قشقایی ایران

معرفی قوم تاریخی ایران - قشقایی که بیش از چهار هزار سال قدمت تاریخی دارد.

قشقایی ایران

معرفی قوم تاریخی ایران - قشقایی که بیش از چهار هزار سال قدمت تاریخی دارد.

نکاهی به پیشینه ترکان در ایران - مهاجرت قشقایی ها به ایران

نوشته نوروز دَرداری (فولادی) 

 اقوا م ترک تاریخ دیرینه ای در جهان دارند. مـردمانی که اکنون بنام‌ تـرک‌‌ خـوانده میشوند پیش‌از قرن ششم‌ میلادی به اسم‌های مختلف سیاسی‌ و نام قبیله‌یی خود معروف و شناخته میشدند. واژه ترک یک اصطلاح و تعریف سیاسی است تنها جنبهٔ زبانی دارد. ترکان در نقاط مختلف جهان پراکنده اند و وجوه مشترک آنان علاوه بر زبان ترکی است که با لهجه های گوناگون در میان آنان رواج دارد، مشابهت های پاره ای از سوابق تاریخی. از جمله سرزمین نیاکانشان که در دوران بیش از میلاد بین آنان مشترک بوده است.

در حال حاضرترک‌زبان‌ها در کشورهایی همچون مغولستان، چین، روسیه، قرقیزستان، قزاقستان، ازبکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، افغانستان، ایران، جمهوری آذربایجان، عراق، ترکیه، قبرس، یونان، سکونت دارند. در کشورهای اروپای شرقی  مانند بلغارستان  تا سوئد بسیاری از آنان تغییر زبان داد و در میان سایر اقوام تحلیل رفته اند. در مورد تعداد جمعیت ترکان جهان  آمارهای مختلفی منتشر شده است برآوردی که برای سال 2000 میلادی شده است، 163,470,000.[1] نفر بوده که اینک با احتساب افزایش یک درصد در سال برای سال 2015 میلادی باید 000،000،188  تا دویست میلیون نفر باشد.

بر اساس اسناد موجود از اوایل سدة اول هجری  / نیمة دوم سدة ششم میلادی نام ترک در امپراتوری پهناور گوک ترک بر اقوام متعدد و غالباً ترک زبان اطلاق گردید و این نام در خارج از مرزهای امپراتوری و در کشورها و سرزمینهای مجاور نیز شناخته شد. بیزانسی ها که از دیرباز با اقوام و قبایل صحرانورد ترک زبان و غیرترک زبان ارتباط و آشنایی داشتند، پس از تشکیل امپراتوری گوک ترک و ایجاد مناسبات سیاسی و اقتصادی با آنان از ترکها سخن به میان آوردند

در نیمهء اول قرن ششم میلادی‌ گروهی از اقوام آلتائی از مساکن خود در جنوب چین و روسیه مهاجرت کرده‌ به اتفاق‌ بعضی از قبایل همسایهء خویش امـپراطوری عظیمی‌ تشکیل دادند که قلمرو آن بین‌ سرزمین مغولستان و دریای‌ سیاه بود. بانیانِ‌گذاران این امپراطوری بزرگ،نخست عنوان‌ ترک‌ را برای خود برگزیدند که در زبان ایشان بـصورت تـوروک turuk به معنی قوی بکار میرفت.چینیان این‌ اقوام را به زبان خود:تو-چوئه tu-chueh یا به قرائت‌ دیگر‌ تو-کیو tou-kiue می‌خواندند.اقوام متشکل این امپراطوری ترک در سال 582 میلادی  به دو دستهء تـرکان شـرقی و غربی تقسیم شدند.[2]

اولین امپراتوری  منسجم تاریخی ترک همان ترکان هون است. دورة روشن تاریخ امپراتوری هون از 209 قبل از میلاد آغاز شد و قلمرو آن با مغلوب کردن قبایل مختلف ترک و مغول و تونگوز و هندواروپایی ، از دریاچة بایکال تا تبت و از دریای خزر و کوههای اورال تا رود زرد (هوانگ هو) گسترش یافت و اراضی شمالی چین را در بر گرفت . در همین دوره دیوار بزرگ چین برای جلوگیری از حملات هونها ساخته شد. امپراتوری هونهای جنوب شرقی پس از آنکه در 216 میلادی به دست امپراتوری چین منقرض شد، چند قسمت گردید. [3]

هون ها در حدود سال ۳۵۰ پس از میلاد به مرزهای خاوری ایران حمله کردند ولی لشکر ایران تحت شاهنشاهی شاپور دوم(شاه ساسانی) از ورود آن‌ها به مرزهای ایران جلوگیری کرد. البته گروه‌ها و قبایلی از ترکان حتی پیش از قرن پنجم میلادی به مرزهای شرقی و نیز شمالی دولت ساسانی در قفقاز رسیده بوده‌اند[4]بعدها هون‌ها به رهبری شاه خود (گرومبات ) به لشکر ایران پیوستند و در لشکرکشی شاپور دوم به بخش تحت چیرگی رومیان در میان‌رودان او را همراهی کردند. هون ها پس از شکست از سپاه ایران ساسانی در ارمنستان در ۴۴۱ م.، پادشاه هون، آتیلا، که آرزوی برقراری امپراتوری در سر داشت، وارد جنگ با امپراتوری بیزانس شده و در ۴۴۳ م. بیش از ۶۰ شهر بیزانس در بالکان و یونان امروز را ساقط می‌کند. بعد از آن آتیلا متوجه ضعف امپراتوری روم غربی شده و از ۴۵۱ به مدت چند سال به گل، کاتالونیا و نواحی شمال ایتالیا لشکر کشی می‌کند.ولی در همین سال یعنی ۴۵۱ م. در نبرد کالون در فرانسهٔ امروزی مغلوب آیتوس سردار رومی شد. مجدداً در سال ۴۵۲ آتیلا به رم، پایتخت امپراتوری روم غربی نزدیک شد و مورخین در اینکه چرا رم را تصرف نکرد شک دارند. عده‌ای برگرفته از نوشته‌های کلیسا معتقدند که پاپ لئوی اول در دیداری با آتیلا او را متقاعد ساخت که از ساقط کردن رم چشم پوشی کند. عده‌ای دیگر معتقدند که سپاه هون گرفتار بیماری احتمالاً مالاریا شده و مجبور به بازگشت شد.[5]

به طور کلی همه ی قبایلی که بعدا در تعریف  ترک شناخته شده اند از جمله: (ترک ها- قیرقون ها –آقاجری – اون اوک(ده قبیله) –تبقاچ – کومان ها – یموت ها –  تیوزها- کویان ها –سیبوک ها – لان ها – کوت – گوکلان – اورپان – اوشین -)  و سایر قبایلی که در نام خود پسوند هون ( گون)-} برابر با خورشید و مهر است{. بر خود داشتند. کلمه هون به معنی  حاکم دولتی – در زبان ترکی مترادف از با خان – مرد – مردم می باشد. بخشی از هون ها هستند.

سرزمین اولیه هون ها در سال 1390 قبل از میلاد در ناحیه اوردوس Ordos در شمال دیوار چین بوده است. در سال 770 پیش از میلاد بخشی از چین را به تصرف درآوردند. منابع چینی  در سال 650 پیش از میلاد از کوچ قوم (سای سه Sai/Se (در ایران به نام  سکا ها  Sakas  یاد می کنند.

در نقشه هردوت در سال 450 پیش از میلاد از اقوام ترک در بخش شمال شرقی دریای خزر  به نام  اغوز«آس- AS Oguz Türkic "As-Tribe که همان قبچاق ها هستند خبر می دهد..ترکان آقاجاری "Agach-Eri", Forest Peopleکه منسوب به ترکان مقیم در جنگل ها هستند.به نام" "Agathyrs آقاتیر ها اسم برده شده است.

در اسناد چینی  در سال 320 قبل از میلاد نوشته است که : سال ها قبل از دوره ما قومی به نام «هون» دردامنه کوه های آلتای زندگی می کردند و بعدا به پنج قبیله کومان- کوبان- قرقیز وچو کیشی و ترکان. Kuman or Kuban, Kyrgyz, Chu-kishi and Turks تقسیم شدند . اولین نوشته مستند در رابطه با این مردم با چین از قرارداد صلحی نامبرده شده است که در سال 316 قبل از میلاد امضاء شده است.

در سال 91 پس از میلاد هون ها توسط Deu Sin and Syanbi طوایف دوسین و سیبانی شکست خوردند. و در سال 185 میلادی ژوان ژوان ها از اقوام  چین منطقه آلتای را تسخیر کرده و اقوام ساکن در آن دیار از جمله هون ها را پراکنده کردند.[6]

بعد از درهمپاشیده شدن امپراتوری هون ها، امپراتوری گوک ترک شکل گرفت . این امپراتوری از همان آغاز تأسیس مانند امپراتوری هون ، با دولت دوگانه اداره می شد که فرمانروای یکی از آن دولتها بومین و دیگری ایستمی ، برادر کوچک او بود. در دوران حکمرانی بومین خان (زمان حکمرانی از ۵۵۳ تا ۵۷۲ میلادی)، دسته‌های جلودار اردوی ترک‌ها به سالاری برادر بومین خان، ایستمی خان تا به سرحد ایران رسیدند و در غرب تا سواحل دریای سیاه را اشغال نمودند. در نتیجه امپراتوری خیلی مقتدر بادیه نشینان عرض وجود نمود که سرزمین عظیمی را از  مرز های کشور کره تا سواحل دریای سیاه  را در بر می‌گرفت.

حضور ترکان در ایران

در دوره کورش بزرگ و پس از آن داریوش آسیای صغیر تا دریای سیاه  برای چندین قرن بخشی از ایران زمین بود. می دانیم که این دیار سرزمین ترکان بود و بعدا شرح خواهیم داد که چند قرن پیش از آن نیز قشقایی ها در آن دیار زندگی می کردند. ولی ورد ترکان به فلات ایران مدت ها بعد از این دوران است.

در نتیجهٔ منازعات داخلی در میان این ترکان در ابتدای قرن هفتم میلادی، خاقانات ترک به دو قسمت خاقانات شرقی ترک و خاقانات غربی ترک تقسیم گردید.[7]  یک گروه عظیم از این ترکان، قومی است به نام غز یا تغز اوغز(اوغز نه گانه) از ترکان شرقی بودند که بخشی از آنان به سوی  ایران  کوچ کردند.

هر چند که مهمترین دوره مهاجرت ترکان به سرزمین ایران با آمدن سلجوقیان آغاز میشود. ولی قبل از مهاجرت سلجوقیان ،  گروه هایی از ترکان غز در نقاط مختلف ایران پراکنده بودند۰ تعدادی از این ترکان در ری و نواحی آن اطراق داشتند که به آنها  ترکان  "غز عراقی" گفته میشد. این تاریخ مصادف  با سالهای قبل از ۳۹۶ هجری قمری(385 شمسی) است.

در دوره حکومت سامانیان ترکان‌ غز‌ فرمانبردار و باجگذار پادشاهان آن سلسله ایرانی‌ بودند چون ایللک خان ترک که از‌ امرای‌ ترکان‌ افراسیابی ماوراء النـهر بـود با منتصر آخرین پادشاه سامانی درافتاد. رئیس ترکان غز که‌ حارث‌ علم‌ بردار نام داشت با سه هزار تن از لشکریان خود بیاری منتصر آمد.منتصر‌ با‌ کمک‌ غزان و حـکام مـحلی در شعبان سال 394 هجری در نزدیکی بورنمذ توانست‌‌ قوای‌ ایللک‌ خان را شکست دهد. بنا بر این از این دوران گروه زیادی از ترکان در ایران به صورت مشخص حضور داشته اند.[8]

ورود و حضور ترکان در فارس

ابن خلدون تاریخ نگار مصری در کتاب خود بنام «تاریخ ابن خلدون» در باره وجود ترکان در فارس در دوره دیلمیان می نویسد:«بهاء الدوله  در سال ٣٨۴ ه ق(374شمسی)، به سردارى طغان ترک، سپاه خود را به خوزستان گسیل نمود. این سپاه به شوش رسید. یاران صمصام الدوله از آنجا بیرون رفتند، و طغان شهر را بگرفت. بیشتر سپاهیان بهاء الدوله ترکان بودند، و سپاه صمصام الدوله دیلمیان. علاوه بر آن افراد قبایل تمیم و اسد نیز با او بودند. صمصام الدوله با این سپاه روانه شوش شد، تا دمار از ترکان برآورد. چون شب فرا رسید، راه گم کرد، و چون صبح دمید، طلایه‌داران ترک آنان را بدیدند، و آمادۀ نبرد شدند و بر سر راهشان کمین گرفتند.

در این نبرد سپاه صمصام الدوله در هم شکست و بسیارى از سپاهیانش، یا در میدان نبرد، یا در اسارت کشته شدند .بهاء الدوله در واسط بود، که از ماجرا آگاه شد، و به اهواز آمد. طغان را در آنجا امارت داد، و خود بازگشت. صمصام الدوله به فارس رفت و از ترکان هر که در آنجا یافت بکشت-بقایاى آنان به کرمان گریختند، و از پادشاه سند اجازت خواستند، که در سرزمین او فرود آیند. او نیز اجازت داد و چون درآمدند به دیدارشان شتافت، و یاران خود را فرمود تا تیغ در آنان نهند و تا آخرین نفرشان را کشتار کنند»[9].

فارسنامه ناصری نیز در ذیل وقایع مربوط به سال ۳۸۵ ه-ق(374 شمسی)  چنین می نویسد:»" صمصام الدوله حکم کرد تا آنچه ترک در فارس است همه را کشتند و باقی ماندگان از طرف کرمان به جانب سند گریختند"[10]

 کسروی می نویسد:« ابن اثیر در سال ۳۹۶ لشکر فرستادن ایلک خان را بر خراسان و در سال ۳۹۷ لشکر کشی خود او و جنگهای محمود را با ایشان می نگارد. در هر دو جا نام ایل خلج و ترکان غز را میبرد که در خراسان در نزدیکیهای مرو نشیمن داشته و هوا خواهان محمود بوده اند. و چنانکه ما میدانیم طایفه دیگری از غزان  (جزاین طایفه غزان عراقی) در زمان محمود در خراسان نبوده اند پس از اینجا ست که آوردن  محمود این طایفه را به خراسان پیش از سال ۳۹۶ بوده و نوشته های گردیزی و دیگران از روی اشتباه نبوده است. نیز از عبارتهای ابن اثیر پیداست که محمود ایشان را برای نشیمن دادن در سرحدهای خراسان آورده بود و تا دیر هنگام فرمان بردار و هوا خواه محمود بوده اند. ولی چندی نمی گذرد که ایشان سر به شورش و نا فرمانی می آورند و با لشکرهای محمود میجنگند و دسته هائی از ایشان در عراق(اراک) و آذربایگان و ارمنستان و دیاربکر پراکنده میشوند. و داستان این ها در این سر زمین بسیار شگفت انگیز است. زیرا با آنکه مشتی مردم بیگانه بودند و پیشوای توانا و کاردانی برای خود نداشتند و شماره ایشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک شاید بیش از پنجاه هزار تن نبوده۰سالها این سرزمین ها را بلرزه در آورده هر کجا می رسیدند همچون سیل و آتش فرا گرفته از تاراج و کشتار باز نمی ایستادند و کسی را از فرمانروایان بومی یارای دفع ایشان نبود. این خود شگفت انگیزترین داستان است که خاندان آرجرونی که پاد شاهان واسپورگان بودند از ترس این ترکان دست از کشور و مرزبوم خود برداشته به سیواس کوچیدند. تا طغرل بک و برادرانش(سلجوقی) به ایران آمد و بنیاد پادشاهی نگذارد مردم از گزند و آزار این طایفه نیاسودند ".[11]

این گروه از ترکان که شامل طایفه خلج و ترکان غز بودند که در نواحی خراسان و نزدیکیهای مرو نشیمن داشتند. که توسط سلطان محمود به خراسان آورده شده بودند ولی به علت ظلم و ستمی که بر آنها وارد میشد ناگزیر از مهاجرت شدند و روانه کرمان واز انجا به سپاهان (اصفهان ) روی آورده بودند.[12]  این گروه از ترکان در برخی از تاریخ ها  به نام«قاچقایی» یعنی فراری نام برده شده اند .

