در دوره کورش بزرگ و پس از آن در زمان شاهنشاهی داریوش آسیای صغیر تا دریای سیاه برای چندین قرن بخشی از ایران زمین بود. می دانیم که این دیار سرزمین ترکان بود و بعدا شرح خواهیم داد که چند قرن پیش از آن نیز قشقایی ها در آن دیار زندگی می کردند. ولی ورود ترکان به فلات ایران مدت ها بعد از این دوران است.
در نتیجهٔ منازعات داخلی در میان این ترکان در ابتدای قرن هفتم میلادی، خاقانات ترک به دو قسمت خاقانات شرقی ترک و خاقانات غربی ترک تقسیم گردید.[1] یک گروه عظیم از این ترکان، قومی است به نام غز یا تغز اوغز(اوغز نه گانه) از ترکان شرقی بودند که بخشی از آنان به سوی ایران کوچ کردند.
بنا بنوشته پرفسور آرتور کریستین سن، در لشکرکشی های داریوش و خشابار شاه «سکاها« از بهترین افواج بشمار می رفتندو ساسانیان نیز در میان افواج کمکی بیش از همه به سکتانیان اطمینان داشتند یعنی سکاها که در ایالات زرنگ(سیستان) مسکن گرفته بودند. هون ها نیز در دوران ساسانیان به صورت اقوام مستقل در مرزهای ایران مستقر بودند و در سپاه شاهان ساسانیان در سپاه ایران خدمت می کردند.»[2] همین نویسنده می نویسد در دوران قباد شاه ساسانی «خود را بدربار خاقان هفتالیان(ترکان) رساند، که او را چون دوستی قدیم پذیرفت و دختری را، که از صبیه فیروز ساسانی داشت و خواهر زاده کواذ بود، بعقد او در آورد و لشکری به او داد و پیمان گرفت که اگر صاحب تاج و تخت شود، خراجی بدهد. در 498 یا 499 (میلادی) کواذ(قباد) تقریبا بی جنگ دو باره بسلطنت رسید.»[3]
هر چند که مهمترین دوره مهاجرت ترکان به سرزمین ایران با آمدن سلجوقیان آغاز میشود. ولی قبل از مهاجرت سلجوقیان ، گروه هایی از ترکان غز در نقاط مختلف ایران پراکنده بودند۰ تعدادی از این ترکان در ری و نواحی آن اطراق داشتند که به آنها ترکان "غز عراقی" گفته میشد. این تاریخ مصادف با سالهای قبل از ۳۹۶ هجری قمری(385 شمسی) است.
در دوره حکومت سامانیان ترکان غز فرمانبردار و باجگذار پادشاهان آن سلسله ایرانی بودند چون ایللک خان ترک که از امرای ترکان افراسیابی ماوراء النـهر بـود با منتصر آخرین پادشاه سامانی درافتاد. رئیس ترکان غز که حارث علم بردار نام داشت با سه هزار تن از لشکریان خود بیاری منتصر آمد.منتصر با کمک غزان و حـکام مـحلی در شعبان سال 394 هجری در نزدیکی بورنمذ توانست قوای ایللک خان را شکست دهد. بنا بر این از این دوران گروه زیادی از ترکان در ایران به صورت مشخص حضور داشته اند.[4]
در مورد حضور ترکان در فارس می توان به حضور مردم و یک حکومت ترک به نام حکومت سُبکری (Sübkəri) از جمله نخستین دولت ترک در ایران پس از اسلام در قرن سوم هجری و قبل از سلجوقیان و غزنویان در این منطقه اشاره کرد. سُبکری از ترکانی است که در حمله یعقوب لیث صفاری درسال ۲۵۶ هجری قمری به رُخد (شهری نزدیک سیستان) به همراه برادر خود به اسارت در می آید. تاریخ سیستان می نویسد: «به سیستان باز آمد و به راه اندر خلج و ترکان بسیار بکشت و مواشیشان بیاورد و برده ی بسیار آورد و سُبکری یکی از آن بندگان بود» [5]
زمانی که منشور خلیفه عباسی برای امارت شیراز به یعقوب می رسد برای تعیین والی شیراز با دولتمردان خود به شور و مشورت می پردازد و دولتمردان همه بالاتفاق بر صلاحیت سُبکری در این مورد تایید می کنند. «گفتند سُبکری که مرد باخرد است». یعقوب نیز حرف دولتمردان خود را پذیرفته و ولایت شیراز را به همراه خلعت های فاخری به سُبکری می دهد. جالب اینکه خود سُبکری در این جلسه مشورتی حضور نداشته است.
می دانیم که یعقوب لیث در سال ۲۶۵ هجری از دنیا رفته است. بنابراین سُبکری مراحل پیشرفت را در دستگاه صفاری بسیار سریع طی کرده است. چرا که در کمتر از ۶ سال از اسارت به ولایت رسیده است. به همین جهت این احتمال وجود دارد که او قبل از اسارت به دست یعقوب لیث در دستگاه رتبیل شاهان یعنی شاهان ترک شرق سیستان با مسائل دیوانی و کشورداری آشنا بوده باشد. توضیحی در مورد کلمه رتبیل در اینجا ضروری به نظر می رسد. ملک الشعرای بهار مصحح تاریخ سیستان آن را به زنبیل تصحیح کرده است چرا که به عقیده وی «رتبیل با تحقیقاتی که نگارنده به عمل آورده نه به فارسی و نه هندی و نه به هیچ کدام معنی ندارد» [6]
نام این دولت، دولت سُبکری (Sübkəri) و پایتخت آن شهر شیراز بوده است که بر مناطقی چون کرمان,اصفهان و دیگر بخشهای عراق عجم تسلط داشته است. این دولت اگر چه دولتی مستعجل و کم عمر بوده است اما با توجه به اینکه منشور امارت از خلیفه بغداد گرفته است و همچنین نقش مهمی در زوال صفاریان داشته است و نیز نخستین دولت ترکان در دوران بعد از اسلام در ایران است بسیار شایان توجه است. ملک الشعرای بهار به نقش دولت ترک سبکری در زوال صفاریان توجه داشته و مینویسد: « و این سُبکری شبیه طغرل کافر نعمت، غلام آل سبکتکین است که خاندان خداوندان خویش را به خیر خیر برداشتند» [7]
این حکومت در سال ۲۹۹ با حمله مقتدر عباسی و شکست سُبکری به پایان میرسد. سُبکری با سپاه خلیفه در شیراز میجنگد و شکست میخورد و با سپاه خود به بم میرود در آنجا نیز جنگ سختی در میگیرد و دوباره سُبکری شکست میخورد و به ناچار با سامانیان وارد مذاکرده میشود. سامانیان از کمک به او طفره میروند لیکن در ظاهر وی را پناه میدهند اما در باطن با حکومت بغداد معامله کرده و سُبکری را که به مرو رفته بود دستگیر و دست بسته سوی بغداد میفرستند و نخستین حکومت ترکان در ایران بدینگونه به پایان میرسد.
ابن خلدون تاریخ نگار مصری در کتاب خود بنام «تاریخ ابن خلدون» در باره وجود ترکان در فارس در دوره دیلمیان می نویسد:«بهاء الدوله در سال ٣٨۴ ه ق(374شمسی)، به سردارى طغان ترک، سپاه خود را به خوزستان گسیل نمود. این سپاه به شوش رسید. یاران صمصام الدوله از آنجا بیرون رفتند، و طغان شهر را بگرفت. بیشتر سپاهیان بهاء الدوله ترکان بودند، و سپاه صمصام الدوله دیلمیان. علاوه بر آن افراد قبایل تمیم و اسد نیز با او بودند. صمصام الدوله با این سپاه روانه شوش شد، تا دمار از ترکان برآورد. چون شب فرا رسید، راه گم کرد، و چون صبح دمید، طلایهداران ترک آنان را بدیدند، و آمادۀ نبرد شدند و بر سر راهشان کمین گرفتند.
در این نبرد سپاه صمصام الدوله در هم شکست و بسیارى از سپاهیانش، یا در میدان نبرد، یا در اسارت کشته شدند .بهاء الدوله در واسط بود، که از ماجرا آگاه شد، و به اهواز آمد. طغان را در آنجا امارت داد، و خود بازگشت. صمصام الدوله به فارس رفت و از ترکان هر که در آنجا یافت بکشت-بقایاى آنان به کرمان گریختند، و از پادشاه سند اجازت خواستند، که در سرزمین او فرود آیند. او نیز اجازت داد و چون درآمدند به دیدارشان شتافت، و یاران خود را فرمود تا تیغ در آنان نهند و تا آخرین نفرشان را کشتار کنند»[8].
