قشقایی ایران

معرفی قوم تاریخی ایران - قشقایی که بیش از چهار هزار سال قدمت تاریخی دارد.

قشقایی ایران

معرفی قوم تاریخی ایران - قشقایی که بیش از چهار هزار سال قدمت تاریخی دارد.

سرگذشت سیاسی ناصر خان قشقایی -دوران کودکی و ازدواج

به قلم: نوروز دَرداری (فولادی) 

دوران کودکی محمد ناصر خان و سواد آموزی وی در مکتبخانه ایل

یکی از مهمترین سازوکارهای مشروعیت بخش در ایلخانی قشقایی، فراهم کردن بساط شـادی و جشـن در تولـد فرزنـد بـزرگ ایلخـانی بـود.علاوه بـراینکـه تضـمینی بـرادامه ایلخانیگری در یک خاندان بود و شور و شـوق حاصـل از آن بـا تیرانـرازی و اسب سـواری مردان و هلهله(کل زدن)زنان همراه بود، نوعی باور روحی برای تبعیت افراد شرکت کننده که بیشتر از کلانتران و خوانین طوایف بودند فراهم میکرد. بهمن بیگی درکتاب بخارای من تولد اولین پسر خان بزرگ ایل(صولت الدوله) را چنین توصیف میکند:

»هنگامیکه خان بزرگ ایل، پـ،س از نیم قـرن انتظـار دارای نخسـتین فرزنـر ذکـور شـد، عشایرفارس، غرق در مسرت و نشاط شدند و جشنی باشکوه در چمن مشهور شاه نشین، در جلگهای به نام خسروشیرین برپا کردند. اجاق خاموش خان روشن شـده بـود. همـه روشن و شادمان گشتند. اشک شوق ریختند... با به صدا درآوردن نقاره ها، دختران و زنان رنگین پوش به شکل قوس و قزحی زیبا حلقـه زدنـد و بـا زیـرو بم موسـیقی بـر فرشـی ازقلب های مشتاقان و هنرپرستان گام نهادند و گلهای زمینی و ستارگان آسمان را بیرونـق کردند.» این تازه وارد ناصرخان فرزند ارشد صولت الدوله بود.

این سلطه نمادین در ایل قشقایی با مؤلفـه های قبیلـه ای و سـبک زنـدگی کوچ نشـینان، آداب ورسوم، فرهنگ و خلقیات کوچ نشینان نهادینه شده است و باعـث تبعیـت و وفـاداری آنان از ایلخانان و رهبران خود میشود. درواقع این مؤلفـه ها بخـش جدایی ناپـذ یر سرمایه نمادین رهبران قشقایی به حساب میآید که از زمان شکل گیری ایل قشقایی به خصـوص از دورۀ رهبری صولت الدوله قشقایی تا آخرین ایلخانی، منابع قـدرت  فرهنگـی، اجتمـاعی و سیاسی رهبران ایلی را تأمین میکرده است و به دلیل سیطرۀ کامل ایـن مؤلفـه ها در فرهنـگ مردمان کوچ نشین(ازطریق سازوکارهایی مانند اجاق، سبک زندگی، آداب ورسوم...) برتری قابل ملاحظه ای بـه خانـدان شـاهیلو می بخشـیده اسـت کـه دیگـر طبقـات، فاقـد چنـین مؤلفه هایی بوده ا ند. در دوره های مختلف ، سیاستهای بسیاری برای حذف قدرت  رهبران ایلی اعمال شـده است، اما با نگاه به تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ ایران مـیبینیم کـه ایـن سیاسـتها ناکام بوده اند. بنابراین، نابودی فرهنگ ایلی و قبیله ای به مراتب سختتر از نـابودی قدرت رهبران ایلی است. حتی امروزه باوجود از بین رفتن قدرت  رهبران ایلـی و شهرنشـین شـدن قسمتی از جمعیت قشقایی، این مؤلفـه ها و سـازوکارهای مشـروعیت بخش قدرت نـه تنها به طورکامل از بین نرفته است، بلکه امکان تداومشان در زندگی ایلی نیز وجود  دارد. [1]                

