جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
حافظ
قوم قشقایی، مردمی از اقوام ترکزبان ایران زمین هستند، که بیش از چندین هزار سال سابقه تاریخی در جهان داشته و قرنهاست که بخشی از آنان در جنوب کشور، در استانهای اصفهان، فارس، بوشهر و کوهگیلویه و بویراحمد و خوزستان در دامنههای کوههای دنا و زردکوه تا کنارههای خلیج فارس به زندگی عشایری اشتغال دارند. گروه کثیری از آنان نیز در درازای تاریخ در استانهای مختلف کشور در شهرها و آبادی های گوناگون یکجا نشین شدهاند.
تاریخ عشایر ایران با گذشته پر فراز و نشیب این سرزمین آغاز شده و سر گذشت آنان با عمق زندگی و فرهنگ پر بار این ملِک عجین گشته است. زندگی انان از سوئی آمیخته با رنج ها و ظلم ها و ستم هائی است که توسط حاکمان و مباشران، ایلخانان، کلانتران،و خانان و.... بر آنها رفته و از سوئی توام با مجاهدت ها و سلحشوری ها و ستم ستیزی هائی است که به منظور دفاع از آب و خاک و دیانت و شرف و ناموس خویش در مقابل بیگانگان و دست نشاندگان داخلیشان از خود نشان داده اند.
در طول تاریخ،دولت و قبایل در ایران همواره وابسته و متکی به یکدیگر بودند و در واقع نظام سیاسی واحدی را تـشکیل مـیدادند و نه دو نظام مجزّا یـا مـتخاصم را. با نگاهی به تاریخ ایران این نکته روشن می شود که بدون مطالعه تاریخ اقوام، ایلات و عشایر کشور نمیتوان تاریخ گذشته ایران را به درستی شناخت. تاریخ عشایر ایران، تاریخ کشورمان ایران است.
تاریخ آینه، گذشته انسان و روایت منسجم آن و یادآور حوادث ، خوشبختیها ، عظمت ، انحطاط و بدبختی و انهدام یـک قوم و مـلت اسـت و نقش بنیادینی در دگرگونی تفکر بشر داشته و دارد. تاریخ درباره آثار و اسناد باقیمانده از گذشته بحث مى کند و در پرتو آنها می توان وضعیت فعلى را تفسیر نمود و أینده را پیش بینی کرد.
معناى مهم دیگر واژه تاریخ،عبارتست از تدوین و نگارش اخبار و داستانهاى مربوط به وقوع حوادث روزگاراعم ازاینکه همه ی آن حوادث یا برخى از آن ها باشد . وقتى از تاریخ سخن می گوییم، هدف کردار نقش آفرینان وتاریخ سازان است و وقتى ازتاریخ سازان- سخن مى گوئیم طبعا مقصود پدید آورندگان و نویسندگان کتابهاى تاریخى نیستند بلکه مردان و زنان بزرگى منظور مى باشند که با کارهاى خود مجراى شئون زندگی بشر را دچار دگر گونی کرده و روى پدیده هاى تاریخی اثر گذار بوده اند. به علاوه تاریخ تعاریف دیگری نیز دارد از جمله جیمز جوینس تاریخ راچنین تعریف کرده است:«تاریخ کابوسی است که سعی دارم از آن بیدار شوم.»[1] پاره تو فیلسوف ، اقتصاددان و جامعه شـناس بزرگ معتقد است:
«story is a graveyard of aristocracies Hi» تاریخ ; گورستان اشراف و نخبگان است» [2]
تسخیر ایران بوسیله تازیان از سال 16 تا سال21 هجری قمری اثرات و شکاف بزرگی در تاریخ ایران پدید آورد و از این تاریخ به بعد تا یک دوره طولانی- واژه ایران تنها به عنوان یک مفهوم «جغرافیایی» بکار برده می شد و نه بعنوان کلمه ای که دلالت بر مفهوم سیاسی و مردمی یا قومی داشته باشد ، بر همین اصل ایران در یک دوره دراز از قرن اول تا نیمه اول قرن دهم هجری قمری، تنها عبارت بود از ایالتها و ولایتهای متعدد، مستقل و نیمه مستقل کوچک که هریک از این سرزمینها بوسیله سران ایلات و عشایر رهبری و اداره می شدند. مانند: طاهریان – صفاریان -علویان تبرستان- سامانیان – زیاریان – بوییان – غزنویان –سلجوقیان – خوارزمشاهیان- ایلخانان و ....
در جامعه ایلاتی بر مبنای مناسبات عشیره ای؛ مردم اطاعت پذیری محض از رؤسایشان داشتند و از سویی داشتن مهارت در امور سپاهی گری و نیروی مسلح ازضروریات جدا ناپذیر در زندگی ایلی در گذشته بودهاست. وجود این دو مؤلفه (مطیع و مسلح بودن) دو اهرم موثر در قدرت برای سران ایلات و عشایر را فراهم می نمود. دولت ها نیز همواره از این ویژگیها و امکانات ایلی برای مقابله با رقیبان داخلی و خارجی خویش استفاده می کردند. به دلیل همین امتیازات - گروه های عشایری در گذشته نه چندان دور در سیاست داخلی کشور دارای نفوذ فراوان بوده و نقش مهمی را در به وجود آوردن سلسلههای حکومتی بازی میکردهاند.
حاکمان عشایری زیر لوای مجاهدت عشیره و قبیله های خود به قدرت و زمام داری می رسیدند و پیوسته جهت تسخیر قلمرو یکدیگر در ستیز و منازعه بودند. از قرن دهم هجری قمری (آغاز حکومت صفوی) تا قرن 13 (انقلاب مشروطیت) ایلات وعشایر در صحنه ی سیاسی ایران نقش بارز و چشم گیری داشتند. دستاورد این قدرت استوار سیاسی را می توان در ایلات و عشایر صفویه، افشاریه، زندیه و قاجاریه و در دوران مشروطه در ایل بختیاری به وضوح مشاهده نمود.
زندگی چادر نشینی و کوچ گردی ، هرگز محیط مساعدی برای انباشت تدریجی عناصر مدنیت و رشد آن نبوده است. لذا عشایر در جهت مدنی غالبا در سطح نازل تری از اهالی ساکن در شهر ،قرار داشتند و همواره یکی از عوامل رکود مدنی و تخریب و بی ثباتی دائمی در تاریخ ایران بوده اند. یورش های مداوم و مناقشات خوانین آن ها همواره نظام ظریف آبیاری را که رگ و جان تولید کشاورزی ایران بود در هم می شکست و آبادی هایی را که توسط کار پر مشقت و به دست رعیت پدید آمده بودند،، در کسادی و خرابی فرو می برندد. راه های تجارتی دچار اخلال و بی نظمی میشد.آرامش شهرها و روستا در هم می ریخت.
نظام عشایری و ایلاتی اعم از قبایل کوچنده و نیمه کوچنده و یا اسکان یافته، در زمینه نظامی بسیار نیرومند بوده اند و اگر به نقش حیاتی رهبران ایلات در ساخت ارتش در مجموعه اشرافیت زمیندار توجه داشته باشیم، نفوذ آن ها در سرنوشت کشور بیش تر آشکار می شود.همین عشایر خود عامل مهم تجزیه قدرت سیاسی مرکز ی نیز به شمار می رفتند. روسای عشایر چون افشار و زند و قاجار و بختیاری و غیره طی بیش از 60 سال بزرگترین ناثباتی، خونریزی ،ویرانی و تیره روزی را برای شهرنشینان و روستاییان پدید آوردند»[3]
سران ایل قشقایی نیز در چهار سده گذشته نقش و تاثیرات مختلفی در سطح ملّی و منطقه ای ایران داشته اند. شناخت تاریخ و سرگذشت مردان تاریخ ساز این قوم مستلزم کنکاش در رویداد های گذشتههای دور و روزگاران معاصرمی باشد. قشقایی ها به دلیل شیوه زندگی خود که مستلزم یک جا نشینی نبوده است و به علاوه فقدان افراد باسواد در ایل، از خود آثار و نوشته مدونی به یادگاری نگذاشته اند.بیشتر رویدادهای تاریخی این ایل مواردی است که در تعامل با سایر اقوام و یا دولت ها رخ داده است. مورخان زمان در شرح وقایع دوران خویش از رویداد هایی که سران ایل قشقایی در آن ها نقش داشته اند ، نیز یادی کرده و نامی برده اند. قدیمی ترین این نوشته ها ، اسنادی است که در کاوشهای باستانی در منطقه آناتولی(ترکیه) به دست آمده است. این لوح های باستانی به فرمان امپراتواران و شاهان دولت هیتّی نگاشته شده اند و از وقایع زمان دولت هیتّی با قوم قشقایی حکایت ها دارد که مواردی از متن این دست یافته ها در کتاب تاریخ گمشده قشقایی باز نویسی شده اند.
در دوران معاصر نیز مورخان ضمن شرح وقایع زمان شاهان ایران و رویدادهای جنوب ایران از اتفاقاتی که سران ایل قشقایی نقشی در آن ها داشته اند گزارش هایی ثبت کرده اند. بنا براین جریان حوادثی که سران ایل در آن ها دخیل بوده اند در لابلای سطور کتاب ها و نوشته های مختلف در میان رویدادهای متعدد جای داشته و اغلب پراکنده و پاره ای ناشناخته باقی مانده اند. فقدان تاریخ سبب گمراهی شده و افسانه سازی و اسطوره مداری را به جای حقیقت رونق داده است.
چنانچه هگل(فیلسوف بزرگ آلمانی ) می گوید: « تاریخ همچون رودخانه است. هر جنبش کوچکی در نقطه معینی از آب در واقع حاصل امواج و پیچ و تابهایی است که در بالای رودخانه رخ داده است. اما این جنبش های کوچک درست از جایی برمی ایند که در آن سنگ ها و خمیدگی های رودخانه واقع شده است.» از این رو هگل تاریخ را «روندی رو به پیش» می انگارد که در آن «روح جهان» رو به تکامل و اکنشاف دائمی است و با حرکت آن به پیش، بر آگاهی و معرفت انسان افزوده می گردد. هگل با مطالعه روند تاریخ به این دریافت رسید که عقلانیت و آزادی محصول سیر تاریخ رو به جلوست. چرا که روند تاریخ هدفمند است»[4]. تاریخ مکان تکوین آگاهی ملّی است. بنابراین مهم این است که آیا یک قوم خود آگاهی ملّی خویش را ایجاد کرده است یا اینکه آگاهی ملّی این قوم ذیل آگاهی قوم دیگری است که آنها تاریخ آن را نوشته اند.
به طور مثال ایرانی ها خود تاریخ خود را نوشته اند. (خدای نامه ها و شاهنامه ها ) حال آنکه تاریخ هند را دیگران نوشته اند. تفاوت این دو از منظر تاریخ آگاهی ملّی (از نظر هگل ) بسیار بنیادین است. قومی که تاریخش را خود بنویسد در واقع تاریخ خود را به آگاهی آورده است یعنی ان قوم به خود اگاهی دست پیدا کرده است. در این صورت یک قوم می تواند به خود بیندیشد. که به خویش اندیشیدن در واقع نیروی محرکه ی زایش فرهنگی یک قوم و در واقع به نوعی مرتبط با دیالکتیک خرد در تاریخ ان قوم و ملت است. دیالکتیک خرد بنیاد پیشرفت روح یک قوم در تاریخ است. اما ملتی که تاریخ خود را از زبان دیگران بخواند در واقع خود را از منظر منافع و مصالح دیگران می بیند و می شناسد. در تاریخ این خیلی مهم است که ما همواره با بخشی از نیرو های متضاد در تاریخ همراه می شویم با آنها احساس همدردی می کنیم و از پیروزی انها خوشحال و از شکست انها اندوهگین می شویم. خود این همراهی ما با تاریخ موجد اگاهی قومی و ملّی است. به عنوان مثال وقتی ما تاریخ ایران را که ایرانیان نوشته باشند بخوانیم با شکست هخامنشیان از اسکندر اندوهگین می شویم و اسکندر را یک متجاوز می دانیم در حالیکه هنگامی که تاریخ ایران را از منظر غربی ها بخوانیم ک«اسکندر کبیر و یک قهرمان » است که بر دشمن پیروز شده است و دلایل پیروزی او و اهمیت آن را برای تاریخ غرب برجسته می کنند.
به دلیل فقدان نوشته های تاریخی ایل به قلم قشقاییان، بررسی این نوشته ها به قلم مورخین زمان هر چندکه از دیدگاه منافع طبقاتی نویسندگان نگارش یافته شده اند ولی در هر حال آشنایی با تاریخ سازان ایل قشقایی یعنی رهبران آن در این نگارش ها می تواند بازتاب بخشی از تاریخ این قوم در درازای زمان باشد.
عشایر ایران، به مثابه جامعه سوم که دارای وجوه زیستی متمایزی با دو جامعه شهری و روستایی کشور است، نه تنها در وجه درونی دارای ساختار ویژه مدیریتی و رهبری بوده اند بلکه از گذشته های دور دولت های مرکزی و حتی حکام محلی آنها نیز برای اعمال حاکمیت خود بر این جامعه، ساز و کار اداری و تشکیلاتی ویژه ای را برای آنان تدارک میدیدهاند. دولت های مرکزی همچنان که ایالات را به اقوام شاه و درباریان به تیول می دادند، ایلات را نیز به سرکرده یکی از طوایف برجسته و وابسته به دربار و اشراف واگذار می کردند. ایل قشقایی نیز در یک دوره چهارصد ساله تیول ایلخانان و ایل بیگی های برخاسته از خاندان شاهی لو بوده است.
ساختار قوم قشقایی از دوران باستانی تا عصر گذشته به صورت یک اتحادیه ایلی(کنفدراسیون) متشکل از ایلات و طوایف متعدد بوده که تشکیلات آن شامل سلسله مراتب زیر بوده است:
- کدخدا یا ریش سفید بنکوها- خان سرپرست تیره و طایفه ها- کلانتر مدیریت یک ایل و در راس هرم تشکیلاتی کنفدراسیون قشقایی که از چندین ایل و طوایف مستقل تشکیل می شد یک نفر فرماندهی و مدیریت ایل را بر عهده داشته است. در دوران باستان قوم قشقایی به صورت کنفدراسیونی از دوازده ایل تشکیل می شد، گاهی رهبر قدرت مند و بلند مرتبه ایل را (شاه) می نامیده اند. و از دوران صفویه تا زمان قاجاریه از این مقام به عنوان ایل بیگی و از دوران قاجاریه به بعد از آن به لقب ایلخانی یاد شده است. اولین حکم رسمی ایلخانی به نام سران قشقایی در زمان فتحعلی شاه قاجار صادر شده است.