فارسنامه ناصری نیز در ذیل وقایع مربوط به سال ۳۸۵ ه-ق(374 شمسی) چنین می نویسد:»" صمصام الدوله حکم کرد تا آنچه ترک در فارس است همه را کشتند و باقی ماندگان از طرف کرمان به جانب سند گریختند"[9]
کسروی می نویسد:« ابن اثیر در سال ۳۹۶ لشکر فرستادن ایلک خان را بر خراسان و در سال ۳۹۷ لشکر کشی خود او و جنگهای محمود را با ایشان می نگارد. در هر دو جا نام ایل خلج و ترکان غز را میبرد که در خراسان در نزدیکیهای مرو نشیمن داشته و هوا خواهان محمود بوده اند. و چنانکه ما میدانیم طایفه دیگری از غزان (جزاین طایفه غزان عراقی) در زمان محمود در خراسان نبوده اند پس از اینجا ست که آوردن محمود این طایفه را به خراسان پیش از سال ۳۹۶ بوده و نوشته های گردیزی و دیگران از روی اشتباه نبوده است. نیز از عبارتهای ابن اثیر پیداست که محمود ایشان را برای نشیمن دادن در سرحدهای خراسان آورده بود و تا دیر هنگام فرمان بردار و هوا خواه محمود بوده اند. ولی چندی نمی گذرد که ایشان سر به شورش و نا فرمانی می آورند و با لشکرهای محمود میجنگند و دسته هائی از ایشان در عراق(اراک) و آذربایگان و ارمنستان و دیاربکر پراکنده میشوند. و داستان این ها در این سر زمین بسیار شگفت انگیز است. زیرا با آنکه مشتی مردم بیگانه بودند و پیشوای توانا و کاردانی برای خود نداشتند و شماره ایشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک شاید بیش از پنجاه هزار تن نبوده۰سالها این سرزمین ها را بلرزه در آورده هر کجا می رسیدند همچون سیل و آتش فرا گرفته از تاراج و کشتار باز نمی ایستادند و کسی را از فرمانروایان بومی یارای دفع ایشان نبود. این خود شگفت انگیزترین داستان است که خاندان آرجرونی که پاد شاهان واسپورگان[10] بودند از ترس این ترکان دست از کشور و مرزبوم خود برداشته به سیواس کوچیدند. تا طغرل بک و برادرانش(سلجوقی) به ایران آمد و بنیاد پادشاهی نگذارد مردم از گزند و آزار این طایفه نیاسودند».[11]
این گروه از ترکان که شامل طایفه خلج و ترکان غز بودند که در نواحی خراسان و نزدیکیهای مرو نشیمن داشتند. که توسط سلطان محمود به خراسان آورده شده بودند ولی به علت ظلم و ستمی که بر آنها وارد میشد ناگزیر از مهاجرت شدند و روانه کرمان واز انجا به سپاهان (اصفهان ) روی آورده بودند.[12] این گروه از ترکان در برخی از تاریخ ها به نام«قاچقایی» یعنی فراری نام برده شده اند .
بخشی از ترکان خلج به فارس کوچ کرده بودند. در ایل قشقایی نیز ترکان خلج که عضوی از آن بودند از ترکان مهاجر همراه ترکان غز بودند. و تعدادی از ترکان که به نام قاچ قایی معروف بودند نیز در میانشان بود. در ایل قشقایی طایفه ای نیز به نام طایفه قاچ قایی ثبت شده است. این گروه عضوی از ایل قشقایی بودند و نه تمام ایل قشقایی . بخشی از این طایفه قاچقایی در میان ترکان مقیم کرمان نیز حضور داشته اند.
با توجه به این اطلاعات می توان گفت که گروهی از ترکان قبل از سال 256 ه ق(249 شمسی) در منطقه فارس حضور داشته اند.
در بخش بعدی به حضور قشقاییی ها در کتب تاریخی ایران خواهیم پرداخت
[1] غفوروف، باباجان. تاجیکان. تاریخ قدیم، قرون وسطی، و دورهٔ نوین. دوشنبه: مؤسسهٔ انتشاراتی عرفان، لیتوگرافی چاپ و صحافی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۷
[2] کریستین سن آرتور- ایران در زمان ساسانیان – ترجمه رشید یاسمی
[3] کریستین سن آرتور- ایران در زمان ساسانیان – ترجمه رشید یاسمی – دنیای کتاب 1368
[4] مشکور،محمد جواد؛ -مجله: بررسی های تاریخی » مهر و آبان 1349 - شماره 2
[5] تاریخ سیستان. به تصحیح محمدتقی بهار (ملکالشعرا). تهران: معین، ۱۳۸۱. ، ص ۲۱۹
[6] - تاریخ سیستان همان ص ۱۲۱،
[7] تاریخ سیستان: ص۲۵۳-۲۸۵ و ابنخلدون: ج۴، ص۳۲۹-۲۳۰
[8] ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد - تاریخ ابن خلدون/ترجمه جلد:٢ مترجم:آیتی، عبد المحمد - ناشر:موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی –تهران – ١٣۶٣ ص677
[9] فارسنامه ناصری- میرزا حسن فسائی ص ۲۳۰
[10] - واسپوراکان موقعیت جغرافیائی آن در ارمنستان غربی در اطراف دریاچه وان و شهر وان ترکیه امروزی میباشد. واسپوراکان هشتمین ایالت ارمنستان بزرگ که بعدها به پادشاهی مستقلی به نام پادشاهی واسپوراکان در قرون وسطی تبدیل شد.
[11] کسروی – احمد- شهریاران گمنام نتشارات دنیای کتاب سال 1307 - صفحات ۵۹ تا ۶۱-
[12] شهریاران گمنام - نوشته کسروی صفحات ۵۹ تا ۶۱-
زندگی فرو دستان قشقایی نویسنده : نوروز دّرداری(فولادی) - ساعت ۱۱:٢٩ ق.ظ روز ۱۳٩٤/٥/٢٧
" بدون شک یکی از سیه روز ترین و بی نواترین جماعات انسانی که روی کره خاک زندگی کرده است و می کند، جماعات عشیره ای ایران است. مردمی که این جماعات را تشکیل داده اند و می دهند پیوسته مردمی بوده اند؛ گرسنه، برهنه، بی رفاه و بی آسایش و هنوز هم به همین منوال است. عمر این مردم از زن و مرد همیشه عمری بوده است از نظر سنوات و تعداد سال ها کم و از حیث کیفیت و نوع زندگی پر از رنج و بیماری و ستیزه و فقر و فلاکت.
محمد ناصر خان در جریان جنگ جهانی اوّل وابتدای مقابلۀ قشقایی ها با بریتانیا وارد امور سیاسی شده و در این موقع به نمایندگی از طرف پدرش صولت الدوله در حال مذاکره با انگلیسی ها است.وی پس از درگیری ناصر دیوان کازرونی با کلانتر ایل کشکولی که از توابع ایل قشقایی و دایی صولت الدوله بود، سبب شد که محمد علی خان در درگیری شکست خورده و این کارش سبب نارضایتی داییش شد و کنسول انگلستان برای حل مشکل ناصر دیوان و عفو کشکولی ها نایب کنسول را برای دیدار صولت الدوله می فرستد و قبل از دیدار ایلخان، وی ملاقاتی با ناصرخان داشته است. این اولین سندی از فعالیت نوجوانی ناصرخان در یک گفتگوی سیاسی است. شرح این ملاقات در کتاب فارس و جنگ بین الملل چنین آورده شده است:
- بعد از درگیری محمد علی خان کلانتر ایل کشکولی با ناصر الدیوان کازرونی، که سبب کشته شدن گروهی از دو طرف شده بود، صولت الدوله به فامور نزدیک کازرون رفته بود ولی پسرش محمد ناصرخان در فیروزآباد بود. نایب قونسول انگلیس در شیراز ماموریت یافت که محمد ناصر خان را در فیروزآباد ملاقات و با او مذاکره کند و اجرا ماموریت را به فیروزآباد روانه و به ملاقات محمد ناصر خان نائل کشت و مکالمات آتی بین آن ها رد و بدل شد:
- « نایب قنسول: دولت انگلیس حاضر است که بر وفق میل آقای سردار عشایر(صولت الدوله) رفتار کند و من ماموریت یافته ام که بدانم اراده و میل او چیست؟
- محمد ناصرخان: میل و اراده پدرم بر این است که شما پلیس جنوب را منحل کنید و یا لااقل بر عهده آن ها نیفزایید و در امور داخلی ایران مداخله نکنید و از ستیز با خوانین دشتی و دشتستان و تنگستان و ناصر دیوان کازرونی دست بکشید. و آن ها را به حال خود گذارید. در صورتی که شما قول بدهید که با این اصول عمل کنید من از طرف سردار عشایر قول می دهم که با شما مخالفت نکند و بی طرفی دولت ایران را مرعی دارد و راه بوشهر به شیراز را برای ورود مال التجاره شما مفتوح سازد و راه را امنیت کامل دهد، آیا شما جز این می خواهید؟
- نایب قنسول: من میل دارم سردار عشایر را ملاقات کنم.
- محمد ناصر خان: مانعی نیست، ده نفر سوار با شما می فرستم بروید و او را ببینید، اما یک مساله هست که من ناچارم تذکار دهم و آن این است که اگر مقصود شما این باشد که با آقای سردار در خصوص محمد علی خان کشکولی مذاکره کنید، چون مشارالیه بر خلاف عقیده و امر سردار رفتار کرده است تصور نکنم سردار او را عفو کند.
