قشقایی ایران

معرفی قوم تاریخی ایران - قشقایی که بیش از چهار هزار سال قدمت تاریخی دارد.

قشقایی ایران

معرفی قوم تاریخی ایران - قشقایی که بیش از چهار هزار سال قدمت تاریخی دارد.

ورود و حضور ترکان در فارس


در مورد حضور ترکان در فارس می توان به  حضور مردم و یک حکومت ترک به نام حکومت سُبکری (rieSübk)   از جمله نخستین دولت ترک در ایران پس از اسلام در قرن سوم هجری و قبل از سلجوقیان و غزنویان در این منطقه اشاره کرد. سُبکری از ترکانی است که در حمله یعقوب لیث صفاری درسال ۲۵۶ هجری قمری به رُخد (شهری نزدیک سیستان) به همراه برادر خود به اسارت در می آید. تاریخ سیستان می نویسد: «به سیستان باز آمد و به راه اندر خلج و ترکان بسیار بکشت و مواشیشان بیاورد و برده ی بسیار آورد و سُبکری یکی از آن بندگان بود» [1]

زمانی که منشور خلیفه عباسی برای امارت شیراز به یعقوب می رسد برای تعیین والی شیراز با دولتمردان خود به شور و مشورت می پردازد و دولتمردان همه بالاتفاق بر صلاحیت سُبکری در این مورد تایید می کنند. «گفتند سُبکری که مرد باخرد است»

 یعقوب نیز حرف دولتمردان خود را پذیرفته و ولایت شیراز را به همراه خلعت های فاخری به سُبکری می دهد. جالب اینکه خود سُبکری در این جلسه مشورتی حضور نداشته است.

می دانیم که یعقوب در سال ۲۶۵ هجری از دنیا رفته است. بنابراین سُبکری مراحل پیشرفت را در دستگاه صفاری بسیار سریع طی کرده است. چرا که در کمتر از ۶ سال از اسارت به ولایت رسیده است. به همین جهت این احتمال وجود دارد که او قبل از اسارت به دست یعقوب لیث در دستگاه رتبیل شاهان یعنی شاهان ترک شرق سیستان با مسائل دیوانی و کشورداری آشنا بوده باشد. توضیحی در مورد کلمه رتبیل در اینجا ضروری به نظر می رسد. ملک الشعرای بهار مصحح تاریخ سیستان آن را به زنبیل تصحیح کرده است چرا که به عقیده وی «رتبیل با تحقیقاتی که نگارنده به عمل آورده نه به فارسی و نه هندی و نه به هیچ کدام < !؟> معنی ندارد» (تاریخ سیستان، ص ۱۲۱، پاورقی ش ۱)

نام این دولت، دولت سُبکری (rieSübkw) و پایتخت آن شهر شیراز بوده است که بر مناطقی چون کرمان,اصفهان و دیگر بخشهای عراق عجم تسلط داشته است. این دولت اگر چه دولتی مستعجل و کم عمر بوده است اما با توجه به اینکه منشور امارت از خلیفه بغداد گرفته است و همچنین نقش مهمی در زوال صفاریان داشته است و نیز نخستین دولت ترکان در دوران بعد از اسلام در ایران است بسیار شایان توجه است. ملک الشعرای بهار به نقش دولت ترک سبکری در زوال صفاریان توجه داشته و می‌نویسد: « و این سُبکری شبیه طغرل کافر نعمت، غلام آل سبکتکین است که خاندان خداوندان خویش را به خیر خیر برداشتند» [2]

این حکومت در سال ۲۹۹ با حمله مقتدر عباسی و شکست سُبکری به پایان میرسد. سُبکری با سپاه خلیفه در شیراز میجنگد و شکست میخورد و با سپاه خود به بم میرود در آنجا نیز جنگ سختی در میگیرد و دوباره سُبکری شکست میخورد و به ناچار با سامانیان وارد مذاکرده میشود. سامانیان از کمک به او طفره میروند لیکن در ظاهر وی را پناه می‌دهند اما در باطن با حکومت بغداد معامله کرده و سُبکری را که به مرو رفته بود دستگیر و دست بسته سوی بغداد می‌فرستند و نخستین حکومت ترکان در ایران بدینگونه به پایان میرسد.

 ابن خلدون تاریخ نگار مصری در کتاب خود بنام «تاریخ ابن خلدون» در باره وجود ترکان در فارس در دوره دیلمیان می نویسد:«بهاء الدوله  در سال ٣٨۴ ه ق(374شمسی)، به سردارى طغان ترک، سپاه خود را به خوزستان گسیل نمود. این سپاه به شوش رسید. یاران صمصام الدوله از آنجا بیرون رفتند، و طغان شهر را بگرفت. بیشتر سپاهیان بهاء الدوله ترکان بودند، و سپاه صمصام الدوله دیلمیان. علاوه بر آن افراد قبایل تمیم و اسد نیز با او بودند. صمصام الدوله با این سپاه روانه شوش شد، تا دمار از ترکان برآورد. چون شب فرا رسید، راه گم کرد، و چون صبح دمید، طلایه‌داران ترک آنان را بدیدند، و آمادۀ نبرد شدند و بر سر راهشان کمین گرفتند.

در این نبرد سپاه صمصام الدوله در هم شکست و بسیارى از سپاهیانش، یا در میدان نبرد، یا در اسارت کشته شدند .بهاء الدوله در واسط بود، که از ماجرا آگاه شد، و به اهواز آمد. طغان را در آنجا امارت داد، و خود بازگشت. صمصام الدوله به فارس رفت و از ترکان هر که در آنجا یافت بکشت-بقایاى آنان به کرمان گریختند، و از پادشاه سند اجازت خواستند، که در سرزمین او فرود آیند. او نیز اجازت داد و چون درآمدند به دیدارشان شتافت، و یاران خود را فرمود تا تیغ در آنان نهند و تا آخرین نفرشان را کشتار کنند»[3].

فارسنامه ناصری نیز در ذیل وقایع مربوط به سال ۳۸۵ ه-ق(374 شمسی)  چنین می نویسد:»" صمصام الدوله حکم کرد تا آنچه ترک در فارس است همه را کشتند و باقی ماندگان از طرف کرمان به جانب سند گریختند"[4]

 کسروی می نویسد:« ابن اثیر در سال ۳۹۶ لشکر فرستادن ایلک خان را بر خراسان و در سال ۳۹۷ لشکر کشی خود او و جنگهای محمود را با ایشان می نگارد. در هر دو جا نام ایل خلج و ترکان غز را میبرد که در خراسان در نزدیکیهای مرو نشیمن داشته و هوا خواهان محمود بوده اند. و چنانکه ما میدانیم طایفه دیگری از غزان  (جزاین طایفه غزان عراقی) در زمان محمود در خراسان نبوده اند پس از اینجا ست که آوردن  محمود این طایفه را به خراسان پیش از سال ۳۹۶ بوده و نوشته های گردیزی و دیگران از روی اشتباه نبوده است. نیز از عبارتهای ابن اثیر پیداست که محمود ایشان را برای نشیمن دادن در سرحدهای خراسان آورده بود و تا دیر هنگام فرمان بردار و هوا خواه محمود بوده اند. ولی چندی نمی گذرد که ایشان سر به شورش و نا فرمانی می آورند و با لشکرهای محمود میجنگند و دسته هائی از ایشان در عراق(اراک) و آذربایگان و ارمنستان و دیاربکر پراکنده میشوند. و داستان این ها در این سر زمین بسیار شگفت انگیز است. زیرا با آنکه مشتی مردم بیگانه بودند و پیشوای توانا و کاردانی برای خود نداشتند و شماره ایشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک شاید بیش از پنجاه هزار تن نبوده۰سالها این سرزمین ها را بلرزه در آورده هر کجا می رسیدند همچون سیل و آتش فرا گرفته از تاراج و کشتار باز نمی ایستادند و کسی را از فرمانروایان بومی یارای دفع ایشان نبود. این خود شگفت انگیزترین داستان است که خاندان آرجرونی که پاد شاهان واسپورگان[5] بودند از ترس این ترکان دست از کشور و مرزبوم خود برداشته به سیواس کوچیدند. تا طغرل بک و برادرانش(سلجوقی) به ایران آمد و بنیاد پادشاهی نگذارد مردم از گزند و آزار این طایفه نیاسودند».[6]

این گروه از ترکان که شامل طایفه خلج و ترکان غز بودند که در نواحی خراسان و نزدیکیهای مرو نشیمن داشتند. که توسط سلطان محمود به خراسان آورده شده بودند ولی به علت ظلم و ستمی که بر آنها وارد میشد ناگزیر از مهاجرت شدند و روانه کرمان واز انجا به سپاهان (اصفهان ) روی آورده بودند.[7]  این گروه از ترکان در برخی از تاریخ ها  به نام«قاچقایی» یعنی فراری نام برده شده اند .

بخشی از ترکان خلج به فارس کوچ کرده بودند. در ایل قشقایی نیز ترکان خلج  که عضوی از آن بودند از ترکان مهاجر همراه ترکان غز بودند. و تعدادی از ترکان که به نام قاچ قایی معروف بودند در میانشان بود.  در ایل قشقایی طایفه ای نیز به نام طایفه قاچ قایی ثبت شده است. این گروه عضوی از ایل قشقایی بودند و نه تمام ایل قشقایی . بخشی از این طایفه قاچقایی در میان ترکان مقیم کرمان نیز بودند.

با توجه به این اطلاعات  می توان گفت که گروهی از ترکان قبل از سال 384 ه ق(374 شمسی) در منطقه فارس حضور داشته اند.


تاریخ مستند قشقایی ها

بررسی های تاریخی قوم قشقایی به دلیل در دست نبودن اسناد و مدارک مستند و معتبر تاریخی، توام با افسانه ها، قصه ها و نوشته های گونانی است. این نوشته ها سوال های بسیار ایجاد کرده  که بسیاری از آنان بدون پاسخ باقی مانده اند. به دلیل زندگی کوچروی و نبود مدرسه و سواد در میان ایل نشینان قشقایی آن چه در مورد این قوم نگاشته شده اکثرا توسط مورخان غیر قشقایی بوده استتنها در دهه های  هزار و سیصد و سی و چهل شمسی است که سران قوم قشقایی تلاش کرده اند که در گفتگوهای خود با برخی از جستجو گران تاریخی، اطلاعاتی در زمینه گذشته این ایل منتشر کنند. این پژوهشگران  که بیشتر جویندگان خارجی بوده اند در کتاب های منتشره خود شمه ای از گذشته ایل را  به قلم کشیده اند  و این امر به شناخت برخی از زوایای نامستند  تاریخی قشقایی  کمک کرده است.

ایل قشقایی از گذشته های بسیار دور دارای یک تشکیلات اتحادیه ای(کنفدراسیون) بوده و ایل ها و طایفه های زیادی را در بر می گرفته ،  در گذر زمان  نیز دچار دگرگونی هایی زیادی  شده است. تشکیلات ایلی چه توسط رهبران این قوم و چه به وسیله حکومت ها،  کم و زیاد شده و ایل ها و طایفه های دیگری را نیز وارد تشکیلات و ساختار آن شده و یا از آن خارج شده است.

 چنانچه اشاره شد، ترکان قبل از سده چهارم هجری قمری در فارس حضور داشته اند. اما زمان دقیق و روشن و مستندی از ورودقشقائیان به فارس در دست نیست. اما از حضور آنان در تاریخ متعددی نوشته های وجود دارد از جمله:

§       نویسنده تاریخ ذوالقرنین که جلد اول  آن در  سال ١٢۴٩ و جلد دوم آن در سال ١٢۵۵ ه‍ ق، نگاشته شده در مورد ترکان قشقایی در ص 888 کتاب چنین نوشته است:

طایفه ترک قشقائى، که در مملکت فارس ساکن مى‌باشند، اصل ایشان از طایفه اخلاج است که در خلجستان قم و ساوه سکنى دارند و نژاد ایشان از مغول ترکستان است که در زمان سلطان سنجر سلجوقى به مملکت روم رفته و در ایّام شاه عباس بزرگ صفوى مراجعت نمودند. در اوقاتى که جماعت خلج از مملکت روم به دار الملک ایران مى‌آمدند، طایفه قشقائى به سببى از اسباب از جماعت مزبوره جدایى جسته فرارا به سمت مملکت فارس رفتند و به این سبب آن‌ها را «قاچقائى» گفتند که در لغت ترک به معنى گریخته است و از کثرت استعمال قشقائى شده. رؤساى این طایفه هموارۀ اوقات به طریق کدخدایى و فروتنى مدار مى‌گذرانیدند و به سبب این فروتنى و کدخدایى بر سایر ریش‌سفیدان ایلات فارس از عرب و ترک و غیره، ریش‌سفید و ایل‌بیگى مى‌گردیدند. در سالى که حاجى میرزا رضا قلى نوائى از وزارت خراسان معزول و بعد از زیارت بیت الله الحرام از راه عمّان به دار العلم شیراز رفته به خدمت وزارت فارس مشغول شد، جانى‌خان قشقائى معروف به ایل بیگى که مردى نیکوروش و کدخدامنش بود، با او خصوصیّت کرد تا به توسط مشارالیه به قاعدۀ ملک خراسان از لقب ایلخانى نام برآورد.[8]

§       حاج میرزا محمد  جعفر خورموجی در  تاریخ حقایق الاخبار ناصری در ذیل وقایع سال ۱۲۶۷ هجری قمری در مورد قشقائیان نوشته است: "وجه تسمیه ایشان به قشقایی- آنچه از آثار و سیر ظاهر و آشکار میشود این است که این طایفه از ترکمانان " دشت قُبچاق " بوده و با " اتابکان سُلغُری (۵۴۳-۶۸۶ق/۱۱۴۸-۱۲۸۷م در فارس حکومت داشتند)  به این مرز و بوم به اتفاق آمده اند ، چون از تیره " طایفه یَموت " که مسمی به " قشقه " میباشند لهذا به قشقایی مسمی شدند ".[9]

§        ظل السلطان که خود سالها والی و حاکم فارس و اصفهان بوده است. در زندگینامه و خاطرات خود که به  " تاریخ مسعودی" معروف است در مورد قشقائی ها چنین نوشته است: « اتابک فارس سعد زنگی با هزار سوار به دیدن خلیفه بغداد میرفت در عرض راه به قشون سلطان محمد(،در سال ۶۱۴ هجری در حدود ری با محمد خوارزمشاه- م ) بر خورد. جنگ عظیم نمود سلطان از شجاعت او خوش آمد. امر کرد چاکران و عسکر سلطانی دست به خون اتابک نیالایند و او را زنده به حضور آرند لهذا صفوف لشکر خوارزم زیاد بود و از چون و چند بر آن بهادر بی مثل و مانند احاطه را تنگ کرده او را دستگیر نمودند و زنده بنظر سلطان محمد خوارزمشاه رسانیدند. سلطان به او فرمود این همه خونریزی و دست پا زدن برای چه بود؟ در جواب فورا" عرض کرد برای اینکه جمال سلطان را زیارت کنم و تقبیل خاک پای مبارک کنم. سلطان را از این تملق فوری خوش آمد. او را بخشید. تاج وکمر و فرمان سلطنت بالاستقلال فارس را به او داد و فوجی از کاشغریان که عده آنها به بیست هزار می رسید همراه اتابک کرده برای تقویت حکومت و غیره با او به فارس فرستاد. این قشقائیان همان کاشغریان اند. قرا تاتارها که به حکم سلطان محمد خوارزمشاه برای تقویت اتابک به فارس آمدند. چون در نوشتجات ترکی اغلب به جای قاف،کاف رااستمعال می کنند و معمول است در نوشتجات آنها، و می نویسند.این کاشغریها بعد از اینکه متوطن فارس شدند. فارسیان به معمول زبان خود کاف را انداخته قاف را استعمال کردند. قشقری گفتند از کثرت استعمال قشقائی شدند."[10]