سران قبایل بزرگ، اغلب از لحاظ ظاهری ، اجتماعی و اقتصادی، از اعضای عادی قبیله خود متفاوت بودند. تبار این سران اغلب به گروه هایی می رسید که ارتباط خویشاوندی واقعی یا افسانه ای با اعضای قبیله نداشتند. در واقع، قدرت رهبری آنان بیشتر از همین هویت منحصر به فرد و شجره نامه متمایز ناشی می شد. این تبار و نسب متمایز و مشخص به مقام اجتماعی و مزایای مالی و اقتدار سیاسی سران قبیله مشروعیت بیشتری می بخشید.[5]
ایل بیگی ها و ایلخان های قشقایی از دوران صقویه تا روزگار پهلوی به استثنای موارد معدودی، همه از میان مردان یک خاندان ترک زبان معروف به (شاهی لو)[6] برگزیده و منصوب شده اند. شاهی لو ها از میان مردم و وابسته به قوم قشقایی نبودند. آنان گروه کوچکی از سپاهیان تازه تاسیس در دوره شاه اسماعیل صفوی بودند که از مردان رزمنده ایلات و طوایف مختلف تشکیل شده و به صورت گارد محافظ در بار شاه و مامور اجرای دستورات خاص وی (همانند عمله های ایل بیگی در قشقایی ) عمل می کردند. در عصر شاهان بعدی صفویه ،با توسعه اقتدار این سلسله در ایران،فرماندهان این سپاه همانند قزلباشان – جایگاه برتر و مقتدری درنظام کشوری به دست آوردند و مصدر امور ایالت ها و ایلات شدند. یکی از معروف ترین سرداران این سپاه الله وردیخان گرجی بود.
براساس گفته های بازماندگان خاندان شاهیلو(پسران صولت الدوله)،در دوران سلطنت شاه عباس(۹۹۶ – ۱۰۳۸ قمری =(967- 1008 ش) یکی از فرماندهان این سپاه به نام امیر غازی (قاضی) ، به عنوان رهبری ایل قشقایی انتخاب و به سر پرستی آن گمارده شده است. از آن زمان تا اضمحلال نظام ایل خانی گری قشقایی در سال 1332ش همه رهبران قشقایی از میان مردان این خاندان و با حمایت و حکم دولت ها برگزیده شدند.درصورت فوت یا کناره گیری ایل بیگی یا ایلخان فرزند بزرگش (پسر) جانشین وی می شد که این کار معمولا در ایل قشقایی با صوابدید مجموعه اعضای خاندان ایلخان آن هم بر اثر لیاقت و کاردانی صورت می گرفت اگر فرزند شایستگی لازم را نداشت از بین اقوام نزدیک خان (برادر ، عمو ، عموزاده) فرد دیگری را انتخاب می کردند.
در گزینش ایلخان علاوه بر مصلحت های سیاسی ، پذیرش و مقبولیت وی از طرف کلانتران و خان های ایل نیز باید مورد توجه قرار می گرفت. اگر افرادی از میان دودمان ایلخان یا کلانتران ایلات و طوایف با انتخاب وی مخالفت می کردند، مشکلات متعددی رخ می داد و در پاره ای مواقع به نبرد میان اعضای خانواده با کلانتران یا ایلخان جدید مبدل می شد. در دوره قاجاریه که مستندات و جزییات بیشتری از تاریخ این قوم در دست است انتخاب برخی از ایلخانان قشقایی و مخالفت عضوی از اعضاء خانواده یا خان های ایلات تابعه، سبب واکنش ها، کشمکش ها و اختلافات و غارت و چپاول ها ی درون خانوادگی و ایلی شده است.
از دوره صفویه تا سلطنت فتحعلی شاه، اداره امور ایل و مسئولت آن را یک نفر به نام ایل بیگی به تنهایی بر عهده داشت و تکالیف و اختیارات وی ،شامل دو بخش وظایف درون ایلی و برون ایلی بود. وظایف ایل بیگی در درون ایل و در رابطه با مردم عشایرشامل:
- نظم و ترتیب کوچ- اسکان و تخصیص مرتع بین ایلات و طوایف – نظارت بر کار کلانتران و خان های طایفه ها ، رفع اختلافات دورن ایلی و جمع آوری مالیات در ایل از طریق کلانتران و خوانین
در خارج از ایل قشقایی وی تکالیفی مانند:
- ارتباط با مقامات ایالتی دولت به نمایندگی از طرف ایل- تدارک سپاه برای دولت در زمان جنگ- عقد قرارداد مالیاتی ایل با والی فارس و پرداخت آن به دولت بود.
- مذاکره و عقد پیمان با سایر عشایر و قبایل همجوار بر عهده ایل بیگی بود.
زمانی که آقامحمد خان قاجار به سلطنت رسید، حکومت بسیاری از ایالت ها را به شاهزاده های قاجاری واگذار کرد و در ایام فتحعلی شاه، و بعد از وی نیز این روش دنبال شد. در همین دوره- وی سیاست پیشین دولت ها را در مورد تمرکز قدرت در دست یک نفر به نام ایل بیگی در عشایر قشقایی را تغییر داد. در این دوره رهبری ایل به دو نفر واگذار و وظایف ایلی بین آنان تقسیم می شد:
Ø ایلخان مسئول امور انتظامات و اداره امور داخلی ایل و ارتباط و با همسایگان و دولت
Ø ایل بیگ وظایف مربوط به جمع آوری مالیات در درون ایل و تسویه آن با دولت را بر عهده داشت.
هرچند در مواردی این مسئولیت ها به اعضای نزدیک یک خانواده (پدر و پسر یا برادران) از میان دودمان شاهی لو واگذار می شد و نهایتا در معدود دوره این نیز به یک نفر محول می شد، ولی مطالعه رویدادها نشان می دهد که هدف حکومت ها در این تقسیم وظایف، ایجاد رقابت و تفرقه میان قدرت مندان و مدعیان رهبری بود تا نظارت بیشتر و مزایده های مالیاتی را افزایش داده و از آن به عنوان راهبردی هایی برای تضعیف قدرت ایل قشقاییی و رهبران به کار گرفته می شده است. در دوران حکومت، فتحعلی شاه، محمد شاه و ناصرالدین شاه، ایلخانان قشقایی گرفتار انواع درگیری ها درون فامیلی و مشکلات عظیمه مالیاتی و امنیتی با حاکمان ایالتی بوده اند.
وفاداری اهل قبیله نسبت به سران ایل بیشتر ناشی از اعتقادات مشترک فرهنگی بوده است و به ندرت اجـبار و فشار در این راه به کار برده می شد.سران قبیله اگر در اعمال زور حد معینی را رعایت نمیکردند اهل قبیله به آنها وفادار نمیماندند، و از تشکیلات ایلی خارج شده و کوچ میکردند و به قبیلهء دیگری میپیوستند.در واقع تـاریخ و افـسانهء بسیاری از قبیلهها با فرار مـرد یـا مردانی که پیوند خود را با سران قبیلهء خود بریدهاند آغاز میشود. با وجود این پیوند فرهنگی، خانها در مناطقی مانند بختیاری و کوه گیلویه و عشایرفارس از جمله در میان ایل قشقایی ها همواره در تشکیلات خود سوارانی داشتند که تحت سلاح و همیشه آماده خدمت به فرمان رهبران ایل بوده اند و آنها را«عمله و نوکرباب» می گفته اند.این نیروی مسلح که در حقیقت نیروی انتظامی خان بزرگ را تشکیل می داده برای ارعاب و سرکوب هر نوع مخالفتی در درون جماعت های عشایری به کار می رفته است. این بدان معنا است که مردم عادی عشایر در شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوران نمی توانسته اند که جز به ساز خان برقصند. خان ها به مانند حکومت ها به خیر و شر و نیازهای مردم ایل کاری نداشتند،هیچ علاقه ای به تحولات درونی ایلات و افراد تحت سرپرست خود و به ویژه تحولات اقتصادی آن نشان نمی دادند.برای آنها تنها چیزی که مهم بود ، این بودکه مردم ایل و طایفه مالیات خود را کارسازی کرده و به موقع پرداخت کنند و به هنگام جنگ و ضرورت اسب و نفر و در ایام جشن ها و عروسی ها و مناسبت ها، پیشکش و هدیه برای ایلخان یا ایل بیگی فراهم کرده و در نبردها خان خواسته، آماده جان نثاری باشند.
دولت نیز انتظار داشت که ایل خان یا ایل بیگی مالیات تعهد شده ایل را به موقع تحویل داده و هنگام نیاز رزمنده به اردوی شاهی بفرستد و همیشه نسبت به حکومت مرکزی مطیع و وفادار باقی بماند و نظم و انضباط در میان ایل محفوظ دارد.
هیچ یک از این دو قشر ، یعنی شاهان و ایل رهبران به وضع اقتصادی مردم و بهبود شرایط زندگی و ارتقای سطح فکر و فرهنگ آنان علاقه و اعتنایی نداشتند. خان ها از نظر عمل و ایفای نقش،بیشتر الگویی از نوع حکومت زمان خود بوده اند تا از نوع مردمی و در خدمت مردم. داوری آن ها در ایل همانند رفتار و اقدام حکام دولت های زمان بود و مجازات و اعدام افراد در دست ایلخان و ایل بیگیان بود.
از دوران شاه عباس صفوی تا پایان دوره زندیه پایتخت ایران در جنوب کشور (اصفهان و شیراز) بود. به همین دلیل رهبران ایل قشقایی در اداره امور سیاسی و ارتباط با مقامات کشوری اعمم از شاه و والیان نقش برجسته و مهمی داشتند و با حمایت از یکی از مدعیان شاهی و یا مخالفت با دیگری وارد کشمکش های فرا قومی و مملکتی می شدند و به ترتیبی خود را در تاج گیری و تاج بخشی سهیم می کردند تا به این وسیله و همراه پیروز مردان از امکانات اقتداری، سیاسی و اقتصادی آن بهره مند شوند. و هنگام شکست سرخود بر باد داده و مردم ایل مورد غضب و حمله مخالفان قرار می گرفته و غارت می شدند.
این تعامل و یا تضاد نتایج مفید و یا زیان باری را برای ایل بیگی ها- ایلخانان قشقایی نیز به همراه داشت. از جمله:
- در دوران نادرشاه، ایل بیگی قشقایی(اسماعیل خان) به دلیل حمایت از شورش تقی خان شیرازی علیه نادرشاه، مورد شکنجه قرار گرفته و بینایی خود را ازدست داد و گروه عظیمی از مردم عشایر قشقایی مورد غضب شاه قرار گرفته و به سرزمین های نامناسب در شمال شرقی و جنوب کوچانده شدند.
- در دوران کریم خان، ایل بیگی قشقایی(اسماعیل خان) همراه برادرش (حسن خان) با وجود نوشته هایی که از جایگاه بلند مرتبه آن ها سخن می گویند همراه پسرش جانی خان به صورت گروگان در دربار شاه تحت نظر قرار داشتند. و در دوره علی مراد خان زند به دستور وی به قتل رسید.
- آقا محمد خان قاجار، به دلیل این که در دوران اسارتش در دربار کریم خان زند تحت نظر ایل بیگی قشقایی (اسماعیل خان) قرار داشت و از این دوران خاطره خوشی نداشت، نسبت به سران و مردم قشقایی کینه و دشمنی داشت، به همین دلیل در ایام شاهی به فکر انتقام از پسر اسماعیل خان (جانی خان) برآمد و برای حمله به ایل بیگی لشکر کشید. اما رهبر ایل قشقایی برای در امان ماندن از دشمنی وی، همراه خانواده و نزدیکانش به کوه ها پناه برد و بیش از دو دهه کوه به کوه در فرار و اختفا زندگی نمود.
- در دوران فتحعلی شاه، ایل بیگی قشقایی با واسطه شدن یکی از رجال که با وی دوستی داشت ،مورد بخشش و عنایت شاه قرار گرفته و تشکیلات قشقایی مجددا سر و سامان گرفته و توسعه یافت. و اولین حکم ایلخانی در جنوب ایران بنام جانی خان قشقایی صادر شد. در دوران ایلخانی بعدی قشقایی محمد علی خان به دلیل درگیری با حاکم فارس به کرمان کوچ کرد و پس از درگیری هایی که به مرگ یکی از بزرگان شاهی لو منجر شد به فارس بازگشت. در دوره همین شاه ایلخانی مزبور دستگیر و زندانی و مرتضی قلی خان ایل بیگی قشقایی به دلیل نافرمانی و بی نظمی به دستور شاه به قتل رسید.
- در دوران محمد شاه قاجار برای جلوگیری از درگیری های ایلی و ایلاتی، ایلخانی و ایل بیگی قشقایی دستگیر و زندانی و برای مدت سیزده سال از میان ایل قشقایی خارج و در تهران به گروگان نگاه داشته شدند.
- ناصرالدین شاه تشکیلات جدیدی در فارس به نام ایلات خمسه به رهبری قوام الملک برای رو در رویی و کاهش قدرت ایلخان قشقایی را شکل داد که چالش های تازه ای را بر ایل تحمیل کرد. برای اولین بار یکی از اعضای خانواده شاهی لو(سهراب خان) در برابر دولت سر به شورش برداشت و به قتل رسید. درگیری های میان ایلات تحت فرمان قشقایی سبب می شود که دولت برای اولین بار فردی خارج از ایل قشقایی و خانواده شاهی لو را به نام نوذر میرزا به ریاست ایل منصوب نماید. و در موردی نیز بخشی از ایل از آن جدا شده و به قوام الملک واگذار شود.
مشکلات قحطی، بیماری و کوتاهی از پرداخت مالیات و .. از رویداد های این زمان است. در دوران ناصر الدین شاه، درگیری ایران و انگلیس رخ داد که ایلخان قشقایی در آن نقشی داشت. فشار دولت برای مالیات و مشکلات درونی ایل سبب می شود که ایل بیگی های قشقایی دچار مشکلات عدیده با دولت شده و بارها آن ها از کار برکنار و جایگزین شوند.
- از زمان مشروطه و دوران سلطنت مظفرالدین شاه، که تلاش های مشروطه خواهی سرگرفت و شیرازه اداره امور کشور از هم پاشید، برای اسماعیل خان (صولت الدوله) از رهبران ایل قشقایی فرصتی طلایی پیش آمد که توانست یک بار دیگر تمرکز قدرت در دست ایلخان را مجددا پایه گذاری نماید و خود به تنهایی این مقام و موقعیت را به دست گیرد. در مدت کوتاهی نیز اجلال الملک خارج از ایل قشقایی به سمت ایلخانی ایل منصوب می شود.