- نایب قونسول: پس از این که ما با اقای سردار دوست شدیم یقینا سردار او را عفو خواهد کرد. به علاوه محمد علی خان گناهی را مرتکب نشده بلکه در جنگ با ناصر دیوانیاغی، خدمتی به دولت ایران کرده است.
- ناصرخان: اگر ما با شما دوست نباشیم، دشمن هم نیستیم، ولی مذاکرات امروز مربوط به اعمال گذشته نیست. اگر محمد علی خان برای پیشرفت کار خود با کازرونیان جنگیده بود چندان اهمیت نداشت و ممکن بود پدرم بین او و ناصر دیوان أشتی دهد، اما چون محمد علی خان با هموطنان خود طرف مخاصمه و مبارزه شده است. اگر ناصر دیوان هم او را عفو کند پدرم از گناهش غمض عین نخواهد کرد.
- نایب قونسول: ما به محمد علی خان علاقه ای نداریم دو روز قبل از حرکت من از شیراز حیدرخان (برادرش) جناب قونسول را ملاقات کرد و گفت «شنیده ام خیال دارید با صولت الدوله قرارداد دوستانه ای منعقد سازید» جناب قونسول جواب دادند: « بلی، مگر در این کار عیبی هست»؟ جواد داد:«عیبش این است که سردار عشایر ما را نابود خواهد کرد» جناب قونسول جواب داد:« برای پیشرفت دولت فخیمه انگلیس، نابودی شما که سهل است اگر تمام ایل کشکولی هم نابود شود برای ما اهمیت ندارد»
- هم اکنون ما یک خواهش از سردار داریم و آن این است که سردار عشایر ناصر دیوانی را از کازرون بیرون کند ما می خواهیم که در آنجا پست خانه و تلگراف خانه دایر کنیم.
- ناصرخان: تاسیس پست و تلگراف در کازرون اشکالی ندارد و من می توانم از جانب سردار قول بدهم، اما رفتن ناصر دیوان از کازرون منوط به رضایت خود ناصر دیوان است زیرا که سردار عشایر شخص ناصر دیوان را زیاد دوست دارد و شجاعت و مردانگی و وطن خواهی او را می ستاید.»
مصاحبه ناصر خان و نایب قونسول در این جا خاتمه یافت و فردای آن روز نایب قونسول با چند نفر سوار قشقایی به فامور رفتند و نایب قونسول و سردار عشایر را ملاقات و از او خواهش کرد که ناصر دیوان را موقتا از کازرون بیرون کند.[1]
به دنبال این درگیری سر انجام بین صولت الدوله با نیروهای انگلیس درگیری شدیدی پیش آمد که صولت الدوله مقهور نظام پیشرفته انگلیسی ها شد. پس از شکست صولت الدوله در جنگ با انگلیسی ها نیز فرزند جوانش ناصرخان مامور مذاکره با فرمانده نیروهای تفنگداران انگلستان در ایران شد و از جانب پدرش با انگلستان قرارداد صلح امضا نمود. درگیری قشقایی ها و نیروهای انگلستان در فارس درسال ۱۹۱۹م (۱۲۹۸ش)صورت گرفت و در همین درگیری است که نام ناصرخان در اسناد این دوره ثبت می شود.
ملک منصور خان قشقایی فرزند صولت الدوله در رابطه با جنگ نیروهای صولت الدوله با تفنگداران انگلیس در شیراز، در کتاب خاطرات خود نوشته است:«گویا موقع عبور ایل دره شوری از کنار روستای خان زنیان که بین شیراز و کازرون قرار دارد، فرمانده انگلیسی به بهانه این که تیره کرملو از طایفه دره شوری دو سه الاغ پلیس جنوب را دزدیده اند، دستور داد تعدادی از زنان و کودکان تیره کرملو را به پادگان انگلیس در خان زنیان ببرند. ایاز کیخا در آن نامه از صولت الدوله(در این باره) تکلیف خواسته بود و پدرم در جواب نوشت به ناموس ایل قشقایی اهانت شده و از این تاریخ به انگلیسی ها اعلان جنگ داده می شود. خوب به خاطر دارم دستور کلی به کازرون، دشتی، دشتستان، و ایلات قشقایی از منطقه اصفهان تا خلیج فارس صادر شد و فرستاده هایی به نواحی کرمان و کهگیلویه گسیل شد.
پس از چند روز پدرم با عده ای به سوی بلوک سیاخ در چهار پنج فرسخی شیراز حرکت کرد و دستور داد ایلاتی که هنوز از شیراز به منطقه ییلاق حرکت نکرده اند در جنوب شیراز توقف نمایند. بدین ترتیب از هر جا قشون در دارنگان سیاخ جمع شد و وقتی انگلیسی ها دیدند قضیه جدی است، عبدالحسین میرزا فرمانفرما حاکم فارس و قوام الملک را وارد معرکه کرده و بر آن شدند نماینده ای نزد پدرم بفرستد تا عجله ای برای اقدام به جنگ ننمایند. در باطن هدف آن ها وقت کشی بود تا ژنرال سایکس بتواند عده ای از بوشهر، بندر عباس، کرمان و سایر نقاط بیاورد. شاید هم حقیقتا نمی خواستند جنگ پیش آید. ولی به نظر من اساسا" ژنرال سایکس پی بهانه بود زیرا افسر انگلیسی مستقر در خان زنیان شخص نادانی نبود که بخواهد سهوا زن و دختر قشقایی را به اسارت ببرد. در آن روزگار به ناموس خیلی اهمیت می دادند. باری تلاش زیادی برای جلوگیری از وقوع جنگ صورت گرفت.اما فایده ای نکرد.»
وی ضمن شرح درگیری های بین نیروی صولت الدوله و تفنگداران انگلیسی می نویسد:« در این بین انگلیسی ها و فرمانفرما حاکم فارس دست به توطئه ای علیه پدرم زدند و احمد خان ضیغم الدوله (سردار احتشام) برادر ناتنی صولت الدوله که در شیراز زندگی می کرد و برای چنین روزی نگاه داشته شده بود آلت دست آن ها واقع گردید.بدین گونه که سایکس و فرمانفرما از او خواستند که برادرش علی خان سالاررا که با اردو در باجگاه بود ببیند و با هم بر ضد صولت الدوله اقدام کنند. .....سایکس و فرمانفرما با محمد علی خان کشکولی تماس گرفته او را هم جذب کردند و نطفه یک جبهه ضد صولت الدوله تشکیل شد.»[2]
تقریبا پس از دو ماه محاصره شیراز، پدرم از آق چشمه به طرف دارنگان و بلوک سیاخ کوج کرده و از کوه سیاخ به سوی جلگه شور آب و چمن مورلوپو حرکت کرد. قوام الملک، سردار احتشام و محمد علی خان و سایرین در تعقیب پدرم به دارنگان وارد شدند. در این میان به پدرم از ایل خبر رسید که به دلیل شیوع بیماری وبا بسیاری از مردم بیمار شده و یا مرده اند. ناصر خان هم به وبا مبتلا شده بود. لذا پدرم فورا به طرف فیروز آباد حرکت کرد. عده ای را در تنگ کره داشی مستقر کرد تا در برابر اردوی قوام و سایرین و عده ای از قشون اس پی آر (تفنگداران جنوب) که به آن جا رسیده بودند، مقاومت کنند که تقریبا همه آنان کشته شدند.»[3]
خبر بیماری ناصر خان پدرم را ناراحت کرده بود. او گفته بود به فرض دو روز هم فیروز آباد را نگاه داشتم آخر چه می شود؟ لذا به نیروی خود دستور عقب نشینی داده و با آن ها به طرف ایل حرکت کرد. پدرم توانست فقط توپخانه و مهمات را همراه خود ببرد. لذا کلیه وسایل و ابزار آلات قیمتی و اشیاء عتیقه خانواده پدرم که از صدها سال قبل در خانواده ما مانده بود به غارت دشمنان رفت.»[4]
پس از این درگیری( قشقایی - انگلیسAnglo-Qashqa'i،) (درگیری خانه زنیان) و شکست نیروهای قشقایی از نیروی تفنگداران جنوب انگلیسی در شیراز صولت الدوله به میان ایل رفته بود و فرمانفرما والی فارس سردار احتشام برادر وی را به عنوان ایلخان قشقایی منصوب کرد. اما ایلخان منصوب مزبور عملا در میان ایل قادر به هیچ کاری نبود. وی تنها اسم ایلخان را گرفته بود نه قدرت آن را داشت و نه اختیارات لازم.
هر چند صولت الدوله در موقعیت دشواری قرار داشت. او با فرمانفرما، والی فارس تماسهایی گرفت تا بتواند موقعیت خود را در سمت ایلخانی قبیله را مجددا و رسما یکبار دیگر به دست آورد و در فارس اقامت کند. ولی گرچه فرمانفرما می دانست که آرامش در فارس و ایمنی جاده تجاری بوشهر شیراز وابسته به صولت الدوله است و او تنها کسی است که قدرت و مهارت آرام سازی قبیله قشقایی را دارد ولی از طرف دیگر ، بازگشت صولت الدوله به قدرت هیچ منافع و مزایای مالی برای فرمانفرما در بر نداشت. همچنین اکثر مقامات سیاسی و نظامی بریتانیا در فارس ترجیح می دادند که صولت الدوله را از فارس دور کرده و او را بتهران اعزام کنند، حتی اگر شده از راه تبعید وی از فارس به تهران. فرمانفرما در مورد این موضوع با مقامات بریتانیا در شیراز صحبت کرد.