§       در تذکره نصرآبادی است که در دوره شاه عباس دوم  هفتمین پادشاه دودمان صفوی ایران بود. (او از ۱۰۲۱ تا  ۱۰۴۵ خ پادشاهی کرد )تالیف شده است نوشته ای به این شرح وجود دارد:

هر که دید آن به سرم۰ گفت مبارک باشد  -----    پاره خیک پنیر خلج و قشقائی

این تذکره در نیمه اول سده یازدهم تالیف شده است و  استنباط میشود که پنیر قشقائی باید از مدتها قبل در این دیار سابقه داشته و معروف بوده که  در شعر بکار رفته است. [11]

§    میرزا محمد حسین مستوفی در سندی تفضیلی از عسکر فیروزی در زمان شاه سلطان حسین صفوی مربوط به آمار مالی و نظامی ایران در سال ۱۱۲۸ هجری قمری که در سال ۱۲۱۵ نگاشته شده است چنین آمده است::

« یکی ابوشهر.دوم گناوه سیوم دورق که عرب چعب اند و بنا بر این شغل سپاهی گری چنانچه باید و شاید در خشکی از آنها در ازمنه سلف مفهوم نگردیده لهذا به قدر سه لک خانه وار از ایلات آورده و در کوهستانهای قریب به ساحل فارس ساکن نموده اند . چنانچه نام ایلات مذکور زنگنه گرایلی-و قشقه ای-و ممسنی است»[12]

§  میرزا حسن فسائی صاحب فارسنامه ناصری است که معتقد است:کلمه ریشه ای این نامّ - واژه ترکی "قاچ قائی" به معنی "گریخته" بوده است. فسائی این کتاب را در سال ۱۳۱۲ هجری قمری در زمان ناصرالدین شاه تقریر کرده  و در صفه ۳۱۲ کتاب چنین نوشته اند: « چون ایل خلج از اراضی ممالک به خاک عراق عجم آمدند گروهی از آنها فرار کرده در مملکت فارس توقف نمودند و مردمان خلج این گروه را قاچ قائی گفتند یعنی گریخته و بعد از تغییرات لفظی قشقائی شد»[13]

 لازم به یادآوری است، که در دوره این مورخ و پیش از آن در میان طوایف ایل قشقایی، طایفه ای به نام (قاچقایی) وجود داشته است. و قاچقایی یکی از طایفه های زیر مجموعه ایل قشقایی بود.  همچنین در تاریخ کرمان نامی از طایفه قچقایی دیده می شود که  دهه های پیش در میان ترکان کرمان زندگی می کرده اند.[14]

§       ایرج افشار در مقاله ای در مجله ایلات و عشایر چنین نوشته است تا آنجا که من دست یافته ام قدیمی ترین متن فارسی که نام قشقائی را به عنوان عشیره در بر دارد کتاب جامع التواریخ حسنی، تالیف تاج الدین حسن ابن شهاب یزدی، از سال ۸۵۵-۸۵۷ هجری(831 تا 833 شمسی) است. در قسمتی که به احوال باز ماندگان و شاهزادگان تیموری اختصاص دارد  ذیل اطلاع در باره حکومت سلطان ابراهیم در شیراز اینطور نوشته است: «بای قره چون به حوا لی شیراز رسید سلطان ابراهیم(۸۱۷ ه‍.ق 1414 م) لشگر بیرون آورده مصاف  دادند. لشکریان ابراهیم غیبت نمودند و سلطان ابراهیم هزیمت یافته به ابر قوه آمد و بای قره پادشاه شد. بر حسب قرار چون به گندمان رسید احشام قشقائی معلوم کردند و اورا گرفته پیش امیر زاده رستم بردند. او اعلام سریر اعلی کرد.»"[15]

براساس این نوشته، ایل قشقایی قبل از سال 817ه ق(793 شمسی) در فارس حضور داشته است ولی آغاز ورودشان به فارس نامشخص می باشد.



[1] تاریخ سیستان. به تصحیح محمدتقی بهار (ملک‌الشعرا). تهران: معین، ۱۳۸۱. ، ص ۲۱۹

[2]  تاریخ سیستان: ص۲۵۳-۲۸۵ و ابن‌خلدون: ج۴، ص۳۲۹-۲۳۰

[3]  ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد - تاریخ ابن خلدون/ترجمه جلد:٢  مترجم:آیتی، عبد المحمد - ناشر:موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی تهران ١٣۶٣ ص677

[4] فارسنامه ناصری- میرزا حسن فسائی ص ۲۳۰  

[5] - واسپوراکان موقعیت جغرافیائی آن در ارمنستان غربی در اطراف دریاچه وان و شهر وان ترکیه امروزی می‌باشد. واسپوراکان هشتمین ایالت ارمنستان بزرگ که بعدها به پادشاهی مستقلی به نام پادشاهی واسپوراکان در قرون وسطی تبدیل شد.

[6] کسروی – احمدشهریاران گمنام نتشارات دنیای کتاب سال 1307 - صفحات ۵۹  تا ۶۱-

[7] شهریاران گمنام  - نوشته کسروی صفحات ۵۹  تا ۶۱-

[8]   - تاریخ ذوالقرنین جلد:٢نویسنده:خاوری شیرازی، فضل الله بن عبد النبی محقق:افشارفر، ناصرناشر:سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیمحل نشر:تهرانسال نشر:١٣٨٠

[9] خورموجی، محمد جعفر بن محمد علی - به کوشش:خدیو جم، حسین ناشر:کتابفروشی زوار:تهران -سال نشر:١٣۴۴ا وقایع سال ۱۲۶۷ ه-ق.

[10]    مسعود میرزابن ناصر ظل السلطان، تاریخ سرگذشت مسعودی، خاطرات ظل السلطان، چاپ حسین خدیوجم، تهران ۱۳۶۸ش. ص ۱۰۵

[11] نصرآبادی، محمدطاهر- محقق:ناجی نصرآبادی، محسن  -تذکره نصرآبادی- ناشر:اساطیر- نشر:تهران -١٣٧٨ ...

[12] - آمار مالی و نظامی ایران در سال ۱۱۲۸ به نقل از ایلات و عشایر - انتشارات آگاه سال ۱۳۶۲

[13] فارسنامه ناصری - میرزا حسن فسائی - چاپ انتشارات سنائی ص ۳۱۲

[14]  برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به کتاب: نصیری، محمد ابراهیم بن زین العابدین -دستور شهریاران (سالهای ١١٠۵ تا١١١٠ هـ.ق پادشاهی شاه سلطان حسین صفوی) جلد:١- به کوشش:نصیری مقدم‏، محمد نادر- ناشر:بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار-محل نشر:تهران -سال:١٣٧٣

[15] جامع التواریخ حسنى» تألیف «حسن بن شهاب بن حسین بن تاج الدین یزدى»  نسخه های خطی تاریخی کتابخانه های استانبول – و کتابخانه ملی ایران  به نقل از: دکتر ایرج افشار – کتاب آگاه ایلات وعشایر – 1362ص ۲۴۱6

حضور ترکان در ایران


در دوره کورش بزرگ و پس از آن در زمان شاهنشاهی داریوش آسیای صغیر تا دریای سیاه  برای چندین قرن بخشی از ایران زمین بود. می دانیم که این دیار سرزمین ترکان بود و بعدا شرح خواهیم داد که چند قرن پیش از آن نیز قشقایی ها در آن دیار زندگی می کردند. ولی ورود ترکان به فلات ایران مدت ها بعد از این دوران است.

در نتیجهٔ منازعات داخلی در میان این ترکان در ابتدای قرن هفتم میلادی، خاقانات ترک به دو قسمت خاقانات شرقی ترک و خاقانات غربی ترک تقسیم گردید.[1]  یک گروه عظیم از این ترکان، قومی است به نام غز یا تغز اوغز(اوغز نه گانه) از ترکان شرقی بودند که بخشی از آنان به سوی  ایران  کوچ کردند.

بنا بنوشته پرفسور آرتور کریستین سن،  در لشکرکشی های داریوش و خشابار شاه «سکاها« از بهترین افواج بشمار می رفتندو ساسانیان نیز در میان افواج کمکی بیش از همه به سکتانیان اطمینان داشتند یعنی سکاها که در ایالات زرنگ(سیستان) مسکن گرفته بودند. هون ها  نیز در دوران ساسانیان به صورت اقوام مستقل در مرزهای ایران مستقر بودند و در سپاه شاهان ساسانیان در سپاه ایران خدمت می کردند.»[2] همین نویسنده می نویسد در دوران قباد شاه ساسانی «خود را بدربار خاقان هفتالیان(ترکان) رساند، که او را چون دوستی قدیم پذیرفت و دختری را، که از صبیه فیروز ساسانی داشت و خواهر زاده کواذ بود، بعقد او در آورد و لشکری به او داد و پیمان گرفت که اگر صاحب تاج و تخت شود، خراجی بدهد. در 498 یا 499  (میلادی) کواذ(قباد) تقریبا بی جنگ دو باره بسلطنت رسید.»[3]

هر چند که مهمترین دوره مهاجرت ترکان به سرزمین ایران با آمدن سلجوقیان آغاز میشود. ولی قبل از مهاجرت سلجوقیان ،  گروه هایی از ترکان غز در نقاط مختلف ایران پراکنده بودند۰ تعدادی از این ترکان در ری و نواحی آن اطراق داشتند که به آنها  ترکان  "غز عراقی" گفته میشد. این تاریخ مصادف  با سالهای قبل از ۳۹۶ هجری قمری(385 شمسی) است.

در دوره حکومت سامانیان‌ ترکان‌ غز‌ فرمانبردار و باجگذار پادشاهان آن سلسله ایرانی‌ بودند چون ایللک خان ترک که از‌ امرای‌ ترکان‌ افراسیابی ماوراء النـهر بـود با منتصر آخرین پادشاه سامانی درافتاد. رئیس ترکان غز که‌ حارث‌ علم‌ بردار نام داشت با سه هزار تن از لشکریان خود بیاری منتصر آمد.منتصر‌ با‌ کمک‌ غزان و حـکام مـحلی در شعبان سال 394 هجری در نزدیکی بورنمذ توانست‌‌ قوای‌ ایللک‌ خان را شکست دهد. بنا بر این از این دوران گروه زیادی از ترکان در ایران به صورت مشخص حضور داشته اند.[4]

ورود و حضور ترکان در فارس

در مورد حضور ترکان در فارس می توان به  حضور مردم و یک حکومت ترک به نام حکومت سُبکری (Sübkəri)   از جمله نخستین دولت ترک در ایران پس از اسلام در قرن سوم هجری و قبل از سلجوقیان و غزنویان در این منطقه اشاره کرد. سُبکری از ترکانی است که در حمله یعقوب لیث صفاری درسال ۲۵۶ هجری قمری به رُخد (شهری نزدیک سیستان) به همراه برادر خود به اسارت در می آید. تاریخ سیستان می نویسد: «به سیستان باز آمد و به راه اندر خلج و ترکان بسیار بکشت و مواشیشان بیاورد و برده ی بسیار آورد و سُبکری یکی از آن بندگان بود» [5]

زمانی که منشور خلیفه عباسی برای امارت شیراز به یعقوب می رسد برای تعیین والی شیراز با دولتمردان خود به شور و مشورت می پردازد و دولتمردان همه بالاتفاق بر صلاحیت سُبکری در این مورد تایید می کنند. «گفتند سُبکری که مرد باخرد است».  یعقوب نیز حرف دولتمردان خود را پذیرفته و ولایت شیراز را به همراه خلعت های فاخری به سُبکری می دهد. جالب اینکه خود سُبکری در این جلسه مشورتی حضور نداشته است.

می دانیم که یعقوب لیث در سال ۲۶۵ هجری از دنیا رفته است. بنابراین سُبکری مراحل پیشرفت را در دستگاه صفاری بسیار سریع طی کرده است. چرا که در کمتر از ۶ سال از اسارت به ولایت رسیده است. به همین جهت این احتمال وجود دارد که او قبل از اسارت به دست یعقوب لیث در دستگاه رتبیل شاهان یعنی شاهان ترک شرق سیستان با مسائل دیوانی و کشورداری آشنا بوده باشد. توضیحی در مورد کلمه رتبیل در اینجا ضروری به نظر می رسد. ملک الشعرای بهار مصحح تاریخ سیستان آن را به زنبیل تصحیح کرده است چرا که به عقیده وی «رتبیل با تحقیقاتی که نگارنده به عمل آورده نه به فارسی و نه هندی و نه به هیچ کدام معنی ندارد» [6]

نام این دولت، دولت سُبکری (Sübkəri) و پایتخت آن شهر شیراز بوده است که بر مناطقی چون کرمان,اصفهان و دیگر بخشهای عراق عجم تسلط داشته است. این دولت اگر چه دولتی مستعجل و کم عمر بوده است اما با توجه به اینکه منشور امارت از خلیفه بغداد گرفته است و همچنین نقش مهمی در زوال صفاریان داشته است و نیز نخستین دولت ترکان در دوران بعد از اسلام در ایران است بسیار شایان توجه است. ملک الشعرای بهار به نقش دولت ترک سبکری در زوال صفاریان توجه داشته و می‌نویسد: « و این سُبکری شبیه طغرل کافر نعمت، غلام آل سبکتکین است که خاندان خداوندان خویش را به خیر خیر برداشتند» [7]

این حکومت در سال ۲۹۹ با حمله مقتدر عباسی و شکست سُبکری به پایان میرسد. سُبکری با سپاه خلیفه در شیراز میجنگد و شکست میخورد و با سپاه خود به بم میرود در آنجا نیز جنگ سختی در میگیرد و دوباره سُبکری شکست میخورد و به ناچار با سامانیان وارد مذاکرده میشود. سامانیان از کمک به او طفره میروند لیکن در ظاهر وی را پناه می‌دهند اما در باطن با حکومت بغداد معامله کرده و سُبکری را که به مرو رفته بود دستگیر و دست بسته سوی بغداد می‌فرستند و نخستین حکومت ترکان در ایران بدینگونه به پایان میرسد.

 ابن خلدون تاریخ نگار مصری در کتاب خود بنام «تاریخ ابن خلدون» در باره وجود ترکان در فارس در دوره دیلمیان می نویسد:«بهاء الدوله  در سال ٣٨۴ ه ق(374شمسی)، به سردارى طغان ترک، سپاه خود را به خوزستان گسیل نمود. این سپاه به شوش رسید. یاران صمصام الدوله از آنجا بیرون رفتند، و طغان شهر را بگرفت. بیشتر سپاهیان بهاء الدوله ترکان بودند، و سپاه صمصام الدوله دیلمیان. علاوه بر آن افراد قبایل تمیم و اسد نیز با او بودند. صمصام الدوله با این سپاه روانه شوش شد، تا دمار از ترکان برآورد. چون شب فرا رسید، راه گم کرد، و چون صبح دمید، طلایه‌داران ترک آنان را بدیدند، و آمادۀ نبرد شدند و بر سر راهشان کمین گرفتند.

