قشقایی ایران

معرفی قوم تاریخی ایران - قشقایی که بیش از چهار هزار سال قدمت تاریخی دارد.

قشقایی ایران

معرفی قوم تاریخی ایران - قشقایی که بیش از چهار هزار سال قدمت تاریخی دارد.

سرگذشت سیاسی محمد ناصر خان قشقایی - آغاز فعالیت های سیاسی ناصرخان

آغاز فعالیت های سیاسی ناصرخان

محمد ناصر خان در جریان جنگ جهانی اوّل وابتدای مقابلۀ قشقایی ها با بریتانیا وارد امور سیاسی شده و در این موقع  به نمایندگی از طرف پدرش صولت الدوله در حال مذاکره با انگلیسی ها است.وی پس از درگیری ناصر دیوان کازرونی با کلانتر ایل کشکولی که از توابع ایل قشقایی و دایی صولت الدوله بود، سبب شد که محمد علی خان در درگیری شکست خورده و این کارش سبب نارضایتی داییش شد و کنسول انگلستان برای حل مشکل ناصر دیوان و عفو کشکولی ها  نایب کنسول را برای دیدار صولت الدوله می فرستد و قبل از دیدار ایلخان، وی ملاقاتی با ناصرخان داشته است. این اولین سندی از فعالیت نوجوانی ناصرخان در یک گفتگوی سیاسی است. شرح این ملاقات در کتاب فارس و جنگ بین الملل چنین آورده شده است:

-          بعد از درگیری محمد علی خان کلانتر ایل کشکولی با ناصر الدیوان کازرونی، که سبب کشته شدن گروهی از دو طرف شده بود، صولت الدوله به فامور نزدیک کازرون رفته بود ولی پسرش محمد ناصرخان در فیروزآباد بود. نایب قونسول انگلیس در شیراز ماموریت یافت که محمد ناصر خان را در فیروزآباد ملاقات و با او مذاکره کند و اجرا ماموریت را به فیروزآباد روانه و به ملاقات محمد ناصر خان نائل کشت و مکالمات آتی بین آن ها رد و بدل شد:

-          « نایب قنسول: دولت انگلیس حاضر است که بر وفق میل آقای سردار عشایر(صولت الدوله) رفتار کند و من ماموریت یافته ام که بدانم اراده و میل او چیست؟

-          محمد ناصرخان: میل و اراده پدرم بر این است که شما پلیس جنوب را منحل کنید و یا لااقل بر عهده آن ها نیفزایید و در امور داخلی ایران مداخله نکنید و از ستیز با خوانین دشتی و دشتستان و تنگستان و ناصر دیوان کازرونی دست بکشید. و آن ها را به حال خود گذارید. در صورتی که شما قول بدهید که با این اصول عمل کنید من از طرف سردار عشایر قول می دهم که با شما مخالفت نکند و بی طرفی دولت ایران را مرعی دارد و راه بوشهر به شیراز را برای ورود مال التجاره شما مفتوح سازد و راه را امنیت کامل دهد، آیا شما جز این می خواهید؟

-          نایب قنسول: من میل دارم سردار عشایر را ملاقات کنم.

-          محمد ناصر خان: مانعی نیست، ده نفر سوار با شما می فرستم بروید و او را ببینید، اما یک مساله هست که من ناچارم تذکار دهم و آن این است که اگر مقصود شما این باشد که با آقای سردار در خصوص محمد علی خان کشکولی مذاکره کنید، چون مشارالیه بر خلاف عقیده و امر سردار رفتار کرده است تصور نکنم سردار او را عفو کند.

-          نایب قونسول: پس از این که ما با اقای سردار دوست شدیم یقینا سردار او را عفو خواهد کرد. به علاوه محمد علی خان گناهی را مرتکب نشده بلکه در جنگ با ناصر دیوانیاغی، خدمتی به دولت ایران کرده است.

-          ناصرخان: اگر ما با شما دوست نباشیم، دشمن هم نیستیم، ولی مذاکرات امروز مربوط به اعمال گذشته نیست. اگر محمد علی خان برای پیشرفت کار خود با کازرونیان جنگیده بود چندان اهمیت نداشت و ممکن بود پدرم بین او و ناصر دیوان أشتی دهد، اما چون محمد علی خان با هموطنان خود طرف مخاصمه و مبارزه شده است. اگر ناصر دیوان هم او را عفو کند پدرم از گناهش غمض عین نخواهد کرد.

-          نایب قونسول: ما به محمد علی خان علاقه ای نداریم دو روز قبل از حرکت من از شیراز حیدرخان (برادرش) جناب قونسول را ملاقات کرد و گفت «شنیده ام خیال دارید با صولت الدوله قرارداد دوستانه ای منعقد سازید» جناب قونسول جواب دادند: « بلی، مگر در این کار عیبی هست»؟ جواد داد:«عیبش این است که سردار عشایر ما را نابود خواهد کرد» جناب قونسول جواب داد:« برای پیشرفت دولت فخیمه انگلیس، نابودی شما که سهل است اگر تمام ایل کشکولی هم نابود شود برای ما اهمیت ندارد»

-          هم اکنون ما یک خواهش از سردار داریم و آن این است که سردار عشایر ناصر دیوانی را از کازرون بیرون کند ما می خواهیم که در آنجا پست خانه و تلگراف خانه دایر کنیم.

-           ناصرخان: تاسیس پست و تلگراف در کازرون اشکالی ندارد و من می توانم از جانب سردار قول بدهم، اما رفتن ناصر دیوان از کازرون منوط به رضایت خود ناصر دیوان است زیرا که سردار عشایر شخص ناصر دیوان را زیاد دوست دارد و شجاعت و مردانگی و وطن خواهی او را می ستاید.»

مصاحبه ناصر خان و نایب قونسول در این جا خاتمه یافت و فردای آن روز نایب قونسول با چند نفر سوار قشقایی به فامور رفتند و نایب قونسول و سردار عشایر را ملاقات و از او خواهش کرد که ناصر دیوان را موقتا از کازرون بیرون کند.[1] 

به دنبال این درگیری سر انجام بین صولت الدوله با نیروهای انگلیس درگیری شدیدی پیش آمد که صولت الدوله مقهور نظام پیشرفته انگلیسی ها شد. پس از شکست صولت الدوله در جنگ با انگلیسی ها نیز فرزند جوانش ناصرخان مامور مذاکره با فرمانده نیروهای تفنگداران انگلستان در ایران شد و از جانب پدرش با انگلستان قرارداد صلح امضا نمود. درگیری قشقایی ها و نیروهای انگلستان در فارس درسال ۱۹۱۹م (۱۲۹۸ش)صورت گرفت و در همین درگیری است که نام ناصرخان در اسناد این دوره ثبت می شود.

ملک منصور خان قشقایی فرزند صولت الدوله در رابطه با جنگ نیروهای صولت الدوله با تفنگداران انگلیس در شیراز، در کتاب خاطرات خود نوشته است:«گویا موقع عبور ایل دره شوری از کنار روستای خان زنیان که بین شیراز و کازرون قرار دارد، فرمانده انگلیسی به بهانه این که تیره کرملو از طایفه دره شوری دو سه الاغ پلیس جنوب را دزدیده اند، دستور داد تعدادی از زنان و کودکان تیره کرملو را به پادگان انگلیس در خان زنیان ببرند. ایاز کیخا در آن نامه از صولت الدوله(در این باره) تکلیف خواسته بود و پدرم در جواب نوشت به ناموس ایل قشقایی اهانت شده و از این تاریخ به انگلیسی ها اعلان جنگ داده می شود. خوب به خاطر دارم دستور کلی به کازرون، دشتی، دشتستان، و ایلات قشقایی از منطقه اصفهان تا خلیج فارس صادر شد و فرستاده هایی به نواحی کرمان و کهگیلویه گسیل شد.

پس از چند روز پدرم با عده ای به سوی بلوک سیاخ در چهار پنج فرسخی شیراز حرکت کرد و دستور داد ایلاتی که هنوز از شیراز به منطقه ییلاق حرکت نکرده اند در جنوب شیراز توقف نمایند. بدین ترتیب از هر جا قشون در دارنگان سیاخ جمع شد و وقتی انگلیسی ها دیدند قضیه جدی است، عبدالحسین میرزا فرمانفرما حاکم فارس و قوام الملک را وارد معرکه کرده و بر آن شدند نماینده ای نزد پدرم بفرستد تا عجله ای برای اقدام به جنگ  ننمایند. در باطن هدف آن ها وقت کشی بود تا ژنرال سایکس بتواند عده ای از بوشهر، بندر عباس، کرمان و سایر نقاط بیاورد. شاید هم حقیقتا نمی خواستند جنگ پیش آید. ولی به نظر من اساسا" ژنرال سایکس پی بهانه بود زیرا افسر انگلیسی مستقر در خان زنیان شخص نادانی نبود که بخواهد سهوا زن و دختر قشقایی را به اسارت ببرد. در آن روزگار به ناموس خیلی اهمیت می دادند. باری تلاش زیادی برای جلوگیری از وقوع جنگ صورت گرفت.اما فایده ای نکرد.»

وی ضمن شرح درگیری های بین نیروی صولت الدوله و تفنگداران انگلیسی می نویسد:« در این بین انگلیسی ها و فرمانفرما حاکم فارس دست به توطئه ای علیه پدرم زدند و احمد خان ضیغم الدوله (سردار احتشام) برادر ناتنی صولت الدوله که در شیراز زندگی می کرد و برای چنین روزی نگاه داشته شده بود آلت دست آن ها واقع گردید.بدین گونه که سایکس و فرمانفرما از او خواستند که برادرش علی خان سالاررا که با اردو در باجگاه بود ببیند و با هم بر ضد صولت الدوله اقدام کنند. .....سایکس و فرمانفرما با محمد علی خان کشکولی تماس گرفته او را هم جذب کردند و نطفه یک جبهه ضد صولت الدوله تشکیل شد.»[2]

تقریبا پس از دو ماه محاصره شیراز، پدرم از آق چشمه به طرف دارنگان و بلوک سیاخ کوج کرده و از کوه سیاخ به سوی جلگه شور آب و چمن مورلوپو حرکت کرد. قوام الملک، سردار احتشام و محمد علی خان و سایرین در تعقیب پدرم به دارنگان وارد شدند. در این میان به پدرم از ایل خبر رسید که به دلیل شیوع بیماری وبا بسیاری از مردم بیمار شده و یا مرده اند. ناصر خان هم به وبا مبتلا شده بود. لذا پدرم فورا به طرف فیروز آباد حرکت کرد. عده ای را در تنگ کره داشی مستقر کرد تا در برابر اردوی قوام و سایرین و عده ای از قشون اس پی آر (تفنگداران جنوب) که به آن جا رسیده بودند، مقاومت کنند که تقریبا همه آنان کشته شدند.»[3]

خبر بیماری ناصر خان پدرم را ناراحت کرده بود. او گفته بود به فرض دو روز هم فیروز آباد را نگاه داشتم آخر چه می شود؟ لذا به نیروی خود دستور عقب نشینی داده و با آن ها به طرف ایل حرکت کرد. پدرم توانست فقط توپخانه و مهمات را همراه خود ببرد. لذا کلیه وسایل و ابزار آلات قیمتی و اشیاء عتیقه خانواده پدرم که از صدها سال قبل در خانواده ما مانده بود به غارت دشمنان رفت.»[4]

پس از این درگیری( قشقایی - انگلیسAnglo-Qashqa'i،) (درگیری خانه زنیان) و شکست نیروهای قشقایی از نیروی تفنگداران جنوب انگلیسی در شیراز صولت الدوله به میان ایل رفته بود و فرمانفرما والی فارس سردار احتشام برادر وی را به عنوان ایلخان قشقایی منصوب کرد. اما ایلخان منصوب مزبور عملا در میان ایل  قادر به هیچ کاری نبود.  وی تنها اسم ایلخان را گرفته بود نه قدرت آن را داشت و نه اختیارات لازم.

هر چند صولت الدوله در موقعیت دشواری قرار داشت. او با فرمانفرما، والی فارس تماسهایی گرفت تا بتواند موقعیت خود را در سمت ایلخانی  قبیله را مجددا و رسما  یکبار دیگر به دست آورد و در فارس اقامت کند.  ولی  گرچه فرمانفرما می دانست که آرامش در فارس و ایمنی جاده تجاری بوشهر شیراز وابسته به صولت الدوله است و او تنها کسی است که قدرت و مهارت  آرام سازی قبیله قشقایی را دارد ولی از طرف دیگر ، بازگشت صولت الدوله  به قدرت هیچ منافع و مزایای مالی برای فرمانفرما در بر نداشت.  همچنین اکثر مقامات سیاسی و نظامی بریتانیا در فارس  ترجیح می  دادند که صولت الدوله را از فارس دور کرده و او را بتهران اعزام کنند، حتی اگر شده از راه تبعید وی از فارس به تهران.  فرمانفرما در مورد این موضوع با مقامات بریتانیا در شیراز صحبت کرد.

در ۵ ژانویه ۱۹۱۹ فرمانفرما،  که  از صولت الدوله به عنوان ایلخان قشقایی دعوت به مذاکره برای صلح کرده بود نامه ای از وی دریافت کرد. که در آن نامه نوشته بود که دیگر علاقه ای به  سمت ایلخانی گری ندارد و  قصد دارد  از  این پس از کار کناره گیری کرده و در مزارع خود به صورت یک ایلی عادی زندگی کند.

فرمانفرما  پس از مشورت با کاپیتان جان هاتسون، بریتانیایی در شیراز و جان هوگو بیل، مامور و معاون سیاسی و ژنرال سر داگلاس، فرمانده نیروهای انگلیسی در فارس، که به شیراز آمده بودند و به صولت الدوله پاسخ داد :  که امیدوار است بدون درد سر جدیدی از طرف وی مذاکرات برای حل و فصل دوجانبه پیش برده شود. سر انجام توافق شد که مذاکرات مستقیم بین مقامات بریتانیایی و فارس و صولت الدوله  برگزار شود.[5]

والی  فارس و کنسول بریتانیا در شیراز  هر دو دلایلی برای مخالفتشان  با صولت الدوله  داشتند.  ولی از نقطه نظر هاتسون، صولت الدوله تنها کسی بود که مورد قبول و متابعت مردم قشقایی برای ریاست ایل بود. نیروهای بریتانیایی برای شکست صولت الدوله عملّیات سخت و دشواری را انجام داده و مشکلات زیادی را متحمل شده بودند.سردار احتشام(برادر صولت الدوله) که به سمت ایلخانی جدید برگزیده شده بود، نشان داد که  در این مقام منشاء اثری نیست و نمی تواند از عهده این کار برآید  و آماده بود که در صورت تامین امنیت و ایمنی شخصیش از کار کناره گیری کند.

 

 

فرمانفرما برای درهم شکستن قدرت قشقایی ها در نظر داشت که برخی از ایلات قشقایی را تحت نظر شخص خود قرار داده و اختیارات سرپرستان(خان های) رده پایین این ایلات را در رابطه با ایلخان افزایش دهد.

 کاپیتان جان هاتسون پیشنهاد کرد که در مذاکرات، روزنه امیدی در مورد امکان ایلخانی شدن صولت الدوله نشان داده شود.فرمانده  جدید  تفنگداران انگلیس در جنوب سرهنگ اورتون و همچنین ژنرال داگلاس و بیل، شرایط لازم برای این کار را هماهنگ کردند. جالب است که اشاره شود که در ۷ ژانویه، سر پرسی کاکس، وزیر مختار بریتانیا در تهران، به اداره هند پیشنهاد کرد که بریتانیا باید در مذاکره با اسماعیل خان صولت الدوله سخت گیری نکند.  دولت هند نیز از  این دیدگاه کاکس حمایت کرد و دستورات لازم را به نماینده خود در بوشهر صادر کرد.