در ۵ ژانویه ۱۹۱۹ فرمانفرما، که از صولت الدوله به عنوان ایلخان قشقایی دعوت به مذاکره برای صلح کرده بود نامه ای از وی دریافت کرد. که در آن نامه نوشته بود که دیگر علاقه ای به سمت ایلخانی گری ندارد و قصد دارد از این پس از کار کناره گیری کرده و در مزارع خود به صورت یک ایلی عادی زندگی کند.
فرمانفرما پس از مشورت با کاپیتان جان هاتسون، بریتانیایی در شیراز و جان هوگو بیل، مامور و معاون سیاسی و ژنرال سر داگلاس، فرمانده نیروهای انگلیسی در فارس، که به شیراز آمده بودند و به صولت الدوله پاسخ داد : که امیدوار است بدون درد سر جدیدی از طرف وی مذاکرات برای حل و فصل دوجانبه پیش برده شود. سر انجام توافق شد که مذاکرات مستقیم بین مقامات بریتانیایی و فارس و صولت الدوله برگزار شود.[5]
والی فارس و کنسول بریتانیا در شیراز هر دو دلایلی برای مخالفتشان با صولت الدوله داشتند. ولی از نقطه نظر هاتسون، صولت الدوله تنها کسی بود که مورد قبول و متابعت مردم قشقایی برای ریاست ایل بود. نیروهای بریتانیایی برای شکست صولت الدوله عملّیات سخت و دشواری را انجام داده و مشکلات زیادی را متحمل شده بودند.سردار احتشام(برادر صولت الدوله) که به سمت ایلخانی جدید برگزیده شده بود، نشان داد که در این مقام منشاء اثری نیست و نمی تواند از عهده این کار برآید و آماده بود که در صورت تامین امنیت و ایمنی شخصیش از کار کناره گیری کند.
فرمانفرما برای درهم شکستن قدرت قشقایی ها در نظر داشت که برخی از ایلات قشقایی را تحت نظر شخص خود قرار داده و اختیارات سرپرستان(خان های) رده پایین این ایلات را در رابطه با ایلخان افزایش دهد.
کاپیتان جان هاتسون پیشنهاد کرد که در مذاکرات، روزنه امیدی در مورد امکان ایلخانی شدن صولت الدوله نشان داده شود.فرمانده جدید تفنگداران انگلیس در جنوب سرهنگ اورتون و همچنین ژنرال داگلاس و بیل، شرایط لازم برای این کار را هماهنگ کردند. جالب است که اشاره شود که در ۷ ژانویه، سر پرسی کاکس، وزیر مختار بریتانیا در تهران، به اداره هند پیشنهاد کرد که بریتانیا باید در مذاکره با اسماعیل خان صولت الدوله سخت گیری نکند. دولت هند نیز از این دیدگاه کاکس حمایت کرد و دستورات لازم را به نماینده خود در بوشهر صادر کرد.
در ۱۹ ژانویه ۱۹۱۹، سر پرسی کاکس، این دیدگاه خود را تغییر داد، و در تلگرافی اشاره کرد که در شرایط موجود، برای پیش گیری از استنباط ضعیف بودن موقعیت دولت بریتانیا و همچنین دولت ایران در گفتگو با صولت الدوله باید به جای مذاکره با صولت الدوله، تکالیف و خواسته ها به وی دیکته شود. کاکس متقاعد شد که برخی از اعضای کابینه ایران دارای دیدگاه های ذکر شده(عدم تضعیف دولت) بودند. کاکس توصیه کرد که بریتانیایی ها بدون تردید نباید عجله ای برای مذاکرات را با صولت الدوله داشته باشند و نیروهای انگلیسی باید تا اوایل بهار در خط بوشهر شیراز باقی بمانند. هنگامی که وضعیت کلی آن ها تقویت شده و بریتانیا در موقعیت بهتر قرار خواهد گرفت و می توانند بهترین راه حل برای رفع اختلاف با صولت الدوله را تعیین کنند؟ [6]
[1] آدمیت محمد حسین رکن زاده – فارس و جنگ بین الملل -تهران اقبال ص ۳۴۱-۳۴۴
[2] ملک منصورخان همان ص۹۹ (برای شرح کامل روایت ایشان به صفحات ۹۵تا ۱۲۵ مراجعه شود)
[3] ملک منصور خان همان ص ۱۰۳
[4] ملک منصور خان همان ص ۱۰۵
[5]Mehrmah Farman Farmaian, Zendeginameh Abd al-Hossein Mirza Farman
Farma, Tehran:1998, vol II. p 263.
[6] F.J. Moberly, Operations in Persia, 1914-1919, London: 1987 . p 567.
سران بختیاری در ازای دریافت سالانه دو هزار پوند متعهد شدند که از کلیه راه ها، تاسیسات و نیز از افراد شاغل در عملیات نفت محافظت کنند. خوانین همچنین در قبال دزدی، خسارت و یا هر نوع خرابکاری که ممکن بود در منطقه بختیاری و به وسیله افراد ایل یا دیگران نسبت به تاسیسات، ماشین آلات، اموال، کارگاه ها و اشخاص رخ دهد، مسئول شناخته شده و باید خسارت آن را می پرداختند. به علاوه شرکت نفت سالانه سه درصد از سود سالیانه خود در ایران به سران بختیاری پرداخت می کرد و این سه درصد را از سهم ۱۶ درصدی دولت ایران کم می کرد.
این قرارداد در ایران معروف و نوشته های فراوانی در مورد آن نگاشته و موجود است. ولی دو قرار داد مشابه دیگری نیز در ایران موجود است – یکی توافقنامه با خان های کشکولی - قشقایی و بعد با ایلخان قشقایی و دیگری قرارداد با خان های حیات داودی است.که در مورد آن ها اطلاعاتی منتشر نشده است و داده های موجود نیز بسیار مختصر و نامشخص هستند. هیچ یک از طرفهای ایرانی این قراردادها در نوشته ها و خاطرات خود اسمی اس این قراردادها نبرده اند. از جمله برادران قشقایی یا پسران صولت الدوله قشقایی که یک قرارداد نفتی با شرکت نفت داشته اند ذکری از آن در کتاب ها، مصاحبه های خود از آن نام نبرده اند. در این سلسله از نوشته ها ما ضمن نشر این قراردادها به موارد و مسایل جانی و سیاسی این قرار دادها نیز خواهیم پرداخت.
مذاکره شرکت نفت با خان های کشکولی
از سال ۱۹۱۹م (۱۲۹۸ش) فکر مذاکراه و توافق با خان های کشکولی که از ایلات کنفدراسیون قشقایی بود، برای شروع فعالیت های نفتی در دیار قشقایی نشین مورد توجه بیل (Bill) کنسول انگلیس مقیم بوشهر قرار گرفت . وی تنها کسی بود که این ایده را برای اولین بار مطرح کرد و پی گیری می کرد و کس دیگری در این مورد نقش نداست. اما تا دوسال بعد اقدامی در این باره به عمل نیامد. تنها دلیلی که برای این سکوت در سال مزبود می توان ذکر کرد ترس از این بود که فرمانفرما والی(استاندار) فارس ممکن است سهمی از این قراردادبرای خودش نیز طلب کند . به همین سبب اقدامی در این باره صورت نگرفت و سخنی در این باره به میان نیامد.[1]
اما در سال ۱۹۲۱(۱۳۰۰ ش) با تصویب مقامات بریتانیا و کمک کنسول های بریتانیا در شیراز و بوشهر، شرکت نفت برای حفاظت از تاسیسات و کارکنان خود در صدد بر آمد یک نیروی محلی را در اختیار داشته باشد. به همین دلیل مذاکراتی را برای عقد قرار داد هایی در این زمینه با خان های کشکولی و حیات داودی را آغاز کرد.