بخشی از ترکان خلج به فارس کوچ کرده بودند. در ایل قشقایی نیز ترکان خلج  که عضوی از آن بودند از ترکان مهاجر همراه کوچ ترکان غز بودند. و تعدادی از ترکان که به نام قاچ قایی معروف بودند در میانشان بود.  در ایل قشقایی طایفه ای نیز به نام طایفه قاچ قایی ثبت شده است. این گروه عضوی از ایل قشقایی بودند و نه تمام ایل قشقایی . بخشی از این طایفه قاچقایی در میان ترکان مقیم کرمان نیز بودند.

بنا بر این می توان گفت که گروهی از ترکان قبل از سال 384 ه ق(374 شمسی) در منطقه فارس حضور داشته اند.

 

( در بخش بعدی به سوابق حضور قشقایی ها در تاریخ ایران و شهرهای با نام قشقایی در جغرافیای جهان و ....)

 

 

 

 

سرگذشت سیاسی محمد ناصر خان - ایلخان قشقایی - بخش اول سرآغاز

نوشته نوروز دّرداری (فولادی)


در این بخش از نوشته ها، سلسله گفتاری در مورد زندگی سیاسی محمد ناصر خان قشقایی - ایلخان ایل بزرگ - قشقایی آغاز می کنیم و در قسمت های بعدی زندگی سیاسی مردی از قشقاییان را ورق میزنیم که به مدت ۱۲ سال از سال ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۳۲ بر بخش بزرگی از جنوب کشور ایران حکومت می کرد و از مردان پر نفوذ ایران در این دوره بوده است.

ناصر خان قشقایی بعد از جنگ جهانی دوم با حکومت مرکزی به جنگ پرداخت که این حنگ به نام سمیرم معروف شد، پس از آن هنگام ایجاد دولت فرقه دمکرات در آذریابجان و کردستان دست به ایجاد تلاشی زد که به نام نهضت جنوب معروف است. و در نهایت در ۲۸ مرداد تنها مرد سیاسی ایران بود که به حمایت از دکتر مصدق قیام کرد. و سرانجام توسط دولت به خارج از ایران تبعید شد. وی پس از ۲۵ سال تبعید به کشور بازگشت و این بار در مخالفت و در گیری با نظام جمهوری اسلامی شکست خورد و مجددا به دیار غربت رهسپار شد و در همان دیار دار فانی را وداع کرد.

نوشته های کتاب خاطرات سیاسی محمد ناصر خان قشقایی که توسط اینجانب پژوهش و نگارش شده است و حاوی بخش های مستند از تلاش های سیاسی و ارتباطات وی با دولت و مقامات دولتی، سفارت خانه های خارجی و اقدامات او در دوره زندگی است. در این بخش از نوشته به سرآغاز کتاب بسنده می کنم و در نوشته های بعدی کلیه مندرجات کتاب را برای اطلاع علاقمندان منتشر خواهم کرد.

سر آغاز

محمد ناصرخان معروف به ناصرخان، پسر صولت الدوله قشقایی است. او در زمان رضاشاه و از ابتدای سلطنت محمد رضاشاه تا کودتای سال ۱۳۳۲ «ایلخان» ایل  ترک زبان قشقایی در جنوب ایران بود. علاوه بر این، در زمان پهلوی اول در انتخابات چند دوره از مجلس شورای ملّی به نمایندگی و وکالت مجلس شورای ملّی انتخاب شد و یک دوره نیز نماینده انتصابی محمد رضا شاه در مجلس سنا بود. وی تا زمان انحلال مجلس سنا در سال ۱۳۳۱ در پی جریانات ملّی شدن نفت ، سمت سناتور انتصابی شاه در مجلس سنا را بر عهده داشت. رویدادهای مهم دوره زندگی وی در می توان به چهار بخش تقسیم کرد:

۱.فعالیت های سیاسی در کنار پدرش صولت الدوله که از زمان جنگ قشقایی ها و انگلیسی ها  در سال ۱۲۹۸ ش آغاز و تا سال ۱۳۱۱ شمسی به مدت چهارده سال بدرازا کشیده است. در این دوره وی  برای نخستین بار به فرمان دکتر مصدق والی فارس، ایل خان ایل بزرگ قشقایی شد و پس از حکومت دکتر مصدق در فارس به کمک و کوشش پدرش یک قرارداد نفت، مشابه پیمان نامه شرکت نفت ایران و انگلیس را با بختیاری ها منعقد کرد. اما به دلیل تحکیم قدرت دولت و تسلط رضا شاه بر کشور  ایران، عایدی خاصی از این قرارداد نصیب وی و خانواده صولت الدوله ایلخان قشقایی نشد.

۲. دوره رضا شاه :   حکومت رضا شاه، دوره ای است که در آن همه  قدرتمندان منطقه ای ایران از جمله ایلخان قشقایی، توان و جایگاه طولانی خود را در کشور از دست دادند. صولت الدوله و پسرش ناصرخان هر دو از ریاست و رهبری ایل قشقایی برکنار شده و به صورت غیر مستقیم به حالت تبعید به نمایندگی از مردم قشقایی وارد مجلس شورای ملّی  در تهران شدند.  در همین دوره رضا شاه دست به  خلع سلاح و اسکان عشایر  زد و مدیریت ایل را به نظامیان خود سپرد . عدم درایت نظامیان  و سخت گیری فراوان توسط آنان سبب شورش ایل شد و اولین رو در رویی بین عشایر قشقایی و ارتش رضا شاهی در همین دوره شکل گرفت. به دلیل این درگیری صولت الدوله  که در تهران بود دستگیر شد ولی شکست نظامیان دولتی در جنگ با تفنگداران قشقایی، سبب رهایی وی از زندان رضا شاهی شد.. مجددا دو سال بعد بین ایل مزبور و ارتش در گیری دیگری در گرفت این بار ارتش  که دارای سازمان دهی و امکانات بهتری شده بود، توانست نیروی قشقایی را شکست داده و  شورش را مهار کند. پس از این پیروزی بود که رضا شاه، قصد پیشین خود را برای برکناری سران قشقایی از قدرت  را به اجرا گذاشت و از ناصرخان و پدرش صولت الدوله را که هر دو نماینده مجلس شورای ملّی بودند سلب صلاحیت کرده و آن ها را روانه زندان کرد. صولت الدوله، پدر ناصر خان در زندان درگذشت و ناصرخان به حبس خانگی در تهران و شهریار گرفتار شد. این ایام دوازده سال به طول انجامید و  تا حمله متفقین به ایران و برکناری رضا شاه از تاج و تخت ایران به درازا کشید.

۳.دوران شهرت و اقتدار در کار سیاسی(۱۳۲۱ -۱۳۳۲): پس از حمله متفقین به ایران و برکناری رضا شاه، ناصرخان از حبس خانگی فرار کرد و به فارس و به میان ایل قشقایی برگشت. با وجود این که  در دوره رضاشاه عشایر  خلع سلاح شده و بسیاری از اسلحه های خود را از دست داده بودند، ناصرخان توانست که سپاهی گرد آورده و آن ها را مسلح کند و در یک درگیری خونین موسوم به جنگ سمیرم  با ارتش ایران  رو در رو قرار گرفت. ارتش ایران که به دلیل حمله متفقین از هم پاشیده شده و دچار ضعف و بی نظمی شده بود و آمادگی برای این  مقابله داخلی را نداشت ، از سپاهیان ناصرخان شکست خورد . ناصر خان موفق شد که  پادگان شهر را سمیرم را تسخیر و نیروی های دولتی را وادار به تسلیم نماید.

 او توانست در اولین اقدام خود، خواسته هایش را به حکومت در تهران تحمیل و امتیازات بزرگی از دولت کسب کند . از این دوره او یک نوع خود مختاری برای ریاستش بر ایل قشقایی  و سایر عشایر در جنوب ایران به دست آورد و جایگاه و موقعیت مهم و ویژه ای در فارس و ایران  نصیب خود و برادرانش کند.

سه سال بعد نیز هنگام شورش فرقه دمکرات در آذربایجان ناصرخان به همراه سایر عشایر در منطقه جنوب ایران نیز  نهضت مقاومت جنوب را برای یک نوع استقلال یا خود مختاری مشابه شمال ایران  در جنوب کشور راه اندازی کرد و شهرهای بوشهر و کازرون را تسخیر کرد و شیراز را به محاصره نیروی های خود  در آورد. سرانجام پس از مذاکرات متعددی با قوام السلطنه  نخست وزیر و نمایندگان اعزامی او به شیراز ، ناصرخان توانست با قبولاندن برخی از خواسته های جدیدش  به دولت، ترک مخاصمه نماید. بعد از این درگیری در تمام در دوره محمد رضا شاه تا کودتای سال ۱۳۳۲ وی یکی  از قدرتمندترین و با نفوذ ترین افراد سیاسی در استان فارس بود.

با تشکیل جبهه ملی ایران به رهبری دکتر مصدق  ناصرخان و برادرانش به عضویت جبهه ملّی ایران درآمدند.. در همه ایام ملی شدن نفت و در دوران وزارت دکتر مصدق، از علاقمندان و طرفداران جدی و پایدار دکتر مصدق شدند دلیل این علاقه و وابستگی به مصدق، به گفته ناصرخان، دشمنی مصدق به محمد رضا شاه بود چون ناصرخان پس از درگذشت پدرش در زندان و زندانی شدن وی در خانه به مدت بیش از ده سال، یکی از دشمنان شاه شده بود و از هر فرصتی برای از بین بردن شاه استفاده می کرد، همیاری و همکاری با مصدق را برای رسیدن به هدف خود که همان از بین بردن شاه بود انتخاب کرد. دلیل دیگر نیز آشنایی پدرش با دکتر مصدق سبب شده بود که ارتباط وی با دکتر مصدق تسهیل شده و مصدق امکانات و فرصتهای مناسبی در اختیار برادران قشقایی گذاشته بود و آنان در این دوره فرمانروای پر اختیاری در میان ایل قشقایی و فارس شده بودند.

 ناصرخان  و برادرانش روابط دوستانه ای نیز با ماموران سیاسی آمریکا داشتند . وی در سفرهای خود به آمریکا تلاش زیادی بکار برد که سیاست های مصدق را برای دولتمردان آمریکایی تشریح کرده و همکاری آنان را برای کمک به دکتر مصدق جلب نماید.

بر اساس گزارش ماموران و جاسوسان آمریکایی در ایران، حزب  کمونیست توده در دوره دکتر مصدق یکی از خطرناکترین نیروی موجود در ایران معرفی شده بود. همزمان با ملی شدن نفت در ایران، دولتمردان آمریکایی بر این تصور بودند که دولت ملی دکتر مصدق توسط حزب توده ایران سرنگون شده و حکومت در ایران کمونیستی خواهد شد.

 در اسناد دولتی آمریکا مدارکی منتشر شده است که دولت آمریکا  در یک طرح داخلی پیش بینی کرده بود که در صورتی که دولت دکتر مصدق توسط حزب توده سقوط نماید و یک دولت کمونیست در ایران تشکیل شود، دولت آمریکا برای مبارزه با دولت کمونیستها در ایران، یک نیروی پارتیزانی با همکاری عشایر قشقایی تشکیل داده و جنگ و گریز ه راه می انداخت. مدرکی مشخصی در رابطه با  اطلاع و یا اعلام همکاری و موافقت ایلخان قشقایی و برادرانش با آمریکایی ها در این اسناد دیده نمی شود.

بعد از همکاری دولت آمریکا و انگلستان برای سرنگونی دکتر مصدق ، کودتاگران آمریکایی قبل از اجرای کودتای ۲۸ مرداد با برادران قشقایی در تماس بوده و از آنان تقاضای همکاری کرده و اعلام کرده بودند که اگر همکاری نمی کنند لااقل بی طرف باقی بمانند. آنان برای تصمیم گیری دو ماه وقت خواسته بودند ولی آمریکایی ها تصمیم خود را برای کودتا به آن ها اعلام کرده بودند. برادران قشقایی با وجود اطلاع از برنامه کودتا  تلاشی برای جلوگیری از آن کودتا بعمل نیاورده و به دکتر مصدق نیز به طور صریح اطلاع ندادند.  همه برادران در روز کودتا تهران را  به سوی ایل در فارس حرکت کرده بودند. تا کنون سند و نوشته ای برای این اقدام برادران قشقایی در روز کودتا به دست نیامده است.

با وقوع و پیروزی کودتای ۲۸ مرداده ۱۳۳۲ وی و برادرانش بر خلاف بسیاری از همراهان دکتر مصدق همچنان به حمایت از دکتر مصدق ادامه دادند و در صدد بر آمدند که از طریق نیروهای قشقایی با دولت جدید کودتا  تیمسار زاهدی مبارزه کنند. اما ،به سبب  تلاش های دولت کودتا  و کمک دولت آمریکا  و اقدامات اصل چهار در شیراز- اتحادیه ایل قشقایی در برابر دولت کودتا از هم پاشید و برادران قشقایی در این اقدام ناموفق شده و شکست را پذیرا و در برابر دولت تسلیم شدند . این شکست و تسلیم سبب شد که خاندان وی هر چه در طول زمان های دراز  به دست آورده بودند از دست دادند . از جمله ریاست ایل، سرزمین ها و دهات زیادی که تحت مالکیت آنان بود، پست و مقام های رسمی و غیر رسمی ........ و سر انجام  سه تن از چهار برادران تنها جان خود را نجات دادند و به خارج از ایران پناه ببرند. 

برادر ناصرخان، ملک منصورخان در کتاب خاطرات خود می نویسد: پس از مدتی نهضت ملّی شدن نفت پیش آمد . ما چهار برادر می بایست تصمیم می گرفتیم که چه بکنیم. ناصرخان سناتور و محمد حسین خان و خسروخان نماینده مجلس بودند .آن ها حتما باید تکلیف خود را (با دولت دکتر مصدق) مشخص می کردند. محمد حسین خان و خسروخان که در مجلس بودند طرفداری خود را از نهضت ملّی شدن نفت اعلام کردند.من هم که در ایل بودم از طرف ایل قشقایی از دکتر مصدق و تصمیم برادرانم پشتیبانی کردم .ناصرخان هم همین طور از مصدق حمایت کرد .این آخرین تیشه‌ای بود که ما چهار نفر (برادران قشقایی)بر ریشه فامیل صولت الدوله و ایل قشقایی زدیم.

در همه این دوره های تاریخی وی و برادرانش در عین دشمنی با انگلیسی ها،  با کنسول انگلستان در شیراز و ماموران انگلیسی در فارس در ارتباط مستقیم و غیر مستقیم بودند. و سعی داشتند که از رو در رویی با انگلیسی ها پرهیز کنند و در مواردی ناصرخان آمادگی خود را برای هماهنگ کردن اقداماتش با سیاست های انگلستان در فارس با ماموران انگلیسی سخن گفته است.

۴. پایان کار : ناصر خان و برادرانش برای سالهای دراز دور از ایران در تبعید بودند. یکی از اهداف و آرزوهای محمدناصرخان برکناری شاه و انتقام از او  بود. این آرزوی ایلخان قشقایی، توسط انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ برآورده شد. وی و برادرش خسرو خان در بهمن ماه ۱۳۵۷ بعد از ۲۵ سال دوری از کشور به ایران برگشتند.  ناصر خان همراه برادرانش درغیاب حکومت شاهنشاهی در آغاز کار با دولت موقت و حکومت تازه ایران همکاری کامل داشتند و این  همکاری زیاد دوام نیاورد زیرا که با وجود حمایت های اولیه ناصرخان و برادرانش از نظام جمهوری اسلامی ایران پس انتخابات مجلس شورای ملّی در سال ۱۳۵۹  روابط آنان تیره شد. هنگامی که خسرو قشقایی از یکی از شهرهای قشقایی نشین فارس انتخاب و به مجلس وارد شد و اعتبار نامه وی توسط نمایندگان  جدید مجلس رد شد و به دلیل اتهامات وارد به وی - نیروی نظامی  دولت در صدد دستگیری خسروخان برآمد ، او فرار کرده و به میان ایل قشقایی رفت. به همین سبب روابط برادران قشقایی با حکومت وقت تیره شد و سر انجام به درگیری نظامی بین آنان منجر شد که در پی آن ناصرخان  از ایران فرار کرد و برادرش خسرو قشقایی دستگیر و اعدام شد. بنا بر این آخرین ضربه وارده به خاندان قشقایی بسیار سنگین و جبران ناپذیر شد.