 ناصر خان آخرین ایل خان قشقایی متولد یازدهم صفر ۱۳۲۳ قمری [2]برابر با دوشنبه ۲۸ فروردین[ حَمَل ]  ۱۲۸۴ خورشیدی = هفدهم ماه آوریل ۱۹۰۵ میلادی در میان ایل قشقایی در یک چنین زندگی  شاهانه ای چشم به جهان گشود. وی  از کودکی به مدرسه اختصاصی ایلخان رفت و برموز ایل گردانی در کنار پدر آشنا شد.

پدرش صولت الدوله با خدیجه بی بی دختر حاج عبداله کشکولی ازدواج نموده فرزندانی بنام محمد ناصرخان، ملک منصورخان، محمد حسین خان، خسروخان، فرخ بی بی، ملکی بی بی داشت. (دو دختر دیگر بنامهای حوری بی بی و نوش بی بی داشت که جوانمرگ شدند).

 ناصرخان مانند بسیاری دیگر از مردان ایلی، به سوار کاری و شکار علاقه مفرط داشت و بر اساس کتاب سالهای بحران (یادداشتهای روزانه وی) بسیاری از روزهای ایلی خود را به شکار می پرداخت و از شکار بی شمارش در این یادداشتهای خود نامبرده است.

 در رابطه با تحصیلات وی در دوران کودکی و جوانی گفته شده است که وی در مکتبخانه اختصاصی ایلخان ایل یعنی پدرش صولت الدوله درس خوانده است. هر چند تا دوره مشروطه سطح سواد در میان ایرانیان بسیار محدود و معدود بود اما فقدان مدرسه میان عشایر یکی از بزرگترین کمبودهای اساسی میان مردم قشقایی بود.

چون در گذشته سواد آموزی به مفهوم امروزی آن در بین کوچ نشینان رواج نداشت. بلکه فقط عده معدودی خواندن و نوشتن را در مکتب می آموختند. به طور کلی روش سواد آموزی در عشایر به این ترتیب بود که خوانین و افراد متمول از یک نفر که خواندن و نوشتن می دانست و به اصطلاح ملا یا میرزا لقب داشت از میان مردم شهری یا معدود افراد موجود در ایل، دعوت می کردند که علاوه بر نگاهداشت حساب و کتاب خوانین و انجام مکاتبه آن ها (منشی گری)،به فرزندانشان  نیز درس بدهد و سواد  بیا موزد. اگر ملا از افراد ایل بود غالبا" خود دارای چادر برای زندگی بود و در خانه خویش سکونت می کرد. و کلاس را در چادر خود برگزار می کرد. اگر این فرد خارج از ایل بود معمولن چادری از طرف اولیاء کودکان برای مدرسه و سکونت در اختیار او گذاشته می شد. بهر حال حقوق ملا به وسیله دعوت کننده و همچنین اولیا دانش اموزان دیگری که در مکتب درس می خواندند تامین و بطور سالیانه پرداخت می شد. میزان این حقوق در همه جا یکسان نبود و در نقاط مختلف و در طوایف فرق می کرد. بطور نمونه در برخی از طوایف قشقایی به ازاء هر دانش آموز سالیانه، یک راس بره، ۳۶۰ کیلو گندم و مبلغی وجه نقد که حدود ۳۰ تا ۴۰ تومان بود در هر سال به ملا پرداخت می شد. البته کسانیکه به فرزندان خوانین و کلانتران درس می دادند وجه بیشتری دریافت می کردند.