در این نبرد سپاه صمصام الدوله در هم شکست و بسیارى از سپاهیانش، یا در میدان نبرد، یا در اسارت کشته شدند .بهاء الدوله در واسط بود، که از ماجرا آگاه شد، و به اهواز آمد. طغان را در آنجا امارت داد، و خود بازگشت. صمصام الدوله به فارس رفت و از ترکان هر که در آنجا یافت بکشت-بقایاى آنان به کرمان گریختند، و از پادشاه سند اجازت خواستند، که در سرزمین او فرود آیند. او نیز اجازت داد و چون درآمدند به دیدارشان شتافت، و یاران خود را فرمود تا تیغ در آنان نهند و تا آخرین نفرشان را کشتار کنند»[8].

فارسنامه ناصری نیز در ذیل وقایع مربوط به سال ۳۸۵ ه-ق(374 شمسی)  چنین می نویسد:»" صمصام الدوله حکم کرد تا آنچه ترک در فارس است همه را کشتند و باقی ماندگان از طرف کرمان به جانب سند گریختند"[9]

 کسروی می نویسد:« ابن اثیر در سال ۳۹۶ لشکر فرستادن ایلک خان را بر خراسان و در سال ۳۹۷ لشکر کشی خود او و جنگهای محمود را با ایشان می نگارد. در هر دو جا نام ایل خلج و ترکان غز را میبرد که در خراسان در نزدیکیهای مرو نشیمن داشته و هوا خواهان محمود بوده اند. و چنانکه ما میدانیم طایفه دیگری از غزان  (جزاین طایفه غزان عراقی) در زمان محمود در خراسان نبوده اند پس از اینجا ست که آوردن  محمود این طایفه را به خراسان پیش از سال ۳۹۶ بوده و نوشته های گردیزی و دیگران از روی اشتباه نبوده است. نیز از عبارتهای ابن اثیر پیداست که محمود ایشان را برای نشیمن دادن در سرحدهای خراسان آورده بود و تا دیر هنگام فرمان بردار و هوا خواه محمود بوده اند. ولی چندی نمی گذرد که ایشان سر به شورش و نا فرمانی می آورند و با لشکرهای محمود میجنگند و دسته هائی از ایشان در عراق(اراک) و آذربایگان و ارمنستان و دیاربکر پراکنده میشوند. و داستان این ها در این سر زمین بسیار شگفت انگیز است. زیرا با آنکه مشتی مردم بیگانه بودند و پیشوای توانا و کاردانی برای خود نداشتند و شماره ایشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک شاید بیش از پنجاه هزار تن نبوده۰سالها این سرزمین ها را بلرزه در آورده هر کجا می رسیدند همچون سیل و آتش فرا گرفته از تاراج و کشتار باز نمی ایستادند و کسی را از فرمانروایان بومی یارای دفع ایشان نبود. این خود شگفت انگیزترین داستان است که خاندان آرجرونی که پاد شاهان واسپورگان[10] بودند از ترس این ترکان دست از کشور و مرزبوم خود برداشته به سیواس کوچیدند. تا طغرل بک و برادرانش(سلجوقی) به ایران آمد و بنیاد پادشاهی نگذارد مردم از گزند و آزار این طایفه نیاسودند».[11]

این گروه از ترکان که شامل طایفه خلج و ترکان غز بودند که در نواحی خراسان و نزدیکیهای مرو نشیمن داشتند. که توسط سلطان محمود به خراسان آورده شده بودند ولی به علت ظلم و ستمی که بر آنها وارد میشد ناگزیر از مهاجرت شدند و روانه کرمان واز انجا به سپاهان (اصفهان ) روی آورده بودند.[12]  این گروه از ترکان در برخی از تاریخ ها  به نام«قاچقایی» یعنی فراری نام برده شده اند .

بخشی از ترکان خلج به فارس کوچ کرده بودند. در ایل قشقایی نیز ترکان خلج  که عضوی از آن بودند از ترکان مهاجر همراه ترکان غز بودند. و تعدادی از ترکان که به نام قاچ قایی معروف بودند نیز در میانشان بود.  در ایل قشقایی طایفه ای نیز به نام طایفه قاچ قایی ثبت شده است. این گروه عضوی از ایل قشقایی بودند و نه تمام ایل قشقایی . بخشی از این طایفه قاچقایی در میان ترکان مقیم کرمان نیز  حضور داشته اند.  

با توجه به این اطلاعات  می توان گفت که گروهی از ترکان قبل از سال 256 ه ق(249 شمسی) در منطقه فارس حضور داشته اند.



در بخش بعدی به حضور قشقاییی ها در کتب تاریخی ایران خواهیم پرداخت



[1] غفوروف، باباجان. تاجیکان. تاریخ قدیم، قرون وسطی، و دورهٔ نوین. دوشنبه: مؤسسهٔ انتشاراتی عرفان، لیتوگرافی چاپ و صحافی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۷

[2] کریستین سن آرتور- ایران در زمان ساسانیان – ترجمه رشید یاسمی

[3] کریستین سن آرتور-  ایران در زمان ساسانیان – ترجمه رشید یاسمی – دنیای کتاب 1368

[4] مشکور،محمد جواد؛ -مجله: بررسی های تاریخی » مهر و آبان 1349 - شماره 2

[5] تاریخ سیستان. به تصحیح محمدتقی بهار (ملک‌الشعرا). تهران: معین، ۱۳۸۱. ، ص ۲۱۹

[6] - تاریخ سیستان همان ص ۱۲۱،  

[7]  تاریخ سیستان: ص۲۵۳-۲۸۵ و ابن‌خلدون: ج۴، ص۳۲۹-۲۳۰

[8]  ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد - تاریخ ابن خلدون/ترجمه جلد:٢  مترجم:آیتی، عبد المحمد - ناشر:موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی تهران ١٣۶٣ ص677

[9] فارسنامه ناصری- میرزا حسن فسائی ص ۲۳۰  

[10] - واسپوراکان موقعیت جغرافیائی آن در ارمنستان غربی در اطراف دریاچه وان و شهر وان ترکیه امروزی می‌باشد. واسپوراکان هشتمین ایالت ارمنستان بزرگ که بعدها به پادشاهی مستقلی به نام پادشاهی واسپوراکان در قرون وسطی تبدیل شد.

[11] کسروی – احمدشهریاران گمنام نتشارات دنیای کتاب سال 1307 - صفحات ۵۹  تا ۶۱-

[12] شهریاران گمنام  - نوشته کسروی صفحات ۵۹  تا ۶۱-

زندگی فرودستان عشایر قشقایی

بدبخت ملت و قومی که تاریخ خود را نداند ، تیره بخت تر از آن ملت و قومی است که علاقمند به دانستن تاریخ خود نباشد و شوربخت تر از همه ملت و قومی است که تاریخ خود را به ریشخند بگیرد .



زندگی فرو دستان قشقایی نویسنده : نوروز دّرداری(فولادی) - ساعت ۱۱:٢٩ ‎ق.ظ روز ۱۳٩٤/٥/٢٧ 

" بدون شک یکی از سیه روز ترین و بی نواترین جماعات انسانی که روی کره خاک زندگی کرده است و می کند، جماعات عشیره ای ایران است. مردمی که این جماعات را تشکیل داده اند و می دهند پیوسته مردمی بوده اند؛ گرسنه، برهنه، بی رفاه و بی آسایش و هنوز هم به همین منوال است. عمر این مردم از زن و مرد همیشه عمری بوده است از نظر سنوات و تعداد سال ها کم و از حیث کیفیت و نوع زندگی پر از رنج و بیماری و ستیزه و فقر و فلاکت.

-            اشک بیش از آب، چهره ی پدران و مادران ما را شسته است. و خون بیش از شربت و شراب به کام نیاکان، کسان، خویشان، و عزیران ما فرو ریخته است. گرسنگی، یار دیرین و وفادار ما بوده است و برهنگی در کنار گرسنگی یک دم نسل های ما را ترک نگفته است. مادران بسیاری را دیده ام که با پای برهنه ولی کفش به دست راه های دراز پیموده اند و فقط هنگام رسیدن به نزدیکی مجلس مهمانی کفش به پا کرده اند. فرزند خردسالی را به خاطر دارم که پس از سال ها انتظار اولین کفش نو را پوشیده اند، مادرش دایم با دلهره و اضطراب مراقبت می کرد که فرزند روی شن و سنگ قدم نگذارد.تعاقب گام های طفل با آن نگاه های مراقب مادرانه از مناظر تکان دهنده ایست که هیچ گاه فراموشم نمی شود.

-            پیری و زوال زودرس یکی از مظاهر متداول و معمول زندگی عشایری است. تعداد کسانی که در جوانی پیر و ناتوان می شوند بی شمار است. من چهل و نه سال دارم . بسیاری از همسالانم (در ایل) سال هاست که از میان رفته اند و اگر هم زنده اند دوران آخر عمر را با حالی نزار و یا رنج و درد به پایان می رسانند. هیچ یک از اینان در جنگ مقتول نشده اند، مصدوم سوانح اتومبیل نشده اند. از هواپیما سقوط نکرده اند ولی تقریبا همه ی آنان از بی غذایی، از کم غذایی از بی لباسی و از بی پناهی مرده اند. کدام قلم سحار می تواند عبور رقت انگیز طوایف دره شوری را از کتل های کازرون در قحطی دو سال قبل وصف کند؟ و کدام زبان معجزه گر می تواند تابینایی دسته جمعی شبانه ی کودکان و مردم قحطی زده ی«آب بید» دشمن زیاری را در خشک سالی 1343 بیان کند.

-            کودکی که شیر کافی نخورده است، رنگ میوه به چشم ندیده است. گوشت را فقط هنگام بیماری و مرگ گوسفند چشیده است، نمی تواند در مقابل کم زیان ترین انگل ها و میکروب ها تاب مقاومت داشته باشد. ارتباطی مسلم بین میزان تلفات و نوع و مقدار غذا موجود است. کمیابی و نایابی گوشت، تخم مرغ ، میوه و سایر اغذیه ی مقوی و مغذی بیش از سرخک در قتل این کودکان، کودکانی که اگر می ماندند، در مدارس عشایری برای ما مشاعره می کردند، خظ خوش می نوشتند، کنفرانس می دادند و مسایل حساب حل می کردند از علوم داستان می گفتند موثر بوده است.

-            بدون تردید برای کسی که حیات خود را به زحمت ادامه می دهد تامین حیات موجودی دیگر دشوار و توان فرساست. یقین دارم که بسیاری از شما شاهد مناظر مرگ و احتضار مادران و خواهران بسیاری بوده اید؛ مادران و خواهرانی که بی نوازد و یا بانوزاد، چشم از جهان فرو بسته اند!

-            آیا همه ی این مرگ و میرها فقط از بی پزشکی است؟ اگر چنین است چرا حیوانات، میش ها، مادیان ها، بزها، اروانه ها و ماده گاوها به هنگام زایمان این همه تلفات ندارند؟ دلیل آن روشن است. حیوانات از علف صحرا و دانه های گیاهان کوهستانی سیر می شوند ولی مادران ما به حداقل غذا دسترسی ندارند، ضعیف می شوند و با اولین مشکل حیات تسلیم دژخیم مرگ می گردند. میش ها و مادیان ها صاحب دارند و مادران ما بی صاحب هستند. چوپان عذای میش خود را تامین می کند ولی از عهده تامین غذای همسر خود بر نمی آید!![1]

-            ایل تشنه بود. آب کمیاب بود. زمستان سرد و خشک و دراز. عرصه را بر همه تنگ کرده بود. باد شوم جنوب که با ابرهای باران زای خاور و باختر کینه ی دیرینه داشت، شب و روز می وزید. شاخه های نیمه برهنه درختان، با پوست های ترک خورده، در تمنای باران آن قدر خم می شدند که می شکستند. بین بلندی های کوهسار که اندک گیاهی داشتند و جاه ها و آبشخورها که در ته دره ها بودند فرسنگ ها فاصله بود. گوسفندان و شبانان، برای آن که به هر دو نعمت دست یابند از پای افتاده بودند. پشم گوسفندان ریخته بود. پا افزار شبانان پاره شده بود. از خرمی و نشاط اثری نمانده بود. عروسی ها، قیقاج ها، شیهه اسب ها و چکاچک تفنگ ها پایان یافته بود.

-            بی آبی بیداد می کرد. مردان ایل تیشه به دست و طناب بر کمر به اعماق چاه ها فرو می رفتند و به امید اندکی آب، سنگ ها و خاک ها را زیر و رو می کردند. بره ها، کهره ها آبنوش نمناک حاشیه چاه ها را زبان می زدند. بوی خشک سالی، هوا را آلوده کرده بود. مرگ و میر چهار پایان آغاز گشته بود. لاشخورها در آسمان می چرخیدند. کفتارها در بیابان زوزه می کشیدند. قحطی در کمین بود.[2]

"در معیت بهمن بیگی در یکی از اردوهای آموزشی منطقه سمیرم در طایفه دره شوری بودیم.  دانش آموزی به پای تخته آمد که اعجاز گونه سوالات سخت و دور از ذهن را به سرعت پاسخ می داد.!!

بهمن بیگی سخت به این کودک خردسال و با هوش خیره شده بود.!  با اشاره متوجهم کرد که به لباس بچه توجه بکن.  پیراهن خواهرش را به تن دارد.!!  کفشهایش را بنگر.!  یک جفت کفش لاستیکی، اما دو رنگ. !!

طبق روال همیشگی در بازگشت، گزارش اردو و مشاهدات خود از آن دانش آموز را با محصلین دانشسرا که در شرف معلم شدن بودند، درمیان گذاشت. صحنه های اردوی آموزشی و بخصوص وضعیت رقت بار آن دانش آموز را با بیانی گویا و شنیدنی برای مستمعین به تصویر کشید تا حدی که همه به گریه افتادند....

آنگاه از حاضرین سوال  کرد آیا گریه ما و شما کافی است؟  آیا با گریه و زاری  مشکل و  بدبختی حل می شود؟  آیا با گریه راه به جایی می بریم؟...[3]

واقعیت تلخ زندگی در میان عشایر و مردم عادی ایل بزرگ قشقایی درست همانی است که در این پرده دوم ترسیم شده است .اوضاع و احوال سیمای عمومی مردم عشایر، سیمایی است غبار آلود و رقت آور. خاک فقر و نومیدی بر چهره ها نشسته است. قیافه مردم سیر می درخشد. شاداب و روشن است. حرکات مردم مرفه موزون و خوش آهنگ است. ولی قیافه ی عمومی مردم ما، چنین نیست. هر حرکتی حاکی از مصیبتی و هر تکانی نشانه درد و بلایی است. ما را به غارتگری رسوا کرده اند در حالی که از ما غارت زده تر کسی نیست.[4]

بهمن بیگی در یک خانواده متوسط ایل بزرگ قشقایی به دنیا آمد. بعداز فارغ التحصیل شدن از دانشگاه تهران، مدتی را به همکاری با سران ایل قشقایی سپری کرد، با روش مدیریت، هدف های آشکار و پنهان آنان تا حدودی آشنا شد. بعد از این که به تهران رفت و چند سال در آن جا مقیم شد باز به میان ایل برگشت،  و با مردم ایل زندگی کرد، ناظر و شاهد این تفاوت بزرگ طبقاتی در میان مردم ایل بزرگ قشقایی شده بود. او بعد از تجربه تلخ جنگ سمیرم، که از نزدیک با سران و قدرت مداران ایلی آشنا شد، به حقیقت تلخی دست یافت. اگر زندگی مردم ایل به روال سنتی هم چنان ادامه داشته باشد، تنها فقر، گرسنگی، بدبختی، آوارگی و سقوط در انتظار آنان خواهد بود.