ناصرخان پس  از فرار از ایران در آمریکا مقیم شد و در سال ۱۳۶۱  در دیار غربت فوت کرد. در حالی که دو برادر دیگرش محمد حسین خان و ملک منصور خان که در فعالیت ها اخیر سهیم نبودند در ایران باقی ماندند.

به این ترتیب دوران فعالیت سیاسی ناصرخان که بیش از نیم قرن ادامه داشت در سال ۱۳۶۱ به پایان خود رسید و دودمان وی که به مدت بیش از سه قرن بر ایل قشقایی تسلط و فرمانروایی داشتند به تاریخ پیوستند.

 

نوشته های این کتاب تشریح جزییات این دوران چهارگانه است که در چهار فصل بر اساس مدارک و مستندات قابل دسترس تا این زمان نگارش و تدوین شده است. نوشته ها همگی بر طبق مدارکی است که اغلب در مکاتبات دولت های ایران، انگلستان و آمریکا بکار گرفته شده اند و یا در کتاب ها و مقالات منتشره در این دوره ها می باشد که همه ی آن ها در زیرنویس هر مطلب قید شده است . امید است که محتویات کتاب اطلاعاتی برای آشنایی گوشه ای از تاریخ ایران و ایل قشقایی در دسترس علاقمندان قرار دهد.

 

بهمن ماه ۱۳۹۸

اتاوا – کانادا

نوروز دَرداری (فولادی)

 

 

 


چگونه نقشه انگلستان برای جدایی فارس از حکومت مرکزی ایران شکست خورد؟ بخش دوم


نوشته نوروز دّرداری (فولادی)


در نوشته قبل تحت عنوان -تتوطئه انگلیس برای استقلال داخلی فارس – در سندی که لو رفت

در۱۹ ژوئن ۱۹۱۸ که برابر است با ۲۹ خرداد ۱۲۹۷شمسی کنسول انگلیس در شیراز در نامه‌ای محرمانه به «سر چالرز مارلینگ» وزیرمختار بریتانیا در تهران، ضمن تشریح وضعیت «پلیس جنوب» و وفاداری «عبدالحسین میرزا فرمانفرما»  والی فارس به انگلیسی‌ها می‌نویسد:

-          «وقت آن رسیده است به وعده خود وفا کنیم و به فارس استقلال داخلی داده شود و امارت آن به فرمانفرما و پسران واگذارگردد.»

این نامه بعداً توسط سفارت آلمان در تهران کشف و منتشر شد و موج تازه‌ای از بدبینی و نفرت مردم ایران را نسبت به سیاستهای انگلستان دامن زد.انگلیسی ها چگونه و از چه زمانی این نقشه را یده و اجرا کردند و به چه کسی وعده این کار را داده بودند. در این بخش به شرایط فارس و گردانندگان و نقش آفرینان در آن دیار و به دولت مردان این زمان در تهران خواهیم پرداخت. و مشاهده خواهیم کرد که این تلگرام در زمانی که انگلیسی ها جنگ را در فارس برنامه ریزی و اجرا کردند و تنها مزاحم برنامه صولت الدوله قشقایی بود که او را چگونه به بهانه واهی به جنگ وادار کردند که با توسل به نتیجه این نبرد و اشغال تمام مناصب و جلی همه افراد صاحب نفوذ منطقه در حالی که تهران درگیر حکومت های موقت و کم اثر و گاهی وابسته بتوانند فارس را از حکومت ایران منفک و مستقل سازند.

 

 

آغاز سلطنت احمد شاه قاجار

چند روز پس از فتح تهران یعنی، در روز ۱۸مرداد ۱۲۸۸ شمسی، یک مجلس عالی از رجال و بزرگان مشروطه‌‌خواه که خود را نماینده مردم می‌‌دانستند محمدعلی‌شاه را که همراه خانواده به سفارت روس پناهنده شده بود از مقام سلطنت خلع و احمدشاه را به جای وی برگزیدند.

برگزیده‌شدن احمد میرزا به سلطنت باعث شد که وی از پدر و مادر خود که مقرر بود خاک ایران را ترک کنند جدا شود. مشروطه‌‌خواهان نامه‌‌ای به سفارتخانه‌های روس و انگلیس نوشتند مبنی بر اینکه چون ملت سلطان احمد میرزای ولیعهد را به شاهنشاهی ایران انتخاب کرده است سفرای روس و انگلیس باید وی را تسلیم کنند.

محمدعلی‌شاه به علت علاقه مفرطی که به پسر سیزده ساله خود داشت، راضی به تسلیم او نبود و می‌‌گفت که او باید تا حد بلوغ با من باشد و اگر این کار ممکن نیست، پسر دیگرم محمدحسن میرزا را انتخاب کنند؛ اما آزادی‌خواهان حاضر نبودند احمدشاه در خارج تربیت شود. احمدشاه نیز متقابلا به پدر و مادر علاقه داشت و حاضر به جدایی از آن دو نبود؛ اما، مقاومت بی‌‌فایده بود و درنتیجه طرفین درحالی‌که به‌شدت می‌‌گریستند با یکدیگر وداع کردند. شاه در کالسکه مخصوص نشست و به دستور نماینده سفارت روس اشک از چشمان خود پاک کرده به راه افتاد.

قشون ملی در اطراف کالسکه حلقه زدند و رهسپار سلطنت‌آباد شدند. چند تن از سفارت روس و انگلیس شاه را تا سلطنت‌آباد بدرقه کردند. روز دوم رجب ۱۳۲۷ درحالی‌که شهر را آذین بسته بودند شاه را با شکوه فراوان از سلطنت‌آباد به کاخ گلستان منتقل ساختند. احمد شاه به دلیل نابالغ بودن تا ۲۹ تیرماه ۱۲۹۳ ش سلطنت را از طریق نایب السلطنه اداره می کرد. و در این تاریخ تاج گذاری کرد.

تاج‌‌گذاری احمدشاه چند روز قبل از آغاز جنگ جهانی اول صورت گرفت. اقدامات او برای بیرون راندن قوای انگلیسی و روسی که طبق قراردادهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ ایران را به دو منطقه نفوذ خود تقسیم کرده بودند، بی‌‌نتیجه ماند. با وقوع انقلاب بلشویکی۱۹۱۷ در روسیه، دولت این کشور قرارداد ۱۹۱۵ با انگلیس را لغو کرد و نیروهای خود را از ایران فراخواند. به دنبال آن نیروهای انگلیسی حاضر در ایران به سمت شمال پیشروی کردند و تقریبا تمام خاک ایران را تحت نفوذ خود درآوردند. پایان جنگ جهانی اول نویددهنده دوران خوبی برای غرب آسیا و ایران نبود. حفظ و نگهداری هندوستان، طمع به بازارهای داخلی منطقه، دسترسی به نفت و مقابله با خطر بلشویسم، چهار محور فعالیت استعمار انگلستان در ایران و غرب آسیا را تشکیل می‌‌داد. ‌

احمد شاه در روز ۲۹ تیرماه ۱۲۹۳ در تهران تاج گذاری کرد. جنگ جهانی اول هشت روز پس از تاجگذاری احمد شاه آخرین پادشاه سلسلهٔ قاجار آغاز شد. مستوفی‌الممالک نخست‌وزیر وقت ایران بلافاصله پس از آغاز جنگ، بی‌طرفی کامل خود را اعلام کرد اما دولت‌های درگیر در جنگ، این بی‌طرفی را نادیده گرفتند و نیروهای خود را از هر سو وارد ایران کردند. روس‌های تزاری به فرماندهی ژنرال «باراتف» از بندر انزلی تا اصفهان را میدان تاخت و تاز خود قرار دادند. عثمانی‌ها با حمایت آلمان از مرزهای غرب کشور تا مرکز همدان پیش آمدند و از آن جا راهی قفقاز و مرزهای روسیه شدند. واکنش متقابل روسیه چنان عثمانی‌ها را به عقب راند که آذربایجان شرقی در بهمن ۱۲۹۳ به اشغال نظامیان روس درآمد.

 

اشغال ایران در جنگ جهانی اول

روس‌ها در مرداد ۱۲۹۴ تا پشت دروازه‌های تهران جلو آمدند. پیشروی روس‌ها به سمت پایتخت موجب مهاجرت عده‌ای از نمایندگان مجلس از تهران و تعطیل مجلس شد.

نظامیان روس، ۱۷ آبان ۱۲۹۴ به قزوین رسیدند و تهران در آستانه اشغال قرار گرفت. نظامیان روس از یکسو پس از اشغال شهر کرج به سمت تهران به راه افتادند و از سوی دیگر ستون‌هایی از آن‌ها جداگانه از مرزهای شمالی کشور گذشته وارد شهر انزلی شدند.

 همزمان با این وقایع تعداد زیادی از نمایندگان مجلس به همراه نیروی ژاندارمری و وزیرمختار آلمان به قم رفتند و «کمیته دفاع ملّی» در این شهر تشکیل شد. احمدشاه هشدار داد در صورت ادامه حرکت قشون روسیه، پایتخت را به اصفهان منتقل خواهد کرد. علمای قم علیه متفقین فتوای جهاد دادند و مجلس که از اکثریت افتاده بود تعطیل شد. سرانجام وزرای مختار روسیه و انگلستان در دیدار با احمد شاه، او را از ترک پایتخت منصرف کردند. قرار شد قوای روسیه به سوی قزوین بازگردد، اما مدتی بعد ساوه را اشغال کردند.

 اعضای کمیته دفاع ملّی از قم به اصفهان و از آنجا به کرمانشاه رفتند و در اتحاد با حاکم وقت لرستان و خوزستان و عشایر قشقایی، «دولت دفاع ملّی» تشکیل دادند. انگلیسی‌ها در مقابل، عشایر خمسه در فارس و بختیاری در چهار محال بختیاری و قبایل عرب را علیه دولت دفاع ملّی مسلح و مقدمات تشکیل پلیس جنوب را فراهم کردند. با نزدیک شدن ارتش روسیه از شمال، کمیته دفاع ملّی کرمانشاه را به سوی قصر شیرین و کرند ترک کرد.

 

 

د

 

در این مدت رؤسای دولت در تهران تحت فشار بیگانگان مرتباً تغییر می‌کردند. به طوری که در عرض یک سال، بعد از استعفای مستوفی‌الممالک به ترتیب مشیرالدوله، سعدالدوله، عین‌الدوله، مستوفی‌الممالک، و عبدالحسین میرزا فرمانفرما به ریاست دولت منصوب شدند و سرانجام با استعفای فرمانفرما در دی ۱۲۹۴ (ژانویه ۱۹۱۶) احمد شاه، محمدولی خان سپهدار تنکابنی را با لقب سپهسالار[اعظم] به رئیس‌الوزرائی برگزید.

نیروهای انگلیسی همزمان با این تغییر و تحول در تهران وارد جنوب شدند و با پیشروی آن‌ها در صفحات جنوب ایران، در نیمهٔ اول سال ۱۹۱۶ ایران عملاً تحت اشغال قوای سه کشور بیگانه قرار گرفت:

-          روس‌ها قسمت شرقی آذربایجان و گیلان و مناطق وسیعی را که شامل قسمت اعظم استان مرکزی کنونی و قم و کاشان و نطنز و بخشی از استان اصفهان می‌شد اشغال کرده بودند و

-           عثمانی‌ها آذربایجان غربی و کردستان و کرمانشاه و همدان و بروجرد را تحت سلطهٔ خود گرفته بودند.

-          بخش مهمی از صفحات جنوب نیز در اشغال انگلیسی‌ها بود و

حکومت مرکزی که فقط تهران را در اختیار داشت عملاً ناچار به تبعیت از سیاست روس و انگلیس، یعنی متفقین آن روز بود.

با آن که ایران از کانون اصلی جنگ یعنی اروپا فاصلهٔ زیادی داشت، ولی به یکی از میدان‌های جنگ تبدیل شده بود. ایران در آن زمان با انقلاب مشروطیت مرحلهٔ جدیدی از تاریخ خود را آغاز کرده بود. انقلابیون صدر مشروطه در تلاش برای آزادی کشور، قطع دست بیگانگان و احیای استقلال و تمامیت ارضی و حاکمیت ملی کشور بودند. اما عملکرد قوای بیگانه و هجوم آن‌ها به شهرهای شمالی، جنوبی و غربی کشور، راه هر گونه دستیابی به استقلال و ثبات را بر ایران سد کرده بود. در این میان وجود شخصیت‌ها و رجالی که هر کدام از آبشخور یکی از قدرت‌های مداخله‌گر تغذیه می‌شدند، بلیهٔ مضاعفی بود که حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و استقلال مردم ایران را نشانه گرفته بود.

روسیه و انگلستان در خلال جنگ جهانی اول عملاً با انعقاد قراردادهایی ایران را به مناطق تحت نفوذ خود تبدیل کرده بودند و ورود نظامیان آنان به داخل کشور که غالباً با استناد به این قراردادها صورت می‌گرفت، سبب شده بود که دولت مرکزی حتی در تهران، قدرتی نداشته باشد. یکی از این توافق‌نامه‌ها پیمان معروف ۱۹۱۵ بود که در ۲۸ دی ۱۲۹۳ میان روسیه و انگلستان به امضا رسید. این پیمان که به فاصلهٔ ۸۰ روز پس از اعلام بی‌طرفی ایران در جنگ به امضای دو دولت مذکور رسید، قلمرو نفوذ دو کشور را در ایران بیش از آنچه که در پیمان ۱۹۰۷ آنان مقرر شده بود، توسعه داد. به موجب این پیمان دو کشور حقوق و امتیازات ارضی بیشتری برای خود در ایران قائل شدند و هزینهٔ نگاهداری نیروهای خود را در ایران نیز به گردن دولت تهران گذاشتند.

ورود نظامیان روسیه به شهرهای تبریز، ارومیه، همدان، قزوین، زنجان و کرمانشاه که در زمستان ۱۲۹۳ و در تمام طول سال ۱۲۹۴ صورت گرفت، نتیجهٔ همین توافق‌نامه بود.

روس‌ها این قرارداد را به بهانهٔ فراهم شدن زمینهٔ مقابله با پیشروی نیروهای عثمانی در ایران امضا کردند. در زمان انعقاد این پیمان، عثمانی‌ها تبریز را در اشغال خود داشتند. انگلیسی‌ها نیز متعاقب انعقاد پیمان ۱۹۱۵ در نواحی جنوبی کشور پیشروی‌های چشمگیری داشتند و قیام مشهور «دلیران تنگستان» در مرداد ۱۲۹۴ نمادی از مقاومت مردم سلحشور جنوب ایران در برابر آنان بود.