در مکتب خانه ها، کلاس های درس در بیشتر فصول سال در زیر سیاه چادر و در زمان صولت الدوله مکتب های خصوصی مخصوص خاندان وی در سفید چادر ها و در تابستان در زیر سایبان هائی که از شاخ و برگ درختان ساخته می شد تشکیل می شد. ملا و دانش آموزان همگی روی نمد هائی که روی زمین فرش شده بود دایره وار می نشستند و از نیمکت و تخته سیاه در مکتب ها خبری نبود. و مواد درسی شامل اموزش الفبا بود که حدود یکسال طول می کشید و پس از آن قرائت جزوهای قران شروع می شد و کتاب هائی چون شاهنامه فردوسی، گلستان سعدی، دیوان حافظ و کتاب داستان های فلکناز، حسین کرد شبستری، حیدر بیگ و مانند انها درس داده می شد. افزون بر انها در بعضی موارد حساب سیاق نیز تدریس می شد که این حساب به صورت شکل و از راست به چپ نوشته می شد و در تمام ایران حساب و کتاب ها را به همین روش ثبت می کردند.

در این نظام مکتب خانه ای، امتحان و نمره در کار نبود، همین که سواد آموزی یک کتاب را تمام می کرد به کتاب بعدی می پرداخت. البته این امکان محدود در اختیار همه نبود و کسانی که در اطراف ایل خان زندگی می کردند و قادر بودند هزینه معلم آن را پرداخت کنند می توانستند از آن استفاده کنند. و الا بخش بسیار عظیمی از عشایر که در دامنه کوه ها و در دل دشتها و صحرا پراکند بودند نمی توانستند از سواد بهره مند شوند، هر چند در حال حاضر نیز این امکانات در دسترس همه قرار ندارد.

دوره سواد آموزی از یک تا سه سال طول می کشید که پس از این مدت سواد آموز خواندن و نوشتن می آموخت. رویهم رفته هیچ یک از علوم جدید که کوچ نشینان را در زندگی روزمره شان یاری دهد در کلاس تدریس نمی شد. هدف یاد گیری خواندن و نوشتن و گاهی هم حساب جمع و تفریق بود. این روش سنتی مطابق با فرهنگ ساده زیستی و زحمت کشی عشایر بود و بین سواد آموزان  و دیگران بیگانگی و تفاوتی به وجود نمی آورد.

با توجه به روش مرسوم بنظر می رسد که سواد آموزی در بین کوچ نشینان جنبه ضروری نداشته است. زیرا اولا برنامه درسی مطابق با سواد اموزی در سطح ملّی در همان ایام بود چون در شهر های نیز همین روش تا قبل از افتتاح مدارس جدید ، در کشور اجرا می شد و سواد برای نامه نگاری و خواندن قران و یا شاهنامه مورد استفاده بود. بنا بر این برنامه درسی دانشی که مربوط به زندگی کوچ نشینی که دامداری و کشاورزی بود در بر نداشت. ثانیا" بر خلاف امروز سواد وسیله ای برای کار آفرینی یا کار یابی نبود. از این رو در تحرک اجتماعی مردم موثر نبود. معلومات سواد آموزان محدود بود به همان موارد یاد گرفته در مکتب بود و امتیاز خاصی محسوب نمی شد و فرزندان کوچ نشینان به دلیل سواد داشتن به دنبال کار یا شغلی نبودند.

از طرفی با توجه به مشکلات کوچ نشینی و محدویت های موجود در عشایر همه مردم قشقایی دسترسی به مکتب نداشتند و قادر به بهره گیری از همین امکانات محدود  برای سواد آموزی نیز نبودند. از این رو تعداد با سوادان در میان عشایر بسیار معدود و محدود بود و به سختی می توان گفت که در هر تیره از طایفه های ایل یک نفر خواندن و نوشتن می دانست. سواد آموزی مخصوص پسرها بود و به ندرت دختران به مکتب می رفتند.