- در دوران محمد علی شاه و پس از آن در سلطنت احمد شاه، با نزول قدرت دولت مرکزی اسماعیل خان تبدیل به یکی از نقش آفرینان جنوب کشور شد و با عدم پرداخت مالیات های جمع آوری شده از ایل به دولت تبدیل به یکی از ثروتمندان بزرگ ایران زمین شد. در همین دوره با قدرت گرفتن سران ایل بختیاری در دولت که از رقیبان دیرین قشقایی بودند، درگیری ایلخان قشقایی با دولت های وقت ایران فزونی یافت. در این دوره تلاش هایی از طرف دولت و حاکمان فارس برای برکناری ایلخان قشقایی صورت گرفت که پاره ای از آن ها به جنگ میان نیروهای دولتی و ایلخان انجامید. درگیری ایلخان با برادرانش در باره سمت ایلخانی گری سبب درهم پاشیدن طوایف ایل و در دوره هایی باعث کوچ آنان به میان بختیاری ها شد.در همین ایام با ورود دولت انگلستان به جنوب ایران و ایجاد منافعی در آن دیار چالش هایی میان ایلخان قشقایی و نیروهای تحت نظر انگلیسی ها نیز رخ داد.
سران عشایر ایران با درگیری ها و شورش های خود در دوره قاجار تا پایان دوران رضا شاه، به عنوان یکی از موانع اساسی توسعه ایران عمل می کردند و یکی از علل اساسی فقدان وحدت عمیق در دولت و بی نظمی های مداوم داخلی کشور بود.
ایلخان قشقایی با عقد قراردادی همانند قرارداد بختیاری ها با شرکت نفت انگلیسی در جنوب ایران، سبب نارضایتی و اعتراض سردار سپه گشت، به علاوه مناسبات ایلات با کشورهای خارجی از جمله انگلیس، روسیه و آلمان و هماهنگی با سیاست های استعماری اثرات مخربی برجای گذاشت. از سویی سیاست درهم شکستن شیوه زندگی عشایری را در برنامه های خود داشت، سازمانی به منظور حذف ایلخانی گری ایجاد شد و مدتی مدیریت ایل برای اجرای سیاست تخت قاپو به دست نظامیان سپرده شد. اجرای این سیاست با روش های قهری پیگیری می شد که سرانجام به درگیری نیروهای عشایری با قوای دولتی و به شکست نظامیان دولتی منجر شد ولی به فاصله کمی پس از آن ایلخان قشقایی دستگیر و زندانی شد و در همان زندان نیز درگذشت. با فوت وی نظام ایلخانی گری در میان ایل قشقایی تا جنگ جهانی دوم و برکناری رضا شاه موقتا برای یک دوره ده – دوازده ساله از بین رفت. گروه نظامی جایگزین خان های قشقایی شدند.
- با آغاز سلطنت محمد رضا شاه و اشغال ایران توسط متفقین، فرزندان صولت الدوله، از فرصت استفاده کرده با استفاده از فضای موجود در میان عشایر که از ظلم و تعدی نظامیان به تنگ آمده بودند نیروی زیادی را گرد هم آورده و با ارتش ایران وارد جنگ شدند. با شکست نظامیان دولتی، محمد ناصر خان فرزند ارشد صولت الدوله توانست خواسته های خود را به دولت تحمیل و استقلال ایل و استقرار نظام پیشین ایلخانی گری را یک بار دیگر برقرار کند و خود به تنهایی رهبری ایل را در دست بگیرد. از این زمان به مدت بیش از ده سال محمد ناصرخان توانست همراه برادرانش جایگاه ویژه ای در ایران به خصوص در استان فارس به دست آورد. آن ها علاوه بر رهبری ایل قشقایی و پاره ای دیگر از ایلات فارس، کرسی های نمایندگان مجلس شورای ملّی و سنا را نیز اشغال کردند. اما سرانجام در کودتای سال سی دو - به حمایت از دکتر مصدق برخاستندو در این راه دست به تدارک اردو بر علیه دولت کودتا زده و آماده پیکار با دولت کودتا شدند. ولی گروهی از خوانین و کلانتران قشقایی از همکاری با پسران صولت الدوله خود داری کرده و آن ها را تنها رها کردند. همین امر سبب پیروزی سیاسی دولت کودتا شده و آن ها همه ی جایگاه ها ودستاوردهای چندین قرنی خود را در میان ایل و کشور بانضمام املاک و دارایی هایشان را از دست داده و به خارج از کشور تبعید شدند.
و پس از آن حکومت محمد رضا شاه، سیاستهای اسکان عشایر را با شیوه های غیرقهری و سیاست مدارانه از طریق جذب عشایر به کانونهایی که از جانب دولت برای اسکان آنها آمادهسازی شده بود، همچنین به دلایل اقتصادی و اجتماعی و طبیعی گروه بی شماری از عشایر قشقایی دست از کوچ روی برداشته و یک جا نشین شدند. هدفی که رضا شاه نتوانسته بود با به کار گیری زور انجام دهد در این دوره به صورت سیاسی و برنامه ریزی شده توسط دولت به ترتیبی اجرا شد که عشایر خواسته و نا خواسته به صورت داوطلبانه اسکان نشینی را پذیرا شدند. در تمام طول تاریخ موجود در دست سران و رهبران ایل قشقایی هیچ خدمتی به این مردم عشایر نکرده اند. در عشایر قشقایی نه از پزشک برای درمان دردهای بی شمار مردم و نه دام پزشک برای دام های ایلات و نه مدرسه برای کودکان ایلات به وجود نیامد. سران و رهبران و خانان قشقایی مکتب های اختصاصی برای فرزندان خود داشتند ولی مردم از ورود به آن ممنوع بودند و یا توان پرداخت هزینه های آن را نداشتند.
ریاست این خانان ایلی همانندحکومت شاهان ایران بود. روابط یک طرفه بود تنها مردم- در برابر دولت وظیفه داشتند که اطاعت کنند و به موقع مالیات بدهند و در درگیری ها محلی و دولتی برای منافع و سیاست های شاه و یا خان بجنگند و کشته شوند. در ایلات هم همین سیاست ها جاری بود تنها جای شاه با خان عوض می شد.نه دولت و نه خان کاری جز مواظبت از آنان در برابر اشرار برای آن ها انجام نمی دادند. نه از مدرسه، نه از دکتر و درمان، نه بیمه و نه جاده و نه بهداشت و..... در میان ایلات خبری نبود.
برای اولین بار نظام آموزش عشایری در سالهای ۱۳۳۰ توسط یکی از مردان ایلی که خود به دلیل دوران تبعید پدرش در تهران به تحصیلات دانشگاهی دست یافته بود به نام محمد خان بهمن بیگی - در ایل قشقایی اقدام به سواد آموزی کودکان قشقایی نموده و دامپزشکانی برای کمک به عشایر آموزش و به کار گمارده شدند. از میان دختران عشایری تعدادی به عنوان ماما و پرستار آموزش داد و آن ها را در ایل به خدمت واداشت. علاوه بر آن فرا گرفتن هنر و فن را نیز به کودکان عشایری در برنامه مدارس بود. دسترسی جوانان عشایر به سواد و حرفه ها سبب شد که بسیاری از جوانان ایلی برای کار روی به روستاها و شهرها بیاورند و مدارس عشایری وسیله ای برای اسکان فرزندان ایلات شد.
o - با سقوط محمد رضا شاه و آغاز حکومت جمهوری اسلامی ایران،آخرین ایلخان قشقایی محمد ناصرخان قشقایی و برادرش خسروخان فرزندان صولت الدوله پس از بیست و پنج سال زندگی در تبعید در بهمن سال پنجاه و هفت به کشور باز گشتند. پس از این بازگشت با همکاری با دولت سعی در استقرار نظام از دسترفته ایلی کردند. ولی این بار به دلیل تحولات زمانه- نه عشایر آن مردم پیشین بودند و نه قشقاییان شهر نشین، علاقه و اشتیاقی به نظام گذشته ایلی نشان دادند. به همین سبب آنان در این اقدام از حمایت مردم قشقایی بی بهره مانده و ناموفق شده و درگیر چالشی بی حاصل و بازنده با دولت جدید جمهوری اسلامی شدند و پایان و حاصلی ناخوشی به دست آوردند.
محمد ناصرخان به خارج پناهنده شد و در همان دیار درگذشت و خسروخان در ایران دستگیر، محاکمه و اعدام گردید. محمد حسین خان و ملک منصورخان نیز چند سال بعد درگذشتندو به این ترتیب تاریخ چند قرنی ایل بیگی ها و ایلخانان قشقایی به خط پایان رسید. حوادث تاریخی یک بار دیگر نشان داد درسرزمینی که سایه آدم های کوچک- بزرگ شود؛ آفتاب آن سرزمین رو به غروب است.
هدف از نگارش و تهیه این کتاب ایخانان قشقایی، جمع آوری ،تدوین و انتشار اطلاعات مستند و تاریخی مربوط به این رویدادها در درازای یک زمان چهار صد ساله است. نوشته های کتاب در پانزده فصل به ترتیب تاریخ وقوع رویدادهای مربوط به ایلخانان و ایل بیگی های قشقایی در دوران شاهان گوناگون ایران به قلم کشیده شده است. گزارهای کتاب شامل چگونگی انتصاب رهبران ایل و تلاش آنان برای استقلال داخلی و خود مختاری ایلی، کشمکش های درون فامیلی، موانع و مشکلات آنها با دولت های زمانه است، از جمله :
- درگیری و مبارزه مدعیان سلطنت و درگیری ایلخانان در این درگیری ها
- انتصاب حکومتگران فارس و ایل بیگی ها و ایل خانان قشقایی در این دوره تاریخی
- رو در رویی های ایلخانان با حکومت ها ، فرار، اسارت، تبعید، و قتل این رهبران
- رقابت ها و مبارزه های درون خانوادگی و ایلی بین ایل بیگی ها و ایلخان با کسان خویش و کلانتر ایل های عضو قشقایی و ....
- دشواری های جمع آوری و پرداخت مالیات ها و زندانی و برکنار و اعدام شدن سران ایل
- و در گیری با سایر قبایل همجوار در امور مراتع و سرزمین هاو....
به علاوه نقش ایلخانان قشقایی در دوره پهلوی ها که زمان تغییرات و دگرگونی های معاصر ایران است، نیز مشروحا به قلم کشیده شده اند.
بیشتر این حوادث و رویدادهای این دوره در عصر استبدادی ایران صورت گرفته است. عصری که شاهان و ایلخانان سرور رعیت ها یعنی مردم بودند. حق و حقوق بشری و رفاه و منافع ملّی و مردمی که تا زمان مشروطیت در ایران شناخته شده نبودند در تمام ارکان کشور از جمله ایل قشقایی از آن آثار و نشانی دیده نمی شد. ایل رهبران نیز الگوی از شاهان و قدرت مداران کشوری بودند که فارغ از دغدغه این مسائل بودند و باستثنای موارد معدودی در دوران محمدرضا شاه کاری در این راستا از طرف ایل خانان در جهت مردم داری صورت نگرفته و در کارنامه شان تلاشی برای بهبود زندگی عشایر دیده نمی شود.
در یکصد سال گذشته دگر گونی های بزرگی در جهان پدید آمده است که چهره این سیاره و به ویژه جماعت های انسانی آن را به نحو بی سابقه ای تغییر داده است. در طول این مدت جامعه عشایری نیز دچار تحول گردیده است. با توسعه شهرها و فراوانی وسایل ارتباط جمعی، گسترش صنعت و امور نظامی و انتظامی و سایر تحولات ملّی و جهانی سبب شده که جامعه عشایری، نقش پیشین خود را از دست داده و از متن به حاشیه رانده شود. جمعیت عشایر کنونی ایران در مقایسه با ازدیاد جمعیت ایران، به شدت رو به افول گذاشته است، جمعیت عشایر در سال ۱۲۸۸ شمسی دو و نیم میلیون نفر و حدود یک چهارم جمعیت کشور بود و در حال حاضر جمعیت آن کمتر از یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نفر است که حدود دو در صداز کل جمعیت ایران را تشکیل می دهد.
بر اساس سرشماری سال 1387جمعیت ترکان کوچرو قشقایی در استان های فارس، بوشهر، بخشی از اصفهان و چهارمحال و بختیاری 112430 نفر بوده است. برآورد شده است که جمعیت کل ترکان قشقایی در ایران بیش از یک و نیم میلیون نفر است به این ترتیب بیش از نود درصد نفوس قشقایی ها دست از زندگی کوچروی برداشته و یکجا نشین شهرها و دهات شده اند. کاری که روزگاری مذموم به شمار می آمد، تلاش خانان ایل برای جلوگیری از اسکان آنان ارج گذاشته می شد.
نحوه زندگی کوچ نشینی و از جمله در ایل قشقایی، هم دچار تحول و دگرگونی گسترده ای شده است. ایلی که سواد دارانش منحصر به خانواده خانان و توانمندانش بود، در سده اخیر صاحب صدها مدارس عشایری شد و هزاران درس خوانده از چادر مدرسه های ایلی بیرون آمده اند. عشایر که زمان کوچشان از سردسیر به گرمسیر به وسیله چهار پایان صورت می گرفت و چند ماه به درازا می کشید اینک به دلیل تصاحب و راه بندان های ایلراه ها- با استفاده از خود روها در عرض چند ساعت جا به جا می شوند.بسیاری از مردم عشایر به رادیو، تلویزیون و رایانه دسترسی دارند. در کنار چادرها،و احشام خویش گروهی صاحب خود رو شده اند. بیمه درمانی دارند از کپسول های گاز برای سوخت استفاده می کنند . کتاب و کتابخانه دارند و ....... شاید تنها چیزی که از دست داده اند، کلانتران ، خانان، و ایل بیگی و ایل خانی ها است، که بسیاری از آنان از رویدادهای گذشته اسطوره ها و پهلوانان ساخته اند.
روستا مکان ها و شهرنشینان قشقایی که در جوار مناطق ایلی ساکن هستند هنوز ارتباط تنگاتنگی با همزبانان و ایل تباران خود دارند. با وجود سکونت در چهاردیواری ها و انتخاب شیوه های زندگی یک جانشینی دگرگونی های فراوانی مانند تغییر، پوشاک، غذا و سخن گفتن به فارسی، شغل ها و سفرها و... در آنان پدید آمده است آنان ضمن برخورداری از مناسبات شهری، مانند هر قوم دیگری تلاش دارند که هویت و فرهنگ قومی خویش را در حد امکان حفظ کنند.