انگلیسی‌ها به نفت خلیج فارس چنان چشم دوخته بودند که تحت هیچ شرایطی حاضر نبودند حتی به حصر تأسیسات نفتی ایران در بندرهای جنوبی که بر طبق «قرارداد دارسی» به چنگ آنان افتاده بود، پایان دهند. آنان با مشارکت نظامیان هندی تحت فرمان خود در جنوب ایران نیروی نظامی «پلیس جنوب» را شکل داده و آن را ابزار ارادهٔ خود کرده بودند و روس‌ها نیز در شمال نیروی قزاق را به وجود آوردند.[1]

روز هشتم خرداد ۱۲۹۶ وثوق‌الدوله به دنبال تشدید فعالیت کمیتهٔ مجازات و قتل متین‌السلطنه نمایندهٔ سابق مجلس و مدیر روزنامهٔ عصر جدید، استعفا داد و علاءالسلطنه به جانشینی وی انتخاب گردید. علاءالسلطنه بعد از انجام انتخابات دورهٔ چهارم مجلس شورای ملی استعفا داد و عین‌الدوله به جانشینی وی برگزیده شد. انقلاب بلشویکی روسیه در زمان حکومت وی در ایران روی داد و با روی کار آمدن بلشویک‌ها در روسیه روابط ایران و شوروی وارد مرحلهٔ تازه‌ای شد.[2]

عین‌الدوله که علاوه بر مشکلات سیاست خارجی با بحران شدید مالی و قحطی و گرسنگی در قلمرو حکومت خود روبه‌رو شده بود، روز ۲۵ دی ماه ۱۲۹۶ استعفا داد و حسن مستوفی‌الممالک به جانشینی وی تعیین گردید. مستوفی‌الممالک در داخل با همان مشکلات عین‌الدوله دست به گریبان بود، ولی در سیاست خارجی با انعقاد قرارداد صلح بین روسیه و آلمان ) قرارداد برِسْت لیتُوْسک) موفقیت بزرگی به دست آورد، زیرا به موجب این قرارداد روس‌ها مکلف به بیرون بردن نیروهای خود از ایران گردیدند. البته مستوفی‌الممالک و دولت او در این موفقیت نقشی نداشتند. تعهد روسیه به تخلیهٔ نیروهای خود از ایران با فعالیت‌های کمیتهٔ ایران آزاد در برلن و مراجعات رؤسای این کمیته به دولت آلمان بی‌ارتباط نبود و آلمانی‌ها که فکر می‌کردند به کمک اعضای این کمیته در ایران صاحب نفوذ خواهند شد، در قرارداد متارکهٔ جنگ با روسیه ماده‌ای گنجاندند که به موجب آن روس‌ها مکلف به تخلیهٔ ایران گردیدند.

 

سال ۱۲۹۶ – ۱۲۹۷ ش در حالی که روسیه – انگلیس و عثمانی ایران را در اشتغال خود داشتند کشور دچار قحطی و بیماری قرار داشت. روس و عثمانی و و  انگلیس عامل قحطی بزرگ ایران بود.

سرهنگ داناهو، افسر اطلاعاتی ارتش بریتانیا که به عنوان خبرنگار ویژه دیلی کرونیکل در ۵ آوریل ۱۹۱۸ وارد ایران شد در کتابش «مأموریت به پرشیا» می‌نویسد: «اجساد مردان و زنان در معابر عمومی افتاده بود؛ پشته‌های چروکیده و تلنبار شده بشریتی فلک‌زده، در میان انگشتان خشکیده آنها هنوز دسته‌ای علف که از خاک بیرون کشیده بودند دیده می‌شد یا ریشه‌هایی که از مزارع کنده بودند تا شکنجه مرگ از گرسنگی را سبک‌تر کنند. در مواقع دیگر پیکری زار و نحیف که اندک شباهتی به انسان داشت، چهار دست و پا به جلوی ماشین‌هایی که می‌گذشتند می‌خزید و به جای حرف با علامت برای تکه‌ای نان التماس می‌کرد. برای رد کردن چنین درخواستی واقعاً دل سنگ لازم است».

 

نجفقلی خان صمصام السلطنه بختیاری نخست وزیر این دوره ایران که بود؟

مستوفی‌الممالک سرانجام در برابر مشکلات داخلی تاب مقاومت نیاورد و روز هشتم اردیبهشت ۱۲۹۷ از ریاست دولت کناره‌گیری کرد. احمد شاه نجفقلی خان صمصام‌السلطنه را به جانشینی وی منصوب کرد.

نجف‌قُلی‌خان بختیاری مشهور به صَمصام‌السلطنه ( ۱۲۲۹ چغاخور –اصفهان  ۲۷ تیر ۱۳۰۹ )  از رجال دوره قاجار و از سران ایل بختیاری بود، که پس از انقلاب مشروطه، دو دوره رئیس‌الوزرای ایران شد.

صمصام‌السلطنه در جنبش مشروطه به مخالفان محمدعلی‌شاه پیوست و با برادر خود علیقلی خان سردار اسعد همراه شد. به همراه سواران مسلح بختیاری، اصفهان را تصرف کرد و حکومت اصفهان را در سال ۱۲۸۷ برای مدتی به‌دست گرفت.

صمصام‌السلطنه در تاریخ ۲۶ تیر ۱۲۹۰ در ترمیم کابینه سپهدار محمدولی‌خان تنکابنی، وزیر جنگ شد.[۲] پیش از آن، خود سپهدار عهده‌دار وزارت جنگ بود. اما دولت سپهدار پس از چند روز کنار رفت و صمصام السلطنه در تاریخ ۲ مرداد ۱۲۹۰ به جای او نخست‌وزیر شد و دوران کوتاهی نیز مقام وزارت جنگ را نیز برای خود حفظ کرد.

دوران نخست‌وزیری صمصام‌السلطنه بسیار بحرانی بود. او در سراسر این دوره در جنگ با نیروهای محمدعلی‌شاه مخلوع بود، که دوباره از راه روسیه وارد ایران شده بود و ترکمن‌ها را با خود همراه کرده و در حال تلاش برای رسیدن به تهران بود. از سوی دیگر نیز با سالارالدوله؛ برادر محمدعلی‌شاه در کرمانشاه درگیر بود، که در آن دوره یاغی شده بود.

رخداد مهمی که به سقوط کابینه صمصام‌السلطنه انجامید، اولتیماتوم روسیه بود، که به دولت ایران ۴۸ ساعت مهلت داد تا مورگان شوستر؛ مستشار آمریکایی مالیه و دیگر خارجیانی را که با او کار می‌کردند، برکنار نماید، همچنین تعهد بدهد که تنها با رضایت قبلی سفارت‌های روسیه و بریتانیا، افراد خارجی را به خدمت بگیرد و مخارج لشگرکشی روسیه به ایران را نیز پرداخت نماید و در غیر اینصورت نیروهای روسیه که در رشت توقف کرده بودند، پیشروی خواهند کرد و دولت ایران نیز می‌بایست هزینه این پیشروی را بپردازد. صمصام السلطنه و همه اعضای دولتش موافق پذیرش خواسته روسیه بودند. اما مجلس شورای ملی با اکثریت قاطع، اولتیماتوم روسیه را رد کرد.

صمصام السلطنه در اردیبهشت ۱۲۹۷ بار دیگرر به نخست‌وزیری رسید، در همین دوره بود که پس از پیروزی انقلاب کمونیستی در شوروی، لنین برای اثبات حسن‌نیت خود نسبت به ملل ضعیف جهان، الغای تمام امتیازات استعماری دولت تزاری پیشین را اعلام کرد. دولت صمصام‌السلطنه نیز از این فرصت استفاده نمود و در چهارم مرداد ۱۲۹۷ با صدور بیانیه‌ای، عهدنامه ترکمانچای و دیگر امتیازات واگذار شده به دولت روسیه تزاری را ملغی اعلام کرد.[3]

کابینه صمصام در تاریخ ۸ مرداد ۱۲۹۷ تصویب‌نامه‌ای در هیئت وزیران برای لغو کاپیتولاسیون گذراند اما سه روز بعد احمدشاه او را به کاخ گلستان احضار و بشدت مؤاخذه کرد، که این‌کارها کشورها را به ویرانی می‌کشاند. سپس به صمصام‌السلطنه دستور استعفا داد که وی نپذیرفت و با حالت قهر و خشم کاخ را ترک نمود. احمدشاه نیز همان روز وثوق‌الدوله را مأمور تشکیل کابینه کرد..[4]

 

سابقه روابط صمصام السلطنه با انگلستان

شرکت نفت و صمصا م السلطنه بختیاری

در حقیقت ساختار ملوک الطوایفی ایران عصر قاجار و ضعف حکومت مرکزی در برخورد با هسته های قدرتمند عشایری در ساختار اجتماعی سنتی ایران آن روزگار باعث شده بود تا امتیاز گیرنده نفت در ایران، قبل و بعد از اکتشاف نفت در این سرزمین ناگزیر باشد علاوه بر کسب مجوز حکومت مرکزی، با عشایر منطقه حوزه عملیات صنعتی خود نیز به مذاکره و عقد قرارداد تن دهد. بدین ترتیب بود که در سال ۱۹۰۵ میلادی و به فاصله تنها چهار سال از اعطای امتیاز نفت، قراردادی نیز بین نمایندگان صاحب امتیاز و سران عشایر بختیاری منعقد گردید.

البته دارسی که حتی برای اخذ امتیاز از شاه ایران هم زحمت مسافرت به شرق را بخود نداده بود، این بار نیز شخصاً اقدامی در این زمینه انجام نداد، بلکه برای تسهیل در کار به وزارت امور خارجه انگلستان رفت و موضوع را با ایشان در میان نهاد.

نتیجه مذاکرات دارسی با وزارت امور خارجه کشورش این شد که ژنرال جان پریس کنسول انگلستان در اصفهان از طرف وزارت امور خارجه ماموریت یافت تا به نمایندگی از ویلیام ناکس دارسی با روسای عشایر بختیاری وارد مذاکره شود. انتخاب پریس به این دلیل بود که او پیشتر در فاصله ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۴ میلادی و در جریان اختلافات به وجود آمده بین شرکت انگلیسی لینچ، (که در زمینه راهسازی در منطقه بختیاری فعال بود) و بختیاری ها، سوابق خوبی در حل اختلافات به نفع شرکت انگلیسی از خود بر جای گذارده بود!

اما مذاکره با بختیاری ها در خصوص نفت کار ساده ای نبود. بختیاری ها در همان زمان مذاکرات با شرکت لینچ شایعاتی در مورد اعطای امتیاز نفت شنیده بودند و بسیار کنجکاو بودند از قصد نهایی صاحب امتیاز در قلمروشان اطلاع حاصل کنند.

در آن مقطع دو منصب ایلخانی و ایل بیگی بختیاری به ترتیب در اختیار نجفقلی خان صمصام السلطنه و غلامحسین خان شهاب السلطنه بود اما خان دیگر بختیاری، علیقلی خان سردار اسعد بواسطه نفوذی که بر عشایر داشت به مراتب از این دو برتر بود. سال ها اقامت در تهران و دوستی اش با صدراعظم قاجار، امین السلطان و مسافرت به اروپا از جمله امتیازاتی بود که وی را از خوانین دیگر متمایز می نمود. چنین ویژگی هایی در عین حال باعث شده بود پریس در انجام ماموریت خود برای مذاکره با سرداراسعد، بیشتر جانب احتیاط را رعایت کند.

 

از مبلغ کل سرمایه شرکت نفت بختیاری ۱۲ هزار سهم مجانا به خوانین بختیاری به نمایندگی حاج علی‌قلی‌خان سردار اسعد، نجفقلی‌‌خان صمصام‌‌السلطنه، غلامحسین‌‌خان سردار محتشم و لطفعلی‌‌خان بختیار امیرمفخم واگذار شد و سه فقره قرارداد هم با آنها منعقد شد. این چهارتن متعهد شدند که هرسال عواید سهام را گرفته بین دیگران تقسیم کنند و مسائل مربوط به این سهام در قرارداد اول منظور و ضمنا مقرر شده بود که شرکت پس از خاتمه امتیاز، تاسیسات خود در مسجد سلیمان را مجانا به خوانین بختیاری واگذار کند.

قرارداد دوم راجع به خرید اراضی بود که شرکت زمین‌‌هایی را که لازم داشت از سران ایل یعنی ایلخانی و ایل‌‌بیگی که به اصطلاح در ایل سمت پیشوایی و ریاست رسمی داشتند خریداری می‌‌کرد و پول آن را به آن دو می‌‌پرداخت و آنها اگر زمین فروخته‌شده صاحب یا صاحبان معینی داشت طبق رسوم ایل، پول را به صاحب یا صاحبان زمین می‌‌دادند و اگر زمین صاحب معینی نداشت خود پول را تصرف می‌‌کردند.

قرارداد سوم مربوط به حفظ امنیت محل در قبال متجاوزان محلی بود. به موجب این قرارداد ایلخانی یکی از خان‌‌زاده‌‌ها را که معمولا سمت حکمرانی آن منطقه را هم داشت به شرکت معرفی می‌‌کرد و عده‌‌ای تفنگچی در اختیار او می‌‌گذاشت و اینها مامور حفظ منطقه از متجاوزان محلی بودند. شرکت حقوق تفنگچیان و سردسته آنها را می‌‌پرداخت و سالی ۳ هزار لیره هم به ایلخانی می‌‌داد و پس از بسط قدرت حکومت مرکزی در خوزستان هم هرچند این ترتیب حفاظت از میان رفت، اما این سه هزار لیره به ایلخانی بختیاری پرداخته می‌‌شد.

این قرار دادها تا دوره حکومت رضا شاه پایدار بود و خوانین بختیاری از مزایای آن بهره مند بودند. به همین سبب می توان آن ها را شریک و همکاری با شرکت نفت و هماهنگ با منافع اقتصادی نفت دولت انگلستان در ایران به شمار آورد.

بسیاری بر این باور بوده اند، اگر چه صمصام السلطنه نخست وزیر بود ولی توان راستین در دست سردار اسعد بختیاری برادر صمصام بود و براستی هدایتگر و سکان دار کابینه سردار اسعد بوده است. هر چند که صمصام السلطنه از سردار اسعد بزرگتر بود ولی در برابر دیدگاه های برادرش گردن می نهاد و او فرنشین کابینه بود.

 

 کابینه صمصام السلطنه در بایسته هایی روی کار آمد که گرسنگی، خشک سالی و نایابی، بیماری حصبه، بیمناکی شهرها و راه ها، تنگدستی روی کار آمد که گرسنگی و نایابی(قحطی) بر سراسر کشور سایه انداخته بود. پیامدهای جنگ جهانی نخست نیز این چگونگی و جایگاه ناتوان پدیدار گردید.

از طرف دیگر اعطای مقامات دولتی به سران بختیاری با توجه به عملکرد منفی آنان در دولت اول صمصام‌السطنه، و مخالفت احزاب سیاسی و جراید وابسته، اعتراضاتی را به دنبال داشت. اعتراضات تا آنجا پیش رفت که مردم در تلگراف‌خانه‌ها متحصن شدند، و همچنین اعضای کابینه‌ی مهاجرت از استانبول بازگشتند و هم‌صدا با مردم خواستار برکناری صمصام‌السلطنه از احمدشاه شدند. عده‌ای از مخالفان صمصام‌السلطنه به رهبری سیدحسن مدرس، در حرم حضرت عبدالعظیم دست به تحصن زدند و مدرس خواستار عزل صمصام‌السلطنه و جایگزینی وثوق‌الدوله شد. احمدشاه ضمن موافقت با خواست متحصنان، و درخواست بازگشت به تهران، از صمصام‌السلطنه خواست تا استعفا دهد..[5] صمصام‌السلطنه در حواب به احمدشاه می‌گوید، ما استعفا نمی‌دهیم و شما ما را معزول کنید و سپس مستقیما از دربار به هیئت دولت رفت و جریان را به اطلاع اعضای کابینه رساند (26 شوال 1336). صمصام‌السلطنه به نظمیه و قزاق‌خانه هم دستور لغو حکومت نظامی را که چندان هم رعایت نمی‌شد داد. به علاوه الغای کاپیتولاسیون و لغو امتیاز لیانازوف روسی را تصویب و اعلام کرد.[6]

اهالی تهران نیز دسته دسته به معترضان مذکور پیوستند. به دنبال آن کابینۀ صمصام السلطنه سقوط کرد و در سال 1337 هجری (۱۲۹۸ ش) میرزا حسن وثوق الدوله روی کار آمد. این صاحب منصب در دوازدهم ذیقعده این سال قراردادی را با «سرپرسی کاکس»، وزیر مختار انگلیس منعقد کرد که بر اساس آن اختیارات کاملی به دولت بریتانیا داده می شد و امور مهمی چون گمرکات، بانک ها، معادن، کشتیرانی در رودخانه کارون و نیز اجازۀ ورود نیروهای انگلیسی به ایران را در بر می گرفت.این قرار داد به قرار داد ۱۹۱۹ شهرت دارد.