محمد حسین خان قشقایی فرزند صولت الدوله در این باره چنین نوشته است: « برای با سواد شدن، ناصرخان و ملک منصورخان و خواهرانم که بزرگتر از من بودند، یک معلم سرخانه فارسی و عربی استخدام کرده بودند. او همیشه به تدریس دختران و پسران مشغول بود و فرزندان اشخاص درجه یک پدرم نیز با ما درس می خواندند. نام معلم فارسی و عربی ما سید فخرالدین بود. سید فخرالدین همراه ایل حرکت می کرد. یک معلم زبان انگلیسی هم داشتیم که در کشور هند تحصیل کرده بود. من قبل از پنج سالگی درس نمی خواندم. اما از پنج سالگی باید به مکتب می رفتم و رفتم. از وضع مکتب خیلی چیزها به یادم مانده است. به خصوص چادرهایی که بر ای مکتب بر پا می کردند با چادرهای دیگر تفاوت داشتند.

چون ایل در حرکت بود و برای مدرسه هم اتاق و محل معینی نبود. بنا بر این معلم هم باید همراه ایل کوج می کرد. گفتم که ما یک معلم عربی و فارسی و یک معلم انگلیسی داشتیم. برای هریک از معلمان دو چادر سفید بر پا می کردند. یکی برای خدمتکارش و دیگری برای خودش. ما هر روز برای درس خواندن به این چادرها می رفتیم. روزهایی که ایل کوچ می کرد، بعد از ظهر ها مدرسه بر پا می شد. چون ایل معمولن صبح ها حرکت می کند. معلمان ایلی نبودند. اهل شیراز بودند. معلمان یک ماه و نیم از فصل پاییز و یک ماه و نیم از فصل بهار را به خانه هایشان می رفتند و مدرسه ما تعطیل می شد. رسم بر این بود که هر شاگردی برای نخستین بار به مکتب می رفت. یک سکه طلا و یک کله قند برای معلم می برد. همکلاسی های ما، خواهر ها و برادرهای ما و پسران و دختران پیشکاران پدرم بودند. در ایل پسر ها و دخترها از هم جدا نبودند و از کودکی با هم بزرگ می شدند»[3].

بنا بر نوشته ملک منصورخان فرزند صولت دیگر صولت الدوله، پدرم(صولت الدوله) چهار معلم اصلی برای تدریس به بچه های خود و سایر نزدیکان استخدام کرده بود:

۱.میرزا محمد علی خان کریمی، معلم انگلیسی که از دانشگاه علیگر هند تصدیق گرفته بود.

۲.سید فخرالدین، معلم عربی که پدرم مخصوصا او را از حجاز آورده بود.

۳.میرزا علی خان مازندرانی، معلم حساب بود. وی شخصی فوق العاده روشنفکر و با دیسپلین بود. آقای مازندی نماینده نامدار خبرگذاری آسوشیدس پرس در ایران پسر او بود.

۴-شیخ سیف الله کاظم زاده معروف به معاون، معلم فارسی بود. او و برادرش شیخ محمد حسن بسیار مورد علاقه پدرم بودند. آن ها از اهالی فیروز آباد بودند. شیخ محمد حسن کار وکالت پدرم را انجام می داد. پسر شیخ محمد حسن، دکتر حسین کاظم زاده در دوره محمد رضا شاه پهلوی وزیر علوم شد.[4]

ملک منصورخان قشقایی در رابطه با تحصیلات خودش درمدرسه چنین نوشته اند:« تا پنج سالگی اصلا فارسی نمی دانستم. فارسی را نزد معلم ها یاد گرفتم و بعدا که در تهران به مدرسه رفتم کمی فارسی خود را بهتر کردم. ولی مدرسه من کالج آمریکایی بود که خیلی در فارسی قوی نبود و بعد هم که کلاس دهم را تمام کردم به اروپا رفتم تا تحصیلاتم را ادامه دهم.[5]