گذشته چراغ راه آینده است. انتقال اطلاعات از سابقه تاریخی و قومی به ویژه برای نسل های معاصر که کمتر با زندگی ایلی و مسائل آن در گیر بوده اند می تواند در شناخت و نگهداشت فرهنگ اجدادی و تقویت هویت قومی و ملّی موثر و مفید باشد.
نوشته های کتاب آینه ایست از حکومت های دولتی، ایلخانان، ایل بیگی ها، کلانتران و خانان ایل در قرون گذشته و سده معاصر و حکایت آن چه در این دوران بر مردم ایل رفته می باشد. به علاوه نشان دهنده شرایط اجتماعی و سیاسی و نظامی کشور و نظام مدیریت شاهان در اداره امور کشوری و عشایری ایران و نمایانگر نقش عشایر و ایلخانان و ایل بیگیان قشقایی در روابط اجتماعی سیاسی و مردمی آن دوران نیز هست .
مرور این سوابق تاریخی و آگاهی از آن ها می تواند نقش و تاثیر مدیریت ایل را در هدایت و توسعه ، بهبود یا پس روی زندگی مردم عشایر قشقایی و کشور در مقایسه با سایر اقوام ملّی در ایران را نشان داده و با در نظر گرفتن شرایط زمانی و مکانی، ارزیابی و داوری در مورد نقش آنان را تسهیل نماید.
با سپاس
نوروز دّرداری(فولادی)
شهریور ماه 1394- اتاوا- کانادا
1882-1941( James Joyce )1 نویسندة ایرلندی
[2] Pareto,V.F.D -The Mind and Society. 1935. Four volumes. Translated by Andrew Bongiorno and Arthur Livingston
[3] نظری محسن - بررسی علل و موانع تاریخی رشد صنعتی در ایران- اطلاعات سیاسی- اقتصادی سال 4 شماره 6 خرداده و تیرماه 1369 ص 50
[4] کوششی پریش، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی خبرگزاری مهر
[5] لویس بک – قبایل و جامعه مدنی – ایران نامه پاییز 1374 شماره 52
[6] به اعضای این جمع به زبان ترکی شاه لِه (شاه لو) یعنی شاه خواه، وابسته یا طرفدار شاه گفته می شد..
بر گفته از نوشته :در مورد برخی از قبایل یا مردم ماوراء النهر با توجه به قومیت ارمنی
برگرفته از Gr.Kapantsyan، Hayasa - گهواره ارامنه، ایروان،
1947، ص 128-146 (به روسی)
GASHGA or KASHKA
قشقا یک اتحادیه از قبایل متعددی بود که در متون هیتی از قرن پانزدهم پیش از میلاد به بعد ذکر شده است. بر اساس کتیبه های مورسیلی دوم پادشاه هیتی، تقریباً تمام مناطق در غرب فرات علیا تا ناحیه «اززی Azzi) شامل پالا، تورمیتا و غیره متعلق به این مردم به نام – Gashga, Kashgam- Kashka بوده یا تحت نفوذ آن ها بوده است. تصور می شود که این قوم یا قبیله با کاسیت هایی که به طور مداوم یورش می بردند، یکسان باشد.
پادشاه آشور تیگلاتپیلسر اول (حدود 1115-1093) دریکی از کتیبه در منشورهای خود این قوم قشقا را (matKas-ka(a)-iapl) به عنوان سربازان دولت هیتی معرفی کرده است.
آن ها به همراه «اورومو» بعد از آن ها «کوموه» یعنی «کوماگنه» در جنوب ناحیه «ساماساتا» در کنار رود فرات بوده اند. (در کتیبه پادشاه اورارتویی ساردوری – کوماها) ذکر شده است.
در زمان پادشاه تیلغات (تیگلات) پپلسر Tiglathpileser چهارم ( پادشاه آشور در ۷۴۵-۷۲۷ پیش از میلاد) در 738 قبل از میلاد از شاهزاده ای قشقایی به نام دا-دی-یلو( Kaskaean Dadilu - ( mDa-di-i-lu) یاد می کند.
نام این شاهزاده( aluKas-ka-a-a) ، پس از اسم شاهزادگان گورگوم و ملید (ملیتن). به صورت قشقا -یی هم نوشته می شود
( پدر هروزنی ) از این نظر فرض میکند که کتیبههای آشوری نیز قبایل قشقا را در ساحل راست فرات علیا نشان می دهد.
از شرح لشکرکشی های مورسیلی دوم، پادشاه هیتی، این امر مشهود است که قشقاییان آراونا را تحت سلطه یا کنترل خود در آورده بودند(آرناوا ی در حال حاضر به نام آرابان اوواسی در کنار رودخانه آرابان سو در شمال ساموساتا جنوب میلتون و در شمال حکمرانی (پالا) – هیتی و منطقه مربوط به «هایا سا و آززی » قرار دارد.
اما از آنجایی که قشقایی ها گاهی به آزار و اذیت و پاره ای اوقات به تسخیر و تصرف منطقه «پالا» مبادرت می کردند . و طبق اطلاعاتی که من در دست دارم «پالا» ها در بخش شرقی دره «کلکیت» در منطقه ای که «جرجانیس) به آن ملحق می شود زندگی می کرده اند، این مردم قشقا را هم باید در همین دیار اقامت داشته باشند.
اما «Gotze – گوتزه) پژوهشگر محل زندگی آن ها را منطقه « Pontus» می داند ( پونتیس سرزمینی در جنوب دریای سیاه و شرق ترکیه فعلی است) قشفایی هایی که در منطقه «بی هونیا Bihunia) به صورت شاهی حکمرانی می کردند، با اقوام آززیان همسایه بودند که در ناحیه ای بین تگراما که میان دو ناحیه دیورگی و میلیتا و زیمعریا (در حال حاضر زیمارا) بودند که گاهی به منطقه علیا و یک بار هم تا منطقه هاتوشا پایتخت هیتی رسیده و آن را غارت کرده بودند. این گشادگی سرزمین مانند حرکت هواشیان ها در شمال شرقی به جنوب بود که آن ها هم به نواحی گانووارا و شاموهی دست یافته بودند..
قشقایی ها در محل و نواحی مختلف و گسترده ای پراکنده بودند که از مناطق ساموساتا شروع می شد وتا به حوزه پونتیک ادامه داشت، و نشان از موفقیت و حضور غالب یک عشایر بزرگی است که در پاره از موارد در فاصله های بسیار از هم قراردارند و گاهی در میانشان عشایر دیگری جای داشته و زندگی می کرده اند.
احتمالاً برخورد با این اقوام چابک و فرار برای شاهان هیتی بسیار سخت بوده است. در متون که به خط میخی به دست آمده است، آنان برای عبور سربازانی که هدایایی برای خدایی طوفان ها حمل می کردند با هم متحد شدند که بتواند از عبور این کاروان ها در برابر حمله این «مردم قشقایی» دشمن جلوگیری کنند.
در هر حال (پدر هرزونی – نریک را یک استان یا شهر مهم هیتی معرفی می کند.او لین نکته مهم این است که این منطقه در مرز میان قشقایی ها و هیتی ها قرار داشت و احتمالا در ناحیه فرات بالا و یا به گفته ی گوتز در منطقه پونتیک واقع شده بود.
گروهی از این قوم قشقایی بعد ها به حوالی کوه های زاگری در منطقه بین النهرین شمالی مهاجرت کرده و ساکن شدند. حتی تعدادی از ان ها در شهر شیراز (در ایران) و شهر فیروزآباد فارس روی آوردند و پاره ای هم در عراق در نزدیکی شهر سلیمانیه همانند قبیله کردان جنگجو ، زندگی می کنند. حتی شاهزاده (فئودال) ارمنی هم در دانشنامه جغرافی خود از حکومت طولانی این قوم قشقایی در غرب ماورالنهر نیز اطلاع می دهد.
نقشه سرزمین قشقا و حکومت های اطرافش
ترجمه و تدوین : نوروز دّرداری (فولادی)
ما سرآغاز این وبلاگ را به معرفی تاریخی قوم قشقایی ایران که قرن هاست در جنوب ایران در فارس - اصفهان - کنارهای خلیخ فارس و کوهگیلویه و بویراحمد و خوزستان مقیم بوده و تاکنون نیز پاره ای از آن ها به صورت کوچ گردی در این مناطق زندگی می کنند- می پردازیم. و در پی این سلسله نوشته ها تاریخ اقامت آن ها را در ایران زمین و حوادثی که بر آن ها گذشته است را ورق خواهیم زد. این کاوش ها تنها بر اساس نوشته های موجود و در دسترس تهیه و تدوین خواهند شد. تلاش می شود که از دام تعصب و وابستگی ها در حد امکان خود داری شده و وقایع را آن چنان که هستند منعکس شود. اولین نوشته را از معرفی سابقه تاریخی این قوم از قرن پانزدهم پیش از میلاد که در دهه های اخیر به دست آمده اند آغاز می کنیم:-نویسنده اطلاعات تازه در مورد قوم قشقایی را در کتابی به نام «تاریخ گمشده قوم قشقایی» مدون کرده ام که توسط نشر تخت جمشید - قشقایی شیراز منتشر شده است. این نوشته برگرفته از همان کتاب است که با ویرایش مجددی بازنویسی شده است.
دولت «هیتّی»( که تا قبل از قرن اخیر به نام سرزمین گمشده نام برده می شد و تنها نامی از آن در تورات برده شده بود ولی جایگاه و تاریخ آن نا معلوم بود و اینک مشخص شده است که در ناحیه آناتولی در ترکیه فعلی بوده است) در تمام دوران حیات و حکومت خود که در سرزمین آناتولی قرار داشت همواره با همسایگان و دشمنان اطراف خود در کشمکش و نبرد بود. اما هیچ کدام از مخالفان این دولت، به عنوان یک مقابلهگر سمج و پایدار و چابک و فرّار در حد عشایر (قشقا) در حوزهی دریای سیاه نبودند.
همهی تلاشهای هوشمندانه و سازمانیافتهی ارتش «هیتّی» برای حفاظت و نگهداری از مرزهای شمالی پادشاهی خود در کنارههای خلیج در مقابل این قوم، بینتیجه و آسیبپذیر بود و بارها و بارها از (قوم قشقا) شکست خوردند. این قوم، مکرراً مرزهای تحت تسلط کشور «هیتّی» را مورد تاخت و تاز قرار میداد، اشغال مینمود و خسارات فراوان بر شهرهای مرزی و اقوام ساکن آن دیار وارد میکرد. احتمالاًً همین قوم ( قشقا) بود که در نهایت ضربه نهایی را بر شهر هاتوشا «Hattusha» پایتخت هیتّی وارد ساخته و آن را ویران کرد.
مطالب اولیه که در مورد قوم قشقایی باستان به دست آمده، نوشتههایی است که در اسناد و مدارکی باقی مانده از پادشاهان «هیتّی» در زمان حکومت استعماری آنها در آناتولی است. در این نوشتههای بر جای مانده از شاهان هیتی - قوم «قشقا» را یک متجاوز و دشمن در مناطق شمالی مرزهای خود معرفی کرده و نام میبرند.
در مطالعات اخیری که در بارهی دوران بعد از دوران استعماری «هیتّی»ها، صورت گرفته است، وضع به صورت دیگری جلوهگر است و این گمان را تقویت می کند، که این (قوم قشقا) است که به عنوان قربانیان و سوء استفاده و تجاوز دولت «هیتّی» قرار گرفته و به سبب اشغال سرزمین«قشقایی ها» توسط «هیتّی»ها- آن ها مجبور به ترک زیستگاه سنتّی خود شده باشند.[1]
باید به خاطر داشته باشیم که شواهد و اسناد و منابع تاریخی که در این باره به دست آمده، همه از سرزمین و نوشتهی حکّام «هیتّی»ها بر جای مانده است، و تمام آنها یکجانبه و از طرف «هیتّی»ها نوشته شدهاند. در همهی این نوشتهها، چهرهای تیره و تار از این دشمنان خود، (قوم «قشقا»)، به نمایش میگذارند سند و سخنی از طرف دیگر یعنی از قوم «قشقا» در این باره موجود نمیباشد.
برای اولین بار با استفاده از منابع «هیتّی»ها، «اینار فون شولر» دانشمند باستان شناس آلمانی (Einar von Schuler) رسالهای به نام (Die Kaškäer) «قشقاییان»؛ در مورد این قوم (قشقا) در سال 1965 میلادی به چاپ رساند.[2]
بر اساس مطالعاتی که توسط این دانشمند باستان شناسی آلمان در سالهای ۱۹۷۶ - ۱۹۸۰ (۱۳۵۵ - ۱۳۶۹ ش) صورت گرفته است، اسناد و متونی به دست آمده است که شامل پیمان نامه - اسناد اداری - نوشته های مذهبی نیاشی - پیشگویی ها و همچنین مکاتبات و نوشته های تاریخی در دوران قشقایی ها بوده اند.
وی اصل و ترجمه همهی این مدارک باستانی را به صورت کتابی بنام «قشقایی ها» منتشر کرد. این دادهها، به فصلهای گوناگون تاریخی از جمله سازمان سیاسی، اقتصاد، دین و علم اللغات، پردازش بر روی تاریخ و نشر نامهای «قشقا»یی تقسیمبندی شده است.[3]
کار بهیاد ماندنی «فون شولر» (von Schuler)، ابزار اولیهای برای مطالعات بیشتر در مورد قوم «قشقا» «Kaška» را فراهم کرده است. اما البته بعد از چهل سال پس از تحقیقات او، پژوهشهای جدیدتری از باستانیشناسی در این دیار صورت گرفته و مقدار زیادی اطلاعات تازه و محوری مهم و دست اول بار دیگر پیدا شده است. به همین دلیل و با توجه به این دستاوردهای نو، بازنگری در نتیجهگیریهای اولیه وی را ضروری میکند.
یکی از برجستهترین اکتشافات جدیدی که در این باره صورت گرفته است را میتوان در گزارش Maşat Höyük (مشات هویوک)[4] دید که توسط محقق ترک، آلپ سادات (Sedat Alp) تدوین و در سال 1991 منتشر شد. این اسناد، عمدتاًً نامهها و برخی از لیستهای اداری است که تصویری رنگی از زندگی روزمره در شهر مرزی «هیتّی» را منعکس میکند و گزارش درگیریهای مستمر و تهدید ناشی از قبایل «قشقا» در مورد دولت هیتی را در دسترس قرار میدهد. هزاران لوح و سنگنوشتههایی نیز در اورتاکوی ـ Ortaköy در شرق (مشات شاپینوایMaşat Šapinuwa) ترکیه کشف شده است، که احتمالاًً حاوی اطلاعات مشابه و بسیار مفیدی هستند، اما تا کنون تنها تعداد انگشتشماری از این اسناد منتشر شده است.