جراید ملی هم به افشاگری پرداختند. سرانجام وثوق الدوله از سمت خود استعفا کرد و کابینۀ مشیرالدوله تشکیل شد که روی موافقت به قرارداد مذکور نشان نداد. افکار عمومی نیز اجازۀ اجرای این قرارداد اسارت بار را نداد و این مقاومت ها به لغو آن منجر شد.

 

اوضاع امنیتی و سیاسی فارس

مخبر السلطنه از سال ۱۲۹۱ ه ش به مدت سه سال (۱۲۹۴ش) والی فارس بود. .(  در 27 رمضــان 1333 ق.ه 8 /اوت 1915 م انگلیسی ها بوشهر را اشغال کردند.  مخبرالسلطنه بـا رعایـت رویـه عمـومی دولـت مرکزی به اقـدامات انگلیسـی هـا اعتـراض نمـود و بـا اطمینان از حمایت عمـومی در فـارس در مقابـل آنـان ایستادگی کرد . این ایستادگی تا به آنجا ادامه یافـت کـه انگلیسیها هدف اولیـه خـود از اشـغال بوشـهر را، کـه وادار کردن دولت مرکزی ایران به همراهی بـا خـویش بود، کنار گذاردند و این هدف را به عزل مخبرالسـلطنه تغییر دادند .  در چنین شرایطی به اشاره مستوفی الممالک (نخست وزیر )، مخبرالسلطنه حاضر بـه کنـا ره گیـری از ایالت فارس شد ( خیراندیش،1373 :157-155)

پس از برکناری مخبر اسلطنه صولت الدوله ی قشقایی عملا به مقتدر ترین چهره ی سیاسی جنوب تبدیل شده بود که با همکاری قوام الملک امور جنوب را اداره می کرد. سعی صولت الدوله ی قشقایی بر این بود که در عین همسویی با سیاست حکومت مرکزی که بیطرفی بود حتی الامکان انتظارات ملّیون را نیز برآورده سازد و در عین حال ضمن خنثی کردن تلاش های مخالفین و رقبای داخلی و خارجی خود در جنوب قدرت خود را هم در ایل قشقایی افزایش دهد.

 مسئله ی دیگر این بود که هنوز نتایج جنگ‌(اول جهانی) و سنگینی کفه ها در صحنه ی سیاسی مشخص نشده و کشمکش و رقابت طرفداران متحدین و متفقین در سطح کشور و دولت ایران ادامه داشت از این رو صولت الدوله ی قشقایی نمی توانست باموضع گیری صریح به نفع یک طرف دست خود را از لحاظ سیاسی ببندد. بنابراین از طرفی خود را همسو با دولت بی طرف نشان می داد و از سوی دیگر به بعضی از بستگان خود دستور میداد که به مجاهدین جنوب کمک برسانند ولی در کل سیاست انتظار را در پیش گرفته بود.[7]

 

سِر پِرسی سایکس در کنار عبدالحسین میرزا فرمانفرماسر پرسی سا یکس و فرمانفرما

حکومت فرمانفرما در فارس و صولت الدوله

 

عبدالحسین فرمانفرما - پس از صدور فرمان مشروطیت در کابینهٔ موقت سلطانعلی وزیرافخم به وزارت عدلیه منصوب شد و این سمت را در کابینهٔ علی‌اصغرخان اتابک حفظ کرد. او در کابینهٔ ناصرالملک و سعدالدوله عهده‌دار وزارت داخله بود و در کابینه‌های اول و دوم تنکابنی سمت وزارت عدلیه داشت. در کابینه‌ اول حسن مستوفی که در سوم امرداد ۱۲۸۹ تشکیل شد به وزارت داخله رسید.[8] اما کمتر از دو ماه بعد بر سر اختلاف میان ایل قشقایی و ایل بختیاری در فارس و درافتادن با حاج آقا مجتهد نماینده این ایالت و اینکه ناصرالاسلام نماینده گیلان او را استیضاح کرده بود، استعفا داد.[9] در ترمیم کابینه مستوفی الممالک در هشتم آبان همان سال وزیر جنگ شد که تا پایان این کابینه در اسفند همان سال بر سمت خود باقی ماند. نخستین قانون نظام وظیفه ایران را او پیشنهاد کرد. بنابراین قانون، از هر سی خانوار عشایر یک نفر سوار برای قشون گرفته می شد و تا سه سال می بایست در اختیار وزارت جنگ باشد اما با پایان دوران وزارتش، سپهدار تنکابنی که در دولت بعدی علاوه بر نخست وزیری، وزارت جنگ را نیز بر عهده داشت، این لایحه را از دستور کار مجلس خارج کرد. طرح تشکیل نخستین مدرسه نظام در ایران نیز در وزارت جنگ او تهیه شد اما با پایان عمر وزارتش هیچگاه در دستور کار مجلس قرار نگرفت.

فرمانفرما از نیمه سال ۱۲۹۰ حاکم فارس شد تا اینکه سال بعد جای خود را به مخبرالسلطنه هدایت داد. در یازدهم اردیبهشت ۱۲۹۴ عین‌الدوله او را به عنوان وزیر داخله کابینه خود به مجلس معرفی کرد.فرمانفرما بر سر اغتشاشات کرمانشاه آماج اعتراض نمایندگان مجلس شد که سرانجام در پانزدهم تیر همان سال، دولت عین الدوله را به استیضاح کشیدند. عین الدوله و اعضای دولتش جلسه استیضاح را به حالت قهر ترک کردند و استعفا دادند. فرمانفرما در زمان فترت میان دوره‌های سوم و چهارم مجلس شورای ملی خودش تشکیل کابینه داد و علاوه بر ریاست وزرا، وزارت داخله را نیز بر عهده گرفت. این کابینه پس از یک ماه و نیم سقوط کرد و سپهسالار تنکابنی مأمور تشکیل کابینهٔ جدید شد.

 

تشکیل تفنگداران انگلیسی در جنوب ایران (South Persian Rifles)

در طول جنگ ‌جهانی اول ایران عملا به عرصه تهاجم نظامی و سیاسی و تبلیغاتی نیروهای روس، انگلیس، آلمان و عثمانی تبدیل شده بود. کنسولگری‌های اروپا در شهرهای ایران به دژهای مسلح بیشتر شباهت داشتند تا اقامتگاه‌های نمایندگان سیاسی. از کنسولگری روس ۲۰۰ قزاق و ۵۰ سرباز پیاده، از کنسولگری انگلیس ۱۰۰ سرباز انگلیسی و ۵۰ سرباز هندی و از کنسولگری آلمان ده‌ها نظامی آلمانی محافظت می‌کردند. در سال ۱۲۹۳ش ایران به آینده‌ای مبهم و نومیدانه به خاطر اشغال کشور توسط نیروهای بیگانه تن داده بود. انگلیسی‌ها و روس‌ها در این سال که سال آغازین جنگ اول جهانی بود، با رؤسای قبایل مراوده مستقیم داشتند، بر راه‌های اصلی کشور نظارت می‌کردند و در شهرهای شمالی و جنوبی ایران سربازخانه داشتند.در خرداد ۱۲۹۴ قوای روس به سوی تهران به راه افتادند و در ماه مرداد قوای انگلیس بوشهر را به اشغال خود درآوردند. در ماه شهریور رئیسعلی دلواری در جریان مقاومت دلیرانه تنگستانی‌‌ها در برابر پیشروی نظامیان انگلیسی به شهادت رسید.

 

اقدامات آلمانی‌ها، به ویژه تحریکات واسموس، مأمور آلمانی در میان ایلات جنوب ایران، با توجه به زمینه‌ها و گرایش‌های شدید ضدانگلیسی در این ناحیه، منافع سیاسی و اقتصادی انگلستان را در نواحی جنوب ایران به خطر افکنده بود؛ چندان که در پایان سال ۱۹۱۵م حتیٰ یک انگلیسی در شهرهای اصفهان، شیراز، یزد و کرمان باقی نمانده بود

قتل کنسول‌یار انگلیس در شیراز و سرکنسول آن کشور در اصفهان و دستگیری برخی دیگر از اتباع انگلیسی، نمونه‌هایی از این تحریکات است

در ۱۱ اسفند ۱۲۹۴ش- ورود نظامیان انگلیس به جنوب و تشکیل تفنگچیان جنوب ایران معروف به «پلیس جنوب» شکل گرفت . انگلیس ها با ارسال نامه اى به وزارت امور خارجه ایران ژنرال سِرپرسى سایکس را براى ریاست قوایى که قرار بود تحت فرماندهى افسران انگلیسى در جنوب ایران تشکیل شود معرفى کردند.

سِرپرسى سایکس که قبلاً در سمت کنسول انگلیس در کرمان و بلوچستان و سرکنسول و مامور دولت هند در خراسان ماموریت هایى را انجام داده و به اوضاع و احوال ایران آشنایى کامل داشت با وظایف مهم و اختیارات وسیع به ایران اعزام شد و به همراه تعدادى از افسران انگلیسى و هندى در مارس ۱۹۱۶(۱۳۳۴ه ق) در بندرعباس پاى به خشکى نهاد و کار خود را با سربازگیرى در این بندر شروع کرد. بعد به کرمان رفت و ستاد عملیاتى خود را چندى در آنجا تشکیل داد و در ادامه این راهپیمایى از طریق یزد و اصفهان و سربازگیرى در این شهرها راهى شیراز شد.

 

اهداف انگلستان از تاسیس پلیس جنوب در ایران

در آنزمان کشورهای درگیر جنگ هر یک به شکلی مناطقی از خاک ایران را عرصه جولان خود قرار داده بودند. روس‌ها در شمال، عثمانی‌ها در غرب، انگلیسی‌ها در جنوب و جنوب شرقی و آلمانی‌ها به طور پراکنده در مرکز ایران و نواحی دیگر فعالیت می‌‌کردند. فعالیت این نیرو‌ها در شهرهای مختلف ایران در حالی جریان داشت که دولت وقت ایران ـ کابینه مستوفی‌الممالک ـ بی‌طرفی خود را در جنگ اعلام کرده بود.دولت انگلیس نقشه خود را در تاریخ ۱۶ مارس ۱۹۱۶ میلادی برابر با ۶ اسفند ماه ۱۲۹۵ شمسی  )و ذیقعده ۱۳۳۵ هجری و قمری به اجرا در آورد. سرتیپ سایکس با ماموریتی برای جنوب ایران به همراه دسته ای از افسران انگلیسی و هندی و دو توپ قدیمی سر پر در بند عباس پای به خشکی نهاد.هدف از این ماموریت رسما و به گفته خود سرتیپ سایکس انگلیسی " ایجاد نیروئی بود ( از افراد محلی ) به منظور احیای نظم و قانون در خدمت منافع دو دولت روسیه و انگلستان " ! ولی واقعیت آن بود که دولت انگلیس برای عملی ساختن قرارداد (تقسیم ایران بین انگلیس و روس) ۱۹۱۹ برای جدا کردن و خود مختاری فارس نقشه کشیده بود و فرمانفر والی این منطقه برای حکومت آن در انگلستان تصمیم گرفته شده بود و نیروز جنوب برای حمایت و حفاظت از این برنامه تهیه و به اجرا گذاشته شده بود.

هنگامى که نهضت ضداستعمارى ایلات و عشایر جنوب منافع امپراتورى بریتانیا را مورد تهدید قرار داد و راه ارتباطى بوشهر- شیراز به داخل کشور معروف به راه شاهى به روى انگلیسى ها بسته شد و قیام افسران ژاندارمرى فارس و دستگیرى و تبعید انگلیسیان مقیم شیراز بزرگترین لطمه را به حیثیت و اعتبار این امپراتورى وارد آورد، دولتین روس و انگلیس در مخالفت با نیروى ژاندارمرى تحت فرمان سوئدى ها که آشکارا از آلمان جانبدارى مى کردند توافق کردند که با انحلال واحدهاى ژاندارمرى براى ایجاد امنیت و حفظ منافع امپراتورى بریتانیا در جنوب ایران که حوزه هاى نفتى را نیز شامل مى شد سپاهى از افراد محلى زیر نظر افسران انگلیسى تشکیل شود و در مناطق شمال و غرب ایران نیز همچون گذشته بریگاد قزاق زیر فرمان فرماندهان روسى عهده دار این مسئولیت باشد!

براى تامین هزینه این هر دو نیرو بین لندن و پتروگراد توافق شد که وجوهى به نام مورا توریم (استمهال) اختصاص یابد بدین معنى که دولتین مذکور براى وصول اقساط بدهى ایران که از درآمد گمرکات کشور حاصل مى شد به این دولت مهلت بدهند و در عوض از محل این درآمد، ماهیانه دویست هزار تومان در اختیار دولت ایران بگذارند (در مقابل قروضى که سلاطین قاجار از دولتین روس و انگلیس مى گرفتند و صرف عیاشى هاى خود مى کردند گمرکات ایران همواره در گرو این دو دولت بود) و پرداخت این وجه را مشروط به این کردند که این مبلغ با نظارت کمیسیونى مرکب از پنج عضو «دو عضو ایرانى و سه عضو خارجىبه مصرف برسد که دولت ایران زیر فشار دایم التزاید روس و انگلیس به تشکیل چنین کمیسیونى که به کمیسیون مختلط شهرت یافت رضایت داد که تازه بعد از این موافقت وزارت امور خارجه ایران نامه اى از سفارتین روس و انگلیس دریافت کرد مبنى براینکه همه درآمدها و مخارج دولت ایران باید به تصویب کمیسیون مختلط برسد و هرگونه تغییر و تبدیل در سازمان نظامى ایران با اطلاع کمیسیون صورت بگیرد و چون وزارت خارجه ایران تصمیم گیرى در موارد مطروحه در این نامه را که خارج از وظایف خود مى دانست آن را نپذیرفت.

اندیشه تشکیل پلیس جنوب از مدت‌ها قبل در ذهن دولتمردان انگلیسی وجود داشت. دولت انگلستان در ۲۲ مهر ۱۲۸۹ یادداشت شدید‌اللحنی برای دولت ایران ارسال کرد و در آن سه ماه فرصت داد تا دولت ایران به اعاده نظم و امنیت در راه‌های بوشهر به شیراز و شیراز به اصفهان بپردازد و تهدید کرد چنانچه دولت ایران از عهده این کار بر نیاید انگلستان رأساً اقدام به تشکیل قوایی زیرنظر افسران و صاحب منصبان خود کرده، مخارج آن را افزایش ۱۰ درصدی تعرفه گمرک واردات بنادر جنوب و مالیات استان فارس تأمین خواهد کرد.

 در پاسخ به این یادداشت کابینه محمدولی‌خان تنکابنی (سپهدار) لایحه تشکیل نیروی ژاندارمری را به مجلس شورای ملّی ارایه کرد که به تصویب رسید، اما تشکیل ژاندارمری دولتی ایران زیرنظر افسران و صاحب منصبان سوئدی نتوانست خواسته انگلیسی‌ها را تأمین کند. با آنکه این نیرو توانست امنیت و آرامش را در جنوب ایران حکمفرما سازد، دولت انگلستان برنامه تشکیل نیروی جداگانه‌ای با فرماندهان انگلیسی را همچنان تا مرحله تأسیس پلیس جنوب دنبال کرد.

دولت انگلستان به سه دلیل عمده در سال‌های جنگ اول جهانی اقدام به تشکیل پلیس جنوب کرد:

۱ـ مبارزه با نفوذ خارجی‌های غیرانگلیسی به ویژه آلمانی‌ها و عثمانی‌‌ها در بخش جنوب ایران

۲ـ تأمین امنیت راه‌های جنوبی ایران برای تردد کاروان‌های تجاری و تدارکاتی و نظامی انگلیسی‌ها

۳ـ تأمین امنیت منابع نفتی ایران که تحت سلطه انگلستان قرار داشت.