در ۱۹ ژانویه ۱۹۱۹، سر پرسی کاکس، این دیدگاه خود را تغییر داد، و در تلگرافی  اشاره کرد که در شرایط موجود،  برای پیش گیری از استنباط ضعیف بودن موقعیت دولت بریتانیا و همچنین دولت ایران در گفتگو با صولت الدوله باید به جای مذاکره با صولت الدوله،  تکالیف و خواسته ها به وی دیکته شود. کاکس متقاعد شد که برخی از اعضای کابینه ایران دارای دیدگاه های ذکر شده(عدم تضعیف دولت) بودند. کاکس توصیه کرد که بریتانیایی ها بدون تردید نباید عجله ای برای مذاکرات را با صولت الدوله داشته باشند و نیروهای انگلیسی باید تا اوایل بهار در خط بوشهر شیراز باقی بمانند. هنگامی که وضعیت کلی آن ها تقویت شده و بریتانیا  در موقعیت بهتر قرار خواهد گرفت و می توانند بهترین راه حل برای رفع اختلاف با صولت الدوله را تعیین کنند؟ [6]       



[1]  آدمیت محمد حسین رکن زاده – فارس و جنگ بین الملل -تهران اقبال ص ۳۴۱-۳۴۴

[2] ملک منصورخان همان ص۹۹ (برای شرح کامل روایت ایشان به صفحات ۹۵تا ۱۲۵ مراجعه شود)

[3] ملک منصور خان همان ص ۱۰۳

[4] ملک منصور خان همان ص ۱۰۵

[5]Mehrmah Farman Farmaian, Zendeginameh Abd al-Hossein Mirza Farman

Farma, Tehran:1998, vol II. p 263.

[6] F.J. Moberly, Operations in Persia, 1914-1919, London: 1987 . p 567.

قرار داد شرکت نفت دارسی با سرآن قشقایی -۱

در تاریخ معاصر ایران شرکت نفت انگلستان با مدیریت دارسی  علاوه بر قراردادی که در مورد امتیاز نفت خوزستان داشت، برخلاف میل دولت ایران، دارای یک قرارداد جانبی هم با خوانین بختیاری بسته بود. به موجب این قرارداد ، دارسی کلیه زمین هایی را که برای انجام عملیات خود نیاز داشت و البته قبلا طبق فصل اول امتیاز نامه نفت از دولت مرکزی مجوز آنها را گرفته بود، مجددا از بختیاری ها به رایگان دریافت می کرد و تنها مقداری پول بابت خرید اراضی زیر کشت کشاورزی که مورد نیازش بودند می پرداخت.

سران بختیاری در ازای دریافت سالانه دو هزار پوند متعهد شدند که از کلیه راه ها، تاسیسات و نیز از افراد شاغل در عملیات نفت محافظت کنند. خوانین همچنین در قبال دزدی، خسارت و یا هر نوع خرابکاری که ممکن بود در منطقه بختیاری و به وسیله افراد ایل یا دیگران نسبت به تاسیسات، ماشین آلات، اموال، کارگاه ها و اشخاص رخ دهد، مسئول شناخته شده و باید خسارت آن را می پرداختند. به علاوه شرکت نفت سالانه سه درصد از سود سالیانه خود در ایران به سران بختیاری پرداخت می کرد و این سه درصد را از سهم ۱۶ درصدی دولت ایران کم می کرد.


این قرارداد در ایران معروف و نوشته های فراوانی در مورد آن نگاشته و موجود است. ولی دو قرار داد مشابه دیگری نیز در ایران موجود است – یکی توافقنامه با خان های کشکولی - قشقایی و بعد با ایلخان قشقایی و دیگری قرارداد با خان های حیات داودی است.که در مورد آن ها اطلاعاتی منتشر نشده است و داده های موجود نیز بسیار مختصر و نامشخص هستند. هیچ یک از طرفهای ایرانی این قراردادها در نوشته ها و خاطرات خود اسمی اس این قراردادها نبرده اند. از جمله برادران قشقایی یا پسران صولت الدوله قشقایی که یک قرارداد نفتی با شرکت نفت داشته اند ذکری از آن در کتاب ها، مصاحبه های خود از آن نام نبرده اند. در این سلسله از نوشته ها ما ضمن نشر این قراردادها به موارد و مسایل جانی و سیاسی این قرار دادها نیز خواهیم پرداخت.

 

مذاکره شرکت نفت با خان های کشکولی

از سال ۱۹۱۹م (۱۲۹۸ش)  فکر مذاکراه و توافق با خان های کشکولی که از ایلات کنفدراسیون قشقایی بود، برای شروع فعالیت های نفتی در دیار قشقایی نشین مورد توجه  بیل (Bill) کنسول انگلیس مقیم بوشهر قرار گرفت . وی تنها کسی بود که این ایده را برای اولین بار مطرح کرد و پی گیری می کرد و کس دیگری در این مورد نقش نداست. اما  تا دوسال بعد اقدامی در این باره به عمل نیامد. تنها دلیلی که برای این سکوت در سال مزبود می توان ذکر کرد ترس از این بود که  فرمانفرما والی(استاندار) فارس ممکن است سهمی  از این قراردادبرای خودش نیز طلب کند . به همین سبب اقدامی در این باره صورت نگرفت و سخنی در این باره به میان نیامد.[1]

اما در سال ۱۹۲۱(۱۳۰۰ ش) با تصویب مقامات بریتانیا و کمک کنسول های بریتانیا در شیراز و بوشهر، شرکت نفت برای حفاظت از تاسیسات و کارکنان خود در صدد بر آمد یک نیروی محلی را در اختیار داشته باشد. به همین دلیل مذاکراتی را برای عقد قرار داد هایی در این زمینه با خان های کشکولی و حیات داودی را آغاز کرد.

خطوط لوله ای که می بایست نفت را از سرزمین های قشلاقی کشکولی ها  به سوی خلیج فارس روانه می کرد، از سرزمین های تحت نظارت قوم حیات داودی عبور می کرد. بنا بر این ضرورت داشت که  یک پیمان با خان های کشکولی که فعالیت های اکتشاف نفت در مناطق مربوط به آن ها قرار داشت.برای ایمنی و نگهبانی منعقد شود و  قرار داد دیگری برای حفاظت از لوله های نفتی با خان های حیات داودی امضاء شود. خان های حیات داودی  و کشکولی روابط دیرینه و دوستانه ای با انگلیس داشتند. به ویژه در دوره جنگ بزرگ(جنگ صولت الدوله با انگلیسی ها) که آن ها از طرفداران انگلیس به شمار آمده و به آن ها کمک کرده بودند. به علاوه این خوانین با نماینده سیاسی انگلیس  در بوشهر ارتباط نزدیکی داشتند. اگرچه روش مذاکره مخفی و توافق با رهبران قبایل محلی در سیاست های بریتانیا تازگی نداشت، با این حال، یک عنصر جدید و عجیب در مذاکرات اخیر رئیس شرکت نفت و کنسولگری های بریتانیا در بوشهر و شیراز وجود داشت. بر اساس سوابق و عرف تاریخی و روابط رسمی، معمولا ایلخان قشقایی ضمن این که نمایندگی مردم قشقایی را در برابر دولت داشت و همچنین مقام منصوب دولت و به نمایندگی دولت امور مردم را حل و فصل می کرد و تمام ارتباطات رسمی دولت و دیگران با ایل قشقایی می بایست از طریق وی صورت بگیرد. اما مقامات انگلیس شرکت نفت به دلیل مشورت های کنسول های این کشور در منطقه به دلیل عدم اعتماد به صولت الدوله تلاش داشتند که ایلخان قشقایی را به بازی نگیرند. شرکت نفت نیاز داشت که بخش های از زمین ها منطقه را برای اکتشاف نفت در اختیار داشته باشد و به علاوه جهت حفاظت از اموال خود به گروهی از مردم محلی نیز برای کارکردن در شرکت احتیاج داشت. برای دست یابی به این نیازها آن ها به جای مذاکره با ایلخان قشقایی که مقام مسئول ایلات  در این دیار بود و حق انتخاب و واگذاری چرا گاه های ایل را در اختیار داشت و تنها مقام مسئول در ارتباطات و روابط ایل قشقایی را با خارج از ایل بود را نادیده گرفتند.

 نماینده شرکت نفت و کنسولهای انگلستان در شیراز و بوشهر مستقیما وارد مذاکره با خان های کشکولی شده بودند که بخش کوچکی از این ایل بودند و اختیارات محدودی داشتند.  در این اقدامات (به دلیل خصومت چیک سفیر انگلیس با ایلخان قشقایی -م) صولت الدوله را ندیده گرفته  شده بود.

صولت الدوله ایلخان قشقایی از مذاکرات محرمانه کنسول انگلیس در شیراز با خان های کشکولی مطلع  و متوجه شد  که شرکت نفت در صدد است که به کمک کنسول های بریتانیا در جنوب ایران  قرار دادی با خان های کشکولی برای نگهبانی از تاسیسات استخراج نفت در دشت قیر را امضاء نماید.صولت الدوله که در پایان سال ۱۹۲۰(۱۲۹۹ش) روابط خود را با مقامات انگلیسی  تا حدودی عادی ساخته  بود، مصمم شد که از این فرصت برای بهبود و گسترش این روابط بهره برداری نماید.

تلاش های ایلخانی قشقایی در برابر مخالفان

صولت الدول دریافت که کنسولگریهای بریتانیا در شیراز و بوشهر عمیقا در امور فارس فعال هستند و تلاش دارند که او را ندیده بگیرند. به ویژه کنسول بریتانیا در شیراز، هربرت چیک، روابط و وابستگی خوبی با مخالفان و رقبای او در شیراز دارد . صولت الدوله همکاری و ارتباط با کنسول بریتانیا در شیراز را مشکل می دید به همین سبب نماینده ای برای دیدار با مقامات بریتانیایی در تهران فرستاد. او از مقامات بریتانیایی درخواست همکاری بیطرفانه ای در امور فارس را مطرح کرد. در همان زمان، او یادآوری کرد که او تنها فرد مجاز و مسئول رسمی در ایل قشقایی است  و تماس و گفتگو با خان های وابسته به ایل برخلاف اصول و تشکیلات ایل و مغایر با سیاست های دولت ایران است. او می خواست از توافق انگلیسی ها با خان های کشکولی جلوگیری نماید به همین دلیل آمادگی خود را برای قبول چنین مسئولیتی ابراز  کرد و آماده همکاری در این مورد شد.

نورمن سفیر انگلیس هنوز در تهران بود که سردار فاخر(حکمت)، عضو و سپس سخنگوی مجلس، در سپتامبر ۱۹۲۱(شهریور ۱۳۰۰) پیامی (از طرف صولت الدوله) را برای مقامات انگلیس در تهران آورد. این تماس و  گفت و گوی نماینده صولت الدوله با مقامات انگلیسی، تا حدودی سودمند بود.  او موفق شد که مقامات انگلیسی را متقاعد نماید تا حمله بر علیه صولت الدوله را که توسط مخالفینش در فارس برنامه ریزی شده بود خنثی و متوقف کند.این پیام سبب شد که هرمن نورمن سفیر انگلیس در ایران وضعیت و جایگاه صولت الدوله در میان عشایر قشقایی مورد بررسی تازه ای قرار دهد.

او از کنسول چیک در شیراز پرسید اگر بریتانیا قرار داد نفت در مناطق قشلاقی کشکولی را با خان های کشکولی را مستقیما و بدون دخالت دادن صولت الدوله امضاء کند صولت الدوله چه عکس العملّی نشان خواهد داد؟ آیا صولت الدوله یک موضع خصمانه بر علیه منافع بریتانیا اتخاذ خواهد کرد؟ و اقداماتی موثر برای ایجاد اشکال در فعالیت های شرکت نفت به وجود خواهد آورد ؟ و یک نگاه دشمنانه بر علیه نماینده سیاسی انگلیس در بوشهر خواهد داشت ؟[2]

ترور(Trevor)  کنسول مقیم بوشهر به سفیر اطلاع داد که وی نگران این مورد است، که اگر جایگاه صولت الدوله در این مورد ندیده گرفته شود، صولت الدوله شرایط کار در منطقه را برای کارکنان شرکت نفت که در فعالیت های نقشه برداری راه های دشت قیر و کازرون هستند بسیار سخت و دشوار خواهد نمود.[3]  تلگراف ترور Trevor نشان می دهد که شرکت نفت در نظر داشت حوزه کار و زمین شناسی را در سطح گسترده تری از دشت قیر برنامه ریزی کند.

در همین حال نورمن به انگلستان احضار شد. او از تهران به سوی لندن حرکت کرد. رینالد بریجمن مسئولیت سفارت را به عنوان کاردار تا زمان برگشت سفیر جدید سِر پرسی لورین (Sir Percy Loraine) در پایان سال ۱۹۲۱ به عهده گرفت. او (کاردارسفارت) سوال سفیر را از چیک پی گیری کرد.

چیک در ۳۰ سپتامبر ۱۹۲۱(۸ مهرماه ۱۳۰۰ش) به تلگراف سفیر بریتانیا در رابطه با موقعیت صولت الدوله در برابر قرار داد با خان های کشکولی چنین پاسخ داد . مذاکرات با خان های کشکولی پیشرفت داشته است و همچنین اضافه کرد که صولت الدوله در چند سال گذشته ایلخان قشقایی نبوده است و اینک نیز (رسما) چنین سمتی ندارد.به علاوه صولت الدوله خود مطلع است که اکثر خان های کشکولی به استثنای یکی دو مورد راضی به پرداخت هیچ گونه وجهی به وی نیستند به ویژه اگر قرار باشد که شرکت نفت بخواهد که منابع لازم را برای توزیع بین خان ها از طریق صولت الدوله به آن ها بدهد آن ها بر این باورند از این وجه، هیچگاه  چیزی به دست آن ها نخواهد رسید.

در نهایت وی پیشنهاد کرد که به صولت الدوله یاد آوری شود که او پنج ماه از آخر سال را در شمال فارس در نزدیکی اصفهان مقیم است که حد اقل ۳۲ کیلومتر از میدان های نفتی فاصله دارد و این وضعیت برای نیازهای شرکت نفت که در ناحیه دیگری و دور از دسترس است مناسب و کارساز نیست. اما شرکت نفت قصد ندارد که موقعیت وی را نادیده بگیرد. [4]

بریجمن Bridgeman کاردار انگلیس در مورد سیاست رفتاری کنسول چیک در شیراز مظنون شده بود. اما چیک با ارائه مکاتبات سلفش (کنسول قبل از خودش) وی را قانع و یا  حد اقل برداشت هایش را در این باره سست کرد. چیک گزارش داد که دلیل این که این مذاکرات قبل از آن زمان یعنی تابستان ۱۹۲۱(۱۳۰۰ش) به سر انجام نرسید و به تعویق افتاده ناشی از آن بود که احتمال داده می شد که فرمانفرما والی(استاندار) فارس خواستار سهمی از این قرار داد برای خود باشد. به همین دلیل تکمیل توافقنامه با خان های کشکولی در ژوئن ۱۹۲۱ (تابستان سال ۱۳۰۰ش) برنامه ریزی شد در حالی که نظر مقامات انگلیس در رابطه با امکان پذیر بودن مشارکت مستقیم با خان های کشکولی از ابتدا روشن و مشخص بود.[5]

ویلسون، مدیر (شرکت نفت ایران و انگلیس)  A.P.O.C. در یک نامه ای نوشت: در طول سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۰ این شرکت زمین شناسان خود را با اطلاع و تایید فرمانفر و بدون هیچ اعتراضی از طرف ایلخان قشقایی، برای فعالیت به ناحیه قشلاق سه ماهه ایل کشکولی اعزام کرده بود و سران کشکولی نگهبانان مورد نیاز شرکت را بدون هیچ سوال و ابهامی تامین کرده بودند.وی اضافه می کند، که جایگاه کشکولی ها در این رابطه در سال ۱۹۲۰ در توافق بین صولت الدوله و قوام المک و سایرین به رسمیت شناخته شده بود که حقوق کشکولی ها که بخش جدایی ناپذیری از قشقایی هستند و تحت حکومت ایلخانی قرار دارند محفوظ خواهد بود.