بهمن بیگی می گوید: "چاره چیست؟ آیا بنشینیم تا غبار مرگ بر چهره هامان بنشیند؟ ساکت باشیم تا نیستی بر سرمان سایه بیفکند؟ تسلیم شویم تا سریع تر در سراشیب انحطاط سقوط کنیم؟ شکی ندارم که شما همه با من شریک و موافقید که باید به پا ایستاد و قیام کرد. تاریخ نشان داده است که گرسنگی، مادر بسیاری از قیام های روی زمین بوده است. تاریخ ما نیز در جنوب ایران نشان می دهد که این محرک بزرگ بارها میل به قیام را در میان اقوام و قبایل ما آفریده و به وجود آورده است. لیکن ما به سبب بی سوادی هیچ گاه از قیام های خود سودی نبرده ایم و سودها را دو دستی تقدیم کسانی کرده ایم که در غارت ما سهیم بوده اند.! چه کسانی در غارت مردم ایل سهیم بودند.؟؟

کلید مشکلات ما در لابه لای الفبا خفته است. و من اینک شما را به یک قیام جدید دعوت می کنم. پس از سال ها سیر و سیاحت، عور و مطالعه، دلسوزی و دردمندی به این نتیجه قطعی رسیده ام و شما را به یک قیام مقدس دعوت می کنم. قیام برای با سواد کردن مردم ایلات. من به نام این مردم، با این چشمان بی فروغ، پوست های پر چروک، لباس های ژنده، شکم های گرسنه، با این لب های بی خنده و دل های پرخون. به نام این مردم، به نام کتیرازن ها، چوپان ها، مهترها، کنگرزن ها، دروگرها، هیزم شکن ها، نی زن ها، فعله ها، بی کارها و ولگردها از شما می خواهم که به پا خیزید و روز شب و گاه و بی گاه درس بدهید. درس بخوانید، درس بدهید، درس بخوانید ...[5]

مدارس عشایری که بهمن بیگی نقش اساسی در راه اندازی آن داشت، به میان کسانی رفت، که اکثریت آن ها گرفتار نان شب و دچار کمبود شدید آب آشامیدنی بودند. دارو و درمان و پزشک، معلم و مدرسه و ..... در میانشان وجود خارجی نداشت. مسکن شان، چادری است که هر باد و بارانی آن را به لرزه در می آورد. قوتشان نان و ماستی و پنیری است که خود تولید می کنند. زیر انداز و رو اندازشان دست بافته های زنان و دختران ایل است.

علاوه بر این زندگی سخت ، در تمام قرن گذشته و معاصر درگیری مستمری با دولت های مرکزی داشته اند، در این گونه گیری ها  که مردم عادی ایل، کوچک ترین نقشی در ایجاد آن نداشتند، وسیله ای بر تبلیغ بر علیه مردم قشقایی شده بود.  درگیری های بین دولت و سران ایل، سبب شده بود که رسانه های شهری و دستگاه تبلیغاتی دولتی، مردم عشایر را یاغی، قانون شکن و به دور از تمدن معرفی کنند.

مردم ایل نه تنها از دستگاه دولت و سران ایل خیری نمی دیدند، بلکه به دلیل تضاد منافع و درگیری این دو گروه،، در زندگی عادی و روزمره خود نیز  مدام در عذاب بودند. قربانیان اصلی این شورش های ناخواسته همین مردم عادی و بی تقصیر  عشایر بودند، و در هر دوره از این کشمکش ها آن ها فقیر تر و درمانده تر از قیام پیشین می شدند. هیچ جایگاه و امکاناتی برای بهبود زندگی خود به دست نمی آوردند. رونق زندگی یا زنده ماندنشان در دست طبیعت و درماندگیشان در دست سران ایل و ماموران نظامی دولت بود..

سران ایل و خان های عشایر که همواره نمایندگی دولت را در میان این مردم بر عهده داشتند، تنها به یک بخش از وظایف نمایندگی خود در میان ایل عمل می کردند. یعنی از این مردمی که هیچ گونه امکانات دولتی و محلی در اختیار نداشتند بیش همه شهروندان ایرانی، مالیات می گرفتند و هیچ گاه و در هیچ دوره ای، چه در دوره قاجار و پیش از آن و نه در دوره رضا شاه، دولت و سران ایل به فکر خدمتی برای این مردم بر نیامدندو کاری برای بهبود زندگی، از نظر بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و.. صورت ندادند. در تاریخ ایل  هیچ تلاشی از سوی گرداندگان  ایل قشقایی نیز در این زمینه  برای مردم عشایر دیده نمی شود..

ادامه این شیوه زندگی کوچ روی و دشمنی دولت و مردم عشایر، در حالی که دنیا و ایران دچار تحولات عظیمی بود، نمی توانست پایدار گشته و ادامه داشته باشد.بهمن بیگی راه نجات این مردم را در سواد آموزی می دانسته است و به همین دلیل تمام نیرو و دانش، جوانی و زندگی خود را وقف آموزش عشایر ایران کرد.

قوم قشقایی بعد از قرن ها سکونت در ایران زمین و پرداخت مالیات های سنگین و عرضه فراوان فراوردهای تولیدی، به عنوان شهروند ایرانی، از هیچ گونه خدمت دولتی برخوردار نبود. تنها پس  از این که سران ایل از ایران تبعید شدند، آن ها  از سال 1334 برای اولین بار در تاریخ کهن سال خود در ایران، از یک  خدمت رسمی دولتی  استفاده کرد.ند این خدمت دولتی همان مدرسه های عشایری، با معلمین عشایری و در زیر چادرهای عشایری بود که توسط بهمن بیگی رهبری شد و توسعه یافت.

بهمن بیگی نه تنها مدرسه را به میان ایل آورد، بلکه تلاش های ارزنده ای هم برای آموزش ماما برای زنان ایل، دامپزشک برای احشام ایل، آموزش قالی بافی  ایجاد دانشسرای پسران و دختران ، راه اندازی کتابخانه و فروشگاه سیار و ..... به عمل آورد.، به هنگام راه اندازی این مدارس، بسیاری از مردم ایل حتی  از تهیه دفتر و قلم  برای مدرسه کودکانشان نا توان بودند.

کودکان عشایر از همان دوران خرد سالی برای خانواده خود نیروی کار و فعالیت محسوب می شوند اما این مردم دریافتند که برای آینده فرزندانشان باید همت کنند. آن ها از راه اندازی این مدارس استقبال کردند و به تلاش بانی مدرسه پاسخ مثبت دادند و به هر شکلی که بود، کودکان خود، یعنی  نیروی کارشان را به مدرسه ها اعزام کردند، به این امید که فرزندانشان، فردایی بهتر از خود آنان داشته باشند.

 آموزگاران شهری قادر نشدند که زندگی ایلی را تحمل کنند و از زیر این بار سنگین شانه خالی و  مدرسه ها و شاگردانش را  رها کردند.  اما معلمانی که در میان همین مردم قشقایی زاده و  بزرگ شده  و در مکتب خانه های سنتی درسی خوانده بودند منشاء خیر شدند.، با مدیریت و برنامه های آموزشی که بهمن بیگی تدارک دیده بود، توان لازم را برای این کار مقدس به دست آوردند. و دوش به دوش بانی این نیت خیر، به کار در سرما و گرما تن  در دادند. و هزاران سواد آموز را در عشایر پرورش دادند. تحول و دگر گونی فراوانی در میان مردم ایل پدید آوردند. این دستاوردها سبب از دست دادن برخی از رسوم و فرهنگ سنتی مردم ایل هم شده است. اما در تراز داده ها و ستاده های فعالیت های بهمن بیگی، ستاده ها سنگینی زیادی را نشان می دهد.

« باید به جنگ، جور و ستم رفت. باید بی سوادی و جهل را ریشه کن ساخت. باید به گسترش فرهنگ و سواد همت گماشت. ولی البته فرهنگ و سوادی که از اخلاق انسانی و شرف خواهی و مظلوم نوازی جدا نشود و از محبت و مهربانی به پدران آواره و مادران داغدیده، به سکینه و به سکینه ها دور نماند»[6]

بهمن بیگی در راس چنین دگر گونی خیره کننده ای، از حیطه آموزش و پرورش پا را فراتر نهاد و در ارایه خدمات پزشکی، مامایی،حرفه ای ، ورزشی، دامپزشکی، قالی بافی و سایر خدمات اجتماعی  به مردم ایل و روستا ، به چنان جایگاهی رسید که عابد و عامی و ارتشی ویاغی و شهری وروستایی و ایرانی و آمریکایی همه اورا از خود می دانستند و ارج و قرب اش می نهادند[7]

برای قضاوت در مورد فعالیت ها و دستاوردهای مدارس عشایری و رهبر آن محمد بهمن بیگی باید در میان عشایر زیسته باشی با فراز و نشیب ها و نحو زندگی آنان بزرگ شده و عبور از کوه ها و دره های سخت و ناهموار را  تجربه کرده باشی و در زمستان سرد هنگام باران و باد، در چادر مویین زندگی کرده و با رنج ها و شادی هایشان آشنا باشی. هنگام بیماری در نبود پزشک دست به آسمان دراز کرده باشی و در تابستان برای دستیابی به آب خوردن، مشک به پشت از ته دره ها بالا آمده باشی و.....

و به علاوه شرایط زمانی و مکانی این دوره از تاریخ ایران و ایل قشقایی را از یاد نبرده و داوری را در ظرف زمانی خود صورت دهی.

به همه ی تلاش گران نظام آموزش عشایر ایران که در این قیام و تلاش کشوری خدمت کرده اند درود می فرستم و به کوشش همه ی آنان ارج می گذارم. بهمن بیگی خدماتی را به محروم ترین افراد جامعه ایران که همان عشایر بودند آغاز کرد. خدمتی که در تمام دوران تاریخی ایران بی سابقه بود. کاری بیاد ماندنی که غیر ممکن می نمود، میسر ساخت. و از حرف به عمل درآورد. هرچند که این دستاوردها از دست رفته هایی را هم در پی داشته است. به باور من خدمت وی گرانبها و ارزشمند می باشد. به روح پرفروغش درود می فرستم.

به امید و آرزوی توفیق برای همه ی خدمت گذاران انسانی در سرتا سر گیتی.

نوروز دّرداری(فولادی)- 



[1] بر گرفته از پیام نوشته محمد بهمن بیگی – اگر قره قاج نبود ص ص 190 -193

[2] اگر قره قاج نبود ص 48-49

[3]  خاطره از جهانگیر شهبازی – یکی از همرزمان بهمن بیگی به نقل از تارنمای اندیشه های بهمن بیگی

[4] اگر قره قاج نبود ص 199 - 200

[5] اگر قره قاج نبود:همان ص 200

[6]  - برگرفته از تارنمای تاریخ ایل قشقایی - ایران

[7]  - قشقایی ها – دیروز-امروز و فردا – اشکبوس طالبی - همان


سرگذشت زندگی سیاسی محمد ناصر خان قشقایی - ایلخان قشقایی - بخش دوم

نوشته نوروز دَرداری (فولادی)



 

فصل اول: دوران جوانی و همکاری محمد ناصر خان با پدر

 

 

شناختی از قوم قشقایی

محمد ناصرخان صولت قشقایی که بیشتر به نام ناصرخان قشقایی شهرت دارد همانند پدرش اسماعیل خان صولت الدوله و اجدادش در جایگاه «ایلخان » رهبری ایل ترک زبان قشقایی در فارس را از نیاکان خود به ارث برده بود. وی  در این جایگاه رییس ، مدیر،  قاضی، نماینده و مالیات بگیر دولت در ایل و نماینده مردم ایل نشین قشقایی در برابر دولت و به طور کلی همه کاره این کنفدراسیون ایلی در جنوب ایران زمین بود.  وی در سرزمین وسیعی در جنوب ایران در استان های اصفهان، فارس، بنادر و کوهگیلویه و بویراحمدی و در میان عشایر آن  منطقه نفوذ و قدرت داشت.

ایل قشقایی از دوران گذشته تا کنون به صورت یک کنفدراسیون (ایل بزرگ) اداره می شده است. این ایل بزرگ(کنفدراسیون) قشقایی متشکل از ایلات مختلف از مردم ترک زبان است که زندگی کوچ‌روی و کوچ‌نشینی دارند این قوم برای ادامه زندگی خود و دام‌هایشان در تمام قرون گذشته با اقوام دیگر و به‌خصوص حکام منطقه ای در کشمکش  و چالش بوده اند.

تا چند دهه پیش دانستنی‌های ما در باره گذشته دور و پیشینه این مردم بسیاراندک و غیر مستند بوده است. به درستی معلوم نبود که ترکان قشقایی چه گذشته ای داشته و در کدام سرزمین‌ها می‌زیسته‌اند و چه حوادثی را پشت سر نهاده‌اند. اغلب نوشته‌ها در مورد تاریخ این قوم با حدس و گمان مورخین همراه بوده است. اما در دهه های ۱۹۵۰-۱۹۶۰م کشفیاتی توسط باستان شناسان غربی در کشور ترکیه صورت گرفته و اسنادی به دست آمده است که نشان می دهد مردم قشقا، در دوران هزاره دوم پیش از میلاد در قرن های پانزدهم و شانزدهم قبل از میلاد مسیح در شمال شرقی آناتولی و در ساحل جنوبی دریای سیاه در «سرزمینی که به نام ساکنین اولیه آن دیار « بنام سرزمین حاطی» « Land of the Hatti» معروف بود.  زندگی نیمه عشایری و اقامت داشته‌اند.. این کشفیات باستان شناسی در رابطه با گذشته های دور  در رابطه با کشور و یک امپراتوری باستانی به نام هیَتی صورت گرفته است .  تا پیش از کشف این اسناد از مردم هیَتی تنها در تورات   نامی برده شده و این سرزمین در نوشته های تاریخی جهان به نام سرزمین گمشده معروف بود. چون که نامش تنها در تورات بود ولی محل و جایگاهش در جغرافیای جهان نا مشخص بود.

در کاوش های باستان شناسی که در دهه ۱۹۵۰-۹۶۰  درناحیه آناتولی (آسیای صغیر) صورت گرفته ، اسناد مدارکی از دوران امپراتوری هیَتی ها به دست آمده است. این مدارک کشف شده شامل: پیمان‌نامه، مکاتبات اداری، نیایش‌ها و مراسم مذهبی و پیش‌گویی‌ها و همچنین نوشته‌های تاریخی دیگری از پادشاهان هیَتی است، که تاریخ تمدن گمشده هیَتی ها  را روشن ساخته  که این امپراتوری در آسیای صغیر (آتاتولی) بوده است.  پس از سقوط این امپراتوی حکومت لیدی و یا لیدیه  جایگزین این دولت شده است که در تاریخ ایران همزمان با دوره ماد و هخامنشی می باشد و این حکومت لیدی یکی از دولت های  ثروتمند زمان  خود بوده است.