باستانشناسان در بررسی و اکتشافات خود که در سال 1970م. (1349 ش.) در این مناطق انجام دادهاند،[5] اسناد و مدارک زیادی در بارهی تاریخ و نیز اسکان قوم قشقا، در این سرزمینهای دورافتاده پیدا کردهاند، و اطلاعات ما را در بارهی تاریخ قوم «قشقا»، در حد زیادی افزایش داده و آگاهی و دانش ما را بیشتر کرده است. همین امر در بارهی کاوشهای فعلی باستانشناسان که در حوزهی «پافالاگونیا Paphlagonia» در سال 2005 میلادی در کشور ترکیه شروع شده است، نیز صادق میباشد.[6] کشفیات این حوزه نیز دارای ارزشهای تاریخی بسیاری مهمی هستند. با این حال، به نظر میرسد که هنوز کاوشهای کامل و کافی در این باره صورت نگرفته است و شواهد و اسناد بیشتری برای شناخت تاریخی قوم «قشقا» در این سرزمین لازم است.
انتظار میرود که کاوشها و اکتشافات جدیدی که توسطOymaağaç/ Vezirköprü در حوزه نریک (Nerik) در ترکیه به تازگی شروع شده و ادامه دارد، دستاوردهای با ارزش جدیدتر و کاملتری در این راستا به دست دهد. در هر حال هرگونه سندی که باز در این مناطق پیدا شود، همه از زبان «هیتّی»ها خواهد بود، چون آنها فرمانروا و ساکن این دیار بودند و این اسناد را هم آنها به یادگار گذاشتهاند. راویان اطلاعات جدید نیز محدود و از کسانی خواهند بود که از دشمنان و مخالفین قبیلهی «قشقا» بودهاند، و به روال گذشته در متون خود، به تخریب و ویرانگری قوم «قشقا» تکیه خواهند داشت.
تا همین اواخر، برداشت دانش و آگاهی عمومی و متعارف در بارهی مردم «قشقا»، متکی به اسنادی بود که از قرن سیزدهم پیش از میلاد به دست آمده و در آن شرح از دست رفتن شهرستانهای Tiliura و Nerik (توسط قوم «قشقا») در دوران پادشاه «هیتّی» به نام «هانتلی Hantili نوشته شده بود. به همین دلیل به استناد به نوشتهی این سند، گفته میشد که مردم «قشقا» از ساکنان منطقهی شمالی آناتولی در دوران فرمانروایی «هیتّی»ها بودند.
در سندی که از این پادشاه به دست آمده چنین نوشته شده است: «شهر تیلیورا Tiliura از روزگار «هانتلی Hantili» خالی از سکنه بود و پدرم مورشیلی Muršili مجدداً آن را بنا نموده، آباد و مسکونی نمود و رونق داد[7] و آنها (به عنوان مثال «Kaška» ـ «قشقا») شروع به تجاوز کردند و مرتکب دشمنیها شدند. هانتلی Hantili برای مقاومت در برابر آنان برجهای پاسگاه ساخته و به مقابله برخاست. در گذشته (هاتو شیلی ـ Hattušili و لابارنا Labarna) آنها را به حدود رودخانه کومش ماها Kumešmaha راه نمیدادند.[8]»
اشاره به شاهان بزرگ اولیه مانند Labarna و Hattušili در این سند حاکی از این است که در گذر زمان و بعد از دوران آن شاهان بزرگ، «هانتلی Hantili» نخستین شاهی است که صاحب این لقب، یعنی پسر قانون و جانشین پادشاه مورشیلی اول ـ Muršili I میباشد. در این سند چنین آورده است: «شهرستان «نریک Nerik»، که در دوران پادشاهی «هانتلی Hantili» ویرانه بود، من آن را مجدداًً بازسازی کردم.[9] این شهرستان توسط مردان «قشقا» در دوران (هانتلی) تخریب شده و در چهارصد سال گذشته خالی از سکنه بود.»[10]
به نظر میرسد که (هاتو شیلی ـ Hattušili سوم) و پسرش (توتهالیا ـ Tuthaliya چهارم)، باید انرژی و تلاش زیادی برای بازسازی شهر نریک Nerik به کار برده و زمان زیادی را صرف باز سازی آن کرده باشند، تا بتوانند آن شهر را مجدداًً به یک مرکز عمده تجاری تبدیل نمایند. چون زمان تخریب این شهر توسط قبیلهی «قشقا» به یک دوره زمانی چهار یا پنج قرن قبل باز میگشته است. حتی اگر در این گفته اغراقی هم باشد، باز هم باید مدت زمانی بس طولانی برای این آبادانی لازم بوده باشد.
این شیوهی تاریخنگاری سنتی که توسط «هیتّی»ها (در مورد مردم «قشقا») به کار برده شده است، و صحت و صداقت آن، قبلاًً توسط (فون شولر von schuler محقق آلمانی، ) مورد شک و سؤال قرار گرفته بود،، اخیراًً نیز به طور کامل توسط Jörg Klinger (جورج کلینگر) که به عنوان یک واژهشناس در کاوشهای نریک (Nerik) مشارکت داشته، در مورد درستی و صداقت این نوشتهها ابراز تردید کرده است. هر دوی آنها اشاره کردهاند که در منابع قدیمیتر «هیتّی» از قرن شانزدهم و هفدم قبل از میلاد هیچ اشارهای به نام «قشقا» وجود ندارد، هر چند پادشاهان «هیتّی»، بهویژه هاتو شیلی ـ Hattušili ـ یکم که فرمانرواییاش تا به کرانههای دریای سیاه میرسیده است نامی از آنان نبرده است. تنها از نیمهی دوم قرن پانزدهم پیش از میلاد است که ما گزارشهایی در باره رسوخ مردم «قشقا» «Kaška» به قلمرو «هیتّی» به دست آوردهایم.
در سالنامهی دورهی توتهالیا (Tuthaliya) در بخش 142، که به احتمال زیاد مربوط به زمان توتهالیای اول، موسس پادشاهی در دورهای است که به نام دوره جدید معروف میباشد، ما میبینیم که نوشته شده است:
«قشقای دشمن» از غیبت پادشاه که در سفر به آشووا (Aššuwa) در غرب اناتولی بود، سوء استفاده کرده و به «هیتّی» حمله نمود.» هر چند توتهالیا (Tuthaliya) در برگشت به کشور موفق شد که آنها را به عقب براند. اما همچنان که در نیایشنامهی جانشین وی «آرنوواندا (اول) Arnuwanda- I» به الههی خورشید بر جای مانده است وی از این کار اظهار ندامت و تأسف کرده و نوشته است: «هیتّی» علاوه بر خسارت زیادی که در این حمله دید، اراضی وسیعی را هم به قوم «قشقا» واگذار کرد.[11]
فرمانروایان «هیتّی» آرنوواندا Arnuwanda و آشووا (Aššuwa) هر دو از نابسامانیها و صدماتی که به معابد و مکانهای مذهبی کشور و بهخصوص به شهرستان مقدس «نریک» Nerik توسط مردم «قشقا» وارد شده است اظهار ناخوشنودی و تأسف فراوان کردهاند.
از اسناد مکاتباتی که در حفاریهای ماشات (Maşat)[12] کشف شده است و احتمالاًً مربوط است به نسل بعدی فرمانفرمایان توتهالیای (Tuthaliya دوم/ سوم) است، اطلاعات زیادی در این باره دیده میشود. در یک سند، نگاشته شده است: «که فرماندهان محلی «هیتّی» در تامین امنیت این سرزمین و شهرهای مرزی آن، با مشکلات و دشواریهای فراوانی روبهرو بودند. »
در این اسناد در مورد اقدامات تدافعی که برای حفاظت از جمعیت شهری و روستاهای مرزی در برابر تجاوزات «قشقا» صورت گرفته، سخنهای فراوانی نوشته شده است. در عین حال در این نوشتهها شواهدی زیادی وجود دارد که نشان میدهد در این نزاعها جنگجویان فراوانی که بیشتر آنها قشقاییها بودهاند دستگیر، نابینا شده و یا به اسیری برای بیگاری به معادن فرستاده شدهاند.[13]
در نامههای آمارنا (Amarna) که همزمان و معاصر با این دوره بوده است، ما برای اولین بار در مورد اعزام و انتقال مردم «قشقا» به سرزمینهای مصر مطلع میشویم. احتمالاًً این افراد برای نظامیگری در سپاه استخدام شده بودند. و این پدیده است که «هیتّی»ها تنها پس از موفقیت در مبارزات طولانی شمال توسط (شوپ پیلولیوما (نخست) Šuppiluliuma I ) و جانشیناناش (در برابر مردم قشقا) صورت گرفته است. در نهایت بزرگترین پیروزی «هیتّی»ها در برابر «قشقاییان، آزادسازی شهر مقدس «هیتّی»ها موسوم به «نریک Nerik» بود که اعتبار و افتخار این کار را «هات توشیلی سوم (Hattušili III)» به خودش داده است.
این شرح مختصری در مورد روابط «هیتّی»ها و قوم «قشقا» بود. اما هنوز سؤالات جالب دیگری در مورد ماهیت اصلی قبایل «قشقا» و چگونگی حضور آنان در مدار آناتولی باقی است.
اگر در واقع ورود و حضور «قشقاییها» را در روزگار «هانتلی اول ـ -I Hantili» (1526 تا 1496 پیش از میلاد) و یا حتی قبل از این که ساختار افسانهای تاریخ اواخر امپراتوری «هیتّی» شکل بگیرد، پایه و اساس قرار دهیم، بدان معنی است که آنها (قشقاییها) باید، تازه وارد این سرزمین شده باشند و همچنین برای نخستین بار، به شمال آناتولی در نیمهی دوم هزارهی دوم نفوذ کرده باشند.[14] این برداشت با دیدگاهی که «قشقاییها» را به عنوان جمعی از مردم بومی و از زادگاه آناتولی میدانند، در تضاد خواهد بود.[15]
ما برای پاسخ دادن به این پرسش، ابتدا در مورد جنبههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی «قشقا» در دوران حضور آنان در آناتولی به یک بررسی اجمالی خواهیم پرداخت و سپس به سؤال اصلی و مهم در بارهی اصل و ریشهی «قشقا» باز خواهیم گشت.
سازمان اجتماعی و اقتصادی قوم قشقا
در مورد سازمان اجتماعی و اقتصادی «قشقا» بدون بررسی کافی باستانشناسی سخن چندانی نمیتوان گفت.[16] تصور عمومی از جوامع عشایری این است که آنها در زمستان در نقاط پست و در دامنه کوهها زندگی میکنند و در تابستان همراه احشام خود به ارتفاعات کوهستانی کوچ میکنند.
هر چند که گروههای نظامی «هیتّی» دارای سازماندهی و فرماندهی منظمی بودند، اما آنها قادر نبودند این گروه عشایری را در آن مناطق تحت نظارت خود داشته کنند. برای حکمرانان هیتّی مهار آنها بهسختی امکانپذیر بود و همواره در تابستانها مورد حمله و هجوم این قبایل قرار میگرفتند. در حالی که مردم عشایر «قشقا»، دارای یک فرماندهی متمرکز و یکپارچه نبودند و قاعدتاً نمیبایست قادر باشند که به لشکریان منظم، «هیتّی» حملهور شوند.
اما این اتفاق مرتب حادث میشد. «هیتّی»ها، معاهدات دوستی و عدم تجاوز را با یک گروه عشایر منعقد میکردند، اما از طرف سایر گروهای قبیلهای مورد حمله قرار میگرفتند. شرح این مطلب در نیایشنامههای Arnuwanda-Ašmunikal فرمانروایان «هیتّی» چنین نوشته شده است: «که رفتار غیر متمدنانه و وحشیانه قوم «قشقا»، از طرف خدایان محکوم است.»
ساختار قدرت در قوم قشقا
نوشتههایی که از دوران مورشیلی دوم (Muršili II) به جای مانده است، حداقل از دیدگاه «هیتّی»ها، در مورد ساختار سیاسی «قشقا»ییان اطلاعات فراوانی به دست میدهد. در سال هفتم حکمروایی مورشیلی (سلطان «هیتّی») از یک مبارزه و حملات مستمری که از طرف مردم «قشقا»یی به رهبری شخصی به نام ـ پی هونیا (Pihhuniya) به سرزمین «هیتّی»ها شده است خبر میدهد و اشاره میکند «این حملات از زمان پدرش تا آن ایام مرتباً ادامه داشته است.»