خطوط لوله ای که می بایست نفت را از سرزمین های قشلاقی کشکولی ها به سوی خلیج فارس روانه می کرد، از سرزمین های تحت نظارت قوم حیات داودی عبور می کرد. بنا بر این ضرورت داشت که یک پیمان با خان های کشکولی که فعالیت های اکتشاف نفت در مناطق مربوط به آن ها قرار داشت.برای ایمنی و نگهبانی منعقد شود و قرار داد دیگری برای حفاظت از لوله های نفتی با خان های حیات داودی امضاء شود. خان های حیات داودی و کشکولی روابط دیرینه و دوستانه ای با انگلیس داشتند. به ویژه در دوره جنگ بزرگ(جنگ صولت الدوله با انگلیسی ها) که آن ها از طرفداران انگلیس به شمار آمده و به آن ها کمک کرده بودند. به علاوه این خوانین با نماینده سیاسی انگلیس در بوشهر ارتباط نزدیکی داشتند. اگرچه روش مذاکره مخفی و توافق با رهبران قبایل محلی در سیاست های بریتانیا تازگی نداشت، با این حال، یک عنصر جدید و عجیب در مذاکرات اخیر رئیس شرکت نفت و کنسولگری های بریتانیا در بوشهر و شیراز وجود داشت. بر اساس سوابق و عرف تاریخی و روابط رسمی، معمولا ایلخان قشقایی ضمن این که نمایندگی مردم قشقایی را در برابر دولت داشت و همچنین مقام منصوب دولت و به نمایندگی دولت امور مردم را حل و فصل می کرد و تمام ارتباطات رسمی دولت و دیگران با ایل قشقایی می بایست از طریق وی صورت بگیرد. اما مقامات انگلیس شرکت نفت به دلیل مشورت های کنسول های این کشور در منطقه به دلیل عدم اعتماد به صولت الدوله تلاش داشتند که ایلخان قشقایی را به بازی نگیرند. شرکت نفت نیاز داشت که بخش های از زمین ها منطقه را برای اکتشاف نفت در اختیار داشته باشد و به علاوه جهت حفاظت از اموال خود به گروهی از مردم محلی نیز برای کارکردن در شرکت احتیاج داشت. برای دست یابی به این نیازها آن ها به جای مذاکره با ایلخان قشقایی که مقام مسئول ایلات در این دیار بود و حق انتخاب و واگذاری چرا گاه های ایل را در اختیار داشت و تنها مقام مسئول در ارتباطات و روابط ایل قشقایی را با خارج از ایل بود را نادیده گرفتند.
نماینده شرکت نفت و کنسولهای انگلستان در شیراز و بوشهر مستقیما وارد مذاکره با خان های کشکولی شده بودند که بخش کوچکی از این ایل بودند و اختیارات محدودی داشتند. در این اقدامات (به دلیل خصومت چیک سفیر انگلیس با ایلخان قشقایی -م) صولت الدوله را ندیده گرفته شده بود.
صولت الدوله ایلخان قشقایی از مذاکرات محرمانه کنسول انگلیس در شیراز با خان های کشکولی مطلع و متوجه شد که شرکت نفت در صدد است که به کمک کنسول های بریتانیا در جنوب ایران قرار دادی با خان های کشکولی برای نگهبانی از تاسیسات استخراج نفت در دشت قیر را امضاء نماید.صولت الدوله که در پایان سال ۱۹۲۰(۱۲۹۹ش) روابط خود را با مقامات انگلیسی تا حدودی عادی ساخته بود، مصمم شد که از این فرصت برای بهبود و گسترش این روابط بهره برداری نماید.
تلاش های ایلخانی قشقایی در برابر مخالفان
صولت الدول دریافت که کنسولگریهای بریتانیا در شیراز و بوشهر عمیقا در امور فارس فعال هستند و تلاش دارند که او را ندیده بگیرند. به ویژه کنسول بریتانیا در شیراز، هربرت چیک، روابط و وابستگی خوبی با مخالفان و رقبای او در شیراز دارد . صولت الدوله همکاری و ارتباط با کنسول بریتانیا در شیراز را مشکل می دید به همین سبب نماینده ای برای دیدار با مقامات بریتانیایی در تهران فرستاد. او از مقامات بریتانیایی درخواست همکاری بیطرفانه ای در امور فارس را مطرح کرد. در همان زمان، او یادآوری کرد که او تنها فرد مجاز و مسئول رسمی در ایل قشقایی است و تماس و گفتگو با خان های وابسته به ایل برخلاف اصول و تشکیلات ایل و مغایر با سیاست های دولت ایران است. او می خواست از توافق انگلیسی ها با خان های کشکولی جلوگیری نماید به همین دلیل آمادگی خود را برای قبول چنین مسئولیتی ابراز کرد و آماده همکاری در این مورد شد.
نورمن سفیر انگلیس هنوز در تهران بود که سردار فاخر(حکمت)، عضو و سپس سخنگوی مجلس، در سپتامبر ۱۹۲۱(شهریور ۱۳۰۰) پیامی (از طرف صولت الدوله) را برای مقامات انگلیس در تهران آورد. این تماس و گفت و گوی نماینده صولت الدوله با مقامات انگلیسی، تا حدودی سودمند بود. او موفق شد که مقامات انگلیسی را متقاعد نماید تا حمله بر علیه صولت الدوله را که توسط مخالفینش در فارس برنامه ریزی شده بود خنثی و متوقف کند.این پیام سبب شد که هرمن نورمن سفیر انگلیس در ایران وضعیت و جایگاه صولت الدوله در میان عشایر قشقایی مورد بررسی تازه ای قرار دهد.
او از کنسول چیک در شیراز پرسید اگر بریتانیا قرار داد نفت در مناطق قشلاقی کشکولی را با خان های کشکولی را مستقیما و بدون دخالت دادن صولت الدوله امضاء کند صولت الدوله چه عکس العملّی نشان خواهد داد؟ آیا صولت الدوله یک موضع خصمانه بر علیه منافع بریتانیا اتخاذ خواهد کرد؟ و اقداماتی موثر برای ایجاد اشکال در فعالیت های شرکت نفت به وجود خواهد آورد ؟ و یک نگاه دشمنانه بر علیه نماینده سیاسی انگلیس در بوشهر خواهد داشت ؟[2]
ترور(Trevor) کنسول مقیم بوشهر به سفیر اطلاع داد که وی نگران این مورد است، که اگر جایگاه صولت الدوله در این مورد ندیده گرفته شود، صولت الدوله شرایط کار در منطقه را برای کارکنان شرکت نفت که در فعالیت های نقشه برداری راه های دشت قیر و کازرون هستند بسیار سخت و دشوار خواهد نمود.[3] تلگراف ترور Trevor نشان می دهد که شرکت نفت در نظر داشت حوزه کار و زمین شناسی را در سطح گسترده تری از دشت قیر برنامه ریزی کند.
در همین حال نورمن به انگلستان احضار شد. او از تهران به سوی لندن حرکت کرد. رینالد بریجمن مسئولیت سفارت را به عنوان کاردار تا زمان برگشت سفیر جدید سِر پرسی لورین (Sir Percy Loraine) در پایان سال ۱۹۲۱ به عهده گرفت. او (کاردارسفارت) سوال سفیر را از چیک پی گیری کرد.
چیک در ۳۰ سپتامبر ۱۹۲۱(۸ مهرماه ۱۳۰۰ش) به تلگراف سفیر بریتانیا در رابطه با موقعیت صولت الدوله در برابر قرار داد با خان های کشکولی چنین پاسخ داد . مذاکرات با خان های کشکولی پیشرفت داشته است و همچنین اضافه کرد که صولت الدوله در چند سال گذشته ایلخان قشقایی نبوده است و اینک نیز (رسما) چنین سمتی ندارد.به علاوه صولت الدوله خود مطلع است که اکثر خان های کشکولی به استثنای یکی دو مورد راضی به پرداخت هیچ گونه وجهی به وی نیستند به ویژه اگر قرار باشد که شرکت نفت بخواهد که منابع لازم را برای توزیع بین خان ها از طریق صولت الدوله به آن ها بدهد آن ها بر این باورند از این وجه، هیچگاه چیزی به دست آن ها نخواهد رسید.
در نهایت وی پیشنهاد کرد که به صولت الدوله یاد آوری شود که او پنج ماه از آخر سال را در شمال فارس در نزدیکی اصفهان مقیم است که حد اقل ۳۲ کیلومتر از میدان های نفتی فاصله دارد و این وضعیت برای نیازهای شرکت نفت که در ناحیه دیگری و دور از دسترس است مناسب و کارساز نیست. اما شرکت نفت قصد ندارد که موقعیت وی را نادیده بگیرد. [4]
بریجمن Bridgeman کاردار انگلیس در مورد سیاست رفتاری کنسول چیک در شیراز مظنون شده بود. اما چیک با ارائه مکاتبات سلفش (کنسول قبل از خودش) وی را قانع و یا حد اقل برداشت هایش را در این باره سست کرد. چیک گزارش داد که دلیل این که این مذاکرات قبل از آن زمان یعنی تابستان ۱۹۲۱(۱۳۰۰ش) به سر انجام نرسید و به تعویق افتاده ناشی از آن بود که احتمال داده می شد که فرمانفرما والی(استاندار) فارس خواستار سهمی از این قرار داد برای خود باشد. به همین دلیل تکمیل توافقنامه با خان های کشکولی در ژوئن ۱۹۲۱ (تابستان سال ۱۳۰۰ش) برنامه ریزی شد در حالی که نظر مقامات انگلیس در رابطه با امکان پذیر بودن مشارکت مستقیم با خان های کشکولی از ابتدا روشن و مشخص بود.[5]
ویلسون، مدیر (شرکت نفت ایران و انگلیس) A.P.O.C. در یک نامه ای نوشت: در طول سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۰ این شرکت زمین شناسان خود را با اطلاع و تایید فرمانفر و بدون هیچ اعتراضی از طرف ایلخان قشقایی، برای فعالیت به ناحیه قشلاق سه ماهه ایل کشکولی اعزام کرده بود و سران کشکولی نگهبانان مورد نیاز شرکت را بدون هیچ سوال و ابهامی تامین کرده بودند.وی اضافه می کند، که جایگاه کشکولی ها در این رابطه در سال ۱۹۲۰ در توافق بین صولت الدوله و قوام المک و سایرین به رسمیت شناخته شده بود که حقوق کشکولی ها که بخش جدایی ناپذیری از قشقایی هستند و تحت حکومت ایلخانی قرار دارند محفوظ خواهد بود.