وی در بخش دیگری از نوشته های خود، در مورد ورودش به مدرسه آمریکایی ها  و  ملاقاتش با دکتر جردن مدیر کالج آمریکا [6]در تهران می نویسد:« ... آن فرنگی دکتر جردن رییس مدرسه بود. او از من پرسید شما چقدر درس خوانده اید؟ گفتم پدرم یک معلم انگلیسی، یک معلم عربی، یک معلم فارسی، و یک معلم حساب آورده بود که زیر چادر در ایل به من درس داده اند، اما در عمرم مدرسه ندیده بودم، این بود که آمدم مدرسه شما را ببینم. در این میان یکی از معلمین رد می شدکه، بعد فهمیدم که شاهزاده محمد حسین میرزا فرحی بود. دکتر جردن گفت این پسر صولت الدوله است. یک امتحان فارسی از او بگیرید. شاهزاده هم کتاب گلستان سعدی را که در بغلش بود باز کرد و گفت بخوانید. همان اول گلستان بود. من کتاب را بستم و«منت خدای را عز و جل..» را از حفظ خواندم. بار دیگر وسط کتاب را باز کرد آن جا را هم از حفظ خواندم. شیخ حبیب الله معلم فارسی، ما را مجبور کرده بود که تمام کتاب گلستان را حفظ کنیم. واقعا هم تمام کتاب را حفظ بودم. سپس قدری عربی سوال کرد. گفتم من صرف و نحو را کامل می دانم و کتاب نصاب را هم حفظ هستم. گفت چه کتاب های دیگر را در ایل می خواندید؟ گفتم :شاهنامه، دیوان حافظ، کلیله و دمنه و چند کتاب دیگر.»[7] ناصر خان نیز در چنین مکتبی خواندن و نوشتن فارسی و تا حدودی زبان انگلیسی را فرا گرفت.

 

ازدواج در ایل قشقایی

تشکیل خانواده در بین ایل قشقایی؛ داشتن فرزندانی شایسته و بخصوص اولاد ذکور برای آنها اهمیت زیادی دارد، زیرا از نظر اقتصادی به عنوان یک نیروی انسانی نقشی بزرگ دارند و از نظر سیاسی و نظامی، خانواده ای که چند پسر داشته باشد، یک نیروی قدرتمندی در برابر مخالفان به حساب می آیند.  پسر در ایل قشقایی مقام و مرتبتی بـالاتر از دختـر دارد. قشـقاییها معتقدند اولاد ذکور عامل بقای انسان است و فرزند دختر متعلق به دیگران است، اما پسـر، اولاد پدر و مادر است. نود درصد ازدواج های دوم در ایل فقط به جهـت داشـتن اولاد یـا اولاد ذکور است. [8]

چون روابط جنسی در ایل با غیر از زن مشروعه عملی زشت و ننگین و گناهی بزرگ به شمار می آید در گذشته مردم ایل وظیفه شرعی خود می دانستند که تن به ازدواج دهند. به همین دلیل فحشا در عشایر تقریبا به طور مطلق ناشناخته است .اقدام به چنین عملّی بدتر از قتل محسوب میشود و متجاوزین به مجازات مرگ می رسید.ند

در ایل چه پسر و چه دختر در خانة پدر، حدود اختیاراتشان محدود است و اسـتقلال فکری و عملی کمی دارند. اما با تشکیل خانواده، پایگاه جدید برای آنها استقلال بوجود مـی آورد؛ زندگی کوچ نشینی طوری است که مرد تنها نمی تواند زندگی در ایل را اداره کند، غذا پخـتن، تهیـة نان، دوشیدن دام، مهمانداری کردن همه از کارهای زنان است. از دیگر موارد تاثیر گذار در تشکیل خانواده،اعتقاد به حفظ دودمان (روشن ماندن اجاق خانواده) است.[9] یعنی داشتن پسر.