«مورشیلی در نیایشنامهاش میگوید که، غالباً اداره امور «قشقا»ییان در دست یک نفر نمیباشد. اما در زمان این «پی هونیا» سازماندهی و تشکیلات آنها به روال معمول نبوده است و این فرد به صورت شگفتآوری قدرتمند و مانند یک پادشاه بر همهی قبایل مسلط بود و چون شاهان عمل میکرد. سپس اضافه میکند: «من و افراد سلطنتی من به دیار (قشقا) رفته و برایش پیغام دادم و در نامهای به او نوشتم، که سرزمینهای مرا که گرفتهای و به حوزه «قشقا» افزودهای به من باز پس ده. او به نامهی من پاسخ داد و چنین نوشت:
«من هیچ چیزی به شما پس نخواهم داد. و اگر شما به من حمله کنید، من در سرزمین خودم با شما مبارزه نخواهم کرد. و در عوض من جنگ را به درون کشور شما خواهم کشاند و در آن جا با شما نبرد خواهم کرد.»[17]
در جنگی که بعداًً بین این دو صورت گرفت، مورشیلی، سلطان «هیتّی»، فرمانده «قشقا»ییها «پی هونیا» را شکست داده و او را دستگیر کرده و به عنوان یک زندانی به هاتوشا (Hattuša) پایتخت «هیتّی» میآورد. پس از این کار، خط مرزی و حدود سرزمین «قشقا»ییان را منطقه (آزی ـ هایاشا AzziHayaša) تعیین میکند. (منطقهی نشمین قبلی قشقا در شمال شرقی دولت هیتی ـ م)
نقل این رویدادِ قابل توجه نشان میدهد که فرمانروایی در قوم «قشقا»، در حد و مقام یک پادشاه بوده که خود را با یک پادشاه مقتدر و بزرگ «هیتّی» برابر میدانسته و در برابر وی ایستادگی و مبارزه میکرده است. در سند دیگری که از مدارک «هیتّی» بر جای مانده است، اطلاعات با ارزشی در مورد نظام اقتصادی خانواده در میان قوم «قشقا»یی ارایه میدهد. در این نیایش در برابر الهه خورشید «آرین نا Arinna)، مورشیلی دوم،، Muršili II، در مورد «قشقا»ییان آنان را خوکچران و بافندگان کتان (پارچه) نام میبرد.[18]
آیا این نوشته به قصد تحقیر آنان نگارش یافته است؟ به نظر نمیرسد، چون در نوشتههای «هیتّی»، کمتر به الفاظ زشت در مورد دیگران حتی دشمنانشان بر میخوریم و در میان آنها استفاده از زبان ناپاک متداول نبوده است. اگر یک وجه مشترک در هر دو موضوع «شغل»هایی که در این نوشته ذکر شده است را در نظر بگیریم، متوجه میشویم که هر دوی این کارها توسط زنان انجام میشده است. یعنی کارهای زنانه بودهاند.[19]
از آن جا که آیینهای «هیتّی» در مورد مسایل اخلاقی بسیار محافظهکار و با وسواس نشان میدهد، ممکن است این از موارد نادری باشد که خواستهاند این مردم را از صفت مردانه با تجسم کار زنانه یاد کرده و آنها را تحقیر کنند. نقش زنان در بافندگی و تهیه پارچه تقریباًً در همهی جهان متداول بوده، و این امر در حکومتهای آناتولی هم رواج داشته است. ذکر گیاه کتان هم ممکن است به دیگر کاربردهای آن مانند روغنگیری برای پخت و پز و روشنایی و روغنکاری ارابهها اشاره داشته باشد.[20]
کتان از دوران مس تا دورهی برنز در کنارههای دریای سیاه در منطقه ایکیزتپه (Ikiztepe) یافت میشده است. خوکها هم حیواناتی هستند تنبل و کمتحرک و معمولاًًًًً در روستاها توسط زنان نگهداری میشوند، در حالی که گلههای گوسفند و گاوها توسط مردان در تابستان به ارتفاعات حرکت داده میشوند. این امر ممکن است یک نشانهی دیگری باشد که، برخلاف الگوی معمول در میان مردان منطقهی دریای سیاه، «هیتّی»ها خواستهاند مردان «قشقا» را مردمی کمتحرک و تنبل معرفی نمایند.[21]
در جامعهی «هیتّی» مصرف خوک بسیار معدود بود و معمولاًًًًً برای مقاصد تشریفاتی خاص به کار برده میشود. نتیجهای که از متون این اسناد میتوان برداشت کرد، با نظریه تجزیه و تحلیل جانورشناسی که از حوزه بوغاز کوی و هاتوشا Boğazköy/ Hattuša بر جای مانده است نیز همخوانی دارد.[22]
این نظریه چنین است که، چون تعداد خوکها در اجتماع مربوط به جانوران در Büyükkaya در عصر مفرغ نسبت به دوره اولیه عصر آهن تقریباًً به دو برابر افزایش یافته و از میزان 4/2% به 4/5% رسیده است.
حال، فرض کنیم که قبایل قشقا نقش فعالی در سقوط «هاتوشا ـ Hattuša» پایتخت «هیتّی»ها و اسکان مجدد آنها در اوایل عصر آهن داشته باشند. (یک نتیجهگیری است که به نظر میرسد توسط بررسی آمار، سفالهای دستساز خام معمولی هم پشتیبانی شده باشد)، افزایشی که در میزان خوکها به وجود آمده و در مقابل این افزایش خوکها؛ تعداد گاو و گوسفند کاهش پیدا کرده است، میتواند از حاصل این نتیجهگیری پشتیبانی کند.[23] یعنی حداقل بخش از قوم قشقا به جای کوچروی، در شهرها و روستاها اسکان داشتهاند و به همین دلیل خوک نگهداری میکردند، چون در کوچروی نگهداری خوک امکان خیلی کمی داشته و دارد.
شناسایی نامهای قشقایی
پس از این بررسی کوتاه که در مورد مواد و جنبههای اجتماعی «قشقا» «Kaška» به دست دادیم، اینک اجازه دهید که به سوی دامنههای معنوی در میان آنان حرکت نماییم. به دلیل این که ما هیچ گونه سند و مدرک و نوشتهای از خود مردم «قشقا» در دست نداریم، تنها راهی که برای شناسایی این مقوله باقی میماند این است که، نام اشخاص و مکانها و نامهای مقدس موجود در میان این قوم را با اسناد به دست آمده از هیتّیها مورد بررسی قرار دهیم.
این سبک بررسی تاریخی را «گیور گاز Giorgadze» در اوایل سال 1961 به کار برده و به تازگی در رساله خود در سال 2000 مجدداًً آن را مشخص و تشریح کرده است. وی اشاره میکند که پسوندهایی که به شکل (اُوا)iya ـ uwa (آیا) در انتهای کلمات وجود دارند، مشخص کننده چیز خاصی نیستند، اما پسوند «شکا» شقا، به نظر دارای ارزش زبانی بیشتری باشند. مانند، «تاتیشکا ـ تاتیشقا Tatiška» «Duduška دودشقا» «Munišga مونیشقا» «Karikurišga کاریکوری شقا» و « Zianteškaزیانتی شقا» و همچنین نام خود « Kaška ـ «قشقا» از این جمله بوده، و میتوانند نشان دهنده و معرّف اسامی مربوط به قوم قشقا باشند.
یکی دیگر از عناصر تکرار شونده در آخر نام مکانها در شمال آناتولی، لفظ «یورا ـ ura» است که در نامهای (گازیورا(Gazziura، (تیلیوراTiliura )، (یورآ-اورا Uraura)، و غیره دیده میشود، که احتمالاًً به معنای «سرچشمه»، و «منشأ» یا نژاد در زبان مردم (حطّیان) در این سرزمینها بوده است.
ویژگیهای دیگری که در نامهای شمال آناتولی دیده میشود، فقدان منشأ صدادار (آ ـa ) در آخر نامهاست است. مانند Nerik، Hakm/ piš، Zikmar، Kakšat، و غیره است. به علاوه، تکرار برخی قسمتها در نامهای پیچیده مانند Hašhatatta، Tahantatipa، Kapagapa، Kadudupa، Tarittara، Taštarešša، و غیره میباشد.[24]
برای نامهای اشخاص، باید متوجه خطرهای ناشی از این بود و اشتباهاتی که ممکن در استخراج نامهای معنیدار خاص باشند، باشیم. اولین مورد این است که چه کسی صاحب نامی منتسب به ( قشقا ـ Kaška) است؟ در این مورد، تنها متون چندی به صراحت به نامهای افراد خاص «قشقا» اشاره دارند. دوم، باید توجه داشت که نامهای شخصی معروف، بسیار حساس و سیال هستند و غالباً میل به تغییر و تنوع دارند. و بیشتر به سمت «مطلوب تر» یا «شیک تر» بودن تغییر جهت میدهند.
دیگر این که در نامهای مختلف، ترکیبی از عناصر گوناگون و متعدد زبانی به کار برده میشود. علاوه بر این در «Kaškaili» (قشقای لی) که تشکیل شده است از Kaška و پسوند ili «قشقا»ی ـ لی) ما همچنین نامی پیدا کردیم که به نام Kaškailu که kaska + ilu «قشقا»ی لو) که ظاهراً نامی از آکادیان Akkadianizedها میباشد و نامی هم به شکل «قشقا» موا (Kaškamuwa) با پسوند muwa دیده شده است.[25]
آیا همهی این نامها (Kaškans) «قشقا»یی بودند؟ اگر نه، کدام یک «قشقا»یی بوده و کدامین نبودهاند؟ با وجود این مشکلات ذاتی، میتوان گفت که درصد بالایی از نامهایی که پسوندها ـ ili- ilu- (ی لی ـ ی لو) دارند «قشقا»یی بودهاند[26] و ما غالباً آنها را پیش از حاطّییان (Proto-Hattian) طبقهبندی میکنیم.
دین باوری قوم قشقا
در حقیقت میتوان در رابطه با نام تباری و یا همچنان که توسط گیروگاز Giorgadze در سال 2000م. گفته شده است، مشابهتهای قابل توجهی بین زبان قشقاییان و زبانهای حاطیها Hattic (حیطیک) وجود دارد. آن چه باقی میماند این است که ما ببینیم که آیا این موضوع در اسامی مذهبی و الهی در زبان قشقاییها نیز صادق است یا نه؟
یک متن قابل توجه از مراسم مذهبی نشان میدهد که خدایان«قشقا» یک نهاد مستقل و مجزا بوده و به صورت یک گروه متخاصم و رقیب در برابر خدایان سرزمین «هیتّی» قرار داشتهاند. در متن کتیبهی شماره KUB 4 [27] چنین آمده است: «هنگامی که آنان در مرز سرزمینهای دشمن مراسم اجرا میکردند» و در پی آن به شرح این مراسم و نیت واقعی آن پرداخته و مینویسد:
«قشقا، سرزمینهای خدایان «هیتّی»، «زیتاهاریا Zithariya»، الهه خورشید آرین نا، خدای توفان نریک، خدای نگهدارنده و تلی پینو، را اشغال کردهاند، و قدرت خود را به رخ آنها کشیده و خدایان را از اعتبار ساقط کردهاند. خدای «زیتاهاریاZithariya » که خدای خدایان «هیتّی»ها؛ در سرزمین اشغال شده توسط «قشقا» بوده، یک ادعانامهی مذهبی سختی را در مقابل خدای قشقا مطرح کرده است. »
در ضمن، این خدای متعلق به شهر شمالی «زیتاهارا ـ Zithara » ملبّس به «کوش کورشا» یا قوش قورشا، بوده که یک پوشش (لباس) نا شناختهای در برابر جامههای طلایی یونانی میباشد که از «پشم گوسفند» تهیه میشده است.
کیفرخواست زیتاهاریا (خدای هیتّی) در نوع خود منحصر به فرد در ادبیات سرزمین «هیتّی» است و ارزش آن را دارد که به طور کامل نقل شود: «ای خدای سرزمین قشقا، ما شما را به این مجمع (دادگاه) احضار میکنیم. شما باید بخورید و بیاشامید و همچنین به اتهاماتی که علیه شما جمع کردهایم، گوش کنید. خدای «هیتّی» چیزی از سرزمین شما و از خدایان شما را اشغال نکرده و به شما آسیبی نرسانده است. اما شماای خدای قشقا، نزاع و جنگ راه انداختهاید و شما خدایان «هیتّی» را از سرزمین خودشان بیرون انداختهاید، و شما سرزمین آنها را برای خودتان اشغال کردهاید. و مردم قشقا هم با مردم «هیتّی» جنگ به راهانداخته و زمینهای آنها را از دستشان خارج کرده و آنها را از مزارع، مراتع و باغهای انگورشان بیرون راندهاند. خدایان و مردان سرزمینهای «هیتّی»، خود را برای انتقام خونین از شما و خدا و مردان قشقا آماده کردهاند (آیا «هیتّی»ها جنگ خواهند کرد؟)»
بخشهایی از نوشتههای این کتیبه از بین رفته است. هنگامی که نوشتهها مجدداًً قابل خواندن میشوند، نیایش مرد مقدس، به نمایندگی از خدای زیتاهاریا خاتمه یافته است و در ادامه به سوی خدایان «هیتّی» بر میگردد و به آنها نان و چربی و شراب گوارا تقدیم میکند. و پس از آن، وی سخنانی برای جهاد و جنگ مذهبی را آغاز میکند و مردم را به سوی اردوگاههای نظامی فرا میخواند. همه در پی این امر برای نبرد بسیج و آماده میشوند.
این متن، یک نشانهی منحصر به فردی است که هماهنگی، باورهای مذهبی آسمانی با مقاصد زمینی را در جهان به خوبی به تصویر میکشد. و هر نوع بیعدالتی بین انسانها را در آینه اندیشههای زمینی با خدایان آسمانی در ارتباط قرار میدهد، تا از آن به عنوان سلاحی برای دفع شر و اصلاح خطاها استفاده نمایند.
دستاورد طبیعی این شیوهی جهانبینی را میتوان در نظام معاهدات دولت «هیتّی» با قبایل نیز مشاهده کرد. در این پیمانها نام خدایان هر دو طرف قرارداد و به عنوان شاهد و ناظر بر اجرای درست پیمانها در اسناد قید شدهاند.[28]
پیماننامههای مربوط به قشقا که بیشتر در اواخر قرن پانزدهم پیش از میلاد منعقد شدهاند، اغلب در شکل و محتوی با معاهدههای رایج «هیتّی» تفاوتهایی دارند. در این قراردادها، برخلاف پیمانهای پادشاهی کشورهای آشور و آناتولی، در طرف قشقایی یک سلطان یا پادشاه امضاءکننده نیست بلکه رهبران بخشی یا تمام یک قوم عشایر قرار دارد. در این راستا پیماننامههای قشقایی مشابه با گروههای اجتماعی ـ سیاسی در آناتولی شرقی میباشد: مانند پاهووا Pahhuwaـ ایشمریگا Išmeriga ـ و بهخصوص آزی ـ هایاشا Azzi-Hayaša.[29]
متن نوشته پارهای از اسناد به دست آمده، در مورد پیماننامههای قشقایی در شرایط و کیفیت نامطلوبی قرار دارند. در حالی که در سایر متنها، خدایان سرزمین «هیتّی» و خدایان سرزمین قشقا، هر دو به صورت مشترک نشان داده شدهاند.
یکی از این پیمانها در سنگنوشتهی شمارهی (ک بی او 8.35 تا 8.13 در کتاب فون شولر در سال 1965 در صفحه 110) نشان داده شده است که در آن یک فهرستی از خدایان «هیتّی» مشخص شدهاند. و در آن پیماننامه به صورت یک استثنا، خدای «زابابا» ZABABA که الهه جنگ است بعد از الهه خورشید و خدای توفان به بالای فهرست منتقل شده است. در متن این قراردادها در مورد کسانی که سوگند خود را فراموش کرده و با حمله به سرزمین «هیتّی» مرتکب خیانت بشوند، چنین نوشته شده است:
«اگر شما به این فکر باشید که به سرزمین «هیتّی» حمله کنید، خدای «زابابا، ZABABA» سلاحهای شما را به سوی شما بر میگرداند و شما مجبور به خوردن گوشت خود خواهید بود. او با برگشت تیرکمانهای شما، قلبتان را هدف قرار خواهد داد.[30]
به نظر میرسد که در باور مردم «قشقا» جنگ، نقش محوری را داشته است. دلیل نوشتن نام خدای جنگ زابابا در پیماننامه بهدرستی مشخص نیست، حدس من (فون شولر) این است که شاید نام خدای «هیتّی» «ورن کاته – Wurunkatte» از طرف «هیتّی»ها سبب این کار شده باشد.