صولت الدوله به این حقیقت واقف بود که اگر او با کشکولی ها در گیر شود، آن ها از حوزه نفوذ و قدرت قوام الملک خیلی دور هستند و قوام الملک در صورت نیاز نمی تواند از آن ها پشتیبانی کند[6]. به همین علت سران کشکولی از نظر روانی از صولت الدوله واهمه داشتند.با این وجود کشکولی ها سعی داشتند که موقعیت خود را حفظ کنند و قوام الملک هم از نفوذ خود برای یاری کردن آنان استفاده می کرد. چیک در تلگرام خود اظهار داشت که صولت الدوله در میان عشایر فارس دیگر مانند گذشته یعنی قبل از درگیری و جنگ با انگلیسی ها موقعیت و قدرت سابقش را ندارد و گردانندگان ایلات فارس از وی فاصله گرفته اند.[7].
از مباحث فوق چنین دستگیر می شود که قبل از هر چیز عوامل و دست اندرکاران سیاسی بریتانیا در شیراز و بوشهر و مدیران شرکت نفت همه به دلیل حضور فرمانفرما در فارس قرارداد شرکت نفت با خان های کشکولی را به تاخیر انداخته بودند.دوم در زمانی که شرکت نفت تصمیم برای اکتشافات نفت در دشت قیر گرفت، آن ها قاطعانه تصمیم نداشتند که در صورتی که صولت الدوله مجددا به قدرت برسد او را در این بخش ندیده بگیرند.
(اینک)کنسولگری های جنوبی و شرکت نفت در نظر داشتند که صولت الدوله قشقایی را از قراردادهای نفتی خود حذف کنند.اما دگرگونی هایی که در ماه های جولای و اوت ۱۹۲۰ (مرداد و شهریور ۱۲۹۹ش)در شمال ایران و تهران روی داده بود(تشکیل جمهوری بلشویک در شمال) و سایر تغییرات سیاسی سبب شد که مقامات رسمی انگلیس در تهران مخالفتی با بازگشت صولت الدوله به قدرت نداشته باشند. زیرا وی پشتیبانی مردم عشایر را با خود داشت و یکی از رهبران قوی ایل قشقایی بود و وجودش در این ایام برای مقابله با حمله احتمالی بلشویک ها مورد نیاز و ضروری بود. علی رغم این واقعیت، توافق دسامبر ۱۹۲۰[8]، که در آن صولت الدوله به عنوان کفیل ایلخانی قشقایی شناخته و در عین حال نیمه مستقل بودن کشکولی ها را نیز به وی تحمیل شده بود.
در حقیقت، مقامات انگلیسی در جنوب ایران از قبل(قبل از توافق دسامبر ۱۹۲۰ ) از قصد شرکت نفت A.P.O.C. برای جستجوی نفت در دشت قیر کاملا آگاه بودند. به همین دلیل آنها تلاش کردند تا در قرار داد دسامبر ۱۹۲۰ کشکولی ها را در زیر مجموعه قوام الملک قرار داده و از تشکیلات قشقایی دور کنند. چیک استدلال می کرد که امرالله خان کشکولی تنها خان قشقایی بود که خود و افرادش برای خدمت در نیروی تفنگداران انگلیس(اس پی آر) نام نویسی کردند.و اینک به دلیل نفوذ و اعتبار او و برادرانش که همه از دوستداران انگلیس هستند سایر خان های کشکولی برای همکاری و مشارکت در قرارداد حاضر به همکاری شده اند.[9]
[1] FO 371/ 7814, Chick to Bridgeman, 4 November 1921 - مکاتبات وزارت امور خارجه(FO)
[2] FO 371/ 6418, Norman to Chick, 29 September 1921.
[3] FO 371/ 6418, Trevor to Norman, 2 October 1921
[4] FO 371/ 7814, Chick to Bridgeman, 4 November 1921
[5] FO 371/ 6418, Chick to Norman, 6 October 1921.
[6] FO 248/ 1365, Chick to Loraine, 3 April 1922
[7] FO 371/ 6418, Chick to Bridgeman, 10 October 1921
[8] منظور توافقنامه دوره دکتر مصدق است که در آن ناصرخان ایلخان است و نه صولت الدوله
[9] FO 371/ 7814, Chick to Bridgeman,14 November 1921
به قلم: نوروز دَرداری (فولادی)
دوران کودکی محمد ناصر خان و سواد آموزی وی در مکتبخانه ایل
یکی از مهمترین سازوکارهای مشروعیت بخش در ایلخانی قشقایی، فراهم کردن بساط شـادی و جشـن در تولـد فرزنـد بـزرگ ایلخـانی بـود.علاوه بـراینکـه تضـمینی بـرادامه ایلخانیگری در یک خاندان بود و شور و شـوق حاصـل از آن بـا تیرانـرازی و اسب سـواری مردان و هلهله(کل زدن)زنان همراه بود، نوعی باور روحی برای تبعیت افراد شرکت کننده که بیشتر از کلانتران و خوانین طوایف بودند فراهم میکرد. بهمن بیگی درکتاب بخارای من تولد اولین پسر خان بزرگ ایل(صولت الدوله) را چنین توصیف میکند:
»هنگامیکه خان بزرگ ایل، پـ،س از نیم قـرن انتظـار دارای نخسـتین فرزنـر ذکـور شـد، عشایرفارس، غرق در مسرت و نشاط شدند و جشنی باشکوه در چمن مشهور شاه نشین، در جلگهای به نام خسروشیرین برپا کردند. اجاق خاموش خان روشن شـده بـود. همـه روشن و شادمان گشتند. اشک شوق ریختند... با به صدا درآوردن نقاره ها، دختران و زنان رنگین پوش به شکل قوس و قزحی زیبا حلقـه زدنـد و بـا زیـرو بم موسـیقی بـر فرشـی ازقلب های مشتاقان و هنرپرستان گام نهادند و گلهای زمینی و ستارگان آسمان را بیرونـق کردند.» این تازه وارد ناصرخان فرزند ارشد صولت الدوله بود.
این سلطه نمادین در ایل قشقایی با مؤلفـه های قبیلـه ای و سـبک زنـدگی کوچ نشـینان، آداب ورسوم، فرهنگ و خلقیات کوچ نشینان نهادینه شده است و باعـث تبعیـت و وفـاداری آنان از ایلخانان و رهبران خود میشود. درواقع این مؤلفـه ها بخـش جدایی ناپـذ یر سرمایه نمادین رهبران قشقایی به حساب میآید که از زمان شکل گیری ایل قشقایی به خصـوص از دورۀ رهبری صولت الدوله قشقایی تا آخرین ایلخانی، منابع قـدرت فرهنگـی، اجتمـاعی و سیاسی رهبران ایلی را تأمین میکرده است و به دلیل سیطرۀ کامل ایـن مؤلفـه ها در فرهنـگ مردمان کوچ نشین(ازطریق سازوکارهایی مانند اجاق، سبک زندگی، آداب ورسوم...) برتری قابل ملاحظه ای بـه خانـدان شـاهیلو می بخشـیده اسـت کـه دیگـر طبقـات، فاقـد چنـین مؤلفه هایی بوده ا ند. در دوره های مختلف ، سیاستهای بسیاری برای حذف قدرت رهبران ایلی اعمال شـده است، اما با نگاه به تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ ایران مـیبینیم کـه ایـن سیاسـتها ناکام بوده اند. بنابراین، نابودی فرهنگ ایلی و قبیله ای به مراتب سختتر از نـابودی قدرت رهبران ایلی است. حتی امروزه باوجود از بین رفتن قدرت رهبران ایلـی و شهرنشـین شـدن قسمتی از جمعیت قشقایی، این مؤلفـه ها و سـازوکارهای مشـروعیت بخش قدرت نـه تنها به طورکامل از بین نرفته است، بلکه امکان تداومشان در زندگی ایلی نیز وجود دارد. [1]
ناصر خان آخرین ایل خان قشقایی متولد یازدهم صفر ۱۳۲۳ قمری [2]برابر با دوشنبه ۲۸ فروردین[ حَمَل ] ۱۲۸۴ خورشیدی = هفدهم ماه آوریل ۱۹۰۵ میلادی در میان ایل قشقایی در یک چنین زندگی شاهانه ای چشم به جهان گشود. وی از کودکی به مدرسه اختصاصی ایلخان رفت و برموز ایل گردانی در کنار پدر آشنا شد.
پدرش صولت الدوله با خدیجه بی بی دختر حاج عبداله کشکولی ازدواج نموده فرزندانی بنام محمد ناصرخان، ملک منصورخان، محمد حسین خان، خسروخان، فرخ بی بی، ملکی بی بی داشت. (دو دختر دیگر بنامهای حوری بی بی و نوش بی بی داشت که جوانمرگ شدند).