در اسناد و مدارک کشف شده در رابطه با تاریخ دولت هیَتی یک بخشی از گذشته باستانی قوم قشقا را  که همراه  و همدوره این امپراتوری بوده نیز به دست آمده است و این مدارک نشان می دهد که قوم قشقایی با این امپراتوری هم مرز و هم منطقه و در روابطشان  همواره کشمکش و نزاع  بر قرار بوده است و سر انجام قوم قشقایی در سقوط این امپراتوری بزرگ زمان- نیز سهیم  و دخیل بوده نقشی اساسی داشته است. 

به موجب این اسناد قوم قشقا از اولین ساکنان ناحیه آسیای صغیر  در ترکیه فعلی بوده است.  نام قشقا  برای نخستین باردر سندی مربوط به سالهای ۱۵۶۰-۱۵۹۰ قبل از میلاد(بیش از سه هزار و ششصد سال قبل) در زمان یکی از شاهان  هیَتی به اسم هانتیلی اول( Hantili I)  نشان داده شده است. در این سند شرح نبرد قوم قشقا با این پادشاه  درج گردیده و نوشته شده که قشقایی ها توانستند شهر مذهبی نریک  Nerik) ) را  که از شهرهای تحت حکومت هیَتی بود تصرف نموده و به مدت دو قرن آن را در اختیار خود داشته باشند.»[1] بر اساس این سند، بخشی از قوم قشقایی علاوه بر کوچ نشینی در این دیار احتمالا دارای زندگی شهر نشینی نیز بوده اند که توانسته اند  این شهر بزرگ مذهبی آن زمان را  تسخیر و تصاحب و اداره کنند.          

به موجب این یافته ها، حوزه قلمرو قوم قشقایی در دیار  هیَتی، در جنوب دریای سیاه؛ از دهانه «هالیس» (قزل ایرماق فعلی) و بخش هایی در غرب آن تا بالای حوزه رود فرات، در غرب (ارزن جان امروزی ترکیه) که شامل مناطق کناره رودخانه‌های (ایریس ـ Iris) مانند (یاشیل ایرماق) و رود گِرِگ، گِیل گَل و کَلکِیت بود، ادامه داشته است. این بخش از آناتولی در تاریخ  ایران به نام آسیای صغیر شهرت دارد.آسیای صغیردر زمان کوروش کبیر  و دولت ساسانی بخشی از ایران بزرگ بوده است.

یکی از باستانشناس معروف آلمانی به نام اینر فون شولر Einar von Schuler   که خود شخصا در کاوش های باستان شناسی ترکیه  حضور و  شرکت داشته است با استفاده از اصل و ترجمه این مدارک باستانی کتاب کاملّی به نام «Die Kaschkäer  » (قشقایها)-  تدوین و در سال ۱۹۶۵ م (۱۳۴۴ش) منتشر کرده است.  در نوشته های  این کتاب مدارک به دست آمده  در کاوش های باستانی آناتولی به ، فصل‌های گوناگون تاریخی از جمله سازمان سیاسی، اقتصادی، دین و علم اللغات، و نام‌های «قشقا»یی و ... تقسیمبندی و به قلم کشیده شده اند  .در این کتاب ، تاریخ ایل قشقایی در یک دوره چند قرنی  در کنار دولت هیَتی نگارش یافته و روابط آن را با دولت هیَتی منعکس می کند. از جمله در این کتاب می خوانیم که:

 «قوم قشقا  به آلمانی «Kaschkäer»، به انگلیسی «kašKa و gašGa» و همچنین به زبان مصری «Gašgeš, Keschkesch, Keškeš Gaschgesch» گفته و نوشته می‌شود. این قوم در دوران حکومت و حیات دولت هیتّی در شمال آناتولی (ترکیه فعلی ـ م) در کنار دولت هیَتی در جنوب دریای سیاه به صورت نیمه عشایری زندگی می کردند.

کتاب قشقایی ها

 حوزه‌ی سکونت قشقاها منطقه  باستانی به نام «پافالا گونیا ـ Paphlagonia»در این دیار بوده است. این سرزمین در دامنه مناطق کوهستانی آسیای صغیر می باشد که ۲۴۰۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد بین آنکارا و دریای سیاه قرار گرفته است. و  در حال حاضر جزو استان‌های «چانکیری ـ Çankırı » و «قاراباغ ـ Karabük» ترکیه می باشد.

اسناد و منابع، به دست آمده در آناتولی شمالی ، مربوط به قرن چهارده پیش از میلاد(۳۶۰۰ سال پیش) می‌باشند. برخی از پژوهشگران بر این باور هستند که قوم قشقا، از مردم بومی و اصلی در همین سرزمین (آناتولی) بوده  و در همین جا سکونت و زندگی می‌کردند و از صاحبان اولیه و ساکن باستانی این دیار    بوده اند.

این نظریه با توجه  به  این که برخی از نام‌های مربوط  و مصطلح در زبان قوم قشقا  که در این اکتشافات به دست آمده اند  کاملا  با اسم هایی که در دوره های پیش از آن نیز در همین منطقه آناتولی معمول و  مورد استفاده، در همین دیار بوده است مشابه و همانند و یکی هستند،  درست و منطقی به نظر می رسددر این صورت این امرحاکی از آن است که سابقه سکونت قوم قشقا  بسیار طولانی تر از  زمان مندرج در این اسناد کشف شده  در آناتولی است یعنی به قبل از قرن چهاردهم پیش از میلاد می رسد.

اسنادی که به دست آمده، بیشتر به یادمانده  و نوشته هایی از حاکمان و مربوط به دوران حکومت  پادشاهان کشور «هیتّی» است. بنا بر این ما با توجه به این آگاهی‌ها و اسناد کشف شده است که می‌توانیم با اطمینان اعلام کنیم که حکومت هیتّی در این دیار  آناتولی (ترکیه فعلی) مستقر بوده و این نواحی  در تصرف آن دولت بوده است. و قشقایی‌ها به صورت قومی نیمهعشایری در دسته‌هایی به صورت متفرق و جداگانه در بخشهایی از این سرزمین زندگی می‌کرده‌اند. و  با دولت هیَتی در کش مکش مدام بوده اند. در آن دوره  قوم قشقا حداقل به ۹ گروه (ایل) تقسیم می‌شده است.[2]

 

سرزمین قشقایی ها در کنار دریای سیاه در آسیای صغیر(آناتولی – ترکیه)

 

به علاوه نام قوم قشقایی در اسناد باستانی معتبر دیگر کشورهای منطقه  نیز ثبت شده است. از جمله در مدارک به دست آمده از کشور معروف آشور[3].

قرن یازدهم پیش از میلاد دوران اعتلای حکومت آشور بوده است. تیگلت پیلسر یکم (تیغلا بلاصر) Tiglath – Pileser» ) در سال ۱۱۱۵ پ.م.  بر تخت سلطنت کشور باستانی آشور نشست . در آن زمان پادشاه تیگلت پیلسر یکم بابل را تصرف کرد و بعد از این تصرف آشور، کشور بابل برای مدتی مدید از زُمره دول بزرگ خارج شد. و بعد از آن دولت آشور  در سال ۱۱۰۰ پ.م.  در جنگی بر امپراتوری بزرگ هیَتی ها پیروز شد. و آن را در گروه سرزمین های تحت تسلط خود درآورد.

پنجاه سال قبل از این که «تیگلت پیلسر به سلطنت برسد یعنی در حوالی سال ۱۱۶۵ قبل از میلاد، قبیله‌ی موشکی - Mushki، (این لقب در میان آشوریان برای قبیله‌ی «تراکو ـ فریغیان Thraco-Phrygian به کار برده می‌شد) که در سراسر حوزه‌ی علیای فرات و تا کناره‌های رود آرسانیاس (به ترکی مرات نام دارد) در دامنه‌ی کوه‌های آرارات که در اختیار کشورهای «آلزی» و «پرولومزی» بود، پراکنده شده بودند [4]

هم‌زمان قوم «قشقا» و آورامان نیز حوزه‌ی نشیمن خود را  در اناتولی تا حوزه‌ی فرات گسترش داده بودند. باید توجه داشت که به کار گیری اصطلاح «قشقا» یک کاربرد عمومی است، اما در برخی از کتیبه‌های   « تیگلت پیلسر (تیغلا بلاصر) Tiglath - pileser»[5] اول، از قوم «قشقا»  به عنوان یکی از گروه‌های هیتی‌ها یاد شده و سپس از آن‌ها به صورت اقوام قشقای «آپشالی ـ Apeshlaians» نام برده است. این اقوام آپشالی در اسناد مربوط به کشور هیتّی‌ها  تاکنون شناخته نشده است و نامی از آن‌ها  در اسناد این دولت دیده نمی شود.»[6] این احتمال هست که نام قوم قشقایی به دلیل کوچ و جا به جایی از یک ناحیه در آناتولی به منطقه دیگری مهاجرت کرده اند و یا بخشی از آنان در این جا به جایی شرکت داشته اند به همین سبب به نام های متفاوتی شهرت  یافت و در یاد داشت ها به شهرت متفاوتی معرفی شده اند.

نویسنده روسی – سیریل تومانوف( Toumanoff, Cyril ) در مطالعات خود در مورد تاریخ مسیحیت قفقاز می نویسد:« طیق اسناد بر جای مانده از آشوریان یک گروه از قوم قشقایی احتمالا از شمال به سوی شرق حرکت کرده و به قفقاز رفته اند. در قفقاز با  کولخیس ها [7]یا (زِن) ها در آمیخته و یک  حکومتی به نام کولخا  که آرارات  گفته می شد تشکیل دادند،بعدا این حکومت  بنام کولخیس یونان معروف شد. بخش دیگری از قوم قشقا  احتمالا در قرن هشتم قبل از میلاد در کاپادوکیه [8] دولتی تشکیل دادند که زیر نظر آشوری ها بود و بر بخشی از آناتولی(آسیای صغیر ) فرمان می راند.[9] با توجه به این مدارک و سوابق تاریخی قوم قشقایی دارای یک گذشته تاریخی بیش از سه هزار و ششصد ساله می باشد.[10]

 

قوم قشقایی در ایران زمین

درمورد زمان حضور و ورود قوم قشقایی به  ایران سند مشخص و گویا و دقیقی در دست نیست. ولی پاره ای از اسناد موجود نشان می دهد که قوم قشقایی از قرن ها پیش در ایران به ویژه در فارس حضور فعال داشته اند. از جمله:

-           در روستای ساران بالا  در شهرستان سپیدان (اردکان) در استان فارس وقف نامه ای بدست آمده است که تاریخ آن مربوط به سال ۷۰۱ ه ق(برابر با سال ۶۸۰ شمسی) است . در بخشی از این وقف نامه نام ایلات و تیره های عشایر فارس ذکر شده از جمله: کردان[11] چهار دانگه، کردان قراچه، کردان ارشلو و کردان قشغایی(قشقایی ) آمده است.[12] بر اساس این سند مردم قشقایی بیش از هفتصد سال است که در فارس حضور دارند. حال از چه زمانی و از چه طریق به ایران آمده اند و  در این دیار ساکن شده اند نامعلوم است.

وقف نامه مربوط به قشقایی

-          قدیمی ترین متن فارسی که نام قشقائی را به عنوان عشیره در یک کتاب در بر دارد کتاب جامع التواریخ حسنی، تالیف تاج الدین حسن ابن شهاب یزدی،است که رویدادهایی از سال ۸۵۷-۸۵۵ هجری(۸۳۱ تا ۸۳۳ شمسی) را بازگو کرده است. و در این کتاب، در قسمتی که به احوال باز ماندگان و شاهزادگان تیموری اختصاص دارد ذیل اطلاع در باره حکومت سلطان ابراهیم[13] در شیراز در وقایع سال ۷۹۸ ه ق( ۷۷۴ ش) اینطور نوشته است:

بای قرا[14] چون به حوالی شیراز رسید سلطان ابراهیم لشگر بیرون آورده مصاف دادند. لشکریان ابراهیم غیبت نمودند و سلطان ابراهیم هزیمت یافته به ابر قوه آمد و بای قره پادشاه شد. بر حسب قرار چون به گندمان رسید احشام قشقائی معلوم کردند و اورا گرفته پیش امیر زاده رستم بردند. او اعلام سریر اعلی کرد.[15]" این واقعه مربوط به سال ۷۹۸ هجری قمری (۷۷۴شمسی ) است.

و در نوشته های مورخین معاصر نیز هر کس بر اساس برداشت خود، در این مورد حدس و گمان هایی زده است. از جمله در مورد وجه تسمیه نام این قوم نوشته اند: چون آنان دارای اسب های پیشانی سفید بوده اند، قشقا نامیده شده اند، و یا آنان از کاشغر آمده اند، و کاشغر در طول زمان به قشقر و سپس به قشقا تبدیل شده است، و یک مورخ نیز نوشته؛ چون آنان فراری بوده اند و کلمه فراری؛ قچقنده می باشد، به مرور تبدیل به قشقا شده است و یا آنان را از شهر قش و از طایفه قایی بوده اند قش قایی شده اند و.....

 

ایران باستان در منطقه جغرافیای وسیعی قرار داشته است. ایران بزرگ (همچنین ایران‌زمین یا ایرانشهر) محدودهی جغرافیایی و حوزه تمدنی فلات ایران و جلگه‌های مجاور آن، شامل ایران کنونی، بخش بزرگی قفقاز، افغانستان و آسیای مرکزی است که در زبان‌های فرنگی از آن معمولاً با عنوان پرشیای بزرگ یا پارس بزرگ یاد می‌کنند. کاربرد تاریخی ایران صرفاً محدود به بخش غربی آن که هم‌اکنون به این نام خوانده می‌شود، نبوده و تمام مرزهای سیاسی کشوری که تحت تسلط ایرانیان بود همچون میان رودان و اغلب ارمنستان و جنوب قفقاز را هم در بر می گرفت.

 یکی از اولین نبردهای کورش هخامنشی لشکر کشی در سال ۵۴۶ پیش از میلاد به کشور پادشاهی لیدیه بود. لیدیه (به یونانی: Λυδία) یک پادشاهی باستانی در عصر آهن در غرب آناتولی بوده‌است، مطابق با استان‌های امروزی ازمیر و مانیسا در ترکیه. پایتخت سنتی پادشاهی لیدیه شهر سارد بود. پادشاهی لیدیه در گسترده‌ترین حالت خود تمامی آناتولی غربی را در تصرف خود داشت.در این لشکر کشی کروزوس پادشاه لیدی شکست خود و شهر سارد پایتخت آن به دست کورش فتح شد و کوروش مسئولیت فتح دیگر شهرهای آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد..

لیدیه ثروتمندترین کشور منطقه آسیای کوچک بود. پادشاه لیدی به منظور مقابله با کوروش بزرگ با فرمانروای اسپارت که از مهم‌ترین شهرهای یونان بود، پیمان دوستی بست. کوروش بزرگ به لیدیه حمله برد و سارد را در سال ۵۴۶ ق.م. به قلمروی ایران افزود. با فتح شهر سارد، عمر پادشاهی بزرگ لیدی به پایان رسید.کشور لیدیا دارای معادن فراوان طلا و نقره بود. کوروش بعد از دستیابی به این معادن ضرب سکه های طلا را در ایران رواج داد.[16]

در قرن هفتم پ.م. یونانیان این سرزمین را به تصرف و اشغال خود درآورده و با ایران همسایه شده‌بودند. آنها شهرهای مهمی از جمله بیزانس یا استانبول فعلی را بنیان نهادند. در دوره لشکر کشی اسکندر مقدونی  به ایران این منطقه مجددا تحت تصرف یونانیان درآمد. .