صولت الدوله به این حقیقت واقف بود که اگر او با کشکولی ها در گیر شود، آن ها از حوزه نفوذ و قدرت قوام الملک خیلی دور هستند و قوام الملک در صورت نیاز نمی تواند از آن ها پشتیبانی کند[6].  به همین علت سران کشکولی از نظر روانی از صولت الدوله واهمه داشتند.با این وجود کشکولی ها سعی داشتند که موقعیت خود را حفظ کنند و قوام الملک هم از نفوذ خود برای یاری کردن آنان استفاده می کرد. چیک در تلگرام خود اظهار داشت که صولت الدوله در میان عشایر فارس دیگر مانند گذشته یعنی قبل از درگیری و جنگ با انگلیسی ها موقعیت و قدرت سابقش را ندارد و گردانندگان ایلات فارس از وی فاصله  گرفته اند.[7].

از مباحث فوق چنین دستگیر می شود که قبل از هر چیز عوامل و دست اندرکاران سیاسی بریتانیا در شیراز و بوشهر و مدیران شرکت نفت همه به دلیل حضور فرمانفرما در فارس قرارداد شرکت نفت با خان های کشکولی را به تاخیر انداخته بودند.دوم در زمانی که شرکت نفت تصمیم برای اکتشافات نفت در دشت قیر گرفت، آن ها قاطعانه تصمیم نداشتند که در صورتی که صولت الدوله مجددا به قدرت برسد او را در این بخش ندیده بگیرند.

(اینک)کنسولگری های جنوبی و شرکت نفت در نظر داشتند که صولت الدوله قشقایی را از قراردادهای نفتی خود حذف کنند.اما دگرگونی هایی که در ماه های جولای و اوت ۱۹۲۰ (مرداد و شهریور ۱۲۹۹ش)در شمال ایران و تهران روی داده بود(تشکیل جمهوری  بلشویک در شمال) و سایر تغییرات سیاسی سبب شد که مقامات رسمی انگلیس در تهران مخالفتی با بازگشت صولت الدوله به قدرت نداشته باشند. زیرا وی پشتیبانی مردم عشایر را با خود داشت و یکی از رهبران قوی ایل قشقایی بود و وجودش در این ایام برای مقابله با حمله احتمالی بلشویک ها مورد نیاز و ضروری بودعلی رغم این واقعیت، توافق دسامبر ۱۹۲۰[8]، که در آن صولت الدوله به عنوان کفیل ایلخانی قشقایی شناخته و در عین حال نیمه مستقل بودن کشکولی ها را نیز به وی تحمیل شده بود.

در حقیقت، مقامات انگلیسی در جنوب ایران از قبل(قبل از توافق دسامبر ۱۹۲۰ ) از قصد شرکت نفت A.P.O.C.  برای جستجوی نفت در دشت قیر کاملا آگاه بودند. به همین دلیل آنها تلاش کردند تا در قرار داد دسامبر ۱۹۲۰ کشکولی ها را در زیر مجموعه قوام الملک قرار داده و از تشکیلات قشقایی دور کنند. چیک استدلال می کرد که امرالله خان کشکولی تنها خان قشقایی بود که خود و افرادش برای خدمت در نیروی تفنگداران انگلیس(اس پی آر) نام نویسی کردند.و اینک به دلیل نفوذ و اعتبار او و برادرانش که همه از دوستداران انگلیس هستند سایر خان های کشکولی برای همکاری و مشارکت در قرارداد حاضر به همکاری شده اند.[9]

 

 



[1] FO 371/ 7814, Chick to Bridgeman, 4 November 1921    - مکاتبات وزارت امور خارجه(FO) 

[2]  FO 371/ 6418, Norman to Chick, 29 September 1921.

[3] FO 371/ 6418, Trevor to Norman, 2 October 1921

[4] FO 371/ 7814, Chick to Bridgeman, 4 November 1921

[5] FO 371/ 6418, Chick to Norman, 6 October 1921.

[6] FO 248/ 1365, Chick to Loraine, 3 April 1922

[7] FO 371/ 6418, Chick to Bridgeman, 10 October 1921

[8] منظور توافقنامه دوره دکتر مصدق است که  در آن ناصرخان ایلخان است و نه صولت الدوله

[9] FO 371/ 7814, Chick to Bridgeman,14 November 1921

سرگذشت سیاسی ناصر خان قشقایی -دوران کودکی و ازدواج

به قلم: نوروز دَرداری (فولادی) 

دوران کودکی محمد ناصر خان و سواد آموزی وی در مکتبخانه ایل

یکی از مهمترین سازوکارهای مشروعیت بخش در ایلخانی قشقایی، فراهم کردن بساط شـادی و جشـن در تولـد فرزنـد بـزرگ ایلخـانی بـود.علاوه بـراینکـه تضـمینی بـرادامه ایلخانیگری در یک خاندان بود و شور و شـوق حاصـل از آن بـا تیرانـرازی و اسب سـواری مردان و هلهله(کل زدن)زنان همراه بود، نوعی باور روحی برای تبعیت افراد شرکت کننده که بیشتر از کلانتران و خوانین طوایف بودند فراهم میکرد. بهمن بیگی درکتاب بخارای من تولد اولین پسر خان بزرگ ایل(صولت الدوله) را چنین توصیف میکند:

»هنگامیکه خان بزرگ ایل، پـ،س از نیم قـرن انتظـار دارای نخسـتین فرزنـر ذکـور شـد، عشایرفارس، غرق در مسرت و نشاط شدند و جشنی باشکوه در چمن مشهور شاه نشین، در جلگهای به نام خسروشیرین برپا کردند. اجاق خاموش خان روشن شـده بـود. همـه روشن و شادمان گشتند. اشک شوق ریختند... با به صدا درآوردن نقاره ها، دختران و زنان رنگین پوش به شکل قوس و قزحی زیبا حلقـه زدنـد و بـا زیـرو بم موسـیقی بـر فرشـی ازقلب های مشتاقان و هنرپرستان گام نهادند و گلهای زمینی و ستارگان آسمان را بیرونـق کردند.» این تازه وارد ناصرخان فرزند ارشد صولت الدوله بود.

این سلطه نمادین در ایل قشقایی با مؤلفـه های قبیلـه ای و سـبک زنـدگی کوچ نشـینان، آداب ورسوم، فرهنگ و خلقیات کوچ نشینان نهادینه شده است و باعـث تبعیـت و وفـاداری آنان از ایلخانان و رهبران خود میشود. درواقع این مؤلفـه ها بخـش جدایی ناپـذ یر سرمایه نمادین رهبران قشقایی به حساب میآید که از زمان شکل گیری ایل قشقایی به خصـوص از دورۀ رهبری صولت الدوله قشقایی تا آخرین ایلخانی، منابع قـدرت  فرهنگـی، اجتمـاعی و سیاسی رهبران ایلی را تأمین میکرده است و به دلیل سیطرۀ کامل ایـن مؤلفـه ها در فرهنـگ مردمان کوچ نشین(ازطریق سازوکارهایی مانند اجاق، سبک زندگی، آداب ورسوم...) برتری قابل ملاحظه ای بـه خانـدان شـاهیلو می بخشـیده اسـت کـه دیگـر طبقـات، فاقـد چنـین مؤلفه هایی بوده ا ند. در دوره های مختلف ، سیاستهای بسیاری برای حذف قدرت  رهبران ایلی اعمال شـده است، اما با نگاه به تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ ایران مـیبینیم کـه ایـن سیاسـتها ناکام بوده اند. بنابراین، نابودی فرهنگ ایلی و قبیله ای به مراتب سختتر از نـابودی قدرت رهبران ایلی است. حتی امروزه باوجود از بین رفتن قدرت  رهبران ایلـی و شهرنشـین شـدن قسمتی از جمعیت قشقایی، این مؤلفـه ها و سـازوکارهای مشـروعیت بخش قدرت نـه تنها به طورکامل از بین نرفته است، بلکه امکان تداومشان در زندگی ایلی نیز وجود  دارد. [1]                

 ناصر خان آخرین ایل خان قشقایی متولد یازدهم صفر ۱۳۲۳ قمری [2]برابر با دوشنبه ۲۸ فروردین[ حَمَل ]  ۱۲۸۴ خورشیدی = هفدهم ماه آوریل ۱۹۰۵ میلادی در میان ایل قشقایی در یک چنین زندگی  شاهانه ای چشم به جهان گشود. وی  از کودکی به مدرسه اختصاصی ایلخان رفت و برموز ایل گردانی در کنار پدر آشنا شد.

پدرش صولت الدوله با خدیجه بی بی دختر حاج عبداله کشکولی ازدواج نموده فرزندانی بنام محمد ناصرخان، ملک منصورخان، محمد حسین خان، خسروخان، فرخ بی بی، ملکی بی بی داشت. (دو دختر دیگر بنامهای حوری بی بی و نوش بی بی داشت که جوانمرگ شدند).

 ناصرخان مانند بسیاری دیگر از مردان ایلی، به سوار کاری و شکار علاقه مفرط داشت و بر اساس کتاب سالهای بحران (یادداشتهای روزانه وی) بسیاری از روزهای ایلی خود را به شکار می پرداخت و از شکار بی شمارش در این یادداشتهای خود نامبرده است.

 در رابطه با تحصیلات وی در دوران کودکی و جوانی گفته شده است که وی در مکتبخانه اختصاصی ایلخان ایل یعنی پدرش صولت الدوله درس خوانده است. هر چند تا دوره مشروطه سطح سواد در میان ایرانیان بسیار محدود و معدود بود اما فقدان مدرسه میان عشایر یکی از بزرگترین کمبودهای اساسی میان مردم قشقایی بود.

چون در گذشته سواد آموزی به مفهوم امروزی آن در بین کوچ نشینان رواج نداشت. بلکه فقط عده معدودی خواندن و نوشتن را در مکتب می آموختند. به طور کلی روش سواد آموزی در عشایر به این ترتیب بود که خوانین و افراد متمول از یک نفر که خواندن و نوشتن می دانست و به اصطلاح ملا یا میرزا لقب داشت از میان مردم شهری یا معدود افراد موجود در ایل، دعوت می کردند که علاوه بر نگاهداشت حساب و کتاب خوانین و انجام مکاتبه آن ها (منشی گری)،به فرزندانشان  نیز درس بدهد و سواد  بیا موزد. اگر ملا از افراد ایل بود غالبا" خود دارای چادر برای زندگی بود و در خانه خویش سکونت می کرد. و کلاس را در چادر خود برگزار می کرد. اگر این فرد خارج از ایل بود معمولن چادری از طرف اولیاء کودکان برای مدرسه و سکونت در اختیار او گذاشته می شد. بهر حال حقوق ملا به وسیله دعوت کننده و همچنین اولیا دانش اموزان دیگری که در مکتب درس می خواندند تامین و بطور سالیانه پرداخت می شد. میزان این حقوق در همه جا یکسان نبود و در نقاط مختلف و در طوایف فرق می کرد. بطور نمونه در برخی از طوایف قشقایی به ازاء هر دانش آموز سالیانه، یک راس بره، ۳۶۰ کیلو گندم و مبلغی وجه نقد که حدود ۳۰ تا ۴۰ تومان بود در هر سال به ملا پرداخت می شد. البته کسانیکه به فرزندان خوانین و کلانتران درس می دادند وجه بیشتری دریافت می کردند.

در مکتب خانه ها، کلاس های درس در بیشتر فصول سال در زیر سیاه چادر و در زمان صولت الدوله مکتب های خصوصی مخصوص خاندان وی در سفید چادر ها و در تابستان در زیر سایبان هائی که از شاخ و برگ درختان ساخته می شد تشکیل می شد. ملا و دانش آموزان همگی روی نمد هائی که روی زمین فرش شده بود دایره وار می نشستند و از نیمکت و تخته سیاه در مکتب ها خبری نبود. و مواد درسی شامل اموزش الفبا بود که حدود یکسال طول می کشید و پس از آن قرائت جزوهای قران شروع می شد و کتاب هائی چون شاهنامه فردوسی، گلستان سعدی، دیوان حافظ و کتاب داستان های فلکناز، حسین کرد شبستری، حیدر بیگ و مانند انها درس داده می شد. افزون بر انها در بعضی موارد حساب سیاق نیز تدریس می شد که این حساب به صورت شکل و از راست به چپ نوشته می شد و در تمام ایران حساب و کتاب ها را به همین روش ثبت می کردند.

در این نظام مکتب خانه ای، امتحان و نمره در کار نبود، همین که سواد آموزی یک کتاب را تمام می کرد به کتاب بعدی می پرداخت. البته این امکان محدود در اختیار همه نبود و کسانی که در اطراف ایل خان زندگی می کردند و قادر بودند هزینه معلم آن را پرداخت کنند می توانستند از آن استفاده کنند. و الا بخش بسیار عظیمی از عشایر که در دامنه کوه ها و در دل دشتها و صحرا پراکند بودند نمی توانستند از سواد بهره مند شوند، هر چند در حال حاضر نیز این امکانات در دسترس همه قرار ندارد.

دوره سواد آموزی از یک تا سه سال طول می کشید که پس از این مدت سواد آموز خواندن و نوشتن می آموخت. رویهم رفته هیچ یک از علوم جدید که کوچ نشینان را در زندگی روزمره شان یاری دهد در کلاس تدریس نمی شد. هدف یاد گیری خواندن و نوشتن و گاهی هم حساب جمع و تفریق بود. این روش سنتی مطابق با فرهنگ ساده زیستی و زحمت کشی عشایر بود و بین سواد آموزان  و دیگران بیگانگی و تفاوتی به وجود نمی آورد.

با توجه به روش مرسوم بنظر می رسد که سواد آموزی در بین کوچ نشینان جنبه ضروری نداشته است. زیرا اولا برنامه درسی مطابق با سواد اموزی در سطح ملّی در همان ایام بود چون در شهر های نیز همین روش تا قبل از افتتاح مدارس جدید ، در کشور اجرا می شد و سواد برای نامه نگاری و خواندن قران و یا شاهنامه مورد استفاده بود. بنا بر این برنامه درسی دانشی که مربوط به زندگی کوچ نشینی که دامداری و کشاورزی بود در بر نداشت. ثانیا" بر خلاف امروز سواد وسیله ای برای کار آفرینی یا کار یابی نبود. از این رو در تحرک اجتماعی مردم موثر نبود. معلومات سواد آموزان محدود بود به همان موارد یاد گرفته در مکتب بود و امتیاز خاصی محسوب نمی شد و فرزندان کوچ نشینان به دلیل سواد داشتن به دنبال کار یا شغلی نبودند.