ناصرخان مانند بسیاری دیگر از مردان ایلی، به سوار کاری و شکار علاقه مفرط داشت و بر اساس کتاب سالهای بحران (یادداشتهای روزانه وی) بسیاری از روزهای ایلی خود را به شکار می پرداخت و از شکار بی شمارش در این یادداشتهای خود نامبرده است.
در رابطه با تحصیلات وی در دوران کودکی و جوانی گفته شده است که وی در مکتبخانه اختصاصی ایلخان ایل یعنی پدرش صولت الدوله درس خوانده است. هر چند تا دوره مشروطه سطح سواد در میان ایرانیان بسیار محدود و معدود بود اما فقدان مدرسه میان عشایر یکی از بزرگترین کمبودهای اساسی میان مردم قشقایی بود.
چون در گذشته سواد آموزی به مفهوم امروزی آن در بین کوچ نشینان رواج نداشت. بلکه فقط عده معدودی خواندن و نوشتن را در مکتب می آموختند. به طور کلی روش سواد آموزی در عشایر به این ترتیب بود که خوانین و افراد متمول از یک نفر که خواندن و نوشتن می دانست و به اصطلاح ملا یا میرزا لقب داشت از میان مردم شهری یا معدود افراد موجود در ایل، دعوت می کردند که علاوه بر نگاهداشت حساب و کتاب خوانین و انجام مکاتبه آن ها (منشی گری)،به فرزندانشان نیز درس بدهد و سواد بیا موزد. اگر ملا از افراد ایل بود غالبا" خود دارای چادر برای زندگی بود و در خانه خویش سکونت می کرد. و کلاس را در چادر خود برگزار می کرد. اگر این فرد خارج از ایل بود معمولن چادری از طرف اولیاء کودکان برای مدرسه و سکونت در اختیار او گذاشته می شد. بهر حال حقوق ملا به وسیله دعوت کننده و همچنین اولیا دانش اموزان دیگری که در مکتب درس می خواندند تامین و بطور سالیانه پرداخت می شد. میزان این حقوق در همه جا یکسان نبود و در نقاط مختلف و در طوایف فرق می کرد. بطور نمونه در برخی از طوایف قشقایی به ازاء هر دانش آموز سالیانه، یک راس بره، ۳۶۰ کیلو گندم و مبلغی وجه نقد که حدود ۳۰ تا ۴۰ تومان بود در هر سال به ملا پرداخت می شد. البته کسانیکه به فرزندان خوانین و کلانتران درس می دادند وجه بیشتری دریافت می کردند.
در مکتب خانه ها، کلاس های درس در بیشتر فصول سال در زیر سیاه چادر و در زمان صولت الدوله مکتب های خصوصی مخصوص خاندان وی در سفید چادر ها و در تابستان در زیر سایبان هائی که از شاخ و برگ درختان ساخته می شد تشکیل می شد. ملا و دانش آموزان همگی روی نمد هائی که روی زمین فرش شده بود دایره وار می نشستند و از نیمکت و تخته سیاه در مکتب ها خبری نبود. و مواد درسی شامل اموزش الفبا بود که حدود یکسال طول می کشید و پس از آن قرائت جزوهای قران شروع می شد و کتاب هائی چون شاهنامه فردوسی، گلستان سعدی، دیوان حافظ و کتاب داستان های فلکناز، حسین کرد شبستری، حیدر بیگ و مانند انها درس داده می شد. افزون بر انها در بعضی موارد حساب سیاق نیز تدریس می شد که این حساب به صورت شکل و از راست به چپ نوشته می شد و در تمام ایران حساب و کتاب ها را به همین روش ثبت می کردند.
در این نظام مکتب خانه ای، امتحان و نمره در کار نبود، همین که سواد آموزی یک کتاب را تمام می کرد به کتاب بعدی می پرداخت. البته این امکان محدود در اختیار همه نبود و کسانی که در اطراف ایل خان زندگی می کردند و قادر بودند هزینه معلم آن را پرداخت کنند می توانستند از آن استفاده کنند. و الا بخش بسیار عظیمی از عشایر که در دامنه کوه ها و در دل دشتها و صحرا پراکند بودند نمی توانستند از سواد بهره مند شوند، هر چند در حال حاضر نیز این امکانات در دسترس همه قرار ندارد.
دوره سواد آموزی از یک تا سه سال طول می کشید که پس از این مدت سواد آموز خواندن و نوشتن می آموخت. رویهم رفته هیچ یک از علوم جدید که کوچ نشینان را در زندگی روزمره شان یاری دهد در کلاس تدریس نمی شد. هدف یاد گیری خواندن و نوشتن و گاهی هم حساب جمع و تفریق بود. این روش سنتی مطابق با فرهنگ ساده زیستی و زحمت کشی عشایر بود و بین سواد آموزان و دیگران بیگانگی و تفاوتی به وجود نمی آورد.
با توجه به روش مرسوم بنظر می رسد که سواد آموزی در بین کوچ نشینان جنبه ضروری نداشته است. زیرا اولا برنامه درسی مطابق با سواد اموزی در سطح ملّی در همان ایام بود چون در شهر های نیز همین روش تا قبل از افتتاح مدارس جدید ، در کشور اجرا می شد و سواد برای نامه نگاری و خواندن قران و یا شاهنامه مورد استفاده بود. بنا بر این برنامه درسی دانشی که مربوط به زندگی کوچ نشینی که دامداری و کشاورزی بود در بر نداشت. ثانیا" بر خلاف امروز سواد وسیله ای برای کار آفرینی یا کار یابی نبود. از این رو در تحرک اجتماعی مردم موثر نبود. معلومات سواد آموزان محدود بود به همان موارد یاد گرفته در مکتب بود و امتیاز خاصی محسوب نمی شد و فرزندان کوچ نشینان به دلیل سواد داشتن به دنبال کار یا شغلی نبودند.
از طرفی با توجه به مشکلات کوچ نشینی و محدویت های موجود در عشایر همه مردم قشقایی دسترسی به مکتب نداشتند و قادر به بهره گیری از همین امکانات محدود برای سواد آموزی نیز نبودند. از این رو تعداد با سوادان در میان عشایر بسیار معدود و محدود بود و به سختی می توان گفت که در هر تیره از طایفه های ایل یک نفر خواندن و نوشتن می دانست. سواد آموزی مخصوص پسرها بود و به ندرت دختران به مکتب می رفتند.
محمد حسین خان قشقایی فرزند صولت الدوله در این باره چنین نوشته است: « برای با سواد شدن، ناصرخان و ملک منصورخان و خواهرانم که بزرگتر از من بودند، یک معلم سرخانه فارسی و عربی استخدام کرده بودند. او همیشه به تدریس دختران و پسران مشغول بود و فرزندان اشخاص درجه یک پدرم نیز با ما درس می خواندند. نام معلم فارسی و عربی ما سید فخرالدین بود. سید فخرالدین همراه ایل حرکت می کرد. یک معلم زبان انگلیسی هم داشتیم که در کشور هند تحصیل کرده بود. من قبل از پنج سالگی درس نمی خواندم. اما از پنج سالگی باید به مکتب می رفتم و رفتم. از وضع مکتب خیلی چیزها به یادم مانده است. به خصوص چادرهایی که بر ای مکتب بر پا می کردند با چادرهای دیگر تفاوت داشتند.
چون ایل در حرکت بود و برای مدرسه هم اتاق و محل معینی نبود. بنا بر این معلم هم باید همراه ایل کوج می کرد. گفتم که ما یک معلم عربی و فارسی و یک معلم انگلیسی داشتیم. برای هریک از معلمان دو چادر سفید بر پا می کردند. یکی برای خدمتکارش و دیگری برای خودش. ما هر روز برای درس خواندن به این چادرها می رفتیم. روزهایی که ایل کوچ می کرد، بعد از ظهر ها مدرسه بر پا می شد. چون ایل معمولن صبح ها حرکت می کند. معلمان ایلی نبودند. اهل شیراز بودند. معلمان یک ماه و نیم از فصل پاییز و یک ماه و نیم از فصل بهار را به خانه هایشان می رفتند و مدرسه ما تعطیل می شد. رسم بر این بود که هر شاگردی برای نخستین بار به مکتب می رفت. یک سکه طلا و یک کله قند برای معلم می برد. همکلاسی های ما، خواهر ها و برادرهای ما و پسران و دختران پیشکاران پدرم بودند. در ایل پسر ها و دخترها از هم جدا نبودند و از کودکی با هم بزرگ می شدند»[3].
بنا بر نوشته ملک منصورخان فرزند صولت دیگر صولت الدوله، پدرم(صولت الدوله) چهار معلم اصلی برای تدریس به بچه های خود و سایر نزدیکان استخدام کرده بود:
۱.میرزا محمد علی خان کریمی، معلم انگلیسی که از دانشگاه علیگر هند تصدیق گرفته بود.
۲.سید فخرالدین، معلم عربی که پدرم مخصوصا او را از حجاز آورده بود.
۳.میرزا علی خان مازندرانی، معلم حساب بود. وی شخصی فوق العاده روشنفکر و با دیسپلین بود. آقای مازندی نماینده نامدار خبرگذاری آسوشیدس پرس در ایران پسر او بود.