زبان مردم لیدی، زبان لیدیایی بود که از زبان‌های هند و اروپایی خانواده زبان‌های آناتولی بود. این زبان با زبان لووی و زبان هیَتی ارتباط داشته‌است. این زبان سرانجام در قرن  اول پیش از میلاد از بین رفت.[17]

در بالا اشاره کردیم که محل سکونت قوم قشقایی در همین منطقه و هم مرز لیدی بوده است. کشور لیدی  پس از سقوط امپراتوری هیَتی به وجود آمد و جایگزین دولت هیَتی شد. آیا این قوم  قشقایی در آن زمان همراه لشکریان کورش بوده اند یا  همران آن سپاهیان به ایران آمده اند؟؟

در مورد چگونگی ورود آنان به سرزمین ایران فعلی نیز مستندی در دست نیست با این وجود، نویسندگان مختلف نظریاتی به این ترتیب نگاشته اند:

-          ورود از طریق دامنه‌های زاگرس:

رشته کوه‌های زاگرس از کوه‌های آرارات در شمال کشور و در خاک ترکیه فعلی و آناتولی قدیم؛ آغاز می‌شود و تا استان فارس در جنوب ایران تداوم یافته و از آن جا به موازات خلیج فارس به شرق کشور کشیده شده و به کوه‌های پاکستان می‌رسند.

منطقههای عبور این کوه؛ در ترکیه؛، استان آغری، در مرز ایران، جمهوری آذربایجان و ارمنستان واقع است. کوه آرارات در مرز مشترک ایران و ترکیه میباشد و در داخل ایران از استانهای کردستان, کرمانشاه, ایلام, اصفهان, چهارمحال و بختیاری, کهگیلویه و بویر احمد و فارس عبور میکند. و نام زاگرس بر گرفته از نام اقوام مهاجری است که در ازمنههای قدیمی؛ زمانی در این منطقه از سواحل دریاچه «وان» تا ساحل «مکران» ساکن بوده و زاگارتی/ ساگارتی (Zagarthians/Sagarthians) نامیده میشدند، گرفته شده است. قبایل کرد «زنگنه» و «چگینی» از بازماندگان ساگارتیهای باستانی محسوب میشوند. (و هم اینک بخشی از قوم زنگنه در میان قشقایان فارس وجود دارند) در گذشته این رشته کوه به نام کوهستان (در عربی جبال)، پهله و پاطاق نامیده میشد.

قوم قشقا به مدت چهار قرن در سرزمینهای آشور و یا در حقیقت در دامنه ارتفاعات «هاکری» Hakkari که رشته کوههایش تا سلماس کردستان ادامه دارد؛ سکونت داشتند. و میدانیم که قشقاییان ایران قرن هاست که در فارس، اصفهان و کنارههای خلیج فارس در دامنه رشته کوههای زاگرس به شیوه کوچ‌روی ( کوهسارمداری) زندگی میکنند.

|        آیا می‌توان گفت که:این مردمان قشقا، که در مهاجرتهای قبلی خود، تا دامنههای آرارات در آناتولی پیش آمده بودند پس از آن، در گذر زمان، همراه سایر مهاجرینی که در این منطقه بودند، همچنان در پی علفزارها و سرزمینهای جدید به حرکت خویش در دامنههای زاگروس چه از آرارات و چه از کردستان به سوی جنوب ایران ادامه داده و به فارس رسیده و در آن دیار اقامت گزیدهاند؟؟؟[18]

 

مقام ایلخانی در میان عشایر ایران

ایلخان . ( واژه ترکی - مغولی ، اِ مرکب ) خان و فرمانروای ایل . لقب سلاطین مغول است . ایلخان نامی که مغولان به شاهان خود میدادند. این مقام و لقب برای اولین بار در ایران برای هلاکوخان مغول بنیانگذار سلسله ایلخانان (۶۱۵–۶۶۳ ه‍.ق / ۱۲۱۸–۱۲۶۵ م) بکاربرده شده است. از آن پس تا دوره رضاشاه، سران عشایر و قبایل متعدد ایران دارای مقام ایلخانی بودند و توسط ایلخانان اداره می شدند.

ایلخان و پس از او ایل بیگ بالاترین مقام سیاسی و اداری در جامعه بختیاری بوده اند. ایلخان بختیاری از میان خوانین و روسای طوایف انتخاب می گردید و با کمک معاون یا دستیار خود به نام ایل بیگی، ایل بختیاری را اداره و  سرپرستی می نمود.

در تاریخ عشایر قشقایی نیز از زمان صفوی رهبران ایل از طرف شاه برگزیده می شده و سمت وی به صورت ایل بی یا ایل بیگ (بزرگ ایل) نامیده می شده است. از دوره قاجاریه لقب ایلخانی در میان عشایر قشقایی متداول و به کار برده شده است که رهبر اصلی ایل  به نام ایلخان بوده و ایل بیگی معاون و کمک کار او محسوب می شده است.

ناصرخان آخرین ایلخان در تاریخ ایل قشقایی است. در تاریخ باستانی ایل قشقایی که در بالا به پیدایش اسناد آن در آناتولی اشاره شد، از رهبران ایل قشقایی در پاره ای از اسناد هیَتی به نام پادشاه یاد شده است از جمله در اسناد مربوط به دوره پادشاهی سوپیلولیوما که از رهبر قوم قشقا «پیاپیلیس» نام برده شده است. .[19]

-          دو مین شاه قشقایی در دوره فرمانفرمایی تودهالیا Tudhaliya است که در سال  ۱۳۶۰-۱۳۴۴پیش از میلاد  در هیَتی حکومت می کرد. در اسناد دوره این فرمانده هیَتی از یک رهبر charismatic کاریزماتیک (تاثیر گذار) قشقایی  به نام Karanni کرانی(قرانی) اسم برده شده است که یک دربار سلطنتی تشکیل داده و مانند شاه حکومت می کرده است. در  اسناد این دوره  نوشته شده که این فرمانفرما بسیار قدرتمند بوده و  پیاپیلس شاه پیشین قشقایی به توانمندی وی نبود.

بنا بر این شیوه ایلخانانی گری در میان قوم قشقایی یک تاریخ چند هزار ساله دارد . بر اساس نوشته های تاریخی و سوابق سنتی موجود رهبران هر ایل در عشایر ایران معمولا از میان افراد برجسته همان ایل برگزیده یا منصوب می شدند. اما انتخاب  اجداد اولیه و ادامه فرمانروایی خاندان ایلخانان قشقایی (نیاکان ناصرخان)  در کنفدراسیون قشقایی که دارای یک سابقه بیش از سیصد ساله  هستند ، با این سنت و سوابق مرسوم در میان ایلات  ایران همخوانی چندانی ندارد.  زیرا بنا به  گفته ی محمد ناصرخان و ملک منصورخان قشقایی اجداد آنان که در این مدت طولانی بر ایل  قشقایی فرمانروایی کرده اند از میان مردم و قوم عشایر قشقایی نبودند، بلکه  آنان از سران نظامی و پاسداران شاه اسماعیل صفوی بودند که به نام سپاه (شاه لو- شاه لی) معروف بوده اند. به عنوان سرپرستان ایل قشقایی انتخاب و به فارس اعزام می شوند.

خاندان شاهی لو از دوره صفوی۸۸۰ تا ۱۱۱۴ خورشیدی (برابر ۱۱۴۸–۹۰۷ قمری و ۱۷۳۶–۱۵۰۱ میلادی) ) تا سال ۱۳۳۲ ش در جنوب ایران بر ایل قشقایی حکومت می کردند و در طول تاریخ برای توسعه قدرت خود و حفظ موقعیت خویش بارها با حکومت مرکزی ایران درگیری و چالش داشته اند. ایلخانان ایل قشقایی از دوره صفویان به بعد دارای یک موقعیت استثنایی، شاه گونه بوده اند که علاوه بر زندگی عشایری قصرهای بزرگی نیز در شهر مالک بوده اند.

نمایی از زندگی صولت الدوله ایلخان  قشقایی

زندگی سران و خانان عشایر به ویژه قشقایی گر چه به صورت کوچ روی بوده است اما بسیاری از آنان به خصوص از دوران صفوی که اسنادی در دست است نشان می دهد که آن ها هم در میان عشایر وابسته به خود زندگی می کرده اند هم در شهر دارای خانه و قصر بوده اند. تاریخ دوران قاجاریه به خصوص از زندگی و خانه آنان نام برده است. کاخ معروف ارم در شیراز متعلق به سران ایل قشقایی بوده است. زندگی آنان در میان ایل نیز دارای ویژگیهای خاص خود بوده است. زندگی صولت الدوله ایلخان قشقایی در دوره قاجاریه و پهلوی شمایی است از زندگی شاهوار آنان در میان عشایر. این رهبران قوم کوچ رو قشقایی در مسند ایلخان، ایل بیگی ، کلانتران، خوانین و درباریان آن ها، با جلال و شکوه فراوان و با تمول بی کران و خدمات گسترده ای توام بوده است.

صولت الدوله، ایل خان قشقایی، که بر یک سرزمینی در جنوب ایران حکومت می کرد که وسعتش برابر چندین کشور اروپایی بود،  در یک نوشته تاریخی  در دوره قاجار، زندگی ایلخان را در سطح سلطان معرفی کرده و سـیاه‌چادر ایـلخانی را اینطور وصف‌ کرده‌اند‌:

-        نشیمن ایلخان:«چادری‌ بسیار‌ بـزرگ‌ است که هفت‌ تـیرک‌ بـطور قطار در زیر چادر زده‌اند کـه بـقدر بیست ذرع طول چادر بوده و هفت ذرع عرض‌،...دور‌ تا‌ دور چادر را از طرف داخل چادر‌ چیق‌ کـشیده‌ بـودند‌ و یک‌ قطار‌ یخدان نیز از طـرف طـول در وسـط چادر چیده بـودند و روی یـخدانها را گلیم‌های بسیار خوب انـداخته بـودند و ثلث چادر را موضوع نموده جوالهای گلیمی رنگین بسیار‌ خوب پر از اجناس نموده قطار و متصل بـهم گـذارده بودند و بر روی جوالها بعضی فرشها و اسـبابها گـذارده بودند و بـر روی اسـبابها رخـتخوابها را در مفرش و چادرشبهای ابریشمی بـسیار خوب بسته‌ گذارده‌ بودند...دور خورجین کوچک به تیرکهای چادر آویزان بود که اسباب خیاطی و دوک ریـسمان ریـسی دران گذارده بودند و در بیرون چادر یک دسـتگاه قـالی‌بافی مـشاهده شـد»

- یکی از افراد ایل قشقایی که خود شخصا مدتی در تشکیلات ایلخان حضور داشته و از نزدیک شاهد تشریفات و جلال و شکوه زندگی خان بزرگ ایل قشقایی بوده، توصیف آن را چنین به قلم کشیده است:

-  در کوچ عادی و هنگام حرکت ایل همیشه بیش از هزار سوار مسلح در التزام رکاب ایلخانی بودند که میر آخورها در پیشاپیش و قراولان مخصوص و نقره چماق ها و محافظین در یمین و یسار نظم و انظباط و حرکت منظم این پا رکابی را کنترل می کردند.

شکوه و جلال محافظین خوش پوش و هیبت و صلابت ایلخانی قشقایی چشم گیر و تماشایی بود. زمین در زیر سُم ستوران می لرزید. شیهه ی اسبان و درخشش سلاح مردان؛ چشم ها را خیره می کرد. در کنار زین اسب بعضی از چابک سواران شمشیر برنده ای نیز حایل بود.در بین صدها مرکب زیبا و اسبان آراسته، قاطری خوش رنگ و راهوار که قاطر آب داری گفته می شد.، میوه و تنقلات و انواع نوشیدنی ها و احیانا داروهایی را در جعبه ی کمک های اولیه حمل می کرد که در صورت نیاز و رقع خستگی مورد استفاده قرار می گرفت.

این شکوه و جلال و محبوبیت ایلخانی، چنان در قلب و روح مردم منطقه رسوخ کرده بود که گاهی یک نفر مامور ساده ی او پیاده یا سواره با یک چوب نازک، ایل یا بلوکی را به اجرای فرمان وی وادار می نمود و احدی نمی توانست از آن عدول کند. کلامش نافذ و دستورهایش قاطع و تغییر ناپذیر بود. کلانتران بزرگ طوایف گاهی تا چند شبانه روز در چادر فراش باشی و مشاورین و دیگر رجال ایل بیتوته می کردند تا اجازه ی شرفیابی و ملاقات به آن ها داده شود.

-        حرکت زنان خوش پوش سوار بر اسبان آراسته نیز درخششی چشمگیر داشت که کم تر از هیبت و صلابت مردان نبود. گاهی بیش از دویست تن از زنان ملبس به لباس های رنگارنگ و زیبای ایل در ملازمت بانوی اول ایل (بی بی) با کنیزان و همراهان مخصوص از خدمه و میر آخورها و مراقبین نظم و انضباط، در جلو و اطراف آن ها در حرکت بودند. صدها قاطر و شتر نر(لوک) با آویزه و گمپله رنگین، زنگ ها و ناقوس های بزرگ که بر گردن داشتند، تسلیحات(توپ و تفنگ و فشنگ) و آشپزخانه و وسایل دیگر زندگی ایلخانی را حمل می نمودند که تماشایی و بسیار جالب بود. گلیم های رنگارنگ که بر بار شتران سر کش شده بود، قلم از توصیف آن ناتوان است.

-        رمه اسبان ایلخانی و بیش از هزار مادیان ایلخی(لخت و آزاد) و به صورت آزاد و وحشی در ییلاق و قشلاق مخصوصی به نام «رمه چرا» تمام سطح جاده ها و صحراها را پوشانده و رنگین کرده بود. اسبان قزل،کهر، کرند، قره، سمند، سیاه و گاهی ابلق یا دو رنگ در نژادهای متفاوت و سنین مختلف، سیل آسا این مسبر را می پیمودند و ده ها مهتر سواره و پیاده از آن ها مراقبت می نمودند. در بین این اسب ها چند قاطر چموش و لگد زن رها کرده بودند که از حمله پلنگان به کره اسب های جلوگیری نمایند.

-        گله های اشتران بی شمار تحت مراقبت ساربانان که مردمی بسیار نجیب و اصیل و در عین حال بذله گو و هنرمند و چابک و خوش قد وقواره بودند هدایت می شد. 

-        گله های گوسفندان ایلخانی از نژادهای مختلف و به رنگ های گوناگون با چوپانان متعدد که تیره ی بزرگی از طایفه های عمله را تشکیل داده و در راس آن مردان متدین و نامدار از همان طایفه که دارای وجهه و شخصیت برجسته ای بودند قرار داشت.

-        تمام کلانتران طوایف، کدخدایان عموما"، مالکین و کدخدایان روستاهای مسیر ایل، حتا شهرنشینان در بیش تر موارد تحت سیطره و نفوذ ایلخان قشقایی قرار داشته و دستورهای او را به جان می خریده اند. طایفه ی عمله با بیش از سی و شش تیره بزرگ و کوچک که ایلخانی از میان آن ها برخاسته بود بر دیگر طوایف برتری داشت.