از طرفی با توجه به مشکلات کوچ نشینی و محدویت های موجود در عشایر همه مردم قشقایی دسترسی به مکتب نداشتند و قادر به بهره گیری از همین امکانات محدود  برای سواد آموزی نیز نبودند. از این رو تعداد با سوادان در میان عشایر بسیار معدود و محدود بود و به سختی می توان گفت که در هر تیره از طایفه های ایل یک نفر خواندن و نوشتن می دانست. سواد آموزی مخصوص پسرها بود و به ندرت دختران به مکتب می رفتند.

محمد حسین خان قشقایی فرزند صولت الدوله در این باره چنین نوشته است: « برای با سواد شدن، ناصرخان و ملک منصورخان و خواهرانم که بزرگتر از من بودند، یک معلم سرخانه فارسی و عربی استخدام کرده بودند. او همیشه به تدریس دختران و پسران مشغول بود و فرزندان اشخاص درجه یک پدرم نیز با ما درس می خواندند. نام معلم فارسی و عربی ما سید فخرالدین بود. سید فخرالدین همراه ایل حرکت می کرد. یک معلم زبان انگلیسی هم داشتیم که در کشور هند تحصیل کرده بود. من قبل از پنج سالگی درس نمی خواندم. اما از پنج سالگی باید به مکتب می رفتم و رفتم. از وضع مکتب خیلی چیزها به یادم مانده است. به خصوص چادرهایی که بر ای مکتب بر پا می کردند با چادرهای دیگر تفاوت داشتند.

چون ایل در حرکت بود و برای مدرسه هم اتاق و محل معینی نبود. بنا بر این معلم هم باید همراه ایل کوج می کرد. گفتم که ما یک معلم عربی و فارسی و یک معلم انگلیسی داشتیم. برای هریک از معلمان دو چادر سفید بر پا می کردند. یکی برای خدمتکارش و دیگری برای خودش. ما هر روز برای درس خواندن به این چادرها می رفتیم. روزهایی که ایل کوچ می کرد، بعد از ظهر ها مدرسه بر پا می شد. چون ایل معمولن صبح ها حرکت می کند. معلمان ایلی نبودند. اهل شیراز بودند. معلمان یک ماه و نیم از فصل پاییز و یک ماه و نیم از فصل بهار را به خانه هایشان می رفتند و مدرسه ما تعطیل می شد. رسم بر این بود که هر شاگردی برای نخستین بار به مکتب می رفت. یک سکه طلا و یک کله قند برای معلم می برد. همکلاسی های ما، خواهر ها و برادرهای ما و پسران و دختران پیشکاران پدرم بودند. در ایل پسر ها و دخترها از هم جدا نبودند و از کودکی با هم بزرگ می شدند»[3].

بنا بر نوشته ملک منصورخان فرزند صولت دیگر صولت الدوله، پدرم(صولت الدوله) چهار معلم اصلی برای تدریس به بچه های خود و سایر نزدیکان استخدام کرده بود:

۱.میرزا محمد علی خان کریمی، معلم انگلیسی که از دانشگاه علیگر هند تصدیق گرفته بود.

۲.سید فخرالدین، معلم عربی که پدرم مخصوصا او را از حجاز آورده بود.

۳.میرزا علی خان مازندرانی، معلم حساب بود. وی شخصی فوق العاده روشنفکر و با دیسپلین بود. آقای مازندی نماینده نامدار خبرگذاری آسوشیدس پرس در ایران پسر او بود.

۴-شیخ سیف الله کاظم زاده معروف به معاون، معلم فارسی بود. او و برادرش شیخ محمد حسن بسیار مورد علاقه پدرم بودند. آن ها از اهالی فیروز آباد بودند. شیخ محمد حسن کار وکالت پدرم را انجام می داد. پسر شیخ محمد حسن، دکتر حسین کاظم زاده در دوره محمد رضا شاه پهلوی وزیر علوم شد.[4]

ملک منصورخان قشقایی در رابطه با تحصیلات خودش درمدرسه چنین نوشته اند:« تا پنج سالگی اصلا فارسی نمی دانستم. فارسی را نزد معلم ها یاد گرفتم و بعدا که در تهران به مدرسه رفتم کمی فارسی خود را بهتر کردم. ولی مدرسه من کالج آمریکایی بود که خیلی در فارسی قوی نبود و بعد هم که کلاس دهم را تمام کردم به اروپا رفتم تا تحصیلاتم را ادامه دهم.[5]

وی در بخش دیگری از نوشته های خود، در مورد ورودش به مدرسه آمریکایی ها  و  ملاقاتش با دکتر جردن مدیر کالج آمریکا [6]در تهران می نویسد:« ... آن فرنگی دکتر جردن رییس مدرسه بود. او از من پرسید شما چقدر درس خوانده اید؟ گفتم پدرم یک معلم انگلیسی، یک معلم عربی، یک معلم فارسی، و یک معلم حساب آورده بود که زیر چادر در ایل به من درس داده اند، اما در عمرم مدرسه ندیده بودم، این بود که آمدم مدرسه شما را ببینم. در این میان یکی از معلمین رد می شدکه، بعد فهمیدم که شاهزاده محمد حسین میرزا فرحی بود. دکتر جردن گفت این پسر صولت الدوله است. یک امتحان فارسی از او بگیرید. شاهزاده هم کتاب گلستان سعدی را که در بغلش بود باز کرد و گفت بخوانید. همان اول گلستان بود. من کتاب را بستم و«منت خدای را عز و جل..» را از حفظ خواندم. بار دیگر وسط کتاب را باز کرد آن جا را هم از حفظ خواندم. شیخ حبیب الله معلم فارسی، ما را مجبور کرده بود که تمام کتاب گلستان را حفظ کنیم. واقعا هم تمام کتاب را حفظ بودم. سپس قدری عربی سوال کرد. گفتم من صرف و نحو را کامل می دانم و کتاب نصاب را هم حفظ هستم. گفت چه کتاب های دیگر را در ایل می خواندید؟ گفتم :شاهنامه، دیوان حافظ، کلیله و دمنه و چند کتاب دیگر.»[7] ناصر خان نیز در چنین مکتبی خواندن و نوشتن فارسی و تا حدودی زبان انگلیسی را فرا گرفت.

 

ازدواج در ایل قشقایی

تشکیل خانواده در بین ایل قشقایی؛ داشتن فرزندانی شایسته و بخصوص اولاد ذکور برای آنها اهمیت زیادی دارد، زیرا از نظر اقتصادی به عنوان یک نیروی انسانی نقشی بزرگ دارند و از نظر سیاسی و نظامی، خانواده ای که چند پسر داشته باشد، یک نیروی قدرتمندی در برابر مخالفان به حساب می آیند.  پسر در ایل قشقایی مقام و مرتبتی بـالاتر از دختـر دارد. قشـقاییها معتقدند اولاد ذکور عامل بقای انسان است و فرزند دختر متعلق به دیگران است، اما پسـر، اولاد پدر و مادر است. نود درصد ازدواج های دوم در ایل فقط به جهـت داشـتن اولاد یـا اولاد ذکور است. [8]

چون روابط جنسی در ایل با غیر از زن مشروعه عملی زشت و ننگین و گناهی بزرگ به شمار می آید در گذشته مردم ایل وظیفه شرعی خود می دانستند که تن به ازدواج دهند. به همین دلیل فحشا در عشایر تقریبا به طور مطلق ناشناخته است .اقدام به چنین عملّی بدتر از قتل محسوب میشود و متجاوزین به مجازات مرگ می رسید.ند

در ایل چه پسر و چه دختر در خانة پدر، حدود اختیاراتشان محدود است و اسـتقلال فکری و عملی کمی دارند. اما با تشکیل خانواده، پایگاه جدید برای آنها استقلال بوجود مـی آورد؛ زندگی کوچ نشینی طوری است که مرد تنها نمی تواند زندگی در ایل را اداره کند، غذا پخـتن، تهیـة نان، دوشیدن دام، مهمانداری کردن همه از کارهای زنان است. از دیگر موارد تاثیر گذار در تشکیل خانواده،اعتقاد به حفظ دودمان (روشن ماندن اجاق خانواده) است.[9] یعنی داشتن پسر.

ازدواج طبقاتی : در میان عشایر قشقایی و دیگر عشایر ایران نیز همانند همه شهر و روستا های قدیمی و سنتی ایران رسم و رسوم طبقاتی رایج و پا برجاست. یعنی جامعه عشایر به طبقات مختلف مانند خاندان ایلخانی، طبقات خان ها، کدخدا ها و عشایر معمولی طبقه بندی می شوند. این گروه ها از نظر مادی و ارتباطی با هم متفاوت هستند.   یکی از بزرگترین مشکلات در امر ازدواج، ازدواج طبقـاتی اسـت، چـون هرگروه بایستی َ اجبارا از طبقه خاص خود زن بگیرند . بنابراین در ایل قشقایی ازدواج بین طبقات تقریبا ناممکن بود. (عشایر دخترانشان را به طبقات دیگر نمی دهند و به ندرت به غریبه ها مثلا به سایر طوایف نیز دختر به شوهری نمی دهند. با ستثای طبقات بالا که برای توسعه نفوذ خود ازدواج های این چنینی را انتخاب می کنند.) مثلا دختران ایلخان قشقایی حتی به مهم ترین و بـا نفـوذ تـرین کلانترها که خارج از خاندان شاهی لو باشد، شوهر داده نمی شوند و دختران کلانتر به نوبه خود، به کدخداها شـوهر داده نمـی شود و به همین دلیل دختران طبقات بالا در ایل قشقایی عموما  و همه شانس ازدواج را ندارند و نمـی تواننـد شـوهر کننـد. ازدواج پسران طبقات بالا با دختران طبقـات پـایین نیـز بسـیار مشـکل اسـت و والـدین و خویشان راضی به این وصلت ها نمی شوند و این کار را برای خـویش مایـه ننـگ مـی داننـد و نسـبت بـه جوانانی که بر خلاف میل خانواده با دخترانی از طبقات پست ازدواج کنند با تحقیـر رفتـار کرده و گاهی حتی از خانواده طردشان می کنند.[10]. طبقات عادی طوایف هم با گروه های کاسب و هنرمند ایل وصلت نمی کنند و این طبقات را هم شأن خود نمی دانند .

محمد ناصرخان نیز به پیروی از این سنت ایلی با رودابه بی بی دختر ضرغام الدوله که عموی او بود ازدواج کرد.حاصل این ازدواج عبدالله خان، کامیزخان و هما بی بی – ایران، ناهید و فریده بی بی است.



[1] نظری علی اشرف یزدان پناه میلاد - فصلنامه فرهنگی شماره ۴۶ تابستان ۱۳۹۸ ساخت سیاسیـاجتماعی ایل و بازنمایی سازوکارهای مشروعیتبخش قدرت؛ مطالعۀ موردی ایل قشقایی-

[2] قهرمانی ابیوردی مظفر - از باورد یا ابیورد خراسان تا ابیورد یا ابلورد فارس و گفتاری دربارۀ ایلات و عشایر فارس ص ۱۸۳۰- در پاره ای از اسناد تولد وی ۱۲۸۷ ش نوشته شده است.)

 

[3] - یاد مانده ها محمد حسین قشقایی  نشر فیروزان 1385 ص 9

[4] قشقایی ملک منصورخان خاطرات ص ۳۸

[5] خاطرات ملک منصورخان قشقایی ملک منصور خان قشقایی نشر نامک - ۱۳۹۱

[6]  مدرسه آمریکایی‌ها در ابتدا به صورت مدرسه ابتدایی در سال ۱۲۷۸ خورشیدی تاسیس شد و همزمان با مدیریت دکتر جردن به دبیرستان تبدیل شد. این دبیرستان در سال ۱۳۰۱ خورشیدی به مکان کنونی خود در چهارراه کالج انتقال یافت و در آن زمان کالج آمریکایی‌ها یا کالج البرز نامیده می‌شد کالج آمریکایی ها در تهران بعدا تبدیل به دبیرستان البرز تهران شد

[7] خاطرات ملک منصور خان همان ص ۱۹۲

[8]  کیانی منوچهر سیه چادرها ،شیراز: کیان نشر - چاپ اول ۱۳۷۶-ص ۲۷۵

[9]  امان اللهی بهاروند، سکندر (1360 ) کوچ نشینی در ایران، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب

[10]  ایوانف، میخائیل سرگی یویچ  . عشایر جنوب ( عشایر فارس )، کیوان پهلوان و معصومه راد، تهران 1385: آرون .

سرگذشت زندگی سیاسی محمد ناصر خان قشقایی - ایلخان قشقایی - بخش دوم

نوشته نوروز دَرداری (فولادی)



 

فصل اول: دوران جوانی و همکاری محمد ناصر خان با پدر

 

 

شناختی از قوم قشقایی

محمد ناصرخان صولت قشقایی که بیشتر به نام ناصرخان قشقایی شهرت دارد همانند پدرش اسماعیل خان صولت الدوله و اجدادش در جایگاه «ایلخان » رهبری ایل ترک زبان قشقایی در فارس را از نیاکان خود به ارث برده بود. وی  در این جایگاه رییس ، مدیر،  قاضی، نماینده و مالیات بگیر دولت در ایل و نماینده مردم ایل نشین قشقایی در برابر دولت و به طور کلی همه کاره این کنفدراسیون ایلی در جنوب ایران زمین بود.  وی در سرزمین وسیعی در جنوب ایران در استان های اصفهان، فارس، بنادر و کوهگیلویه و بویراحمدی و در میان عشایر آن  منطقه نفوذ و قدرت داشت.

ایل قشقایی از دوران گذشته تا کنون به صورت یک کنفدراسیون (ایل بزرگ) اداره می شده است. این ایل بزرگ(کنفدراسیون) قشقایی متشکل از ایلات مختلف از مردم ترک زبان است که زندگی کوچ‌روی و کوچ‌نشینی دارند این قوم برای ادامه زندگی خود و دام‌هایشان در تمام قرون گذشته با اقوام دیگر و به‌خصوص حکام منطقه ای در کشمکش  و چالش بوده اند.

تا چند دهه پیش دانستنی‌های ما در باره گذشته دور و پیشینه این مردم بسیاراندک و غیر مستند بوده است. به درستی معلوم نبود که ترکان قشقایی چه گذشته ای داشته و در کدام سرزمین‌ها می‌زیسته‌اند و چه حوادثی را پشت سر نهاده‌اند. اغلب نوشته‌ها در مورد تاریخ این قوم با حدس و گمان مورخین همراه بوده است. اما در دهه های ۱۹۵۰-۱۹۶۰م کشفیاتی توسط باستان شناسان غربی در کشور ترکیه صورت گرفته و اسنادی به دست آمده است که نشان می دهد مردم قشقا، در دوران هزاره دوم پیش از میلاد در قرن های پانزدهم و شانزدهم قبل از میلاد مسیح در شمال شرقی آناتولی و در ساحل جنوبی دریای سیاه در «سرزمینی که به نام ساکنین اولیه آن دیار « بنام سرزمین حاطی» « Land of the Hatti» معروف بود.  زندگی نیمه عشایری و اقامت داشته‌اند.. این کشفیات باستان شناسی در رابطه با گذشته های دور  در رابطه با کشور و یک امپراتوری باستانی به نام هیَتی صورت گرفته است .  تا پیش از کشف این اسناد از مردم هیَتی تنها در تورات   نامی برده شده و این سرزمین در نوشته های تاریخی جهان به نام سرزمین گمشده معروف بود. چون که نامش تنها در تورات بود ولی محل و جایگاهش در جغرافیای جهان نا مشخص بود.