ازدواج طبقاتی : در میان عشایر قشقایی و دیگر عشایر ایران نیز همانند همه شهر و روستا های قدیمی و سنتی ایران رسم و رسوم طبقاتی رایج و پا برجاست. یعنی جامعه عشایر به طبقات مختلف مانند خاندان ایلخانی، طبقات خان ها، کدخدا ها و عشایر معمولی طبقه بندی می شوند. این گروه ها از نظر مادی و ارتباطی با هم متفاوت هستند.   یکی از بزرگترین مشکلات در امر ازدواج، ازدواج طبقـاتی اسـت، چـون هرگروه بایستی َ اجبارا از طبقه خاص خود زن بگیرند . بنابراین در ایل قشقایی ازدواج بین طبقات تقریبا ناممکن بود. (عشایر دخترانشان را به طبقات دیگر نمی دهند و به ندرت به غریبه ها مثلا به سایر طوایف نیز دختر به شوهری نمی دهند. با ستثای طبقات بالا که برای توسعه نفوذ خود ازدواج های این چنینی را انتخاب می کنند.) مثلا دختران ایلخان قشقایی حتی به مهم ترین و بـا نفـوذ تـرین کلانترها که خارج از خاندان شاهی لو باشد، شوهر داده نمی شوند و دختران کلانتر به نوبه خود، به کدخداها شـوهر داده نمـی شود و به همین دلیل دختران طبقات بالا در ایل قشقایی عموما  و همه شانس ازدواج را ندارند و نمـی تواننـد شـوهر کننـد. ازدواج پسران طبقات بالا با دختران طبقـات پـایین نیـز بسـیار مشـکل اسـت و والـدین و خویشان راضی به این وصلت ها نمی شوند و این کار را برای خـویش مایـه ننـگ مـی داننـد و نسـبت بـه جوانانی که بر خلاف میل خانواده با دخترانی از طبقات پست ازدواج کنند با تحقیـر رفتـار کرده و گاهی حتی از خانواده طردشان می کنند.[10]. طبقات عادی طوایف هم با گروه های کاسب و هنرمند ایل وصلت نمی کنند و این طبقات را هم شأن خود نمی دانند .

محمد ناصرخان نیز به پیروی از این سنت ایلی با رودابه بی بی دختر ضرغام الدوله که عموی او بود ازدواج کرد.حاصل این ازدواج عبدالله خان، کامیزخان و هما بی بی – ایران، ناهید و فریده بی بی است.



[1] نظری علی اشرف یزدان پناه میلاد - فصلنامه فرهنگی شماره ۴۶ تابستان ۱۳۹۸ ساخت سیاسیـاجتماعی ایل و بازنمایی سازوکارهای مشروعیتبخش قدرت؛ مطالعۀ موردی ایل قشقایی-

[2] قهرمانی ابیوردی مظفر - از باورد یا ابیورد خراسان تا ابیورد یا ابلورد فارس و گفتاری دربارۀ ایلات و عشایر فارس ص ۱۸۳۰- در پاره ای از اسناد تولد وی ۱۲۸۷ ش نوشته شده است.)

 

[3] - یاد مانده ها محمد حسین قشقایی  نشر فیروزان 1385 ص 9

[4] قشقایی ملک منصورخان خاطرات ص ۳۸

[5] خاطرات ملک منصورخان قشقایی ملک منصور خان قشقایی نشر نامک - ۱۳۹۱

[6]  مدرسه آمریکایی‌ها در ابتدا به صورت مدرسه ابتدایی در سال ۱۲۷۸ خورشیدی تاسیس شد و همزمان با مدیریت دکتر جردن به دبیرستان تبدیل شد. این دبیرستان در سال ۱۳۰۱ خورشیدی به مکان کنونی خود در چهارراه کالج انتقال یافت و در آن زمان کالج آمریکایی‌ها یا کالج البرز نامیده می‌شد کالج آمریکایی ها در تهران بعدا تبدیل به دبیرستان البرز تهران شد

[7] خاطرات ملک منصور خان همان ص ۱۹۲

[8]  کیانی منوچهر سیه چادرها ،شیراز: کیان نشر - چاپ اول ۱۳۷۶-ص ۲۷۵

[9]  امان اللهی بهاروند، سکندر (1360 ) کوچ نشینی در ایران، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب

[10]  ایوانف، میخائیل سرگی یویچ  . عشایر جنوب ( عشایر فارس )، کیوان پهلوان و معصومه راد، تهران 1385: آرون .