-        مردان برجسته و کاردان دارای مناصب و مشاغل متنوع(فراش باشی، ناظر، خزانه دار، صاحب جمع اموال، مختاباد، میرآخور، و مشاورین و غیره) گردانندگان دستگاه عطیم ایلخانی؛ عموما" «نوکر باب» گفته می شدند و در دستگاه پر طمطراق ایلخانی و طوایف دیگر احترام و اهمیت خاصی داشتند و همگی با کلمه ی احترام پسوند «خان» یا بیگ معروف بودند. این افراد سرشناس به منزله ی وزرای دربار و مجریان نظام انظباط تشکیلات منظم ایلخانی بودند که از مشاوره و مصاحبت وی برخوردار بوده، گاهی کلانتران بزرگ طوایف و کدخدایان چندین شیانه روز در چادر فراشباشی و مشاورین دیگری بیتوته می کردند تا با وساطت آنان اجازه ملاقات و شرف یابی کسب نمایند.

خدمه و چوپانان، ساربان ها و مهتران مراقب اسب های سواری و رمه ی اسبان، عموما حقوق بگیران و جیره خوارانی بودند که خود و زن و فرزندانشان در کمال صداقت با علاقه، زیر نظر صاحب جمع اموال وظایف سنگین و پر مشقت خود را ایفا نموده از حقوق سالانه و خوار و بار و سایر مزایا برخوردار می شدند.

-        در تمام مسیر حرکت ایلخانی، روستاییان از زن و مرد و کودک با دست افشانی و پایکوبی، مقدم این مرد بزرگ را گرامی داشته گاو و گوسفند قربانی می کردند و دادخواهان و نیازمندان از تنها ملجا یتیمان و حاجت مندان استمداد می نمودند."[20]

این چادر نشینان مقتدر و ترک زبان با هواداران دیگر خود در گوشه ای از این مملکت، دولتی کوچک و مستقل به وجود آورده بودند. ایل پایتخت متحرکی داشت که زمستان ها در نقطه ای محصور به نام «چاه کاظم» در چند فرسنگی جنوب فیروزآباد و تابستان در جلگه ای به نام «نخودان» در نزدیکی سمیرم استقرار می یافت. سراپرده ایلخانی در مرکز این شهر سیار قرار داشت. پیرامون این سراپرده بزرگ و سیاه، چادرهای رنگین دیگری، با اشکال و ابعاد گوناگون، برای اقامت اعضای خانواده ایلخانی، برای پذیرایی مهمانان، برای درس نورچشمان، برای نویسندگان و منشی ها، برای آشپزخانه، قراول خانه، محبس و قورخانه بر پا بود. محبس خان مثل همه زندان های جهان دو بخش عمومی و سیاسی داشت. بیشتر زندانیان زنجیر بر گردن و دست و پا داشتند. هنگامی که زندانی معتبر و مشهوری را در حضور سلطان بی تاج و تخت صحرا، به چوب می بستند، نفس ها در سینه ها حبس می شد و رعب و هراس تا اعماق دل ها نفوذ می کرد. قورخانه پر از اسلحه و تجهیزات قدیم و جدید بود.[21]

هنگامی که پایتخت متحرک ایل، ییلاق زیبای خود را پشت سر می نهاد، شهری با شکوه و قشنگ به حرکت در می آمد. باز زن و مرد، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، بیمار و تندرست، فقیر و غنی، سوار و پیاده، آزاد و محبوس، عروس و عزادار، توپجی ، معلم و میرغضب و محکوم همه با هم رهسپار سفر طولانی ایل می شدند. کاروانی سنگین و رنگین به طول چند فرسنگ به وجود می آوردند. باز گروهی که گردن آویز مروارید داشتند با صف های دراز زندانیان زنجیر به گردن همسفر می شدند.[22]

ایل خان یک زندان ثابت نیز داشت.زندان ثابت ایلخانی، قلعه ای بود تو در تو و سهمگین به نام قلعه «پریان» که در بلوک معروف «قیر و کارزین» بر فراز تپه این بنا شده بود. کم اتفاق می افتاد که کسی به این زندان برود و زنده بیرون آید.[23]

خوانین قشقایی به عنوان قشر حاکم، صاحب املاک فراوان و گله های بزرگ و پرشمار گوسفند بودند. آنها علاوه بر بهرة مالکانه ، در آمد هنگفتی از عشایر  از طریق  مالیات (صدی سه) به ازاء دارایی و نه درآمد(یعنی  هر چه دام داشتند) می بایست سه در صد آن را به کدخدا یا مامور خان می دادند تا  خان بعد از برداشت حق السهم خود باقی را  به ایلخان بپردازد و سپس ایلخان با جمع آوری این مالیات ها، مبلغی که بر اساس توافقنامه خود با دولت (تیول) تعهدات خود با دولت را با پرداخت این مالیات ها ی جمع آوری شده از مردم تسویه کند.  همین درآمد های مالیاتی بود که سبب درگیری کلانتران ایلات با ایلخان و ایلخان با حاکم فارس و یا دولت می شد. . در هر حال این در آمد و سایر  عآیدی هایی که خوانین داشتند موقعیت اقتصادی و اجتماعی ویژه ای برای آن ها ایجاد کرده بود که ، آنها در تماس دائم با نخبگان جامعة شهری بودند و در جریان کامل مسائل مملکتی نیز قرار داشتند.

آنها همچنین همیشه تعدادی تفنگچی در اختیار داشتند و در موقع لزوم، از نیروی آنها برای سرکوبی مخالفان استفاده میکردند. خوانین علاوه بر خانه شهری(مثلاً باغ ارم با محوطة وسیع آن در شیراز، متعلق به ایلخان قشقایی بود).، در مناطق خود صاحب قلعه یا عمارت نسبتاً بزرگ بودند.[24]

در کنار این تشریفات درباری؛ زندگی پر از تجمل و زیبایی که مخصوص خوانین و توانگران ایل بود، و فرزندانشان در شهرهای شیراز و تهران و خارج از کشور تخصیل می کردند، گروهی از زنان و مردان سال خورده و رنجوری که با صورتی چروکیده از سوز سرما و نورخورشید بر چوبدستی تکیه کرده و با پای برهنه این مسیر طولانی(کوچ) را پیاده طی می کردند. دیده می شدند.[25] این درمانده ها بخشی از فرودستان ایل را تشکیل می دادند.

ملک منصورخان قشقایی، آخرین ایلخان ایل در مورد رسم و رسوم مردم عشایر در ملاقات با پدرش صولت الدوله چنین می نویسد:

« بهروز بیگ، خلوت فراش پدرم بود. هر کس بی موقع می خواست پدرم را ببیند، حالا هر کسی که می خواست باشد، حتی برادران و خواهران ایلخانی و کلانترها بایستی اول بهروز بیگ را می دیدند و از طریق او از ایلخانی تقاضای ملاقات می کردند. او نیز پس از کسب اجازه از پدرم، اجازه ورود به چادر را می داد.[26]

 

 

-       

گفته شده است که : یکی از کدخدایان دره شوری  به نام شیر محمد قرمزی غالبا به ملاقات اسماعیل خان صولت الدوله ایلخانی قشقایی در خسرو شیرین می رفته است، خلیفه یکی از اعضای این طایفه هم یک بار برای دیدن ناصرخان که ایلخان جدید شده بود رفته است. اردوگاه ایلخان با چادرهای فراوانی از ملازمان و مستخدمان وی و اعضای طایفه عمله  تشکیل می شد.برای پذیرایی از هر یک از اعضای  ایلات قشقایی چادر مخصوص خودشان را داشتند. خلیفه و سایر اعضای ایل دره شوری جدا از سایر میهمانان از دیگر ایلات پذیرایی می شدند.

مردان آشپزدر یک چادر وسیعی غذای میهمانان را در اجاق های متعددی تهیه می کردند. تعداد میهمانان گاهی در یک روز به هزار نفر بالغ می شد. زنان دربار ایلخان(بی بی) نامیده می شدند. این بانوان آزادانه در  اردوگاه و در میان میهمانان آمد و شد  می کردند و به برخی از آنان خوش آمد می گفتند. خلیفه هنگام دیدار ایلخان تعدادی گوسفند تقدیمی به عنوان هدیه برای ناصر خان برده بود.  این بازدید تنها به عنوان وفاداری به خان بود و دلیل خاص دیگری نداشت. وی در عوض این هدیه از ایلخان حواله ای برای  ۲۵۰ کیلو برنج و گندم دریافت کرد. برزو  یکی از جوانان همراه او این حواله هارا از انبارهای سمیرم تحویل گرفت.این تنها دیدار خلیفه از ایلخان بود.»[27]

 



[1] Ancient History Encyclopedia- Kashka

[2] - Von Schuler, Einar- Die Kaškäer. -by:Walter de Gruyter-۱۹۶۵-  Berlin German  

[3] دولت آشور دولت مهمی بود که در خاورمیانه قدیم تشکیل شد و در آغاز تابع بابل بود. در سال ۱۸۰۰ پ.م فرمانروایان اولیه آشوری شهرهای آشور، نینوا و اربیل را متحد کردند و سلسله‌های پادشاهی آشور بعد از سال ۱۴۲۰ پ.م شکل گرفتند. آشور حدود هزار سال دوام کرد. آشوری‌ها چون سرزمینشان مانند بابل حاصلخیز نبود باج‌گیری و دست اندازی به سرزمین‌های دیگر را در پیش گرفتند. نتیجتاً دولت آشور یک دولت حرفه‌ای جنگجو و متجاوز شد.بزرگترین پادشاه این دوره تیگلت پیلسر یکم است که فتوحات زیادی در ایران و بابل انجام داد. اما پس از مدتی بابل دوباره موفق شد آشور را مطیع خود کند. (ویکیدیا دانش نامه آزاد)

[4]  یاد آوری می شود که: در بخش جغرافیایی کشور ارمنستان شهری به نام قشقا در استان آرارات ارمنستان وجود دارد. با توجه به نزدیکی ارمنستان و آناتولی- آیا این شهر متعلق به قشقاییان  در حوزه آناتولی بوده است؟ آیا قشقاییان باستانی هنوز در این شهر هستند؟

[5] - پیش از میلاد شاه امپراتوری آشور در دوره ۱۱۱۴- ۱۰۷۶

[6] -Grayson ۱۹۷۶ ۱۲-۱۸ Diakonof ۱۹۵۱ no. ۱۰

[7] - کولخیس (به یونانی: Κολχίς) یا کُلخِتی (به گرجی: კოლხეთი)، کشوری باستانی در غرب قفقاز بوده که امروزه در گرجستان کنونی واقع شده‌است. در دائرةالمعارف بزرگ شوروی از کولخیس به عنوان اصطلاحی جمعی برای قبیله‌های اولیه‌ای که جمعیت گرجی ساحل شرقی دریای سیاه را در برمی گرفت استفاده شده‌است.

[8]  - نام این منطقه در متون اسلامی به صورت قبدوقیه آمده‌است

[9]   Toumanoff, Cyril (۱۹۶۷). Studies in Christian Caucasian History, pp. ۵۵۵۶.Georgetown University Press.

[10] - برای اطلاع بیشتر از تاریخ باستانی قوم قشقایی به کتاب تاریخ گمشده قوم قشقایی از انتشارات تخت جمشید شیراز مراجعه شود.

 [11] - در کتب تاریخ ایران -  کرٌد به کوچ نشینان اتلاق می شده است.

[12] - صداقت کیش جمشید -مجله انسان شناسی شماره ۱۰ بهار و تابستان ۱۳۸۸ 

[13] ابراهیم سلطان بن شاهرخ یا ابوالفتح معزالدین یا مغیث الدین (۷۹۶۸۳۸ق/۱۳۹۴۱۴۳۵م)، شاهزادهٔ دانش‌دوست، با ذوق و هنرمند تیموری و دومین پسر شاهرخ فرزند امیر تیمور گورکان بود.

[14] سلطان حسین بایقرا- بزرگ از امرای تیموریان (فرمانروایی: ۷۵۸۷۳ ه.ق. /۷۰۱۴۶۹ م؛ و ۹۱۱۸۷۵ ه.ق. /۱۵۰۶۱۴۷۰ م) بود.

[15]  تاج‌الدین حسن بن شهاب یزدی -جامع التواریخ حسنی: بخش تیموریان پس از تیمور -نویسنده: -به تصحیح: حسین مدرسی طباطبائی و ایرج افشار نشر- اکستان/کراچی، مؤسسه تحقیقات علوم آسیای میانه و غربی دانشگاه کراچی- ص ۴۱

[16] "History of Monetary Systems”: Alexander Del Mar - New York: Cambridge Encyclopedia Co. (repr. NY: A.M. Kelley, 1978)

 

 

[18] دّرداری (فولادی) نوروز تاریخ گمشده قوم قشقایی شیراز تخت جمشید

[19] Carroll, James - Jerusalem, Jerusalem: How the Ancient City Ignited Our Modern World- Published by Houghton Mifflin Harcourt- p ۱۵۴

Einar von Schuler: Die Kaškäer. Ein Beitrag zur Ethnographie des alten Kleinasien. de Gruyter, Berlin ۱۹۶۵& - Trevor Bryce- The Kingdom of the Hittites-Oxford University Press New York-p ۲۱۵.

[20] از چالقفا تا چاه کاظما - کیامرث کیانی- - نگاهی به تاریخ، فرهنگ و جغرافیای کوچ ایل بزرگ قشقایی - انتشارات تخت جمشید-1388

 [21]   محمد بهمن بیگی- بخارای من ایل من انتشارات نوید شیراز-1389

[22] با استفاده از بخارای من ایل من همان ص۸۰

[23] بخارای من ایل من همان ص ۸۵-۸۶

[24] نگاهی جامعه شناختی به ایل قشقایی (گذشته حال آینده )- بابک نادرپور

[25] از چالقا تا چاه کاظما- نگاهی به تاریخ، فرهنگ و جغرافیای کوچ ایل بزرگ قشقایی نوشته کیامرث کیانی انتشارات تخت جمشید شیراز- نویسنده ازجمله افرادی بوده که در همین دربار  متولد شده و زندگی کرده و شاهد این جلال و جبروت ایلخان بوده است.

[26] خاطرات ملک منصورخان قشقایی همان ص 31

[27] Beck Lois The Qashqai of Iran

سرگذشت سیاسی محمد ناصر خان - ایلخان قشقایی - بخش اول سرآغاز

نوشته نوروز دّرداری (فولادی)


در این بخش از نوشته ها، سلسله گفتاری در مورد زندگی سیاسی محمد ناصر خان قشقایی - ایلخان ایل بزرگ - قشقایی آغاز می کنیم و در قسمت های بعدی زندگی سیاسی مردی از قشقاییان را ورق میزنیم که به مدت ۱۲ سال از سال ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۳۲ بر بخش بزرگی از جنوب کشور ایران حکومت می کرد و از مردان پر نفوذ ایران در این دوره بوده است.

ناصر خان قشقایی بعد از جنگ جهانی دوم با حکومت مرکزی به جنگ پرداخت که این حنگ به نام سمیرم معروف شد، پس از آن هنگام ایجاد دولت فرقه دمکرات در آذریابجان و کردستان دست به ایجاد تلاشی زد که به نام نهضت جنوب معروف است. و در نهایت در ۲۸ مرداد تنها مرد سیاسی ایران بود که به حمایت از دکتر مصدق قیام کرد. و سرانجام توسط دولت به خارج از ایران تبعید شد. وی پس از ۲۵ سال تبعید به کشور بازگشت و این بار در مخالفت و در گیری با نظام جمهوری اسلامی شکست خورد و مجددا به دیار غربت رهسپار شد و در همان دیار دار فانی را وداع کرد.