در کاوش های باستان شناسی که در دهه ۱۹۵۰-۹۶۰  درناحیه آناتولی (آسیای صغیر) صورت گرفته ، اسناد مدارکی از دوران امپراتوری هیَتی ها به دست آمده است. این مدارک کشف شده شامل: پیمان‌نامه، مکاتبات اداری، نیایش‌ها و مراسم مذهبی و پیش‌گویی‌ها و همچنین نوشته‌های تاریخی دیگری از پادشاهان هیَتی است، که تاریخ تمدن گمشده هیَتی ها  را روشن ساخته  که این امپراتوری در آسیای صغیر (آتاتولی) بوده است.  پس از سقوط این امپراتوی حکومت لیدی و یا لیدیه  جایگزین این دولت شده است که در تاریخ ایران همزمان با دوره ماد و هخامنشی می باشد و این حکومت لیدی یکی از دولت های  ثروتمند زمان  خود بوده است.

در اسناد و مدارک کشف شده در رابطه با تاریخ دولت هیَتی یک بخشی از گذشته باستانی قوم قشقا را  که همراه  و همدوره این امپراتوری بوده نیز به دست آمده است و این مدارک نشان می دهد که قوم قشقایی با این امپراتوری هم مرز و هم منطقه و در روابطشان  همواره کشمکش و نزاع  بر قرار بوده است و سر انجام قوم قشقایی در سقوط این امپراتوری بزرگ زمان- نیز سهیم  و دخیل بوده نقشی اساسی داشته است. 

به موجب این اسناد قوم قشقا از اولین ساکنان ناحیه آسیای صغیر  در ترکیه فعلی بوده است.  نام قشقا  برای نخستین باردر سندی مربوط به سالهای ۱۵۶۰-۱۵۹۰ قبل از میلاد(بیش از سه هزار و ششصد سال قبل) در زمان یکی از شاهان  هیَتی به اسم هانتیلی اول( Hantili I)  نشان داده شده است. در این سند شرح نبرد قوم قشقا با این پادشاه  درج گردیده و نوشته شده که قشقایی ها توانستند شهر مذهبی نریک  Nerik) ) را  که از شهرهای تحت حکومت هیَتی بود تصرف نموده و به مدت دو قرن آن را در اختیار خود داشته باشند.»[1] بر اساس این سند، بخشی از قوم قشقایی علاوه بر کوچ نشینی در این دیار احتمالا دارای زندگی شهر نشینی نیز بوده اند که توانسته اند  این شهر بزرگ مذهبی آن زمان را  تسخیر و تصاحب و اداره کنند.          

به موجب این یافته ها، حوزه قلمرو قوم قشقایی در دیار  هیَتی، در جنوب دریای سیاه؛ از دهانه «هالیس» (قزل ایرماق فعلی) و بخش هایی در غرب آن تا بالای حوزه رود فرات، در غرب (ارزن جان امروزی ترکیه) که شامل مناطق کناره رودخانه‌های (ایریس ـ Iris) مانند (یاشیل ایرماق) و رود گِرِگ، گِیل گَل و کَلکِیت بود، ادامه داشته است. این بخش از آناتولی در تاریخ  ایران به نام آسیای صغیر شهرت دارد.آسیای صغیردر زمان کوروش کبیر  و دولت ساسانی بخشی از ایران بزرگ بوده است.

یکی از باستانشناس معروف آلمانی به نام اینر فون شولر Einar von Schuler   که خود شخصا در کاوش های باستان شناسی ترکیه  حضور و  شرکت داشته است با استفاده از اصل و ترجمه این مدارک باستانی کتاب کاملّی به نام «Die Kaschkäer  » (قشقایها)-  تدوین و در سال ۱۹۶۵ م (۱۳۴۴ش) منتشر کرده است.  در نوشته های  این کتاب مدارک به دست آمده  در کاوش های باستانی آناتولی به ، فصل‌های گوناگون تاریخی از جمله سازمان سیاسی، اقتصادی، دین و علم اللغات، و نام‌های «قشقا»یی و ... تقسیمبندی و به قلم کشیده شده اند  .در این کتاب ، تاریخ ایل قشقایی در یک دوره چند قرنی  در کنار دولت هیَتی نگارش یافته و روابط آن را با دولت هیَتی منعکس می کند. از جمله در این کتاب می خوانیم که:

 «قوم قشقا  به آلمانی «Kaschkäer»، به انگلیسی «kašKa و gašGa» و همچنین به زبان مصری «Gašgeš, Keschkesch, Keškeš Gaschgesch» گفته و نوشته می‌شود. این قوم در دوران حکومت و حیات دولت هیتّی در شمال آناتولی (ترکیه فعلی ـ م) در کنار دولت هیَتی در جنوب دریای سیاه به صورت نیمه عشایری زندگی می کردند.

کتاب قشقایی ها

 حوزه‌ی سکونت قشقاها منطقه  باستانی به نام «پافالا گونیا ـ Paphlagonia»در این دیار بوده است. این سرزمین در دامنه مناطق کوهستانی آسیای صغیر می باشد که ۲۴۰۰ متر از سطح دریا ارتفاع دارد بین آنکارا و دریای سیاه قرار گرفته است. و  در حال حاضر جزو استان‌های «چانکیری ـ Çankırı » و «قاراباغ ـ Karabük» ترکیه می باشد.

اسناد و منابع، به دست آمده در آناتولی شمالی ، مربوط به قرن چهارده پیش از میلاد(۳۶۰۰ سال پیش) می‌باشند. برخی از پژوهشگران بر این باور هستند که قوم قشقا، از مردم بومی و اصلی در همین سرزمین (آناتولی) بوده  و در همین جا سکونت و زندگی می‌کردند و از صاحبان اولیه و ساکن باستانی این دیار    بوده اند.

این نظریه با توجه  به  این که برخی از نام‌های مربوط  و مصطلح در زبان قوم قشقا  که در این اکتشافات به دست آمده اند  کاملا  با اسم هایی که در دوره های پیش از آن نیز در همین منطقه آناتولی معمول و  مورد استفاده، در همین دیار بوده است مشابه و همانند و یکی هستند،  درست و منطقی به نظر می رسددر این صورت این امرحاکی از آن است که سابقه سکونت قوم قشقا  بسیار طولانی تر از  زمان مندرج در این اسناد کشف شده  در آناتولی است یعنی به قبل از قرن چهاردهم پیش از میلاد می رسد.

اسنادی که به دست آمده، بیشتر به یادمانده  و نوشته هایی از حاکمان و مربوط به دوران حکومت  پادشاهان کشور «هیتّی» است. بنا بر این ما با توجه به این آگاهی‌ها و اسناد کشف شده است که می‌توانیم با اطمینان اعلام کنیم که حکومت هیتّی در این دیار  آناتولی (ترکیه فعلی) مستقر بوده و این نواحی  در تصرف آن دولت بوده است. و قشقایی‌ها به صورت قومی نیمهعشایری در دسته‌هایی به صورت متفرق و جداگانه در بخشهایی از این سرزمین زندگی می‌کرده‌اند. و  با دولت هیَتی در کش مکش مدام بوده اند. در آن دوره  قوم قشقا حداقل به ۹ گروه (ایل) تقسیم می‌شده است.[2]

 

سرزمین قشقایی ها در کنار دریای سیاه در آسیای صغیر(آناتولی – ترکیه)

 

به علاوه نام قوم قشقایی در اسناد باستانی معتبر دیگر کشورهای منطقه  نیز ثبت شده است. از جمله در مدارک به دست آمده از کشور معروف آشور[3].

قرن یازدهم پیش از میلاد دوران اعتلای حکومت آشور بوده است. تیگلت پیلسر یکم (تیغلا بلاصر) Tiglath – Pileser» ) در سال ۱۱۱۵ پ.م.  بر تخت سلطنت کشور باستانی آشور نشست . در آن زمان پادشاه تیگلت پیلسر یکم بابل را تصرف کرد و بعد از این تصرف آشور، کشور بابل برای مدتی مدید از زُمره دول بزرگ خارج شد. و بعد از آن دولت آشور  در سال ۱۱۰۰ پ.م.  در جنگی بر امپراتوری بزرگ هیَتی ها پیروز شد. و آن را در گروه سرزمین های تحت تسلط خود درآورد.

پنجاه سال قبل از این که «تیگلت پیلسر به سلطنت برسد یعنی در حوالی سال ۱۱۶۵ قبل از میلاد، قبیله‌ی موشکی - Mushki، (این لقب در میان آشوریان برای قبیله‌ی «تراکو ـ فریغیان Thraco-Phrygian به کار برده می‌شد) که در سراسر حوزه‌ی علیای فرات و تا کناره‌های رود آرسانیاس (به ترکی مرات نام دارد) در دامنه‌ی کوه‌های آرارات که در اختیار کشورهای «آلزی» و «پرولومزی» بود، پراکنده شده بودند [4]

هم‌زمان قوم «قشقا» و آورامان نیز حوزه‌ی نشیمن خود را  در اناتولی تا حوزه‌ی فرات گسترش داده بودند. باید توجه داشت که به کار گیری اصطلاح «قشقا» یک کاربرد عمومی است، اما در برخی از کتیبه‌های   « تیگلت پیلسر (تیغلا بلاصر) Tiglath - pileser»[5] اول، از قوم «قشقا»  به عنوان یکی از گروه‌های هیتی‌ها یاد شده و سپس از آن‌ها به صورت اقوام قشقای «آپشالی ـ Apeshlaians» نام برده است. این اقوام آپشالی در اسناد مربوط به کشور هیتّی‌ها  تاکنون شناخته نشده است و نامی از آن‌ها  در اسناد این دولت دیده نمی شود.»[6] این احتمال هست که نام قوم قشقایی به دلیل کوچ و جا به جایی از یک ناحیه در آناتولی به منطقه دیگری مهاجرت کرده اند و یا بخشی از آنان در این جا به جایی شرکت داشته اند به همین سبب به نام های متفاوتی شهرت  یافت و در یاد داشت ها به شهرت متفاوتی معرفی شده اند.

نویسنده روسی – سیریل تومانوف( Toumanoff, Cyril ) در مطالعات خود در مورد تاریخ مسیحیت قفقاز می نویسد:« طیق اسناد بر جای مانده از آشوریان یک گروه از قوم قشقایی احتمالا از شمال به سوی شرق حرکت کرده و به قفقاز رفته اند. در قفقاز با  کولخیس ها [7]یا (زِن) ها در آمیخته و یک  حکومتی به نام کولخا  که آرارات  گفته می شد تشکیل دادند،بعدا این حکومت  بنام کولخیس یونان معروف شد. بخش دیگری از قوم قشقا  احتمالا در قرن هشتم قبل از میلاد در کاپادوکیه [8] دولتی تشکیل دادند که زیر نظر آشوری ها بود و بر بخشی از آناتولی(آسیای صغیر ) فرمان می راند.[9] با توجه به این مدارک و سوابق تاریخی قوم قشقایی دارای یک گذشته تاریخی بیش از سه هزار و ششصد ساله می باشد.[10]

 

قوم قشقایی در ایران زمین

درمورد زمان حضور و ورود قوم قشقایی به  ایران سند مشخص و گویا و دقیقی در دست نیست. ولی پاره ای از اسناد موجود نشان می دهد که قوم قشقایی از قرن ها پیش در ایران به ویژه در فارس حضور فعال داشته اند. از جمله:

-           در روستای ساران بالا  در شهرستان سپیدان (اردکان) در استان فارس وقف نامه ای بدست آمده است که تاریخ آن مربوط به سال ۷۰۱ ه ق(برابر با سال ۶۸۰ شمسی) است . در بخشی از این وقف نامه نام ایلات و تیره های عشایر فارس ذکر شده از جمله: کردان[11] چهار دانگه، کردان قراچه، کردان ارشلو و کردان قشغایی(قشقایی ) آمده است.[12] بر اساس این سند مردم قشقایی بیش از هفتصد سال است که در فارس حضور دارند. حال از چه زمانی و از چه طریق به ایران آمده اند و  در این دیار ساکن شده اند نامعلوم است.

وقف نامه مربوط به قشقایی

-          قدیمی ترین متن فارسی که نام قشقائی را به عنوان عشیره در یک کتاب در بر دارد کتاب جامع التواریخ حسنی، تالیف تاج الدین حسن ابن شهاب یزدی،است که رویدادهایی از سال ۸۵۷-۸۵۵ هجری(۸۳۱ تا ۸۳۳ شمسی) را بازگو کرده است. و در این کتاب، در قسمتی که به احوال باز ماندگان و شاهزادگان تیموری اختصاص دارد ذیل اطلاع در باره حکومت سلطان ابراهیم[13] در شیراز در وقایع سال ۷۹۸ ه ق( ۷۷۴ ش) اینطور نوشته است:

بای قرا[14] چون به حوالی شیراز رسید سلطان ابراهیم لشگر بیرون آورده مصاف دادند. لشکریان ابراهیم غیبت نمودند و سلطان ابراهیم هزیمت یافته به ابر قوه آمد و بای قره پادشاه شد. بر حسب قرار چون به گندمان رسید احشام قشقائی معلوم کردند و اورا گرفته پیش امیر زاده رستم بردند. او اعلام سریر اعلی کرد.[15]" این واقعه مربوط به سال ۷۹۸ هجری قمری (۷۷۴شمسی ) است.

و در نوشته های مورخین معاصر نیز هر کس بر اساس برداشت خود، در این مورد حدس و گمان هایی زده است. از جمله در مورد وجه تسمیه نام این قوم نوشته اند: چون آنان دارای اسب های پیشانی سفید بوده اند، قشقا نامیده شده اند، و یا آنان از کاشغر آمده اند، و کاشغر در طول زمان به قشقر و سپس به قشقا تبدیل شده است، و یک مورخ نیز نوشته؛ چون آنان فراری بوده اند و کلمه فراری؛ قچقنده می باشد، به مرور تبدیل به قشقا شده است و یا آنان را از شهر قش و از طایفه قایی بوده اند قش قایی شده اند و.....

 

ایران باستان در منطقه جغرافیای وسیعی قرار داشته است. ایران بزرگ (همچنین ایران‌زمین یا ایرانشهر) محدودهی جغرافیایی و حوزه تمدنی فلات ایران و جلگه‌های مجاور آن، شامل ایران کنونی، بخش بزرگی قفقاز، افغانستان و آسیای مرکزی است که در زبان‌های فرنگی از آن معمولاً با عنوان پرشیای بزرگ یا پارس بزرگ یاد می‌کنند. کاربرد تاریخی ایران صرفاً محدود به بخش غربی آن که هم‌اکنون به این نام خوانده می‌شود، نبوده و تمام مرزهای سیاسی کشوری که تحت تسلط ایرانیان بود همچون میان رودان و اغلب ارمنستان و جنوب قفقاز را هم در بر می گرفت.