نام خدایان قشقایی تنها در یک متن از این اسناد وجود دارد، که متأسفانه بخش زیادی از نوشتههای آن هم از بین رفته است. ما توانستهایم بعد از تهیهی کلیشهی لازم از اسامی خدایان «هیتّی»، از ستون مربوط به نام قشقایی (در پیماننامه) فهرستی به شرح زیر برای نام خدایان قشقایی به دست آوریم که ردیف نوشتههای این سند به شرح زیر است:
| ردیف 12: نام خدای توفان ـ هانوپتنی ḫanupteni
| ردیف 13: نام خدای توفان ـ کوتوپورازی kutuppuruzi
| ردیف 14: نام خدای توفان ـ پازیم pazim
| ردیف 15: نام الههی زمین ـ هواوت تاششی Huwattašši
| ردیف 16: نام پدر خدای خورشید تنا tena
| ردیف 17: نام خدای توفان سپاهیان رُی rui
| ردیف 18: نام خدای تله پینو Telipinu
| ردیف 19: نام خدای هزاران خدا بهولد Behold
| ردیف 20: (ما حدس میزنیم که در این سند مطلب زیر نوشته شده بوده: «آنها شاهد خواهند بود» و گوش خواهند کرد.)
این فهرستِ یکتا و منحصر به فرد، از خدایان قشقا نام میبرد، که تاکنون به صورت شگفتانگیزی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. شاید کوتاهی کاوشگران در مورد این سند، به این دلیل بوده که اسناد تکهتکه شده و نامرتب بودند و کسی در صدد استفاده از آن بر نیامده و آن را مورد بررسی قرار نداده است.
علامت الهه بالدار خدای خورشید هیتّیها
برخی حدس زدهاند، که تنها همان سه مورد اول خدای قشقاییها است و بقیهی فهرست مربوط به خدای «هیتّی»ها باشد، و (این سند) به صورت الحاقیهای پیوست پیماننامهای بوده باشد. این فرضیه توسط بسیاری از مفسّران به کار برده شده است بدون این که اشکالات ساختاری و معایب (این فرضیه) در نظر گرفته شود.
من (فون شولر محقق آلمانی) نه تنها، به موازیکاری و بالا و پایین رفتن نام خدایان در فهرستها در این گونه پیمانهایی که بین «هیتّی» و خارجیان بسته شده است، باور ندارم، بلکه معتقدم که نوشته شدن دو بار نام الههی خورشید در زیر این فهرست اشتباهاً صورت گرفته است.[31] (محقق دیگری) هم چنین گفته: من مطلقاً هیچ زمینهای را برای چنین تعبیری که فهرست دیگری (سوم) که ظاهراً شامل بیشتر خدایان «هیتّی» باشد نمیبینم و به بودن سند به صورت پیوست اعتقاد ندارم.[32]
حال باید دید، چرا قبول نمیکنیم که الهه خورشید «Sun-goddess» زمین و خدای تلهپینو Telipinu که هر دو دارای منشأیی در سرزمین« حاطّی» هستند، مورد پرستش قشقاییها هم بوده باشد؟ به نظر من، هر دو خدای که در ردیفهای 12-18 به فهرست طرف قشقایی در پیماننامه بوده و مربوط و متعلق به قشقا میباشد که در میان عبارت کلیشهای «هزاران خدا» میآیند و شهادت میدهند، محصور شدهاند.
یکی دیگر از ویژگیهای استثنایی که در هر دو عبارتی که در (سندها) مشترک هستند، این است که آنها به صورت ستونهای عمودی از هم مشخص یا تقسیم شدهاند. متأسفانه بخشی از نوشتهی مطالب در سمت چپ ستون عمودی اول از بین رفته است، در حالی که در ستون دوم، فقط نام (الههی خورشید از زمین) از میان دو خدای نوشته شده دیگر باقی مانده است. بدیهی است این کمبود اساسی سبب شده است که پیامدهای گستردهای را برای شناسایی دین قشقاییها ایجاد نماید.
سه عنوانی که از خدای توفان در ردیفهای 11-12 و 14 به صورت «hanupteni, kutuppurruzi, pazim» نام برده شدهاند، هنوز ناشناخته میباشند. این احتمال وجود دارد که نامها با ویژگی قشقایی و یا مشتق شده از نام آنان باشد. و شاید متون از دست رفته در ستون سمت چپ شامل نامهای متعارف برخی از خدایان سنّتی باشد. از سوی دیگر ستونهای بعدی شامل نامهای کاملاًً معروف و مشخصی است که همه متعلق به سرزمین «حاطّیها» «Hattian» میباشند.
| الههی خورشید از زمین، یک نام شناخته شده مذهبی در جهان سنتی است که بعداًً با الهه خورشید آرین نا، همسان شده است.
| کلمهی «هاواتاشیHuwattašši » که با یک پسوند Luwianدارد احتمالاًً از کلمه «هیتّی» huwant مشتق است که معنی باد میدهد، اما مشابه این کلمات تنها در زبان «حاطّیها» یافت میشود و ممکن است که مربوط به منطقه نریک Nerik باشد.
اسمهایی که با پسوند، «تنا ـ tena » در بند 16 دیده میشود، توسط فون شولر محقق آلمانی به صورت هو ـ Hu تنا معرفی شده است.(؟) اما اسامی دوگانهی «الهه هودنا و هودلوراHudena, Hudellurra » از (قوم) هوریان هستند و ارتباطی با این مبحث ندارند. نامهای مقدس دیگری هم هستند که اسامی آنان با پسوند، تنا ختم میشود، مانند: «گاتنا ـGatena » و «هواپتنا ـ Hewaptena». همچنین نامهای نادر دیگری هم هستند، مانند «پدر خدای خورشید ـ The father Sun god » «آتاش یا آتش دود ـ اوش attaš DUTU-uš». من فکر نمیکنم که این ارتباطی با «پدر خدایان (enna attain » داشته باشد. «خدای توفان سپاهیان Storm-god of the Army»، نیز بسیار کمیاب است (مانند دو بل کاراش ـ یا قاراش) اما وجود آن در کنار «زابابا ـ ZABABA» تعجبآور نیست. در پایان نام تلی پینو ـ Telipinu یک خدای گیاهان است که در آناتولی شمالی در خانه است. همسر او «هاتی پونا ـHatipuna » دختر دریا میباشد که مورد پرستش قشقاییها هم بوده است.
بر اساس نقل قولی که از دوران « مورشیلی دوم ـ Muršili II» به دست آمده است، وی در بیست و پنجمین سال سلطنت خود نواحی فراوانی را در شمال آناتولی اشغال کرد، و سرزمینهای زیادی را به آتش کشید و مردم فراوانی را آواره کرده و از سرزمین خود بیرون رانده است. اما او در تسخیر و کشتار در شهر «کاپری ـ Kapperi» به عبادتگاه «هاته پونا ـ Hatepuna» آسیبی وارد نکرد و به خدمتگزان آن آزار و اذیتی روا نداشته است. وی همین رفتار را بعداًً با معبد «هورنا خدای توفان ـ Storm-god of Hurna» داشته است. و چنین مینماید که «مورشیلی ـ Muršili» در مورد خدایان قشقایی رفتار مناسبی داشته و با خدایان قشقایی با احترام برخورد میکرده است. اما در مقابل رفتار جنگجویان قشقایی با معابد و خدایان «هیتّی»، وحشیانه و خشن بوده است.
قشقاییها که بودند و از کجا آمدهاند؟
به طور خلاصه، اطلاعات ما در مورد قوم قشقاییها و فرقهی مذهبیشان هنوز بسیار محدود است، اما تفسیر مجددی که از لیست سوگند الهی در معاهده (سنگنوشتهی شمارهی KUB 23. 77 )، دیده میشود، به طور قابل توجهی دیدگاه ما را در مورد، زیارتگاههای مقدس آنان بهبود میبخشد. با قید احتیاط باید اضافه کنم که ممکن است ادعا شود، زیارتگاه «قشقاییها» تفاوت چندانی با معابد مذهبی «هیتّی»ها نداشته است و شاید بتوان آنها را در این مورد همانند یک ناحیه و ایالتی از تمام سرزمین «هیتّی»ها به شمار آورد.
این نتیجهگیری برای کسانی که در حال حاضر به مشابهتهایی میان حوزههای فرهنگی «هیتّی» و قشقایی مظنون هستند، و هم چنین در حال حاضر سرگرم بررسیهای باستانی و نامشناسی میباشند جای تعجب ندارد. در جمعبندی نهایی من تنها میتوانم نتیجهگیری گریگور گیورگاز Gregor Giorgadze را که در سال 1961م. منتشر کرده است و هم چنین در برخی از دستیافتهی خودم که آنها را بعداًً منتشر کردم، در این جا مجدداًً تکرار کنم. من در نوشتههای پیشین خود چنین گفتهام:
«... به نظر من بسیار محتمل است که مردم قشقا «Kaška» یکی از بقایای اقوام و مردم بومی «حاطّیان» Hattian در این دیار باشند که توسط «هیتّی»ها به سمت شمال آناتولی رانده شدهاند»[33]
نمونههای متعددی از این قبیل موارد را در تاریخ داشتهایم، هنگامی که اقوام جدیدی به یک سرزمین تازه، وارد شدهاند، پس از مدتی این مهاجرین به دلایلی بهتدریج بر مردم بومی آن سرزمین غلبه پیدا کردهاند و مردم اصلی و بومی را به حاشیه راندهاند، و مردم بومی ناگزیر به مناطق کوهستانی که به راحتی قابل دسترسی و تصرف نبوده پناه بردهاند.
اغلب در این گونه موارد بیشتر عناصر مرکزی و با نفوذ و ثروتمندانی که در میان جمعیت بومی وجود دارند با تازهواردین همساز و شریک و ترکیب شده و گروه تازهای را تشکیل میدهند. در حالی که سایر افراد و عمده عناصر منطقهای برای حفظ و نگهداری هویت فرهنگ اصیل خود، برای یک مدت طولانی تلاش کرده و پایدار میمانند. به عنوان مثال: قبطیها در مصر، بربرها در شمال آفریقا، باسکها در اسپانیا، را میتوان در میان این گروه نامبرد و شما خود میتوانید گروههای دیگری را هم از قفقاز[34] به این فهرست اضافه کنید.
شاید ما باید ارتباط بین قوم حاطّی و قشقایی را در همین راستا جستوجو کنیم، یعنی حاطّییان در درههای حاصلخیز و در مراکز اصلی شهری مانند «هاتوشا ـ a Hattuš» و «زالپا ـ Zalpa» سکونت داشتهاند. سرزمین اینها، توسط مردم «هیتّی» (Nešite ـ نشیت) اشغال و تصرف شده است، در حالی که عناصر قبیلهای و محلی، بیشتر در مکانهای دور افتاده به سنّتهای دیرین خود زندگی میکردهاند و بعداًً به نام قشقا شناخته شدهاند.
نیازی به گفتن نیست، این نظریه جدید، که برای بازسازی تجربی و تاریخی قشقاییها مطرح میشود، با برداشتها و تفسیرهای سنّتی که در مورد سابقهی روابط تاریخی «هیتّی»ها و قشقاییها وجود دارد، همسانی و همخوانی ندارد و آن را دچار دگرگونی خواهد ساخت.
این نظریه چیست؟
بر اساس این نظریه ما به جای این که قشقاییها را مهاجر و تازهوارد به این دیار بدانیم، که در هزارهی دوم «هیتّی»ها را تحت فشار قرار داده و آنها را بیرون راندهاند[35]، چرا نباید، تصور کنیم که قشقاییها صاحبان طبیعی و اصلی و مالک این مناطق در شمال آناتولی بوده و این سرزمین زیستگاه اجدادی این مردم بوده است که در طول زمان بهتدریج در اثر حمله و زد و خورد، تازهواردان و مهاجران بیگانه به این منطقه یعنی، قوم «هیتّی»ها، از سرزمینهای اجدادی خود بیرون رانده شده و از حوزهی اقامت آنها بهتدریج کاسته شده و محدود به حوزه دریای سیاه شده است؟
برای پیدا شدن یک پاسخ عادلانه، سؤال این است که چرا در اسناد و مدارک تاریخی و قدیمیترِ «هیتّی»ها، نامی از قوم «قشقا» برده نشده است؟
توجه به سوابق فراوان تاریخی در مورد مردم محلی، نشان میدهد که این گروه از مردم برای مدتهای مدیدی در متن تاریخ «در تاریکی باقی ماندهاند» و تنها و شاید بعد از مدتها انتظار، به سببهای معدودی و ایجاد یک فرصت مناسبی آنها توانستهاند، وجود خود را مجدداًً در تاریخ به نمایش بگذارند.
به عنوان نمونه، ما در مورد قوم «گوتی Gutians» تاقبل از زمان براندازی امپراتوری «آکادیان Akkadian» چه اطلاعات و آگاهی داشتیم؟ و یا در مورد «قوم آرامیان» قبل از امپراتوری «آشور ـ مسوپوتامین Syro-Mesopotamian» چه نوشتهای در دست بود؟ برخی ممکن است که این ادعا را داشته باشند که این گروه، قومی غریبه بودند که بخشی از سرزمینهای تاریخی این دیار را اشغال کردهاند.
آخرین سؤال مهمی که میخواهم مطرح کنم، به طور خلاصه این است که در شرق دور، گسترش جوامع قشقایی را چگونه باید ارزیابی کرد؟
آیا هیچ گونه مشابهت «ژنتیکی» بین این قوم در ارتباط با سایر گروههای قومی که در امتداد کرانهی جنوب شرقی دریای سیاه و فراتر از آن زندگی میکردهاند به دست آمده است؟
ما در حرکت اقوام از سوی مرکز آناتولی به طرف حوزه دریای سیاه، در ابتدا شاهد یک مقابله فرهنگی بین (Hattian حاطّییان) و مناطق (Hurrian هوریها) هستیم. میبینیم که تداخل و تأثیرات متقابل فرهنگی بین این دو زیاد است. خدای ماه «کاشکو یا قشقو ـ Kašku» و «کوشو یا قوشو ـ Kušuh» و خدای خورشید «شیمشو ـ Šimešu» و «شیم ایگی ـ Šimegi» از این مشابهتها میباشد.
بالاخره ما مرز فرهنگی را بین دو ناحیه باید کجا قرار دهیم؟
در بخش شرقی نواحی «Kaškan ـ قشقاییها» که حکومت «Azzi/Hayaša آزی/هیاشا» تشکیل شده، پادشاه آن تحت نظر «Šuppiluliuma I شوپیلیوما ـ ی اول» بود. خدای اصلی این سرزمین که در علامت (لوگوگرام) DU. GUR نشان داده شده است، ممکن است همان خدای حاطّیان به نام «شولین کیتـ Šulinkate» باشد.[36]
یکی دیگر از خدایان این دیار، «تارومو ـ Tarumu» شباهت فروانی به خدای توفان، حاطّیان به نام «تارو ـ Taru» دارد. اگر دولت «Azzi/Hayaša آزی/هیاشا» در شخصیت موجودی خود مشابه خدای حاطّیان باشد، نشان از آن دارد که نقشههای قومی حآطّیان حداقل در هزاره دوم قبل از میلاد، به صورت کمربند پیوستهای در امتداد ساحلی جنوب دریای سیاه کشیده شده بود.