نوشته های کتاب خاطرات سیاسی محمد ناصر خان قشقایی که توسط اینجانب پژوهش و نگارش شده است و حاوی بخش های مستند از تلاش های سیاسی و ارتباطات وی با دولت و مقامات دولتی، سفارت خانه های خارجی و اقدامات او در دوره زندگی است. در این بخش از نوشته به سرآغاز کتاب بسنده می کنم و در نوشته های بعدی کلیه مندرجات کتاب را برای اطلاع علاقمندان منتشر خواهم کرد.

سر آغاز

محمد ناصرخان معروف به ناصرخان، پسر صولت الدوله قشقایی است. او در زمان رضاشاه و از ابتدای سلطنت محمد رضاشاه تا کودتای سال ۱۳۳۲ «ایلخان» ایل  ترک زبان قشقایی در جنوب ایران بود. علاوه بر این، در زمان پهلوی اول در انتخابات چند دوره از مجلس شورای ملّی به نمایندگی و وکالت مجلس شورای ملّی انتخاب شد و یک دوره نیز نماینده انتصابی محمد رضا شاه در مجلس سنا بود. وی تا زمان انحلال مجلس سنا در سال ۱۳۳۱ در پی جریانات ملّی شدن نفت ، سمت سناتور انتصابی شاه در مجلس سنا را بر عهده داشت. رویدادهای مهم دوره زندگی وی در می توان به چهار بخش تقسیم کرد:

۱.فعالیت های سیاسی در کنار پدرش صولت الدوله که از زمان جنگ قشقایی ها و انگلیسی ها  در سال ۱۲۹۸ ش آغاز و تا سال ۱۳۱۱ شمسی به مدت چهارده سال بدرازا کشیده است. در این دوره وی  برای نخستین بار به فرمان دکتر مصدق والی فارس، ایل خان ایل بزرگ قشقایی شد و پس از حکومت دکتر مصدق در فارس به کمک و کوشش پدرش یک قرارداد نفت، مشابه پیمان نامه شرکت نفت ایران و انگلیس را با بختیاری ها منعقد کرد. اما به دلیل تحکیم قدرت دولت و تسلط رضا شاه بر کشور  ایران، عایدی خاصی از این قرارداد نصیب وی و خانواده صولت الدوله ایلخان قشقایی نشد.

۲. دوره رضا شاه :   حکومت رضا شاه، دوره ای است که در آن همه  قدرتمندان منطقه ای ایران از جمله ایلخان قشقایی، توان و جایگاه طولانی خود را در کشور از دست دادند. صولت الدوله و پسرش ناصرخان هر دو از ریاست و رهبری ایل قشقایی برکنار شده و به صورت غیر مستقیم به حالت تبعید به نمایندگی از مردم قشقایی وارد مجلس شورای ملّی  در تهران شدند.  در همین دوره رضا شاه دست به  خلع سلاح و اسکان عشایر  زد و مدیریت ایل را به نظامیان خود سپرد . عدم درایت نظامیان  و سخت گیری فراوان توسط آنان سبب شورش ایل شد و اولین رو در رویی بین عشایر قشقایی و ارتش رضا شاهی در همین دوره شکل گرفت. به دلیل این درگیری صولت الدوله  که در تهران بود دستگیر شد ولی شکست نظامیان دولتی در جنگ با تفنگداران قشقایی، سبب رهایی وی از زندان رضا شاهی شد.. مجددا دو سال بعد بین ایل مزبور و ارتش در گیری دیگری در گرفت این بار ارتش  که دارای سازمان دهی و امکانات بهتری شده بود، توانست نیروی قشقایی را شکست داده و  شورش را مهار کند. پس از این پیروزی بود که رضا شاه، قصد پیشین خود را برای برکناری سران قشقایی از قدرت  را به اجرا گذاشت و از ناصرخان و پدرش صولت الدوله را که هر دو نماینده مجلس شورای ملّی بودند سلب صلاحیت کرده و آن ها را روانه زندان کرد. صولت الدوله، پدر ناصر خان در زندان درگذشت و ناصرخان به حبس خانگی در تهران و شهریار گرفتار شد. این ایام دوازده سال به طول انجامید و  تا حمله متفقین به ایران و برکناری رضا شاه از تاج و تخت ایران به درازا کشید.

۳.دوران شهرت و اقتدار در کار سیاسی(۱۳۲۱ -۱۳۳۲): پس از حمله متفقین به ایران و برکناری رضا شاه، ناصرخان از حبس خانگی فرار کرد و به فارس و به میان ایل قشقایی برگشت. با وجود این که  در دوره رضاشاه عشایر  خلع سلاح شده و بسیاری از اسلحه های خود را از دست داده بودند، ناصرخان توانست که سپاهی گرد آورده و آن ها را مسلح کند و در یک درگیری خونین موسوم به جنگ سمیرم  با ارتش ایران  رو در رو قرار گرفت. ارتش ایران که به دلیل حمله متفقین از هم پاشیده شده و دچار ضعف و بی نظمی شده بود و آمادگی برای این  مقابله داخلی را نداشت ، از سپاهیان ناصرخان شکست خورد . ناصر خان موفق شد که  پادگان شهر را سمیرم را تسخیر و نیروی های دولتی را وادار به تسلیم نماید.

 او توانست در اولین اقدام خود، خواسته هایش را به حکومت در تهران تحمیل و امتیازات بزرگی از دولت کسب کند . از این دوره او یک نوع خود مختاری برای ریاستش بر ایل قشقایی  و سایر عشایر در جنوب ایران به دست آورد و جایگاه و موقعیت مهم و ویژه ای در فارس و ایران  نصیب خود و برادرانش کند.

سه سال بعد نیز هنگام شورش فرقه دمکرات در آذربایجان ناصرخان به همراه سایر عشایر در منطقه جنوب ایران نیز  نهضت مقاومت جنوب را برای یک نوع استقلال یا خود مختاری مشابه شمال ایران  در جنوب کشور راه اندازی کرد و شهرهای بوشهر و کازرون را تسخیر کرد و شیراز را به محاصره نیروی های خود  در آورد. سرانجام پس از مذاکرات متعددی با قوام السلطنه  نخست وزیر و نمایندگان اعزامی او به شیراز ، ناصرخان توانست با قبولاندن برخی از خواسته های جدیدش  به دولت، ترک مخاصمه نماید. بعد از این درگیری در تمام در دوره محمد رضا شاه تا کودتای سال ۱۳۳۲ وی یکی  از قدرتمندترین و با نفوذ ترین افراد سیاسی در استان فارس بود.

با تشکیل جبهه ملی ایران به رهبری دکتر مصدق  ناصرخان و برادرانش به عضویت جبهه ملّی ایران درآمدند.. در همه ایام ملی شدن نفت و در دوران وزارت دکتر مصدق، از علاقمندان و طرفداران جدی و پایدار دکتر مصدق شدند دلیل این علاقه و وابستگی به مصدق، به گفته ناصرخان، دشمنی مصدق به محمد رضا شاه بود چون ناصرخان پس از درگذشت پدرش در زندان و زندانی شدن وی در خانه به مدت بیش از ده سال، یکی از دشمنان شاه شده بود و از هر فرصتی برای از بین بردن شاه استفاده می کرد، همیاری و همکاری با مصدق را برای رسیدن به هدف خود که همان از بین بردن شاه بود انتخاب کرد. دلیل دیگر نیز آشنایی پدرش با دکتر مصدق سبب شده بود که ارتباط وی با دکتر مصدق تسهیل شده و مصدق امکانات و فرصتهای مناسبی در اختیار برادران قشقایی گذاشته بود و آنان در این دوره فرمانروای پر اختیاری در میان ایل قشقایی و فارس شده بودند.

 ناصرخان  و برادرانش روابط دوستانه ای نیز با ماموران سیاسی آمریکا داشتند . وی در سفرهای خود به آمریکا تلاش زیادی بکار برد که سیاست های مصدق را برای دولتمردان آمریکایی تشریح کرده و همکاری آنان را برای کمک به دکتر مصدق جلب نماید.

بر اساس گزارش ماموران و جاسوسان آمریکایی در ایران، حزب  کمونیست توده در دوره دکتر مصدق یکی از خطرناکترین نیروی موجود در ایران معرفی شده بود. همزمان با ملی شدن نفت در ایران، دولتمردان آمریکایی بر این تصور بودند که دولت ملی دکتر مصدق توسط حزب توده ایران سرنگون شده و حکومت در ایران کمونیستی خواهد شد.

 در اسناد دولتی آمریکا مدارکی منتشر شده است که دولت آمریکا  در یک طرح داخلی پیش بینی کرده بود که در صورتی که دولت دکتر مصدق توسط حزب توده سقوط نماید و یک دولت کمونیست در ایران تشکیل شود، دولت آمریکا برای مبارزه با دولت کمونیستها در ایران، یک نیروی پارتیزانی با همکاری عشایر قشقایی تشکیل داده و جنگ و گریز ه راه می انداخت. مدرکی مشخصی در رابطه با  اطلاع و یا اعلام همکاری و موافقت ایلخان قشقایی و برادرانش با آمریکایی ها در این اسناد دیده نمی شود.

بعد از همکاری دولت آمریکا و انگلستان برای سرنگونی دکتر مصدق ، کودتاگران آمریکایی قبل از اجرای کودتای ۲۸ مرداد با برادران قشقایی در تماس بوده و از آنان تقاضای همکاری کرده و اعلام کرده بودند که اگر همکاری نمی کنند لااقل بی طرف باقی بمانند. آنان برای تصمیم گیری دو ماه وقت خواسته بودند ولی آمریکایی ها تصمیم خود را برای کودتا به آن ها اعلام کرده بودند. برادران قشقایی با وجود اطلاع از برنامه کودتا  تلاشی برای جلوگیری از آن کودتا بعمل نیاورده و به دکتر مصدق نیز به طور صریح اطلاع ندادند.  همه برادران در روز کودتا تهران را  به سوی ایل در فارس حرکت کرده بودند. تا کنون سند و نوشته ای برای این اقدام برادران قشقایی در روز کودتا به دست نیامده است.

با وقوع و پیروزی کودتای ۲۸ مرداده ۱۳۳۲ وی و برادرانش بر خلاف بسیاری از همراهان دکتر مصدق همچنان به حمایت از دکتر مصدق ادامه دادند و در صدد بر آمدند که از طریق نیروهای قشقایی با دولت جدید کودتا  تیمسار زاهدی مبارزه کنند. اما ،به سبب  تلاش های دولت کودتا  و کمک دولت آمریکا  و اقدامات اصل چهار در شیراز- اتحادیه ایل قشقایی در برابر دولت کودتا از هم پاشید و برادران قشقایی در این اقدام ناموفق شده و شکست را پذیرا و در برابر دولت تسلیم شدند . این شکست و تسلیم سبب شد که خاندان وی هر چه در طول زمان های دراز  به دست آورده بودند از دست دادند . از جمله ریاست ایل، سرزمین ها و دهات زیادی که تحت مالکیت آنان بود، پست و مقام های رسمی و غیر رسمی ........ و سر انجام  سه تن از چهار برادران تنها جان خود را نجات دادند و به خارج از ایران پناه ببرند. 

برادر ناصرخان، ملک منصورخان در کتاب خاطرات خود می نویسد: پس از مدتی نهضت ملّی شدن نفت پیش آمد . ما چهار برادر می بایست تصمیم می گرفتیم که چه بکنیم. ناصرخان سناتور و محمد حسین خان و خسروخان نماینده مجلس بودند .آن ها حتما باید تکلیف خود را (با دولت دکتر مصدق) مشخص می کردند. محمد حسین خان و خسروخان که در مجلس بودند طرفداری خود را از نهضت ملّی شدن نفت اعلام کردند.من هم که در ایل بودم از طرف ایل قشقایی از دکتر مصدق و تصمیم برادرانم پشتیبانی کردم .ناصرخان هم همین طور از مصدق حمایت کرد .این آخرین تیشه‌ای بود که ما چهار نفر (برادران قشقایی)بر ریشه فامیل صولت الدوله و ایل قشقایی زدیم.

در همه این دوره های تاریخی وی و برادرانش در عین دشمنی با انگلیسی ها،  با کنسول انگلستان در شیراز و ماموران انگلیسی در فارس در ارتباط مستقیم و غیر مستقیم بودند. و سعی داشتند که از رو در رویی با انگلیسی ها پرهیز کنند و در مواردی ناصرخان آمادگی خود را برای هماهنگ کردن اقداماتش با سیاست های انگلستان در فارس با ماموران انگلیسی سخن گفته است.

۴. پایان کار : ناصر خان و برادرانش برای سالهای دراز دور از ایران در تبعید بودند. یکی از اهداف و آرزوهای محمدناصرخان برکناری شاه و انتقام از او  بود. این آرزوی ایلخان قشقایی، توسط انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ برآورده شد. وی و برادرش خسرو خان در بهمن ماه ۱۳۵۷ بعد از ۲۵ سال دوری از کشور به ایران برگشتند.  ناصر خان همراه برادرانش درغیاب حکومت شاهنشاهی در آغاز کار با دولت موقت و حکومت تازه ایران همکاری کامل داشتند و این  همکاری زیاد دوام نیاورد زیرا که با وجود حمایت های اولیه ناصرخان و برادرانش از نظام جمهوری اسلامی ایران پس انتخابات مجلس شورای ملّی در سال ۱۳۵۹  روابط آنان تیره شد. هنگامی که خسرو قشقایی از یکی از شهرهای قشقایی نشین فارس انتخاب و به مجلس وارد شد و اعتبار نامه وی توسط نمایندگان  جدید مجلس رد شد و به دلیل اتهامات وارد به وی - نیروی نظامی  دولت در صدد دستگیری خسروخان برآمد ، او فرار کرده و به میان ایل قشقایی رفت. به همین سبب روابط برادران قشقایی با حکومت وقت تیره شد و سر انجام به درگیری نظامی بین آنان منجر شد که در پی آن ناصرخان  از ایران فرار کرد و برادرش خسرو قشقایی دستگیر و اعدام شد. بنا بر این آخرین ضربه وارده به خاندان قشقایی بسیار سنگین و جبران ناپذیر شد.

ناصرخان پس  از فرار از ایران در آمریکا مقیم شد و در سال ۱۳۶۱  در دیار غربت فوت کرد. در حالی که دو برادر دیگرش محمد حسین خان و ملک منصور خان که در فعالیت ها اخیر سهیم نبودند در ایران باقی ماندند.

به این ترتیب دوران فعالیت سیاسی ناصرخان که بیش از نیم قرن ادامه داشت در سال ۱۳۶۱ به پایان خود رسید و دودمان وی که به مدت بیش از سه قرن بر ایل قشقایی تسلط و فرمانروایی داشتند به تاریخ پیوستند.

 

نوشته های این کتاب تشریح جزییات این دوران چهارگانه است که در چهار فصل بر اساس مدارک و مستندات قابل دسترس تا این زمان نگارش و تدوین شده است. نوشته ها همگی بر طبق مدارکی است که اغلب در مکاتبات دولت های ایران، انگلستان و آمریکا بکار گرفته شده اند و یا در کتاب ها و مقالات منتشره در این دوره ها می باشد که همه ی آن ها در زیرنویس هر مطلب قید شده است . امید است که محتویات کتاب اطلاعاتی برای آشنایی گوشه ای از تاریخ ایران و ایل قشقایی در دسترس علاقمندان قرار دهد.

 

بهمن ماه ۱۳۹۸

اتاوا – کانادا

نوروز دَرداری (فولادی)