 یکی از اولین نبردهای کورش هخامنشی لشکر کشی در سال ۵۴۶ پیش از میلاد به کشور پادشاهی لیدیه بود. لیدیه (به یونانی: Λυδία) یک پادشاهی باستانی در عصر آهن در غرب آناتولی بوده‌است، مطابق با استان‌های امروزی ازمیر و مانیسا در ترکیه. پایتخت سنتی پادشاهی لیدیه شهر سارد بود. پادشاهی لیدیه در گسترده‌ترین حالت خود تمامی آناتولی غربی را در تصرف خود داشت.در این لشکر کشی کروزوس پادشاه لیدی شکست خود و شهر سارد پایتخت آن به دست کورش فتح شد و کوروش مسئولیت فتح دیگر شهرهای آسیای صغیر را به فرماندهانش واگذار کرد..

لیدیه ثروتمندترین کشور منطقه آسیای کوچک بود. پادشاه لیدی به منظور مقابله با کوروش بزرگ با فرمانروای اسپارت که از مهم‌ترین شهرهای یونان بود، پیمان دوستی بست. کوروش بزرگ به لیدیه حمله برد و سارد را در سال ۵۴۶ ق.م. به قلمروی ایران افزود. با فتح شهر سارد، عمر پادشاهی بزرگ لیدی به پایان رسید.کشور لیدیا دارای معادن فراوان طلا و نقره بود. کوروش بعد از دستیابی به این معادن ضرب سکه های طلا را در ایران رواج داد.[16]

در قرن هفتم پ.م. یونانیان این سرزمین را به تصرف و اشغال خود درآورده و با ایران همسایه شده‌بودند. آنها شهرهای مهمی از جمله بیزانس یا استانبول فعلی را بنیان نهادند. در دوره لشکر کشی اسکندر مقدونی  به ایران این منطقه مجددا تحت تصرف یونانیان درآمد. .

زبان مردم لیدی، زبان لیدیایی بود که از زبان‌های هند و اروپایی خانواده زبان‌های آناتولی بود. این زبان با زبان لووی و زبان هیَتی ارتباط داشته‌است. این زبان سرانجام در قرن  اول پیش از میلاد از بین رفت.[17]

در بالا اشاره کردیم که محل سکونت قوم قشقایی در همین منطقه و هم مرز لیدی بوده است. کشور لیدی  پس از سقوط امپراتوری هیَتی به وجود آمد و جایگزین دولت هیَتی شد. آیا این قوم  قشقایی در آن زمان همراه لشکریان کورش بوده اند یا  همران آن سپاهیان به ایران آمده اند؟؟

در مورد چگونگی ورود آنان به سرزمین ایران فعلی نیز مستندی در دست نیست با این وجود، نویسندگان مختلف نظریاتی به این ترتیب نگاشته اند:

-          ورود از طریق دامنه‌های زاگرس:

رشته کوه‌های زاگرس از کوه‌های آرارات در شمال کشور و در خاک ترکیه فعلی و آناتولی قدیم؛ آغاز می‌شود و تا استان فارس در جنوب ایران تداوم یافته و از آن جا به موازات خلیج فارس به شرق کشور کشیده شده و به کوه‌های پاکستان می‌رسند.

منطقههای عبور این کوه؛ در ترکیه؛، استان آغری، در مرز ایران، جمهوری آذربایجان و ارمنستان واقع است. کوه آرارات در مرز مشترک ایران و ترکیه میباشد و در داخل ایران از استانهای کردستان, کرمانشاه, ایلام, اصفهان, چهارمحال و بختیاری, کهگیلویه و بویر احمد و فارس عبور میکند. و نام زاگرس بر گرفته از نام اقوام مهاجری است که در ازمنههای قدیمی؛ زمانی در این منطقه از سواحل دریاچه «وان» تا ساحل «مکران» ساکن بوده و زاگارتی/ ساگارتی (Zagarthians/Sagarthians) نامیده میشدند، گرفته شده است. قبایل کرد «زنگنه» و «چگینی» از بازماندگان ساگارتیهای باستانی محسوب میشوند. (و هم اینک بخشی از قوم زنگنه در میان قشقایان فارس وجود دارند) در گذشته این رشته کوه به نام کوهستان (در عربی جبال)، پهله و پاطاق نامیده میشد.

قوم قشقا به مدت چهار قرن در سرزمینهای آشور و یا در حقیقت در دامنه ارتفاعات «هاکری» Hakkari که رشته کوههایش تا سلماس کردستان ادامه دارد؛ سکونت داشتند. و میدانیم که قشقاییان ایران قرن هاست که در فارس، اصفهان و کنارههای خلیج فارس در دامنه رشته کوههای زاگرس به شیوه کوچ‌روی ( کوهسارمداری) زندگی میکنند.

|        آیا می‌توان گفت که:این مردمان قشقا، که در مهاجرتهای قبلی خود، تا دامنههای آرارات در آناتولی پیش آمده بودند پس از آن، در گذر زمان، همراه سایر مهاجرینی که در این منطقه بودند، همچنان در پی علفزارها و سرزمینهای جدید به حرکت خویش در دامنههای زاگروس چه از آرارات و چه از کردستان به سوی جنوب ایران ادامه داده و به فارس رسیده و در آن دیار اقامت گزیدهاند؟؟؟[18]

 

مقام ایلخانی در میان عشایر ایران

ایلخان . ( واژه ترکی - مغولی ، اِ مرکب ) خان و فرمانروای ایل . لقب سلاطین مغول است . ایلخان نامی که مغولان به شاهان خود میدادند. این مقام و لقب برای اولین بار در ایران برای هلاکوخان مغول بنیانگذار سلسله ایلخانان (۶۱۵–۶۶۳ ه‍.ق / ۱۲۱۸–۱۲۶۵ م) بکاربرده شده است. از آن پس تا دوره رضاشاه، سران عشایر و قبایل متعدد ایران دارای مقام ایلخانی بودند و توسط ایلخانان اداره می شدند.

ایلخان و پس از او ایل بیگ بالاترین مقام سیاسی و اداری در جامعه بختیاری بوده اند. ایلخان بختیاری از میان خوانین و روسای طوایف انتخاب می گردید و با کمک معاون یا دستیار خود به نام ایل بیگی، ایل بختیاری را اداره و  سرپرستی می نمود.

در تاریخ عشایر قشقایی نیز از زمان صفوی رهبران ایل از طرف شاه برگزیده می شده و سمت وی به صورت ایل بی یا ایل بیگ (بزرگ ایل) نامیده می شده است. از دوره قاجاریه لقب ایلخانی در میان عشایر قشقایی متداول و به کار برده شده است که رهبر اصلی ایل  به نام ایلخان بوده و ایل بیگی معاون و کمک کار او محسوب می شده است.

ناصرخان آخرین ایلخان در تاریخ ایل قشقایی است. در تاریخ باستانی ایل قشقایی که در بالا به پیدایش اسناد آن در آناتولی اشاره شد، از رهبران ایل قشقایی در پاره ای از اسناد هیَتی به نام پادشاه یاد شده است از جمله در اسناد مربوط به دوره پادشاهی سوپیلولیوما که از رهبر قوم قشقا «پیاپیلیس» نام برده شده است. .[19]

-          دو مین شاه قشقایی در دوره فرمانفرمایی تودهالیا Tudhaliya است که در سال  ۱۳۶۰-۱۳۴۴پیش از میلاد  در هیَتی حکومت می کرد. در اسناد دوره این فرمانده هیَتی از یک رهبر charismatic کاریزماتیک (تاثیر گذار) قشقایی  به نام Karanni کرانی(قرانی) اسم برده شده است که یک دربار سلطنتی تشکیل داده و مانند شاه حکومت می کرده است. در  اسناد این دوره  نوشته شده که این فرمانفرما بسیار قدرتمند بوده و  پیاپیلس شاه پیشین قشقایی به توانمندی وی نبود.

بنا بر این شیوه ایلخانانی گری در میان قوم قشقایی یک تاریخ چند هزار ساله دارد . بر اساس نوشته های تاریخی و سوابق سنتی موجود رهبران هر ایل در عشایر ایران معمولا از میان افراد برجسته همان ایل برگزیده یا منصوب می شدند. اما انتخاب  اجداد اولیه و ادامه فرمانروایی خاندان ایلخانان قشقایی (نیاکان ناصرخان)  در کنفدراسیون قشقایی که دارای یک سابقه بیش از سیصد ساله  هستند ، با این سنت و سوابق مرسوم در میان ایلات  ایران همخوانی چندانی ندارد.  زیرا بنا به  گفته ی محمد ناصرخان و ملک منصورخان قشقایی اجداد آنان که در این مدت طولانی بر ایل  قشقایی فرمانروایی کرده اند از میان مردم و قوم عشایر قشقایی نبودند، بلکه  آنان از سران نظامی و پاسداران شاه اسماعیل صفوی بودند که به نام سپاه (شاه لو- شاه لی) معروف بوده اند. به عنوان سرپرستان ایل قشقایی انتخاب و به فارس اعزام می شوند.

خاندان شاهی لو از دوره صفوی۸۸۰ تا ۱۱۱۴ خورشیدی (برابر ۱۱۴۸–۹۰۷ قمری و ۱۷۳۶–۱۵۰۱ میلادی) ) تا سال ۱۳۳۲ ش در جنوب ایران بر ایل قشقایی حکومت می کردند و در طول تاریخ برای توسعه قدرت خود و حفظ موقعیت خویش بارها با حکومت مرکزی ایران درگیری و چالش داشته اند. ایلخانان ایل قشقایی از دوره صفویان به بعد دارای یک موقعیت استثنایی، شاه گونه بوده اند که علاوه بر زندگی عشایری قصرهای بزرگی نیز در شهر مالک بوده اند.

نمایی از زندگی صولت الدوله ایلخان  قشقایی

زندگی سران و خانان عشایر به ویژه قشقایی گر چه به صورت کوچ روی بوده است اما بسیاری از آنان به خصوص از دوران صفوی که اسنادی در دست است نشان می دهد که آن ها هم در میان عشایر وابسته به خود زندگی می کرده اند هم در شهر دارای خانه و قصر بوده اند. تاریخ دوران قاجاریه به خصوص از زندگی و خانه آنان نام برده است. کاخ معروف ارم در شیراز متعلق به سران ایل قشقایی بوده است. زندگی آنان در میان ایل نیز دارای ویژگیهای خاص خود بوده است. زندگی صولت الدوله ایلخان قشقایی در دوره قاجاریه و پهلوی شمایی است از زندگی شاهوار آنان در میان عشایر. این رهبران قوم کوچ رو قشقایی در مسند ایلخان، ایل بیگی ، کلانتران، خوانین و درباریان آن ها، با جلال و شکوه فراوان و با تمول بی کران و خدمات گسترده ای توام بوده است.

صولت الدوله، ایل خان قشقایی، که بر یک سرزمینی در جنوب ایران حکومت می کرد که وسعتش برابر چندین کشور اروپایی بود،  در یک نوشته تاریخی  در دوره قاجار، زندگی ایلخان را در سطح سلطان معرفی کرده و سـیاه‌چادر ایـلخانی را اینطور وصف‌ کرده‌اند‌:

-        نشیمن ایلخان:«چادری‌ بسیار‌ بـزرگ‌ است که هفت‌ تـیرک‌ بـطور قطار در زیر چادر زده‌اند کـه بـقدر بیست ذرع طول چادر بوده و هفت ذرع عرض‌،...دور‌ تا‌ دور چادر را از طرف داخل چادر‌ چیق‌ کـشیده‌ بـودند‌ و یک‌ قطار‌ یخدان نیز از طـرف طـول در وسـط چادر چیده بـودند و روی یـخدانها را گلیم‌های بسیار خوب انـداخته بـودند و ثلث چادر را موضوع نموده جوالهای گلیمی رنگین بسیار‌ خوب پر از اجناس نموده قطار و متصل بـهم گـذارده بودند و بر روی جوالها بعضی فرشها و اسـبابها گـذارده بودند و بـر روی اسـبابها رخـتخوابها را در مفرش و چادرشبهای ابریشمی بـسیار خوب بسته‌ گذارده‌ بودند...دور خورجین کوچک به تیرکهای چادر آویزان بود که اسباب خیاطی و دوک ریـسمان ریـسی دران گذارده بودند و در بیرون چادر یک دسـتگاه قـالی‌بافی مـشاهده شـد»

- یکی از افراد ایل قشقایی که خود شخصا مدتی در تشکیلات ایلخان حضور داشته و از نزدیک شاهد تشریفات و جلال و شکوه زندگی خان بزرگ ایل قشقایی بوده، توصیف آن را چنین به قلم کشیده است:

-  در کوچ عادی و هنگام حرکت ایل همیشه بیش از هزار سوار مسلح در التزام رکاب ایلخانی بودند که میر آخورها در پیشاپیش و قراولان مخصوص و نقره چماق ها و محافظین در یمین و یسار نظم و انظباط و حرکت منظم این پا رکابی را کنترل می کردند.

شکوه و جلال محافظین خوش پوش و هیبت و صلابت ایلخانی قشقایی چشم گیر و تماشایی بود. زمین در زیر سُم ستوران می لرزید. شیهه ی اسبان و درخشش سلاح مردان؛ چشم ها را خیره می کرد. در کنار زین اسب بعضی از چابک سواران شمشیر برنده ای نیز حایل بود.در بین صدها مرکب زیبا و اسبان آراسته، قاطری خوش رنگ و راهوار که قاطر آب داری گفته می شد.، میوه و تنقلات و انواع نوشیدنی ها و احیانا داروهایی را در جعبه ی کمک های اولیه حمل می کرد که در صورت نیاز و رقع خستگی مورد استفاده قرار می گرفت.

این شکوه و جلال و محبوبیت ایلخانی، چنان در قلب و روح مردم منطقه رسوخ کرده بود که گاهی یک نفر مامور ساده ی او پیاده یا سواره با یک چوب نازک، ایل یا بلوکی را به اجرای فرمان وی وادار می نمود و احدی نمی توانست از آن عدول کند. کلامش نافذ و دستورهایش قاطع و تغییر ناپذیر بود. کلانتران بزرگ طوایف گاهی تا چند شبانه روز در چادر فراش باشی و مشاورین و دیگر رجال ایل بیتوته می کردند تا اجازه ی شرفیابی و ملاقات به آن ها داده شود.

-        حرکت زنان خوش پوش سوار بر اسبان آراسته نیز درخششی چشمگیر داشت که کم تر از هیبت و صلابت مردان نبود. گاهی بیش از دویست تن از زنان ملبس به لباس های رنگارنگ و زیبای ایل در ملازمت بانوی اول ایل (بی بی) با کنیزان و همراهان مخصوص از خدمه و میر آخورها و مراقبین نظم و انضباط، در جلو و اطراف آن ها در حرکت بودند. صدها قاطر و شتر نر(لوک) با آویزه و گمپله رنگین، زنگ ها و ناقوس های بزرگ که بر گردن داشتند، تسلیحات(توپ و تفنگ و فشنگ) و آشپزخانه و وسایل دیگر زندگی ایلخانی را حمل می نمودند که تماشایی و بسیار جالب بود. گلیم های رنگارنگ که بر بار شتران سر کش شده بود، قلم از توصیف آن ناتوان است.

-        رمه اسبان ایلخانی و بیش از هزار مادیان ایلخی(لخت و آزاد) و به صورت آزاد و وحشی در ییلاق و قشلاق مخصوصی به نام «رمه چرا» تمام سطح جاده ها و صحراها را پوشانده و رنگین کرده بود. اسبان قزل،کهر، کرند، قره، سمند، سیاه و گاهی ابلق یا دو رنگ در نژادهای متفاوت و سنین مختلف، سیل آسا این مسبر را می پیمودند و ده ها مهتر سواره و پیاده از آن ها مراقبت می نمودند. در بین این اسب ها چند قاطر چموش و لگد زن رها کرده بودند که از حمله پلنگان به کره اسب های جلوگیری نمایند.