بیبهره نخواهد بود که اگر ما در این ارتباط به نام (Chalybes ـ شبهآهن) از منابع کلاسیک توجه کنیم که نام خود را به تأسیسات ذوب آهن در حوزه دریای سیاه دادهاند. که ممکن است نام خیلی خوب metathetically مشتق از کلمه، «هپالکی ـ hapalki» در زبان حطّیک Hattic برای آهن، بوده باشد که توسط «هیتّی»ها نیز به شکل ((hapalkinnu در نامه Mittanni از Amarna احتمالاًً برای یونانیان به کار برده شده است.[37]
این پژوهش از طریق نشانهی زبانی برای تکنولوژی اولیهی ذوب آهن در منطقه دریای سیاه است که البته باید آن را مدیون به دستیافتههای بقایای باستانشناسی غنی که از صنعت پیشرفته متالورژی در کولخیس «Colchis»[38] به دست آمده است مرتبط دانست.[39]
اما «Kaška ـ قشقا» در تحولات ناگهانی و عمدهی تاریخی که سبب از بین رفتن امپراتوری «هیتّی»ها شد، نه تنها جان سالم به در برد، بلکه آنان حتی از شرایط جدید برای توسعه و بقای خود نیز سود بردند. در منابع آشور، ما با نام قشقایی برخورد میکنیم که جنوب شرقی منطقهی آنها، توسط دولتهایی قوی نگهبانی نمیشود که این حوزه تا «کیسری یا قیصری Kayseri» و «مالاتیا ـ Malatya) (در ترکیه فعلی ـ م) ادامه داشته است.[40] در این هنگام قوم قشقا مرزشان را تا «اوراتو» در شرق و در جنوب تا «تبال ـ Tabal» گسترش دادهاند. بعد از حکومت (سارگون دوم ـ Sargon II) پادشاه آشور در اواخر قرن هشتم قبل از میلاد، به ناگاه آنها در منابع معاصر در نوشتهها و اسناد ناپدید میشوند.[41]
نوشتههای من در مورد قوم قشقا به پایان میرسد، اما شاید بهتر باشد که من یک نوشته کوتاهی را در بارهی زبان مردم قشقا و ارتباط ژنتیکی آن با برخی از زبانهای قفقازی به پایان این بحث اضافه نمایم.
زبان مردم قشقا
من در این بخش به سبب این که تخصصی نداشته و نا آشنا هستم، باید با احتیاط فراوان عمل نمایم. به همین دلیل تنها به بازنویسی دیدگاهی میپردازم که در این باره توسط «گیور گاز ـ Giorgadze» در سالهای 1999 تا 2000م. ابراز شده است.
این نظریه بر اساس منابعی که به خط میخی از دوران «هیتّی»ها، در مورد منشأ قومی قشقا، به دست آمده، تدوین و مطرح شده است که:
زبان عشایر قشقایی، وابسته به گروه زبانهای شمال غرب قفقاز میباشد، یعنی به «آبخازی ـ آ دیغه (ادیگیزه)[42] Abkhazo - Adyghean» تعلق دارد.
مبنای اصلی این نظریه نیز بر اساس مشابهت نام این قوم با زبانی مشابه در «سیرکاسیا ـ Circassia»[43] به اسم «کشاگ یا قشاق ـ Kashag». بوده است. اما «گیور گاز ـ Giorgadze» این نظریه را رد کرده است. وی معتقد است که صرف مشابهت نام ممکن است که به طور اتفاقی باشد، و یا حداقل برای اثبات این ارتباط کافی به نظر نمیرسد. اما آن چه در اظهارنظر وی در این باره جلب نظر میکند، این است که، وی معتقد است:
یک ارتباط ژنتیکی بین زبان مردم قشقا و زبان جنوب «کولخیسها ـColchian»[44]
مانند «مگرالیان ـ Megrelian»[45] یا هما زبان «لاز ـ Laz» یا Zan[46] وجود دارد.
اگر چنین باشد، نمیتوان ارتباط و مشترکات مناسبی بین زبان «حاطّی» و زبان غرب قفقاز پیدا کرد.
آن چه که تا به حال دانشمندان مختلف از جمله:، Ardzinba، Gamkrelidze، ایوانف و دیاکونوف Diakonoff در رابطه با ارتباط زبان قشقایی با زبان غرب قفقاز مطرح کرده و به کار بردهاند با این نظریه جدید مغایرت خواهد داشت.[47]
یکی از صاحبنظران دیگری هم در این باره چنین اظهار عقیده کرده است: «من شخصاً قادر نیستم که در این باره قضاوت کنم، اما این حق را دارم که اعلام کنم احتمالاًً یک ارتباط و به هم پیوستگی زبانشناسی در میان جامعههای گوناگون در دامنههای دریای سیاه از «سینوپ ـ Sinop» گرفته تا حوزه قفقاز وجود دارد و میتوان این مشابهت را پذیرفت. هم چنین باید پذیرفت که اسناد زیادی حاکی از مهاجرتهای گسترده بین مردم آناتولی و مناطق حوزهی قفقاز و بالعکس موجود است که به سادگی نمیتوان از آنها چشم پوشید.[48] برای شناسایی و دستیابی به جزییات این موضوع به بررسی و پژوهش بیشتر کارشناسان و پژوهشگران مربوطه نیاز داشته و طلب میکند.[49]
زبان مردم قشقا و زبان حاطّیک
در مورد زبان مردم قشقا، دیاکونوف موّرخ روسی[50] نیز چنین برداشتی را منعکس کرده است: پژوهشهای (جی. آ. ملیکیس ویلی ـ G. A. Melikisvili)[51] و (جی. جی. گیورگاز ـ G. G. Giorgadze)[52] نشان میدهد که احتمال دارد بین زبان «حاطّیک» (زبان مردم حاطی) و زبان قوم قشقایی یک تشابه و نزدیکی وجود داشته باشد. هر دوی این قوم گروهی از عشایری بودند که در دوران هزارهی دوم پیش از میلاد، در شمال شرقی آناتولی و در ساحل جنوب دریای سیاه اقامت داشتهاند. حوزهی قلمرو این اقوام از دهانهی «هالیس» (قزل ایرماک فعلی) یا یک نقطه در غرب آن تا بالای حوزهی رود فرات، در غرب (ارزین جان فعلی در ترکیه) هم چنین شامل مناطق کنارهی رودخانههای (ایریس ـ Iris) مانند (یاشیل ایرماک) و رود گرگ، گیل گل و کلکیت ادامه داشته است. متأسفانه برای یک ارزیابی و قضاوت درست در بارهی زبان یا زبانهای مورد استفاده مردم قوم «قشقا»، ما نامهای محلات و اشخاص بسیار کمی را در اختیار داریم.
منابع امپراتوری آشور در هزارهی دوم پیش از میلاد در ارتباطات خود با قوم «قشقا» و عشایر «آپشالیان ـ Apeshlaians» و «اورامانها ـ Urumeans» سخن میگویند. در بارهی زبان مردم آپشالیان، قوم و قبیلهی آنان همانند زبان مردم قشقا، ممکن است این گونه نتیجهگیری کرد که زبان آنها از جمله گروه زبانهای «آبخازی ـ آدیغه (ادیگیزه)» از زبان حوزه قفقاز است. هر چند که این امر کاملاًً اثبات نشده است. در نگاه اول ممکن است که تشابه نامهای این اقوام کاملاًً تصادفی باشد و ثانیاً تجربیات تاریخی نشان میدهد که برخی از نامهای به کار گرفته شده در ذات خود مستقل بوده و با وجود فرهنگ مشابه قومی، نامها ارتباطی به زبان آنان نداشته باشد.[53]
[1] Glatz, C. – Matthews, R. 2005. Anthropology of a Frontier Zone: Hittite-Kaska Relations in Late Bronze Age North-Central Anatolia.page-49
[2] ما این رساله در صفحات پیشین درج کردهایم
[3] متأسفانه تلاش من(نویسنده) برای به دست آوردن یک نسخه از این کتاب نتیجه مثبتی نداشت
[4] دهکده تاریخی در استان توکات کشور ترکیه Ancient Village or Settlement in Tokat Province, Turkey
[5] (Dinçol/Yakar 1974; Yakar/Dinçol 1974 (Historical Geography of North-Central Anatolia during the Hittite and Pre-Hittite
[6] همان منبع (Glatz/Matthews 2005)
[7] سنگنوشته شماره (KUB 21.29 I 11-13)
[8] سنگنوشته (ib., ii 2 f.)
[9] سنگنوشته سوم (Hatt. 48-‘46)
[10] لوحه (KUB 25.21 iii 2-5; von Schuler 1965: 186)
[11] "The Thousand Gods of Hatti": The Limits of an Expanding Pantheon Studies 14: 81-102. Singer, I. 2002
[12] یکی از شهرهای باستانی اناتولی بوده که خرابههای آن در 20 کیلومتر شهر زیل در استان توکات ترکیه قرار دارد.
[13] The Treatment and Long-Term Use of Persons Captured in Battle according to the Maşat Texts. H.A. Jr. Hoffner 2002..
[14] An Attempt to Interpret Some Anatolian and Caucasian Ethnonyms of the Classical Sources. Sprache und Kultur 3 (Festschrift Gregor Giorgadze), 68-83. Klinger, J. 2002.
[15] (cf. the hesitation of von Schuler 1976-80: 463)
[16] برای مطالعه بیشتر به نوشته 2000 Dinçol, A., J. Yakar, B.Dinçol and A. Taffet The Borders of the Appanage Kingdom of Tarhuntassa-A Geographical and Archaeological Assessment, Anatolica 26: 1-30. مراجعه شود.
[17] Del Monte, G.F. 1993. L'annalistica ittita. Brescia. 69 f.
[18] (Singer 2002: 52).
[19] Collins, B.J. 2006. Pigs at the gate: Hittite pig sacrifice in its easternMediterranean context. Journal of Ancient Near Eastern Religions 6: 155-188.
[20] Glatz/Matthews 2005: 58).
[21] همان صفحه 57
[22] Von den Driesch, A. – Pöllath, N. 2003. Changes from Late Bronze Age to Early Iron Age Animal Husbandry as Reflected in the Faunal Remains from Büyükkaya/Boğazköy-Hattuša.
[23]گاو و گوسفندان، چارپایان مورد استفاده کوچنشینان است، اگر مردم قشقا به سبب فتح پایتخت «هیتی»، شهر نشین و یکجانشین شده باشند از تعداد این چارپایان کاسته شده و در مقابل بر میزان خوکها که حیوانی قابل نگهداری در سکونتگاههای دایمی است افزایش یافته است.
[24] (von Schuler 1965 - Forlanini 1984: 259, n 94)
[25] von Schuler 196 صص 537-5
[26] von Schuler فاینال فانتزی ص91 و 1965
[27] (von Schuler 1985: 168 ff.; Klinger 2005: 350 ff.)متن کتیبه شماره 4
[28] همین شیوه را در توافقنامههای دوران صولتالدوله قشقایی میتوان مشاهده کرد، که در آنها خدا را گواه و ناظر بر اجرای قرارداد جای میداده است.(م)
[29] Schwemer, D. 2006. Das hethitische Reichspantheon. Überlegungen zu Struktur und Genese. In R.G. Kratz – H. Spieckermann, eds. Götterbilder, Gottesbilder, Weltbilder. Polytheismus und Monotheismus in der Welt der Antike.: 246).
[30] (KBo 8.35 ii 19-21; von Schuler 1965: 111).
[31] (von Schuler 1965: 127).
[32] Yoshida, D. 1996. Untersuchungen zu den Sonnengottheiten bei den Hethitern (THeth 22). Heidelberg 38
[33] Giorgadze, G. 1961. On the Localization and the Linguistic Structure of the Ethnic and Geographical names of the Kaskeans.
[34] نگاه کنید به اشمیت ـ برانت 122:2002
[35] von Schuler 1976-80: 461; Klinger 2002این نظریه از طرف این پژوهشگران مطرح شده است
[36]Forrer, E. 'Hajasa-Azzi.' In Caucasica, (1931))
[37] (cf. Gr. chalups, gen. chalubos, "steel"; Laroche 1957: 9-15; 1973: xix; Puhvel, HED 3: 118).
[38] نام ایالتی در گرجستان
[39] (Braund 1994: 90 ff.; Bertram 2003)
[40] (von Schuler 1976-1980: 462, with refs.).
[41] نوشته این بخش ترجمهای است از کتاب
Who were the Kashka? -by Itamar Singer - THE ARGONAUTICA AND WORLD CULTURE II- PHASIS- Greek and Roman Studies- VOLUME 10 (II) 2007
[42] زبانی وابسته به حوزه قفقاز که در گرجستان و کشورهای جنوب روسیه رواج دارد.
[43] سیرکاسیا در جنوب روسیهای امروزی و در دامنه کوههای قفقاز قرار دارد.
[44] کلچیان یا کلخیز به کل عشایر حوزه گرجستان در کنار دریای سیاه اتلاق میشده است.
[45] مینگرلیان یا مگرلیان یک زبان کارتاوایی است که در بخش غربی گرجستان سامرقلو و آبخازیا به کار برده میشود.
[46] زبان Zan مشابهتهایی با زبان مینگریان دارد و زبان پیش از pro –zan در دوره باستان در حوزه دریای سیاه رواج داشته است.
[47] Giorgadze, G. 1999. On the Ethnic Provenance of the Kaska (Kaška) Tribes mentioned in the Hittite Cuneiform Texts 63
[48] Kavtaradze, G.L. 2002. An Attempt to Interpret Some Anatolian and Caucasian Ethnonyms of the Classical Sources.
[49] Who were the Kashka? Phasis 2 (2007) - by Itamar Singer- THE ARGONAUTICA AND WORLD CULTURE II PHASIS- Greek and Roman Studies - VOLUME 10 (II) 2007
[50] I. M. Diakonoff- The Pre-history of the Armenian People* Predystoriia rmianskogo naroda
[51] Melikisvili G.A. (1949) “nekotorye voprosy istorii manejskogo carstva”
[52] Giorgadze G.G (1960) “neskol’ko zamecanij o lokalizacii stran Arcavy” (some note on the location of Arzawa)
[53] Melikisvili G.A. P 76