انگلیسی‌ها زمانی اقدام به تأسیس پلیس جنوب کردند که مجلس شورای ملّی تعطیل بود و در فترت بین دوره سوم و چهارم قرار داشت. مجلس سوم در ۲۱ آبان ۱۲۹۴ متعاقب مهاجرت انبوهی از نمایندگان مجلس و دیگر فعالان فکری و سیاسی به خارج از کشور در اثنای جنگ جهانی اول تعطیل شده بود. این مهاجرت گسترده همراه با انحلال و فروپاشی احزاب سیاسی، نگرانی و هراس توأم با مخالفت دولت با بازگشائی مجلس، سرخوردگی از مشروطیت و بروز آشفتگی‌های اجتماعی و اقتصادی ناشی از جنگ جهانی، عواملّی بودند که مداخلات انگلیسی را در عرصه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ایران تشدید کرد. در چنین شرایطی پلیس جنوب شکل گرفت.

با ورود فرمانفرما به مقر حکومت خود، سرپرسى سایکس نیز به شیراز رسید و کار سربازگیرى را در این شهر شروع کرد و همراه با کنسول به دیدار فرمانفرما رفت و از وى خواست که به افراد ژاندارمرى ابلاغ کند که در «پلیس جنوب» نام نویسى کنند که فرمانفرما دستور قاطعى نداد و مانع نام نویسى افراد هم نشد.

 سرپرسى سایکس خود در این باره مى نویسد: «دولت ایران البته در این زمان با ما معاند نبود ولیکن با تحویل گرفتن ژاندارمرى از طرف ما موافقت نداشت، در نتیجه فرمانفرما نمى توانست به من اجازه این عمل را بدهد

نام نویسى ژاندارم هاى شیراز در نیروى پلیس جنوب امر سربازگیرى را سرعت بخشید و مردم به مراکز نام نویسى هجوم آور شدند که یکى از دلایل استقبال مردم به نام نویسى بلیه خشکسالى و شیوع قحطى و گرسنگى در شیراز بود.[10]

دشوارى هاى ناشى از تهیه آذوقه، بیکاران و افراد تهیدست شهر و روستا را براى دستیابى به معیشت بهتر به سوى خدمت در نیروى پلیس جنوب مى کشانید. دیگر از دلایل این استقبال آن بود که به مردم گفته شد «پلیس جنوب یک سازمان ایرانى است که براى استقرار نظم و امنیت جنوب کشور تشکیل شده و افسران انگلیسى این سازمان هیچ گونه نقشه جنگى ندارند و وظیفه آنها صرفاً تعلیم دادن به افراد ایرانى پلیس جنوب و سرپرستى این سازمان است[11]

افراد پلیس جنوب که تعدادشان همواره روبه  افزایش بود در پاسگاه هاى مختلف که در مراکز حساسى همچون کازرون، برازجان، آباده، ده بید، خان زنیان و غیره ایجاد مى شد استقرار مى یافتند و تحت تعلیم افسران انگلیسى و هندى قرار مى گرفتند.

به این ترتیب دولت انگلستان نیروی مزدوری از ایرانیان برای جدا کردن استان فارس فراهم می کرد.

استان فارس در آن زمان عبارت بود از منطقه بهبهان در استان فعلی خوزستان به علاوه تمام استان کوه گیلویه و بویر احمد فعلی به انضمام تمام استان بنادر جنوب فعلی و تمام استان فارسی فعلی و بخشی از استان چهار محال بختیاری. بنا بر این تمام بخش جنوب غربی ایران را در بر می گرفت. چون استان خوزستان که محل نفت ایران در دست شیخ خزعل ایرانی عرب تبار و وابسته به انگلیس بود، با این کار یعنی در دست گرفتن حکومت فارس، انگلستان جنوب ایران را در اختیار کامل داشت.

 

پیش از رسیدن سایکس به شیراز وزارت امورخارجه انگلیس به مارلینگ وزیرمختار خود در تهران دستور داد تا دولت ایران را زیرفشار بگذارد که فرمانفرما را که از دوستان نزدیک سرپرسى سایکس بود به حکمرانى فارس منصوب کند.

 

سر دنیس رایت دیپلمات کهنه کار انگلیسى دو کتاب «انگلیس ها در ایران» و «ایرانیان در میان انگلیس ها» از تالیفات او است، در یادداشت هایى زیر عنوان «عبدالحسین میرزا فرمانفرما، انگلیسى ها و جنگ جهانى اول» درباره سابقه دولتى سایکس و فرمانفرما مى نویسد:

«در ۱۸۹۳م (۱۳۱۱ ق) ستوان پى ام سایکس (سرپرسى سایکس بعدى) از نگهبانان سوار دوم در سفر به هندوستان از طریق کرمان در این شهر با فرمانفرما والى ایالت ملاقات کرد و سه روز به عنوان مهمان او در آنجا اقامت کرد. در اوایل سال ۱۸۹۵ سایکس همراه با خواهرش (الا) براى گشودن نخستین کنسولگرى بریتانیا در کرمان به آنجا بازگشت. او سپس دوستى بسیار صمیمانه اى را با فرمانفرما آغاز کرد. دوستى فرمانفرما بیست سال بعد در طول جنگ بزرگ ارزش عظیم خود را ثابت کرد[12]

سپهسالار به خواست انگلیس گردن نهاد و جاى فرمانفرما دوست صمیمى سرپرسى سایکس را که به تازگى به حکومت کرمان برگزیده شده بود با نصرت السلطنه والى فارس که به جانشینى مخبرالسلطنه انتخاب و تا این تاریخ به محل ماموریت خود نرفته بود عوض کرد!

 سر دنیس رایت در همین مقاله درباره اهمیت این انتصاب مى نویسد: «... بریتانیایى ها براى این امر به شدت فشار مى آوردند، زیرا خواستار فردى طرفدار متفقین در آنجا بودند تا به اوضاع خصمانه و آشفته اى که در آن زمان در ایالت فارس حکمفرما بود، فیصله دهد  به علاوه برنامه اصلی دولت انگلیس برای جدایی فارس را نیز از طریق وی عملی نماید.

همزمان با شکل گیری پلیس جنوب، نظامیان روسیه تا اصفهان پیشروی کردند و این شهر را نیز به اشغال خود درآوردند. همزمان کرمانشاه نیز از سوی قوای روس اشغال شد. کمیته دفاع ملّی در بهار سال بعد به بغداد و کاظمین منتقل شد. در این هنگام نیمه شمالی کشور کاملاً تحت کنترل روسیه قرار داشت، سفیر عثمانی اسیر شده بود و مهاجران ایرانی از کشور اخراج شده بودند.

کنسول یار بریتانیا که یک هندى بود در سپتامبر ۱۹۱۵(۱۲۹۴ش) به قتل رسیده بود، بانک شاهى تحت مالکیت بریتانیا غارت شده بود و بدتر از همه در ماه نوامبر سرکنسول و اعضاى کنسولگرى بریتانیا و برخى دیگر از اتباع انگلیسى را دستگیر کرده و به اسارت به سواحل جنوب برده بودند. در مه ۱۹۱۶ مارلینگ گزارش داد که شاه با اکراه با تعویض عموى محبوب خود (نصرت السلطنه عموى احمدشاه بود) با فرمانفرما به عنوان والى فارس موافقت کرده است به شرط آنکه عموى او والى کرمان شود...» [13]

تلگراف سفیر انگلیس در تهران به لندن در مورد انتخاب فرمانفرما به شرح زیر است:

از : سر جی . بارکلی .   (Sir G. Barcklay)"

به : سر ادوارد گری .    (Sir Edward Grey)

۱۵ دسامبر ۱۹۰۸ -  تهران   - تلگراف شماره ۴۳۸ (۴۳۸۴۹)

«موضوع انتخاب فرمانفرما به استانداری فارس:

سوابق فرمانفرما تا سال ۱۹۰۶ بهیچوجه خوب نبود , ولی در حال بهتر شدن است .

انتخاب او به عنوان استاندار فارس بنظر من می تواند بهترین فرصتی باشد که بطور نسبی امنیت و آرامش را در استان فارس بر قرار کرد . در حال حاضر فرد محکم تر و با جربزه تری از او سراغ نداریم که در این شغل گمارده شود .                                   

ممکن است و امید میرود که فرمانفرما مورد قبول مردم قرار گیرد . وضع رفت و آمد مال التجاره به خاطرراهزنی هائی که در جاده ها رخ می دهد , تقریباً بصورت راکد در آمده است و استاندار فعلی نتوانسته است در این راه قدم مثبتی بردارد و با شکست روبرو شده است. من با اصرار فرمانفرما را وادار کردم مقام استانداری را که به او پیشنهاد شده است قبول کند و به او اطمینان دادم که اگر کارش را درست انجام دهد , سفارت انگلیس پشتیبان او خواهد بود».

هم زمان با این وقایع عبدالحسین میرزا فرمانفرما   به درخواست  و توصیه سفارت انگلستان حاکم فارس گردید. وی  در مدتی که حاکم فارس بود در فکر منافع بریتانیا بود. وی به همین دلیل شروع به سرکوب بزرگان فارس نمود که از جمله میتوان به نایب میرزا و اسدخان و امامقلی خان را به توپ بست وی برای . ایجاد نفاق در بین مردم فارس خانهای طوایف را به جان هم انداخت و رئیس قبیله را به جان رئیس قبیله دیگر می . ( انداخت قهرمانی ابیوردی،  311-307 :1371)

صولت الدوله که در سرکوب قیام شیراز با قوام الملک همکار و متحد شده بود برای جلوگیری از ورود فرمانفرما نیز  با وی یک دل و یک رای شد. انتصاب فرمانفرما به حکومت فارس با مخالفت صولت الدوله و ابراهیم قوام الملک روبرو شد. زیرا از یک سو صولت الدوله از پرداخت پیشکشی موردنظر فرمانفرما خودداری کرده بود و از دیگر سو انتصاب محمد ولی خان – سردار معتضد – که از حسن شهرت چندانی برخوردار نبود، به نیابت حکومت فارس و اعزام به شیراز موجب تشکیل اتحادیه ای علیه فرمانفرما شد» .[14]

صولت الدوله، قوام الملک و فتح الملک -فرمانده ژاندارمری- بر ضد فرمانفرما متحد شدند. در حالی که فرمانفرما با کلنل اچ. ای.گاف، قنسول جدید انگلیس در شیراز، عازم این شهر بود، از سوی اتحادیه ی صولت الدوله، قوام الملک و فتح الملک اولتیماتومی دریافت کرد مبنی بر این که به علت طمع ورزی سردار معتضد و تمایلات مشابه فرمانفرما، حاکم جدید نمی تواند وارد شیراز شود اما با ورود قنسول مخالفتی ندارند [15].

علت مخالفت با فرمانفرما بیش  تر از این امر ناشی می شد که آن ها ورود یک نیروی انگلیسی و تأسیس نیروی انتظامی تحت فرماندهی انگلیسی ها را آن چنان که قرار بود در پی ورود والی صورت گیرد، موجب از دست رفتن قدرت و اعتبار خویش می دانستند.

عین السلطان در این مورد چنین نوشته است:«در شیراز قوام الملک جوان با صولت الدوله سردار عشایر (این لقبهاى امیر افشار یا سردار عشایر یا سردار صولت و غیره را خودشان به خودشان داده‌اند.) و یاور فتح الملک متفق شده سردار معتضد نایب الایاله را توقیف نموده‌اند و مشغول رتق و فتق امورات شیرازند. شاهزاده فرمانفرما از قریه ده بید چند منزلى شیراز آنچه تلگرافات به آنها مى‌کند. نتیجه حاصل نمى‌شود. لهذا به‌سمت آباده مراجعت نموده از طهران تکلیف مى‌خواهد. جنرال سایکس ١٩ سنبله از یزد وارد اصفهان مى‌شود. مشار الیه را با جلال و جبروت تمام وارد شهر مى‌کنند و شاهزاده یمین السلطنه حاکم مهمانى مفصلى مى‌کند (چون جنرال سایکس  از آنجا عازم شیراز است یحتمل دولت به فرمانفرما حکم کند با او برود. آیا عده آنها کافى باشد بروند یا نه.)  قوام الملک، صولت الدوله ، ماژر فتح الملک با عموم مردم متفق شده سردار معتضد را حبس کردند. فرمانفرما را راه ندادند.» [16]

فرمانفرما با نیروى خود یعنى محافظین شخصى که به تعداد دویست نفر با دو مسلسل سنگین بودند در فصل تابستان به اصفهان رسیده بود. در آنجا قونسول جدید انگلیس سرهنگ دو- ح. گوق - با ناظم بانک و عده‌اى از مأمورین تلگرافخانه که مأمور گشایش مجدد ادارات خود در شیراز بودند نیز باو پیوستند. حضرت اشرف(فرمانفرما) نمایندۀ(معاون) خود را براى انجام مهام امور بشیراز فرستاده بود. این شخص (سردار معتضد نایب الایاله ) داراى سابقه بدو مشهور به فساد اخلاق بود. وى دست به تعدیاتى زد و به عبارت روشن قُلُق‌هائى (رشوه هایی) گرفت که ارتکاب آن در آنزمان بکلى برخلاف مصلحت و عقل بوده است.

در همین اوان صولت در قمیشه با فرمانفرما  و سرهنگ گاف کنسول جدید انگلیس ملاقات نمود. وى بطوریکه ملاحظه کرد با او خوب رفتار نشد و از وى احتراماتى که لازم بود بعمل نیامد و به علاوه چون وى مایل نبود که مبلغ ده هزار لیره‌اى که حضرت اشرف (فرمانفرما) بعنوان تعارف یا حق الورود انتظار دریافت آن را داشت تقدیم کند بهمین سبب منصب ریاست ایل قشقائى باو اعطا نشد. انتخاب فرمانفرما به حکمرانى فارس با مخالفت اسمعیل خان سردار عشایر (صولت الدوله) رئیس ایل قشقایى روبه رو شد  و او در بازگشت به شیراز ابراهیم قوام الملک نایب الحکومه فارس و دیگران را ترغیب کرد که جبهه مخالفى علیه والى جدید تشکیل دهند!

در پی این حوادث فرمانفرما از ده بید به آباده بازگشتتند و منتظر اقدامات حکومت مرکزی شدند. تا این که با جدایی فتح الملک از اتحادیه ی مزبور و ملاقات وی با فرمانفرما در آباده از یکسو و اطمینان دادن فرمانفرما به صولت الدوله و قوام الملک مبنی بر عزل سردارمعتضد از نایب الایالگی موجب شد که آنان حکومت فرمانفرما را بپذیرند . این در حالی بود که با سقوط کابینه ی سپهدار اعظم و حکومت فرمانفرما نیروهای پلیس جنوب نیز وارد فارس شدند.انگلیسی ها درباره ی صولت الدوله نظر چندان مساعدی نداشتند اما از آن جاکه پلیس جنوب هنوز قدرت کافی نداشت با هماهنگی فرمانفرما به جلب نظر صولت الدوله پرداختند.[17]

واداشتن فرمانفرما به شناسایی حق حاکمیت صولت الدوله بر قشقایی ها، نوعی پیروزی برای صولت الدوله به شمار می آمد. زیرا با وجود مخالفت فرمانفرما مشخص شد که قدرت و اقتدار وی در ایل قشقایی مستحکم است. بنابراین وى فورا به شیراز مراجعت نموده و مصمم گشت که باعث اغتشاش گردد.

در نتیجه وقتى فرمانفرما به ده بید رسید مستحضر شد که نماینده و معاون او توقیف شده و اگر او هم جلوتر برود مورد حمله و هجوم نیروهاى متحدۀ صولت، قوام و ژاندارمرى خواهد گردید. چون در ده بید هیچگونه سازوبرگى وجود نداشت حضرت اشرف به آباده عقب‌نشینى نموده و در آنجا وارد مذاکرات شد که در نتیجه آن آخر کار اکثریت دشمنان را بخود جلب نمود. نتیجه‌اى که از این عمل عائد شد آن بود که او دوباره بطرف شیراز حرکت نموده و در ماه اکتبر بآنجا رسید. در یک منزلى شیراز قوام از او استقبال نمود. صولت هم با حال عبوسى به قبیله خود رفت»[18]

فرمانفرما  در شانزدهم اکتبر ۱۹۱۶/ ۲۴ مهر ۱۲۹۵ در حالى که قوام و جمعى از معاریف و اعیان شهر تا چند کیلومترى به استقبالش آمده بودند به شیراز ورود کرد و سردار عشایر بدون تظاهر به هرگونه احترام به حکمران جدید از شیراز خارج شد و به میان قبیله خود رفت.