-        گله های اشتران بی شمار تحت مراقبت ساربانان که مردمی بسیار نجیب و اصیل و در عین حال بذله گو و هنرمند و چابک و خوش قد وقواره بودند هدایت می شد. 

-        گله های گوسفندان ایلخانی از نژادهای مختلف و به رنگ های گوناگون با چوپانان متعدد که تیره ی بزرگی از طایفه های عمله را تشکیل داده و در راس آن مردان متدین و نامدار از همان طایفه که دارای وجهه و شخصیت برجسته ای بودند قرار داشت.

-        تمام کلانتران طوایف، کدخدایان عموما"، مالکین و کدخدایان روستاهای مسیر ایل، حتا شهرنشینان در بیش تر موارد تحت سیطره و نفوذ ایلخان قشقایی قرار داشته و دستورهای او را به جان می خریده اند. طایفه ی عمله با بیش از سی و شش تیره بزرگ و کوچک که ایلخانی از میان آن ها برخاسته بود بر دیگر طوایف برتری داشت.

-        مردان برجسته و کاردان دارای مناصب و مشاغل متنوع(فراش باشی، ناظر، خزانه دار، صاحب جمع اموال، مختاباد، میرآخور، و مشاورین و غیره) گردانندگان دستگاه عطیم ایلخانی؛ عموما" «نوکر باب» گفته می شدند و در دستگاه پر طمطراق ایلخانی و طوایف دیگر احترام و اهمیت خاصی داشتند و همگی با کلمه ی احترام پسوند «خان» یا بیگ معروف بودند. این افراد سرشناس به منزله ی وزرای دربار و مجریان نظام انظباط تشکیلات منظم ایلخانی بودند که از مشاوره و مصاحبت وی برخوردار بوده، گاهی کلانتران بزرگ طوایف و کدخدایان چندین شیانه روز در چادر فراشباشی و مشاورین دیگری بیتوته می کردند تا با وساطت آنان اجازه ملاقات و شرف یابی کسب نمایند.

خدمه و چوپانان، ساربان ها و مهتران مراقب اسب های سواری و رمه ی اسبان، عموما حقوق بگیران و جیره خوارانی بودند که خود و زن و فرزندانشان در کمال صداقت با علاقه، زیر نظر صاحب جمع اموال وظایف سنگین و پر مشقت خود را ایفا نموده از حقوق سالانه و خوار و بار و سایر مزایا برخوردار می شدند.

-        در تمام مسیر حرکت ایلخانی، روستاییان از زن و مرد و کودک با دست افشانی و پایکوبی، مقدم این مرد بزرگ را گرامی داشته گاو و گوسفند قربانی می کردند و دادخواهان و نیازمندان از تنها ملجا یتیمان و حاجت مندان استمداد می نمودند."[20]

این چادر نشینان مقتدر و ترک زبان با هواداران دیگر خود در گوشه ای از این مملکت، دولتی کوچک و مستقل به وجود آورده بودند. ایل پایتخت متحرکی داشت که زمستان ها در نقطه ای محصور به نام «چاه کاظم» در چند فرسنگی جنوب فیروزآباد و تابستان در جلگه ای به نام «نخودان» در نزدیکی سمیرم استقرار می یافت. سراپرده ایلخانی در مرکز این شهر سیار قرار داشت. پیرامون این سراپرده بزرگ و سیاه، چادرهای رنگین دیگری، با اشکال و ابعاد گوناگون، برای اقامت اعضای خانواده ایلخانی، برای پذیرایی مهمانان، برای درس نورچشمان، برای نویسندگان و منشی ها، برای آشپزخانه، قراول خانه، محبس و قورخانه بر پا بود. محبس خان مثل همه زندان های جهان دو بخش عمومی و سیاسی داشت. بیشتر زندانیان زنجیر بر گردن و دست و پا داشتند. هنگامی که زندانی معتبر و مشهوری را در حضور سلطان بی تاج و تخت صحرا، به چوب می بستند، نفس ها در سینه ها حبس می شد و رعب و هراس تا اعماق دل ها نفوذ می کرد. قورخانه پر از اسلحه و تجهیزات قدیم و جدید بود.[21]

هنگامی که پایتخت متحرک ایل، ییلاق زیبای خود را پشت سر می نهاد، شهری با شکوه و قشنگ به حرکت در می آمد. باز زن و مرد، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، بیمار و تندرست، فقیر و غنی، سوار و پیاده، آزاد و محبوس، عروس و عزادار، توپجی ، معلم و میرغضب و محکوم همه با هم رهسپار سفر طولانی ایل می شدند. کاروانی سنگین و رنگین به طول چند فرسنگ به وجود می آوردند. باز گروهی که گردن آویز مروارید داشتند با صف های دراز زندانیان زنجیر به گردن همسفر می شدند.[22]

ایل خان یک زندان ثابت نیز داشت.زندان ثابت ایلخانی، قلعه ای بود تو در تو و سهمگین به نام قلعه «پریان» که در بلوک معروف «قیر و کارزین» بر فراز تپه این بنا شده بود. کم اتفاق می افتاد که کسی به این زندان برود و زنده بیرون آید.[23]

خوانین قشقایی به عنوان قشر حاکم، صاحب املاک فراوان و گله های بزرگ و پرشمار گوسفند بودند. آنها علاوه بر بهرة مالکانه ، در آمد هنگفتی از عشایر  از طریق  مالیات (صدی سه) به ازاء دارایی و نه درآمد(یعنی  هر چه دام داشتند) می بایست سه در صد آن را به کدخدا یا مامور خان می دادند تا  خان بعد از برداشت حق السهم خود باقی را  به ایلخان بپردازد و سپس ایلخان با جمع آوری این مالیات ها، مبلغی که بر اساس توافقنامه خود با دولت (تیول) تعهدات خود با دولت را با پرداخت این مالیات ها ی جمع آوری شده از مردم تسویه کند.  همین درآمد های مالیاتی بود که سبب درگیری کلانتران ایلات با ایلخان و ایلخان با حاکم فارس و یا دولت می شد. . در هر حال این در آمد و سایر  عآیدی هایی که خوانین داشتند موقعیت اقتصادی و اجتماعی ویژه ای برای آن ها ایجاد کرده بود که ، آنها در تماس دائم با نخبگان جامعة شهری بودند و در جریان کامل مسائل مملکتی نیز قرار داشتند.

آنها همچنین همیشه تعدادی تفنگچی در اختیار داشتند و در موقع لزوم، از نیروی آنها برای سرکوبی مخالفان استفاده میکردند. خوانین علاوه بر خانه شهری(مثلاً باغ ارم با محوطة وسیع آن در شیراز، متعلق به ایلخان قشقایی بود).، در مناطق خود صاحب قلعه یا عمارت نسبتاً بزرگ بودند.[24]

در کنار این تشریفات درباری؛ زندگی پر از تجمل و زیبایی که مخصوص خوانین و توانگران ایل بود، و فرزندانشان در شهرهای شیراز و تهران و خارج از کشور تخصیل می کردند، گروهی از زنان و مردان سال خورده و رنجوری که با صورتی چروکیده از سوز سرما و نورخورشید بر چوبدستی تکیه کرده و با پای برهنه این مسیر طولانی(کوچ) را پیاده طی می کردند. دیده می شدند.[25] این درمانده ها بخشی از فرودستان ایل را تشکیل می دادند.

ملک منصورخان قشقایی، آخرین ایلخان ایل در مورد رسم و رسوم مردم عشایر در ملاقات با پدرش صولت الدوله چنین می نویسد:

« بهروز بیگ، خلوت فراش پدرم بود. هر کس بی موقع می خواست پدرم را ببیند، حالا هر کسی که می خواست باشد، حتی برادران و خواهران ایلخانی و کلانترها بایستی اول بهروز بیگ را می دیدند و از طریق او از ایلخانی تقاضای ملاقات می کردند. او نیز پس از کسب اجازه از پدرم، اجازه ورود به چادر را می داد.[26]

 

 

-       

گفته شده است که : یکی از کدخدایان دره شوری  به نام شیر محمد قرمزی غالبا به ملاقات اسماعیل خان صولت الدوله ایلخانی قشقایی در خسرو شیرین می رفته است، خلیفه یکی از اعضای این طایفه هم یک بار برای دیدن ناصرخان که ایلخان جدید شده بود رفته است. اردوگاه ایلخان با چادرهای فراوانی از ملازمان و مستخدمان وی و اعضای طایفه عمله  تشکیل می شد.برای پذیرایی از هر یک از اعضای  ایلات قشقایی چادر مخصوص خودشان را داشتند. خلیفه و سایر اعضای ایل دره شوری جدا از سایر میهمانان از دیگر ایلات پذیرایی می شدند.

مردان آشپزدر یک چادر وسیعی غذای میهمانان را در اجاق های متعددی تهیه می کردند. تعداد میهمانان گاهی در یک روز به هزار نفر بالغ می شد. زنان دربار ایلخان(بی بی) نامیده می شدند. این بانوان آزادانه در  اردوگاه و در میان میهمانان آمد و شد  می کردند و به برخی از آنان خوش آمد می گفتند. خلیفه هنگام دیدار ایلخان تعدادی گوسفند تقدیمی به عنوان هدیه برای ناصر خان برده بود.  این بازدید تنها به عنوان وفاداری به خان بود و دلیل خاص دیگری نداشت. وی در عوض این هدیه از ایلخان حواله ای برای  ۲۵۰ کیلو برنج و گندم دریافت کرد. برزو  یکی از جوانان همراه او این حواله هارا از انبارهای سمیرم تحویل گرفت.این تنها دیدار خلیفه از ایلخان بود.»[27]

 



[1] Ancient History Encyclopedia- Kashka

[2] - Von Schuler, Einar- Die Kaškäer. -by:Walter de Gruyter-۱۹۶۵-  Berlin German  

[3] دولت آشور دولت مهمی بود که در خاورمیانه قدیم تشکیل شد و در آغاز تابع بابل بود. در سال ۱۸۰۰ پ.م فرمانروایان اولیه آشوری شهرهای آشور، نینوا و اربیل را متحد کردند و سلسله‌های پادشاهی آشور بعد از سال ۱۴۲۰ پ.م شکل گرفتند. آشور حدود هزار سال دوام کرد. آشوری‌ها چون سرزمینشان مانند بابل حاصلخیز نبود باج‌گیری و دست اندازی به سرزمین‌های دیگر را در پیش گرفتند. نتیجتاً دولت آشور یک دولت حرفه‌ای جنگجو و متجاوز شد.بزرگترین پادشاه این دوره تیگلت پیلسر یکم است که فتوحات زیادی در ایران و بابل انجام داد. اما پس از مدتی بابل دوباره موفق شد آشور را مطیع خود کند. (ویکیدیا دانش نامه آزاد)

[4]  یاد آوری می شود که: در بخش جغرافیایی کشور ارمنستان شهری به نام قشقا در استان آرارات ارمنستان وجود دارد. با توجه به نزدیکی ارمنستان و آناتولی- آیا این شهر متعلق به قشقاییان  در حوزه آناتولی بوده است؟ آیا قشقاییان باستانی هنوز در این شهر هستند؟

[5] - پیش از میلاد شاه امپراتوری آشور در دوره ۱۱۱۴- ۱۰۷۶

[6] -Grayson ۱۹۷۶ ۱۲-۱۸ Diakonof ۱۹۵۱ no. ۱۰

[7] - کولخیس (به یونانی: Κολχίς) یا کُلخِتی (به گرجی: კოლხეთი)، کشوری باستانی در غرب قفقاز بوده که امروزه در گرجستان کنونی واقع شده‌است. در دائرةالمعارف بزرگ شوروی از کولخیس به عنوان اصطلاحی جمعی برای قبیله‌های اولیه‌ای که جمعیت گرجی ساحل شرقی دریای سیاه را در برمی گرفت استفاده شده‌است.

[8]  - نام این منطقه در متون اسلامی به صورت قبدوقیه آمده‌است

[9]   Toumanoff, Cyril (۱۹۶۷). Studies in Christian Caucasian History, pp. ۵۵۵۶.Georgetown University Press.

[10] - برای اطلاع بیشتر از تاریخ باستانی قوم قشقایی به کتاب تاریخ گمشده قوم قشقایی از انتشارات تخت جمشید شیراز مراجعه شود.

 [11] - در کتب تاریخ ایران -  کرٌد به کوچ نشینان اتلاق می شده است.

[12] - صداقت کیش جمشید -مجله انسان شناسی شماره ۱۰ بهار و تابستان ۱۳۸۸ 

[13] ابراهیم سلطان بن شاهرخ یا ابوالفتح معزالدین یا مغیث الدین (۷۹۶۸۳۸ق/۱۳۹۴۱۴۳۵م)، شاهزادهٔ دانش‌دوست، با ذوق و هنرمند تیموری و دومین پسر شاهرخ فرزند امیر تیمور گورکان بود.

[14] سلطان حسین بایقرا- بزرگ از امرای تیموریان (فرمانروایی: ۷۵۸۷۳ ه.ق. /۷۰۱۴۶۹ م؛ و ۹۱۱۸۷۵ ه.ق. /۱۵۰۶۱۴۷۰ م) بود.

[15]  تاج‌الدین حسن بن شهاب یزدی -جامع التواریخ حسنی: بخش تیموریان پس از تیمور -نویسنده: -به تصحیح: حسین مدرسی طباطبائی و ایرج افشار نشر- اکستان/کراچی، مؤسسه تحقیقات علوم آسیای میانه و غربی دانشگاه کراچی- ص ۴۱

[16] "History of Monetary Systems”: Alexander Del Mar - New York: Cambridge Encyclopedia Co. (repr. NY: A.M. Kelley, 1978)

 

 

[18] دّرداری (فولادی) نوروز تاریخ گمشده قوم قشقایی شیراز تخت جمشید

[19] Carroll, James - Jerusalem, Jerusalem: How the Ancient City Ignited Our Modern World- Published by Houghton Mifflin Harcourt- p ۱۵۴

Einar von Schuler: Die Kaškäer. Ein Beitrag zur Ethnographie des alten Kleinasien. de Gruyter, Berlin ۱۹۶۵& - Trevor Bryce- The Kingdom of the Hittites-Oxford University Press New York-p ۲۱۵.

[20] از چالقفا تا چاه کاظما - کیامرث کیانی- - نگاهی به تاریخ، فرهنگ و جغرافیای کوچ ایل بزرگ قشقایی - انتشارات تخت جمشید-1388

 [21]   محمد بهمن بیگی- بخارای من ایل من انتشارات نوید شیراز-1389

[22] با استفاده از بخارای من ایل من همان ص۸۰

[23] بخارای من ایل من همان ص ۸۵-۸۶

[24] نگاهی جامعه شناختی به ایل قشقایی (گذشته حال آینده )- بابک نادرپور

[25] از چالقا تا چاه کاظما- نگاهی به تاریخ، فرهنگ و جغرافیای کوچ ایل بزرگ قشقایی نوشته کیامرث کیانی انتشارات تخت جمشید شیراز- نویسنده ازجمله افرادی بوده که در همین دربار  متولد شده و زندگی کرده و شاهد این جلال و جبروت ایلخان بوده است.