۴-شیخ سیف الله کاظم زاده معروف به معاون، معلم فارسی بود. او و برادرش شیخ محمد حسن بسیار مورد علاقه پدرم بودند. آن ها از اهالی فیروز آباد بودند. شیخ محمد حسن کار وکالت پدرم را انجام می داد. پسر شیخ محمد حسن، دکتر حسین کاظم زاده در دوره محمد رضا شاه پهلوی وزیر علوم شد.[4]
ملک منصورخان قشقایی در رابطه با تحصیلات خودش درمدرسه چنین نوشته اند:« تا پنج سالگی اصلا فارسی نمی دانستم. فارسی را نزد معلم ها یاد گرفتم و بعدا که در تهران به مدرسه رفتم کمی فارسی خود را بهتر کردم. ولی مدرسه من کالج آمریکایی بود که خیلی در فارسی قوی نبود و بعد هم که کلاس دهم را تمام کردم به اروپا رفتم تا تحصیلاتم را ادامه دهم.[5]
وی در بخش دیگری از نوشته های خود، در مورد ورودش به مدرسه آمریکایی ها و ملاقاتش با دکتر جردن مدیر کالج آمریکا [6]در تهران می نویسد:« ... آن فرنگی دکتر جردن رییس مدرسه بود. او از من پرسید شما چقدر درس خوانده اید؟ گفتم پدرم یک معلم انگلیسی، یک معلم عربی، یک معلم فارسی، و یک معلم حساب آورده بود که زیر چادر در ایل به من درس داده اند، اما در عمرم مدرسه ندیده بودم، این بود که آمدم مدرسه شما را ببینم. در این میان یکی از معلمین رد می شدکه، بعد فهمیدم که شاهزاده محمد حسین میرزا فرحی بود. دکتر جردن گفت این پسر صولت الدوله است. یک امتحان فارسی از او بگیرید. شاهزاده هم کتاب گلستان سعدی را که در بغلش بود باز کرد و گفت بخوانید. همان اول گلستان بود. من کتاب را بستم و«منت خدای را عز و جل..» را از حفظ خواندم. بار دیگر وسط کتاب را باز کرد آن جا را هم از حفظ خواندم. شیخ حبیب الله معلم فارسی، ما را مجبور کرده بود که تمام کتاب گلستان را حفظ کنیم. واقعا هم تمام کتاب را حفظ بودم. سپس قدری عربی سوال کرد. گفتم من صرف و نحو را کامل می دانم و کتاب نصاب را هم حفظ هستم. گفت چه کتاب های دیگر را در ایل می خواندید؟ گفتم :شاهنامه، دیوان حافظ، کلیله و دمنه و چند کتاب دیگر.»[7] ناصر خان نیز در چنین مکتبی خواندن و نوشتن فارسی و تا حدودی زبان انگلیسی را فرا گرفت.
تشکیل خانواده در بین ایل قشقایی؛ داشتن فرزندانی شایسته و بخصوص اولاد ذکور برای آنها اهمیت زیادی دارد، زیرا از نظر اقتصادی به عنوان یک نیروی انسانی نقشی بزرگ دارند و از نظر سیاسی و نظامی، خانواده ای که چند پسر داشته باشد، یک نیروی قدرتمندی در برابر مخالفان به حساب می آیند. پسر در ایل قشقایی مقام و مرتبتی بـالاتر از دختـر دارد. قشـقاییها معتقدند اولاد ذکور عامل بقای انسان است و فرزند دختر متعلق به دیگران است، اما پسـر، اولاد پدر و مادر است. نود درصد ازدواج های دوم در ایل فقط به جهـت داشـتن اولاد یـا اولاد ذکور است. [8]
چون روابط جنسی در ایل با غیر از زن مشروعه عملی زشت و ننگین و گناهی بزرگ به شمار می آید در گذشته مردم ایل وظیفه شرعی خود می دانستند که تن به ازدواج دهند. به همین دلیل فحشا در عشایر تقریبا به طور مطلق ناشناخته است .اقدام به چنین عملّی بدتر از قتل محسوب میشود و متجاوزین به مجازات مرگ می رسید.ند
در ایل چه پسر و چه دختر در خانة پدر، حدود اختیاراتشان محدود است و اسـتقلال فکری و عملی کمی دارند. اما با تشکیل خانواده، پایگاه جدید برای آنها استقلال بوجود مـی آورد؛ زندگی کوچ نشینی طوری است که مرد تنها نمی تواند زندگی در ایل را اداره کند، غذا پخـتن، تهیـة نان، دوشیدن دام، مهمانداری کردن همه از کارهای زنان است. از دیگر موارد تاثیر گذار در تشکیل خانواده،اعتقاد به حفظ دودمان (روشن ماندن اجاق خانواده) است.[9] یعنی داشتن پسر.
ازدواج طبقاتی : در میان عشایر قشقایی و دیگر عشایر ایران نیز همانند همه شهر و روستا های قدیمی و سنتی ایران رسم و رسوم طبقاتی رایج و پا برجاست. یعنی جامعه عشایر به طبقات مختلف مانند خاندان ایلخانی، طبقات خان ها، کدخدا ها و عشایر معمولی طبقه بندی می شوند. این گروه ها از نظر مادی و ارتباطی با هم متفاوت هستند. یکی از بزرگترین مشکلات در امر ازدواج، ازدواج طبقـاتی اسـت، چـون هرگروه بایستی َ اجبارا از طبقه خاص خود زن بگیرند . بنابراین در ایل قشقایی ازدواج بین طبقات تقریبا ناممکن بود. (عشایر دخترانشان را به طبقات دیگر نمی دهند و به ندرت به غریبه ها مثلا به سایر طوایف نیز دختر به شوهری نمی دهند. با ستثای طبقات بالا که برای توسعه نفوذ خود ازدواج های این چنینی را انتخاب می کنند.) مثلا دختران ایلخان قشقایی حتی به مهم ترین و بـا نفـوذ تـرین کلانترها که خارج از خاندان شاهی لو باشد، شوهر داده نمی شوند و دختران کلانتر به نوبه خود، به کدخداها شـوهر داده نمـی شود و به همین دلیل دختران طبقات بالا در ایل قشقایی عموما و همه شانس ازدواج را ندارند و نمـی تواننـد شـوهر کننـد. ازدواج پسران طبقات بالا با دختران طبقـات پـایین نیـز بسـیار مشـکل اسـت و والـدین و خویشان راضی به این وصلت ها نمی شوند و این کار را برای خـویش مایـه ننـگ مـی داننـد و نسـبت بـه جوانانی که بر خلاف میل خانواده با دخترانی از طبقات پست ازدواج کنند با تحقیـر رفتـار کرده و گاهی حتی از خانواده طردشان می کنند.[10]. طبقات عادی طوایف هم با گروه های کاسب و هنرمند ایل وصلت نمی کنند و این طبقات را هم شأن خود نمی دانند .
محمد ناصرخان نیز به پیروی از این سنت ایلی با رودابه بی بی دختر ضرغام الدوله که عموی او بود ازدواج کرد.حاصل این ازدواج عبدالله خان، کامیزخان و هما بی بی – ایران، ناهید و فریده بی بی است.
[1] نظری علی اشرف – یزدان پناه میلاد - فصلنامه فرهنگی شماره ۴۶ – تابستان ۱۳۹۸ ساخت سیاسیـاجتماعی ایل و بازنمایی سازوکارهای مشروعیتبخش قدرت؛ مطالعۀ موردی ایل قشقایی-
[2] قهرمانی ابیوردی مظفر - از باورد یا ابیورد خراسان تا ابیورد یا ابلورد فارس و گفتاری دربارۀ ایلات و عشایر فارس ص – ۱۸۳۰- در پاره ای از اسناد تولد وی ۱۲۸۷ ش نوشته شده است.)
[3] - یاد مانده ها – محمد حسین قشقایی – نشر فیروزان 1385 ص 9
[4] قشقایی ملک منصورخان – خاطرات ص ۳۸
[5] خاطرات ملک منصورخان قشقایی – ملک منصور خان قشقایی – نشر نامک - ۱۳۹۱
[6] مدرسه آمریکاییها – در ابتدا به صورت مدرسه ابتدایی در سال ۱۲۷۸ خورشیدی تاسیس شد و همزمان با مدیریت دکتر جردن به دبیرستان تبدیل شد. این دبیرستان در سال ۱۳۰۱ خورشیدی به مکان کنونی خود در چهارراه کالج انتقال یافت و در آن زمان کالج آمریکاییها یا کالج البرز نامیده میشد کالج آمریکایی ها در تهران بعدا تبدیل به دبیرستان البرز تهران شد
[7] خاطرات ملک منصور خان همان ص ۱۹۲
[8] کیانی منوچهر سیه چادرها ،شیراز: کیان نشر - چاپ اول ۱۳۷۶-ص ۲۷۵
[9] امان اللهی بهاروند، سکندر (1360 ) کوچ نشینی در ایران، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب
[10] ایوانف، میخائیل سرگی یویچ . عشایر جنوب ( عشایر فارس )، کیوان پهلوان و معصومه راد، تهران 1385: آرون .