 با ورود فرمانفرما به مقر حکومت خود در فارس - سرپرسى سایکس نیز به شیراز رسید و کار سربازگیرى(برای پلیس جنوب) را در این شهر شروع کرد و همراه با کنسول به دیدار فرمانفرما رفت و از وى خواست که به افراد ژاندارمرى ابلاغ کند که در «پلیس جنوب» نام نویسى کنند که فرمانفرما دستور قاطعى نداد و مانع نام نویسى افراد هم نشد. سرپرسى سایکس خود در این باره مى نویسد: «دولت ایران البته در این زمان با ما معاند نبود ولیکن با تحویل گرفتن ژاندارمرى از طرف ما موافقت نداشت، در نتیجه فرمانفرما نمى توانست به من اجازه این عمل را بدهد[19]

سایکس فرمانده پلیس جنوب در شرح وقایع زمستان سال ۱۹۱۷ م(برابر با ۱۳۳۵ ه ق ۱۲۹۶ خ) می نویسد:«پس از مرگ تأسف‌آور قوام الملک، پسر او بعد از تحکیم و بهبود موقعیت خود در شیراز به گشایش روابط دوستانه با دشمن دیرینه و اجدادى خود صولت الدوله رئیس طائفه قشقائى که از شخصیت‌هاى مبرز در جنوب ایران بود پرداخت.

 

«دولت ایران در مـاه رجـب 1336 ق.ه / آوریـل 1918م پلیس جنوب را مردود اعلام کرد و آن را نیرویی بیگانه شمرد و خطری بـرای اسـتقلال ایـران دانسـت، دولـت ایران خواستار آن شد که آن نیرو از خاک ایران برچیده شود در نتیجه احساسات ضدانگلیسی در ایالت فـارس نضج گرفـت . اسـتقرار گـروه هـای کثیـری از سـربازان انگلیسی و هنـدی در ایـران، احساسـات ناسیونالیسـتی شدیدی برانگیخت، اعدام نفرات فراری پلیس جنـوب، بازداشت و تبعید آشوبگران سیاسی توسط انگلیسی هـا، برکناری سـریع مـأمورانی کـه نسـبت بـه بریتانیـا نظـر مســاعدی نداشــتند و فشــارهایی کــه بــرای انتصــاب آنگلوفیلها به وزارت بر شاه وارد می آوردند از عواملی بود که به انزجار شدید انجامیـد ( » رایـت، 1357 :206- .( 203

جود پلیس جنـوب در فـارس کـه مغـایر اسـتقلال و تمامیت ارضی وطن بـود و فجـایع و مظـالم بـی شـمار مقامات انگلیسی، خشم دموکرات ها و ناسیونالیست های فارس را شدیداً علیه انگلیسـی هـا برانگیخـت و اقشـار مختلـف مـردم را بـه صـفآرایـی و مبـارزه در برابـر استعمارگران ناگزیر ساخت . حاج شرفه واعظ شهیر که سیدی جلیل القدر و آزاده بود و از طرفـداران صـ ولت- الدوله به شمار می رفت، در مسجد نو بر فـراز منبـر در مقابل انبوه مردم، مکتوب هیجان انگیز صولت الدولـه را قرائـت کـرد . در نتیجـه احساسـات ضـداجنبی آنـان را تحریک و سپس قاطبـه مـردم را بـه اتحـاد و ترقـی و تشــکل بــرای مقابلــه بــا دشــمن غــدار دعــوت کــرد  243 44- :1365 ،فراشبندی(

همکاری آزمایشی صولت الدوله با پلیس جنوب

فرمانفرما ولی تازه وارد فارس، توانست آقای بریستو نایب کنسول انگلیس در شیراز را برای اولین بار برای صحبتهای مقدماتی به اردوی صولت الدوله در "جیره" بفرستد.اولین موافقنامه بین صولت الدوله و کنسولگری در تاریخ ۶ ماه مه ۱۹۱۷ میلادی(اردیبهشت ۱۲۹۶ش- رجب ۱۳۳۵ق) به امضاء رسید.

بر اساس این مواقتنامه صولت الدوله مسئول سراسر جاده بوشهر ـ شیراز شد و قرار شد که مبلغ سی هزار لیره برای مخارج تفنگچیانش به وی پرداخت شود. این قرار و مدار برای یک دوره ازمایشی سه ماهه بود. سایکس فرمانده پلیس جنوب انگلیسی ها، از امضائ این موافقت نامه بسیا رخشمگین بود ، چون بدون مشورت با او این قرار داد نوشته شده بود. او می گفت که بخشهائی از این جاده هنوز در اختیار پلیس جنوب است. در نتیجه صولت ترغیب شد که موافقتنامه دیگری با سا یکس و گاف در ۲۴ ماه مه نزدیک خان زنیان منعقد سازد.

 فرمانفرما اجازه داد که پلیس جنوب ایران پاسگاه های خود را با همکاری قشقائی ها در طول جاده کازرون ـ شیراز ابقاء نماید و ضمنا" ناصر الدیوان توسط صولت الدوله از کازرون اخراج و مانع از حمله قبایل خود به پلیس جنوب شود.[20] با این کار اولین اقدام بیرون کردن یکی از عناصر فعال و ضد انگلیس در منطقه بود که توسط قدرتمند محلی صولت الدوله انجام شد.

همچنبن، قراردادی بین صولت الدوله و بریستو در ۶ مه ۱۹۱۷ منعقد شد که بر اساس آن، صولت الدوله مسئولیت امنیت سراسر جاده  شیراز – بوشهر را عهده دار گردید و قرار شد مبلغ هزار لیره جهت تفنگچیانش به وی داده شود.»[21]

ژنرال سر پرسی سایکس و افسران

سرتیپ پرسی سایکس، پایه گذار و فرمانده قشون تفنگداران جنوب در میان افسران

پیاده شدن قوای نظامی انکلیس به  بندرعباس در فروردین ۱۲۹۵ ه.ش

یکى از اهداف سایکس در این ماموریت گشودن راه شاهى بوشهر، شیراز بود که از آغاز درگیرى ها رفت و آمد در آن توسط نیروهاى ملى قطع شده بود و قرار داشتن کازرون، برازجان و چغادک در مسیر این راه مانع از انجام این مقصود بود.!

خواجه عبدالله ناصردیوان با سابقه مبارزاتى درخشان علیه نیروهاى استعمارى انگلیس بر کازرون حکم مى راند. غضنفرالسلطنه ضابطى برازجان را داشت و چغادک اردوگاه تفنگداران شیخ حسین خان جاکوتاهى و زایر خضرخان اهرمى بود که این شخصیت ها از قدرت هاى بانفوذ محلى و از دشمنان سازش ناپذیر انگلیسى ها بودند و در این میان کازرون به علت قرار گرفتن در یک منطقه حساس و استراتژیک از اهمیت ویژه اى برخوردار بود و از این محل راه هاى منتهى به بوشهر و سواحل خلیج فارس به خوبى قابل کنترل بود و نخستین اقدام سایکس که با همکارى فرمانفرما صورت گرفت تسلط بر این منطقه بود.

چنانچه بعدا شرح خواهیم داد،: سایکس در خاطرات خود می نویسد«وقتى من (سایکس) به شیراز آمدم و متوجه شدم که بایستى با قشقایى‌ها جنگ کنم،.....» یعنی وی برای همین مقصود پلیس جنوب را تشکیل داده بود که قشقایی را منکوب و تسلیم انگلستان نماید.

وی بعد از تشکیل پلیس جنوب و آموزش و آماده سازی آن ها و زمانى که سایکس پلیس جنوب را براى حمله به کازرون آماده مى کرد و فرمانفرما (شریک و همفکر سایکس) براى تحریک ناصر دیوان هر روز به نوعى موجبات ایذاء او را فراهم مى آورد و براى صولت الدوله هم دردسرهایى را در منطقه ایجاد مى نمود، ناصر دیوان و صولت پیش دستى نمودند و متحداً به پاسگاه پلیس جنوب کازرون حمله ور شدند و نفرات آن را خلع سلاح کردند!سایکس با شنیدن این خبر نیرویى را به جانب کازرون حرکت داد که مبارزان کازرونى در دشت ارژن که اطراف آن را کوه هاى مرتفع کتل پیرزن و کتل دختر دربرگرفته و نفوذ به داخل دشت را براى مهاجمین دشوار مى ساخت جلو نیروى دشمن را سد کردند و با نبردى دلاورانه آنها را به عقب نشینى واداشتند!اشتباه سایکس در این حمله که به شکست پلیس انجامید در این بود که نیروى مبارزان کازرونى را بى اهمیت پنداشت و با قوایى اندک اقدام به حمله نمود و در عرصه پیکار به این حقیقت پى برد «که براى روبه رو شدن با این وضعیت نیروى عظیمى لازم است»۸ و بر آن شد که با آمادگى بیشتر این شکست خفت بار را تلافى نماید.

 فرمانده نظامی انگلیس و والی ایرانی فارس بدون توجه به استقلال کشور دست به سوی دولت دست نشانده انگلیس یعنی هندوستان شدند و نیروی کمکی برای سرکوب قشقایی ها درخواست ورود نیروه به ایران نمودند که با قوانین بین المللی و استقلال ایران در تضاد بود.

سایکس نیروى مستقر در شیراز را براى یک عمل تلافى جویانه کافى ندانست و از هند درخواست قواى کمکى نمود و در گزارش خود نوشت:«"بهار هنگامى که ایلات چادرنشین به اراضى مرتفع کوهستانى برمى گردند اگر قواى من تقویت نشود وضعیت خیلى خطرناک خواهد شد.» نیروى امدادى از هند رسید، اما سایکس که از برخورد با سلحشوران (قشقایی و کازرونی) دشت ارژن در هراس بود بر این شد که اگر بتواند از طریق دیپلماسى به سازشى دست یابد. ناصر دیوان اهل سازش نبود و بر این عقیده راسخ و استوار بود که: «تا جان در بدن دارم با دشمن مى جنگم تا او را از فارس برانم یا در این راه سر ببازم.»

 

 ولى صولت الدوله براى توافق با دشمن ابراز تمایل نمود و پس از رد و بدل کردن پیام هایى در ملاقاتى که در بیست و چهارم مه ۱۹۱۷/ دوم شعبان ۱۳۳۵ بین سایکس و گاف (کنسول انگلیس در شیراز همان کسی است که  در تلگرام خود به سفیر پیشنهاد کرد که جنوب ایران تحت نظام نایب‌السلطنگی شاهزاده فرمانفرما از کشور جدا شود.) با صولت الدوله در خان زنیان ۴۸کیلومترى شیراز صورت گرفت موافقتنامه اى بین طرفین به امضا رسید که بر مبناى آن صولت متعهد شد براى تامین امنیت در جاده شیراز- کازرون با «اس پى آر» همکارى کند. و اس پى آر پاسگاه هاى خود را در طول جاده ابقا نماید و ناصر دیوان به توسط او از کازرون خارج شود!

 سایکس نیز متقابلاً پذیرفت تا زمانى که صولت به تعهداتش پایبند است به سمت «ایلخانى» ایل قشقایى شناخته شود و براى نگهدارى تفنگچیان حافظ امنیت جاده ها مبلغى به او پرداخت گردد (که نامبرده این پول را نپذیرفت و مقرر گردید که این موافقتنامه براى سه ماه مورد آزمایش قرار گیرد و در صورت موفقیت تجدید شود. (که هرگز تجدید نشد)

رسیدن نیروى تقویتى براى «اس پى آر» از هند و پیروزى هاى متفقین در بین النهرین از جمله عواملى بود که سردار عشایر را به سوى سازش کشانید ولى پیدا بود که با خصومت دیرینه رئیس ایل قشقایى با انگلیسى ها این توافق پایدار نخواهد ماند.

نخستین نشانه بروز اختلاف صولت با مقامات بریتانیایى از عدم تجدید موافقت همه ظاهر شد که وقتى مهلت سه ماهه آن به اتمام رسید صولت حاضر به تجدید آن نشد مگر آنکه نماینده حکومت مرکزى آن را امضا نماید و سایکس هم مدعى شد که صولت تعهدات خود را به درستى انجام نداده و به ناصر دیوان اجازه داده است که به کازرون بازگردد.  سردار عشایر در اجراى توافقنامه منعقده با انگلیسى ها از ناصر دیوان درخواست نمود براى مدتى کازرون را ترک گوید و در گمارج که در پنج فرسنگى کازرون قرار دارد مسکن گزیند.

بنظر میرسد که ارتباط مستقیمی بین به رسمیت شناختن پلیس جنوب ایران از جانب کابینه و مصالحه صولت وجود داشت و ضمنا این کار به نفع وی بود. او انتظار داشت که فرمانفرما نیز پای موافقتنامه را امضاء کند. ولی فرمانفرما به دلایلی که طبق منابع انگلیسی، ناشی از حسادت بود، از امضائ آن خود داری و با توجه به سیاست و رویه او که بر اساس دسیسه و تزویر بود مسا محه میکرد. او برای استفاده های شخصی از تا ئید قرار داد خودداری کرد. فرمانفرما خود بانی و رابط این مذاکرات و امضاء قرار داد بود ولی به علت اختیارات زیادی که در این قرار داد در راه بوشهر وشیراز ـ  به صولت الدوله داده شده بود ناراضی بود. بدون شک قضیه پیچیده تر از اینها بود. سر انجام وی از تائید موافقت نامه سر باز زد و آن را رد کرد.

این قرار داد موقت بود و هر یک از طرفین به دنبال منافع خود بودند. حتی اگر این قرارداد موقت از نظر انگلیسیها برای حل مسائل مختاف پلیس جنوب ایران ندانیم ، نتیجه آن اینطور به نظر می رسد . در واقع یکی از نتایج آن تا حدودی این بود که رابطه فرمانفرما را با مقامات انگلیسی در شیراز بهم زد و قوام الملک را نیز بین طرفین بلا تکلیف کرد. سایکس می گفت اکنون که صولت الدوله "شاه " فارس محسوب میشود ، مورد حسادت فرمانفرما قرار گرفته است.! سایکس نیز متقابلاً پذیرفت تا زمانى که صولت به تعهداتش پایبند است به سمت «ایلخانى» ایل قشقایى شناخته شود و براى نگهدارى تفنگچیان حافظ امنیت جاده ها مبلغى به او پرداخت گردد (که نامبرده این پول را نپذیرفت[22]) . (سردار عشایر در اجراى توافقنامه منعقده با انگلیسى ها از ناصر دیوان درخواست نمود براى مدتى کازرون را ترک گوید و در گمادرج که در پنج فرسنگى کازرون قرار دارد مسکن گزیند.)

رسیدن نیروى تقویتى براى «اس پى آر» از هند و پیروزى هاى متفقین در بین النهرین از جمله عواملى بود که سردار عشایر را به سوى سازش کشانید ولى پیدا بود که با خصومت دیرینه رئیس ایل قشقایى با انگلیسى ها این توافق پایدار نخواهد ماند.

صولت الدوله پس از سه ماه متوجه شد که اشتباه کرده است، چون که او را متهم کردند که با پلیس جنوب که دولت آن را به رسمیت نمی شناخت همکاری کرده است، ضمنا متوجه شد که فرمانفرما که همراه و همکار انگلیسی ها ست از تایید قرار داد او با انگلیسی ها خود داری می کند. او در دامی افتاد که همه به اعتبارش لطمه وارد آورد و انگلیسی ها از این فرصت استفاده کرده و نیروی زیادی از هند وارد شیراز کردند. صولت بازی را باخت .

 انگلیسی ها دیگر عملا نیازی به نیروی وی نداشتند.!نخستین نشانه بروز اختلاف صولت با مقامات بریتانیایى از عدم تجدید موافقت نامه همه ظاهر شد که وقتى مهلت سه ماهه آن به اتمام رسید صولت حاضر به تجدید آن نشد مگر آنکه نماینده حکومت مرکزى(فرمانفرما) آن را امضا نماید و سایکس هم مدعى شد که صولت تعهدات خود را به درستى انجام نداده و به ناصر دیوان اجازه داده است که به کازرون بازگردد. بدین ترتیب فرمانفرما اداره "راه ها ی بوشهر ـشیراز "را از دست صولت الدوله خارج کرده و خود مسئول آن شد و احتمالا مبالغ مورد نیاز یا بودجه مربوطه نیز به ایشان پرداخت شده است . با این ترتیب بخش اول برنامه ریزی که همان گرفتن بودجه از انگلیس و اسقرار پلیس بود از طریق حاکم رسمی دولت یعنی فرمانفرما عملّی شد.