[26] خاطرات ملک منصورخان قشقایی همان ص 31

[27] Beck Lois The Qashqai of Iran

کتاب سرگذشت سیاسی ناصر خان قشقایی


سرآغاز کتاب سرگذشت سیاسی ناصر خان قشقایی - رهبر سیاسی و ایلخان قوم قشقایی در ایران


محمد ناصرخان معروف به ناصرخان، پسر صولت الدوله قشقایی است. او در زمان رضاشاه و از ابتدای سلطنت محمد رضاشاه تا کودتای سال ۱۳۳۲ «ایلخان» ایل  ترک زبان قشقایی در جنوب ایران بود. علاوه بر این، در زمان پهلوی اول در انتخابات چند دوره از مجلس شورای ملّی به نمایندگی و وکالت مجلس شورای ملّی انتخاب شد و یک دوره نیز نماینده انتصابی محمد رضا شاه در مجلس سنا بود. وی تا زمان انحلال مجلس سنا در سال ۱۳۳۱ در پی جریانات ملّی شدن نفت ، سمت سناتور انتصابی شاه در مجلس سنا را بر عهده داشت. رویدادهای مهم دوره زندگی وی را  می توان به چهار بخش تقسیم کرد:

۱.فعالیت های سیاسی در کنار پدرش صولت الدوله که از زمان جنگ قشقایی ها و انگلیسی ها  در سال ۱۲۹۸ ش آغاز و تا سال ۱۳۱۱ شمسی به مدت چهارده سال بدرازا کشیده است. در این دوره وی  برای نخستین بار به فرمان دکتر مصدق والی فارس، ایل خان ایل بزرگ قشقایی شد و پس از حکومت دکتر مصدق در فارس به کمک و کوشش پدرش یک قرارداد نفت، مشابه پیمان نامه شرکت نفت ایران و انگلیس را با بختیاری ها منعقد کرد. اما به دلیل تحکیم قدرت دولت و تسلط رضا شاه بر کشور  ایران، عایدی خاصی از این قرارداد نصیب وی و خانواده صولت الدوله ایلخان قشقایی نشد.

۲. دوره رضا شاه :   حکومت رضا شاه، دوره ای است که در آن همه  قدرتمندان منطقه ای ایران از جمله ایلخان قشقایی، توان و جایگاه طولانی خود را در کشور از دست دادند. صولت الدوله و پسرش ناصرخان هر دو از ریاست و رهبری ایل قشقایی برکنار شده و به صورت غیر مستقیم به حالت تبعید به نمایندگی از مردم قشقایی وارد مجلس شورای ملّی  در تهران شدند.  در همین دوره رضا شاه دست به  خلع سلاح و اسکان عشایر  زد و مدیریت ایل را به نظامیان خود سپرد . عدم درایت نظامیان  و سخت گیری فراوان توسط آنان سبب شورش ایل شد و اولین رو در رویی بین عشایر قشقایی و ارتش رضا شاهی در همین دوره شکل گرفت. به دلیل این درگیری صولت الدوله  که در تهران بود دستگیر شد ولی شکست نظامیان دولتی در جنگ با تفنگداران قشقایی، سبب رهایی وی از زندان رضا شاهی شد.. مجددا دو سال بعد بین ایل مزبور و ارتش در گیری دیگری در گرفت این بار ارتش  که دارای سازمان دهی و امکانات بهتری شده بود، توانست نیروی قشقایی را شکست داده و  شورش را مهار کند. پس از این پیروزی بود که رضا شاه، قصد پیشین خود را برای برکناری سران قشقایی از قدرت  را به اجرا گذاشت و از ناصرخان و پدرش صولت الدوله را که هر دو نماینده مجلس شورای ملّی بودند سلب صلاحیت کرده و آن ها را روانه زندان کرد. صولت الدوله، پدر ناصر خان در زندان درگذشت و ناصرخان به حبس خانگی در تهران و شهریار گرفتار شد. این ایام دوازده سال به طول انجامید و  تا حمله متفقین به ایران و برکناری رضا شاه از تاج و تخت ایران به درازا کشید.

۳.دوران شهرت و اقتدار در کار سیاسی(۱۳۲۱ -۱۳۳۲): پس از حمله متفقین به ایران و برکناری رضا شاه، ناصرخان از حبس خانگی فرار کرد و به فارس و به میان ایل قشقایی برگشت. با وجود این که  در دوره رضاشاه عشایر  خلع سلاح شده و بسیاری از اسلحه های خود را از دست داده بودند، ناصرخان توانست که سپاهی گرد آورده و آن ها را مسلح کند و در یک درگیری خونین موسوم به جنگ سمیرم  با ارتش ایران  رو در رو قرار گرفت. ارتش ایران که به دلیل حمله متفقین از هم پاشیده شده و دچار ضعف و بی نظمی شده بود و آمادگی برای این  مقابله داخلی را نداشت ، از سپاهیان ناصرخان شکست خورد . ناصر خان موفق شد که  پادگان شهر را سمیرم را تسخیر و نیروی های دولتی را وادار به تسلیم نماید.

 او توانست در اولین اقدام خود، خواسته هایش را به حکومت در تهران تحمیل و امتیازات بزرگی از دولت کسب کند . از این دوره او یک نوع خود مختاری برای ریاستش بر ایل قشقایی  و سایر عشایر در جنوب ایران به دست آورد و جایگاه و موقعیت مهم و ویژه ای در فارس و ایران  نصیب خود و برادرانش کند.

سه سال بعد نیز هنگام شورش فرقه دمکرات در آذربایجان ناصرخان به همراه سایر عشایر در منطقه جنوب ایران نیز  نهضت مقاومت جنوب را برای یک نوع استقلال یا خود مختاری مشابه شمال ایران  در جنوب کشور راه اندازی کرد و شهرهای بوشهر و کازرون را تسخیر کرد و شیراز را به محاصره نیروی های خود  در آورد. سرانجام پس از مذاکرات متعددی با قوام السلطنه  نخست وزیر و نمایندگان اعزامی او به شیراز ، ناصرخان توانست با قبولاندن برخی از خواسته های جدیدش  به دولت، ترک مخاصمه نماید. بعد از این درگیری در تمام در دوره محمد رضا شاه تا کودتای سال ۱۳۳۲ وی یکی  از قدرتمندترین و با نفوذ ترین افراد سیاسی در استان فارس بود.

با تشکیل جبهه ملی ایران به رهبری دکتر مصدق  ناصرخان و برادرانش به عضویت جبهه ملّی ایران درآمدند.. در همه ایام ملی شدن نفت و در دوران وزارت دکتر مصدق، از علاقمندان و طرفداران جدی و پایدار دکتر مصدق شدند دلیل این علاقه و وابستگی به مصدق، به گفته ناصرخان، دشمنی مصدق به محمد رضا شاه بود چون ناصرخان پس از درگذشت پدرش در زندان و زندانی شدن وی در خانه به مدت بیش از ده سال، یکی از دشمنان شاه شده بود و از هر فرصتی برای از بین بردن شاه استفاده می کرد، همیاری و همکاری با مصدق را برای رسیدن به هدف خود که همان از بین بردن شاه بود انتخاب کرد. دلیل دیگر نیز آشنایی پدرش با دکتر مصدق سبب شده بود که ارتباط وی با دکتر مصدق تسهیل شده و مصدق امکانات و فرصتهای مناسبی در اختیار برادران قشقایی گذاشته بود و آنان در این دوره فرمانروای پر اختیاری در میان ایل قشقایی و فارس شده بودند.

 ناصرخان  و برادرانش روابط دوستانه ای نیز با ماموران سیاسی آمریکا داشتند . وی در سفرهای خود به آمریکا تلاش زیادی بکار برد که سیاست های مصدق را برای دولتمردان آمریکایی تشریح کرده و همکاری آنان را برای کمک به دکتر مصدق جلب نماید.

بر اساس گزارش ماموران و جاسوسان آمریکایی در ایران، حزب  کمونیست توده در دوره دکتر مصدق یکی از خطرناکترین نیروی موجود در ایران معرفی شده بود. همزمان با ملی شدن نفت در ایران، دولتمردان آمریکایی بر این تصور بودند که دولت ملی دکتر مصدق توسط حزب توده ایران سرنگون شده و حکومت در ایران کمونیستی خواهد شد.

 در اسناد دولتی آمریکا مدارکی منتشر شده است که دولت آمریکا  در یک طرح داخلی پیش بینی کرده بود که در صورتی که دولت دکتر مصدق توسط حزب توده سقوط نماید و یک دولت کمونیست در ایران تشکیل شود، دولت آمریکا برای مبارزه با دولت کمونیستها در ایران، یک نیروی پارتیزانی با همکاری عشایر قشقایی تشکیل داده و جنگ و گریز ه راه می انداخت. مدرکی مشخصی در رابطه با  اطلاع و یا اعلام همکاری و موافقت ایلخان قشقایی و برادرانش با آمریکایی ها در این اسناد دیده نمی شود.

بعد از همکاری دولت آمریکا و انگلستان برای سرنگونی دکتر مصدق ، کودتاگران آمریکایی قبل از اجرای کودتای ۲۸ مرداد با برادران قشقایی در تماس بوده و از آنان تقاضای همکاری کرده و اعلام کرده بودند که اگر همکاری نمی کنند لااقل بی طرف باقی بمانند. آنان برای تصمیم گیری دو ماه وقت خواسته بودند ولی آمریکایی ها تصمیم خود را برای کودتا به آن ها اعلام کرده بودند. برادران قشقایی با وجود اطلاع از برنامه کودتا  تلاشی برای جلوگیری از آن کودتا بعمل نیاورده و به دکتر مصدق نیز به طور صریح اطلاع ندادند.  همه برادران در روز کودتا تهران را  به سوی ایل در فارس حرکت کرده بودند. تا کنون سند و نوشته ای برای این اقدام برادران قشقایی در روز کودتا به دست نیامده است.

با وقوع و پیروزی کودتای ۲۸ مرداده ۱۳۳۲ وی و برادرانش بر خلاف بسیاری از همراهان دکتر مصدق همچنان به حمایت از دکتر مصدق ادامه دادند و در صدد بر آمدند که از طریق نیروهای قشقایی با دولت جدید کودتا  تیمسار زاهدی مبارزه کنند. اما ،به سبب  تلاش های دولت کودتا  و کمک دولت آمریکا  و اقدامات اصل چهار در شیراز- اتحادیه ایل قشقایی در برابر دولت کودتا از هم پاشید و برادران قشقایی در این اقدام ناموفق شده و شکست را پذیرا و در برابر دولت تسلیم شدند . این شکست و تسلیم سبب شد که خاندان وی هر چه در طول زمان های دراز  به دست آورده بودند از دست دادند . از جمله ریاست ایل، سرزمین ها و دهات زیادی که تحت مالکیت آنان بود، پست و مقام های رسمی و غیر رسمی ........ و سر انجام  سه تن از چهار برادران تنها جان خود را نجات دادند و به خارج از ایران پناه ببرند. 

برادر ناصرخان، ملک منصورخان در کتاب خاطرات خود می نویسد: پس از مدتی نهضت ملّی شدن نفت پیش آمد . ما چهار برادر می بایست تصمیم می گرفتیم که چه بکنیم. ناصرخان سناتور و محمد حسین خان و خسروخان نماینده مجلس بودند .آن ها حتما باید تکلیف خود را (با دولت دکتر مصدق) مشخص می کردند. محمد حسین خان و خسروخان که در مجلس بودند طرفداری خود را از نهضت ملّی شدن نفت اعلام کردند.من هم که در ایل بودم از طرف ایل قشقایی از دکتر مصدق و تصمیم برادرانم پشتیبانی کردم .ناصرخان هم همین طور از مصدق حمایت کرد .این آخرین تیشه‌ای بود که ما چهار نفر (برادران قشقایی)بر ریشه فامیل صولت الدوله و ایل قشقایی زدیم.

در همه این دوره های تاریخی وی و برادرانش در عین دشمنی با انگلیسی ها،  با کنسول انگلستان در شیراز و ماموران انگلیسی در فارس در ارتباط مستقیم و غیر مستقیم بودند. و سعی داشتند که از رو در رویی با انگلیسی ها پرهیز کنند و در مواردی ناصرخان آمادگی خود را برای هماهنگ کردن اقداماتش با سیاست های انگلستان در فارس با ماموران انگلیسی سخن گفته است.

۴. پایان کار : ناصر خان و برادرانش برای سالهای دراز دور از ایران در تبعید بودند. یکی از اهداف و آرزوهای محمدناصرخان برکناری شاه و انتقام از او  بود. این آرزوی ایلخان قشقایی، توسط انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ برآورده شد. وی و برادرش خسرو خان در بهمن ماه ۱۳۵۷ بعد از ۲۵ سال دوری از کشور به ایران برگشتند.  ناصر خان همراه برادرانش درغیاب حکومت شاهنشاهی در آغاز کار با دولت موقت و حکومت تازه ایران همکاری کامل داشتند و این  همکاری زیاد دوام نیاورد زیرا که با وجود حمایت های اولیه ناصرخان و برادرانش از نظام جمهوری اسلامی ایران پس انتخابات مجلس شورای ملّی در سال ۱۳۵۹  روابط آنان تیره شد. هنگامی که خسرو قشقایی از یکی از شهرهای قشقایی نشین فارس انتخاب و به مجلس وارد شد و اعتبار نامه وی توسط نمایندگان  جدید مجلس رد شد و به دلیل اتهامات وارد به وی - نیروی نظامی  دولت در صدد دستگیری خسروخان برآمد ، او فرار کرده و به میان ایل قشقایی رفت. به همین سبب روابط برادران قشقایی با حکومت وقت تیره شد و سر انجام به درگیری نظامی بین آنان منجر شد که در پی آن ناصرخان  از ایران فرار کرد و برادرش خسرو قشقایی دستگیر و اعدام شد. بنا بر این آخرین ضربه وارده به خاندان قشقایی بسیار سنگین و جبران ناپذیر شد.

ناصرخان پس  از فرار از ایران در آمریکا مقیم شد و در سال ۱۳۶۱  در دیار غربت فوت کرد. در حالی که دو برادر دیگرش محمد حسین خان و ملک منصور خان که در فعالیت ها اخیر سهیم نبودند در ایران باقی ماندند.

به این ترتیب دوران فعالیت سیاسی ناصرخان که بیش از نیم قرن ادامه داشت در سال ۱۳۶۱ به پایان خود رسید و دودمان وی که به مدت بیش از سه قرن بر ایل قشقایی تسلط و فرمانروایی داشتند به تاریخ پیوستند.

 

نوشته های این کتاب تشریح جزییات این دوران چهارگانه است که در چهار فصل بر اساس مدارک و مستندات قابل دسترس تا این زمان نگارش و تدوین شده است. نوشته ها همگی بر طبق مدارکی است که اغلب در مکاتبات دولت های ایران، انگلستان و آمریکا بکار گرفته شده اند و یا در کتاب ها و مقالات منتشره در این دوره ها می باشد که همه ی آن ها در زیرنویس هر مطلب قید شده است . امید است که محتویات کتاب اطلاعاتی برای آشنایی گوشه ای از تاریخ ایران و ایل قشقایی در دسترس علاقمندان قرار دهد.

 

بهمن ماه ۱۳۹۸

اتاوا – کانادا

نوروز دَرداری (فولادی)



کتاب سرگذشت سیاسی ناصرخان قشقایی , صولت الدوله قشقایی  را می توانید سفارش دهید:

https://www.blurb.ca/b/11019771-political-biography-of-naser-khan-qashqai?filter=bookstore
https://www.blurb.ca/b/9209413-political-biography-of-sowlat-al-dowleh-qashqai