عامل دیگر که اختلاف فیمابین را تشدید کرد و به وقوع جنگ انجامید برخورد واحد هایى از پلیس جنوب مستقر در پاسگاه «خان زنیان» با افرادى از طایفه دره شورى ایل قشقایى بود که در نتیجه این برخورد تنى چند از دره شورى ها دستگیر و زندانى شدند و سیاه چادرهاى آنان مورد غارت سربازان هندى قرار گرفت که سردار عشایر در واکنش به این رویداد با چند هزار جنگجوى قشقایى از فیروزآباد مرکز ایل به محل اقامت دره شورى ها حرکت کرد و عملّیات جنگى گسترده اى بین قواى «اس پى آر» با افراد تحت رهبرى سردار عشایر درگرفت، ناصر دیوان هم به یارى وى شتافت [23]  

مخالفت صولت الدوله با پلیس جنوب و جنگ با نیروهای انگلیس

سایکس در فروردین ماه سال جدید در ملاقات خود با محمدعلی خان (کشکولی) می نویسد:« در آباده ما محمد على خان قشقائى را ملاقات نمودیم. نامبرده ادعا میکرد که براى انگلیس‌ها خدمات زیادى نموده و ازاین‌رو تقاضاى پول هنگفتى مینمود. من باین شخص اعتماد ننمودم و این عدم اعتماد من در سال ١٩١٨ که او برعلیه انگلیس‌ها حمله کرد بر من کاملا ثابت شد که درست بوده است. آباده شهر کوچکى است که در ١۵٠ میلى جنوب اصفهان یا تقریبا در نیمه راه شیراز واقع شده و بواسطه موقعیت و وسعت خود پس از شیراز مهمترین مرکز و پایگاه ما در فارس شد. اهالى آنجا که بین آنها عدۀ زیادى بهائى و دموکرات بودند هیچوقت با ما مناسبات دوستانه نداشتند.» [24]

صولت الدوله به موازات بسیج نیروهاى خود براى تصرف شیراز تلگراف‌هایى به پایتخت مخابره مى‌کرد که دال بر عدم شناسایى رسمى پلیس جنوب از طرف دولت ایران بود و از طرف دیگر در شیراز و نواحى دیگر فارس اعلامیه‌هایى از زبان روحانیون منتشر مى‌شد و مردم را به قیام علیه بیگانگان تهییج مى‌کرد. یکى از آن اعلامیه‌ها بدین قرار بود:

«اى مردم شیراز، اى مردم غفلت‌کار خفته، اى مردم نادان، اى مردم لامذهب و بى‌ناموس و تنبل از زنان پست‌تر مى‌باشید! خائنین را به قتل برسانید، دشمنان را در خانه‌شان بکشید، تمام دشمنان خارجى را به قتل برسانید» .[25]

قشقایى‌ها به رهبرى صولت الدوله که شاید از طرف بعضى از وزیران تقویت مى‌شد، عناصر قشقایى و دشتى، تنگستانى و کازرونى را براى فتح شیراز و راندن انگلیس‌ها و انحلال پلیس جنوب بسیج کرده بودند. این حوادث چنان وضع پیچیده و مبهمى در کشور به‌وجود آورده بود که هیچ دولتى بیش از چند هفته یا چند ماه نمى‌توانست بر سر کار بماند.

حمله‌ى صولت به شیراز و نهضت ضد انگلیسى مردم فارس، هرچند که به کارگردانى آلمان‌ها صورت گرفت، ولى به هر تقدیر یکى از صحنه‌هاى پرشور بروز احساسات ضد اجنبى در ایران است. قسمتى از اعلامیه‌ى صولت قشقایى که در تاریخ  ١١  شعبان  ١٣٣۶  قمرى برابر با اول خرداد  ١٢٩٧  شمسى صادر کرده است:

«من به همه اعلام مى‌دارم که قشون پلیس جنوب که در نزد حکومت ایران رسمیتى ندارد، باعث آن شده که قشقایى‌ها و ساکنین کازرون، دشتى، دشتستانى و سایر نقاط به موجب دستور دولت ایران براى دفاع از اسلام اقدام نمایند» .

یکى از اهداف سایکس در این ماموریت  استقرار پلیس جنوب، گشودن راه شاهى بوشهر، شیراز بود که از آغاز درگیرى ها رفت و آمد در آن توسط نیروهاى ملى قطع شده بود و قرار داشتن کازرون، برازجان و چغادک در مسیر این راه مانع از انجام این مقصود بود.! از شیراز تا بوشهر پاسگاه هایی با تفتگداران در خدمت سایکس تاسیس شد. یکی از این پاسگاه ها در خان زینان محل اطراق ایل دره شوری بود. درگیری صولت الدوله با نیروهای انگلیس از همین پاسگاه شروع شد..

سرپرسى سایکس فرمانده نیروهای تفنگداران جنوب در مورد در گیریش با صولت الدوله چنین نوشته است:«وقتى من (سایکس) به شیراز آمدم و متوجه شدم که بایستى با قشقایى‌ها جنگ کنم، دقت نمودم که با سردار احتشام برادر بزرگ‌تر و رقیب صولت الدوله طرح دوستى بریزم. او قبلا دو بار به ایلخانى منصوب شده بود ولى چون برادر کوچکترش لیاقت بیشترى نشان داده بود، او از مقام کنار رفته بود. از ابتداى خصومت، من به فرمانفرما  اصرار مى‌کردم صولت را معزول و برادرش را منصوب کند، ولى شاهزاده پیر و مکار مایل نبود رنجش تهران را فراهم سازد.

خوشبختانه دشمن(قشقایی ها-م) در  ١٩  ژوئن سیم تلگراف را قطع کرد و من توانستم موافقت فرمانفرما را در این تغییر و تبدیل به دست بیاورم. چه متوجهش ساختم که با قطع سیم، او در اجراى منافع حقیقى دولت، مطلق و آزاد است. وقتى این قضیه‌ى اساسى حل شد، قوام محققا تحت‌تأثیر دو ضربت سختى که به دشمن منفورش وارد شده بود، راضى به اتفاق با ما شد. فرمانفرما بالاترین هنر سیاسى خود را به کار زد، محمد خان کشکولى دشمن خونین (خونى) صولت با ششصد نفر همراهان خود وارد شد و پس از آن چیزى نگذشت (که) برادر ناتنى صولت به نام على خان او را ترک نموده به برادر تنى خود سردار احتشام پیوست در  ٢٩  ماه ژوئن به تپه‌اى که در یک میلى محیط شهر واقع بود و بر محوطه باغات تسلط داشت حمله شد و ما هم آنرا بتوپ بستیم. در حدود سى نفر به کازرونى‌ها تلفات وارد شد. در حالیکه بما هیچ آسیبى وارد نشد و بعلاوه ملاحظه شد که روحیه آنها هم خراب شده است.بزودى این تفنگ‌چیان که بایشان سهم بزرگى از نفائس و ذخائر انگلیسى و ثروت شیراز وعده داده شده بود، ولى تاکنون جز صدها نفر تلفات چیز دیگرى ندیده بودند شروع به تفرقه نمودند. قشقائیها هم حصه غارت بیشترى را انتظار داشتند شکایت کردند که جز تلفات سنگین اسب و نفرات در جنگ با انگلیس‌ها طرفى نه‌بسته‌اند. بعلاوه اینها بواسطه نگاهداشتن احشام و گوسفندان خود در سرزمین‌هاى پست که علف‌هاى آن‌رو با تمام گذارده بود هزاران راس از احشام خود را در اثر بروز امراض مسریه از دست دادند.بین قشقائیها و کازرونى‌ها هم بر سرخرمن‌هاى غارت شده نزاع دائم در جریان بود که باعث ریخته شدن خون‌هائى هم میشد. کازرونى‌ها هم با سایر متحدین و قسمت عمده‌اى از خود قشقائى‌ها عهدشکنى کرده و متفرق شدند. بدینطریق فساد و انحلال در بین آنها بروز نمود.».[26]

روایت جنگ قشقایی ها با انگلیسی ها از زبان پسر والی فارس فرمانفرما

فرمانفرما محمد ولی، پسر عبدالحسین میرزا  والی فارس است بنا به گفته سایکس پسران والی از جمله مشاوران پدر نیز به حساب می آمدند. محمد ولی که خود در این ایام در شیراز حضور داشته و در جریان حوادث بوده، در کتاب خاطرات خود در مورد نبرد قشقایی و تفنگداران انگلیس موسوم به (اس پی آر) چنین نوشته است:

روز١٣فروردین١٢٩٩ / ١٢رجب١٣٣٨، که وارد شیراز شدم، سبزى و خرّمى محصول اطراف، اثر خوشى بخشید. تا اواخر ماه، به طور عادى، امورات جریان داشت، ولى به مناسبت ضدیّت هیأت دولت، خاصّه مخبر السّلطنه، که وزیر داخله بود، با تأسیسات انگلیس در جنوب، مشهود مى‌شد که ملّت و اهالى بدبخت دچار زحماتى مآلا خواهند شد. هیأت دولت اعلانات پى‌درپى، در عدم رسمیّت پلیس جنوب و غیره، مى‌داشت. افکار را هم جمعى، به خیالات شخصى، محرّک در تعقیب عقاید دولت بودند. جمعى براى فشار آوردن به انگلیسى‌ها و آن‌ها را به خود محتاج کردن و بالأخره  جلب نفع کردن و وجهه و خدمت‌گزار شدن در عدّه اس. پى. آر، مرکّب از ایرانى‌هاى گرسنه هرولایت، تحریکاتى مى‌کردند که آن‌ها را بر علیه انگلیسى‌ها بشورانند.

عبدالحسین فرمانفرما ه همراه نصرت‌الدوله و عبدالعلی فرمانفرمائیان

این فتنه و فسادها در باطن زمینه انقلاب را مهیّا مى‌داشت. از صولت الدّوله، سردار عشایر ایل خانى مقتدرقشقایى-که از بدو مشروطیّت به واسطه ضعف حکّام و مناقشات شهرى، خود را مالک و صاحب دو ثلث فارس قرار داده بود و نظر به این‌که در سال قبلش براى نظم راه بوشهر چهل هزار تومان از انگلیسى‌ها گرفته و معاهده با آن‌ها کرده بود-خواست از ضدیّت افکار عمومى و هیأت دولت استفاده بزرگى بکند. ولى موقعى براى نمایش خود ظاهر نشده بود. تااین‌که در اوّل اردى‌بهشت١٢٩٩اتّفاقى بین اس. پى. آر ساخلوى خانه‌زنیان-که سر راه کازرون است-و یک نفر کاپیتن انگلیسى و یک سرجان، عدّه مرکّب از یک صد نفر ژاندارم را در آن‌جا، براى حفاظت راه، نگاه‌دارى مى‌کردند و یک تیره از طایفه درّه‌شورى-که براى رفتن به ییلاق از آن‌جا در عبور بودند-رخ داد. چند رأس الاغ متعلّق به اس. پى. آر، که مشغول چرا بودند، داخل در یک دسته الاغ ایلى مى‌شوند.

رعایاى خانه‌زنیان اطّلاع مى‌دهند که الاغ‌ها را درّه‌شورى دزدیده است..فورا به وسیله کدخداى خانه‌زنیان، از تیره درّه‌شورى، که نزدیک خانه‌زنیان چادر زده بودند، مطالبه الاغ‌ها مى‌شود. به اندک فاصله، چند نفر از ریش‌سفیدهاى آن تیره، الاغ‌ها را برداشته، یک برّه هم تعارف جهت کاپیتن آورده، اظهار بى‌گناهى مى‌کنند که سهوا آن الاغ‌ها داخل مال ما شده‌اند.

کاپیتن ولى به خیالات اروپایى، که باید دزد را تنبیه کرد و عذر نپذیرفت، امر به گرفتارى آن چند نفر مى‌نماید که حبس مى‌نمایند. خبر به طایفه مى‌رسد، متوحّش شده، مى‌آیند مطالبه کسان خود را مى‌نمایند. در جواب، براى متوقّف کردن آن‌ها، چند تیر تفنگ از کاروان‌سرا انداخته مى‌شود. آن‌ها هم شب به کاروان‌سرا شلّیک مى‌نمایند. مراتب به شیراز، به ژنرال، اطّلاع داده مى‌شود، که درّه‌شورى‌ها حمله به خانه‌زنیان کرده‌اند. نظر به غرورى که انگلیسى‌ها در عدّه اس. پى. آر خود داشتند-که متجاوز از دو هزار و پانصد نفر در شیراز و هزارى در آباده، مسلّح و مشق کرده، حاضر داشتند، قریب به هزار نفرى هم سوار و پیاده هندى موجود بود-تصوّر مى‌کردند عدّه ایرانى‌شان کاملا از دیسیپلین نظامى بهره‌مند شده و مطیع صرف آن‌ها هستند.

این قضّیه مختصر را فرض داشتند که ضربتى به ایالات وارد بیآورند و تسلّط خود را مستحکم سازند. براى تعقیب خیال خام، که دزدى را باید موقوف کرد-و به تصوّر این‌که با سه چهار هزار نفر قواى محلّى مى‌توان عادت دیرینه، بل‌که طبیعت حقیقى یک جمعى را موقوف داشت، بل‌که تغییر داد-و براى انتظام کامل راه بین بندرعبّاس و شیراز، عدّۀ هندى و اس. پى. آر، به ریاست کلنل گراند، از نیریز و سیرجان حرکت داده، براى سرکوبى طوایف عرب و چاهک، قیام نمودند. طوایف بنو محمّدى، جمعى سهام عشایر را به کلّى غارت نموده، مال و حشم آن‌ها را به یغما آوردند. این مسأله اسباب هیجان ایلات عرب و نگرانى سایر طوایف گردید و اشتهار داده شد که انگلیسى‌ها مى‌خواهند کلّیه ایلات را از میان ببرند و در تخریب آن‌ها قوا بیآورند.

در هفتم اردى‌بهشت١٢٩٩کلنل ویلیامس، با عدّۀ ژاندارم ایرانى، مأمور شد که به خانه‌زنیان رفته، عمل واقع شده را تسویه بدارد. ویلیامس، صاحب‌منصب جوان و مغرور، به‌مجرّد ورود، غفلتا به چند خانوار درّه‌شورى، که در نزدیکى‌ها چادر زده بودند، حمله کرده، آن‌ها را هدف گلوله توپ ماکسیم ساخته، جمعى را مقتول و مجروح ساخته، چند نفر هم مرد و زن اسیر کرده، به شهر مراجعت کردند. آن حرکت و اقدام، آتشى بود که به انبار باروت برسد. پرده دریده شده بود. صولت الدّوله هم در این بین‌ها از محلّ گرم‌سیرى حرکت کرده، وارد فیروزآباد، که بیست فرسخى شهر است، شده بود. زن و مرد طایفه درّه‌شورى، جنازه‌ها را برداشته به خانه او رفته،تقاص خواستند. خودش هم این شعله را با تمام قوا دامن مى‌زد و دموکرات‌ها و دوستان و متملّقین شهرى هم هریک، به لسانى، صولت را محرّک بودند که امروز موقع است که با انگلیسى‌ها طرف شده، موفّقیت بزرگى براى شخص خود به دست آورى. تمام ملّت یک‌دله با تو هم‌راه خواهند بود.

احساسات دولت که صمصام السّلطنه با وزارت داخله مخبر السّلطنه باشد هم معلوم بود. چون موقع حرکت کلّیه طوایف به ییلاق بود، فورا عدّه‌اى، دور صولت، جمع شده، او هم مشروحاتى به ایالت نوشته که انگلیسى‌ها باید قواى خود را از فارس خارج نمایند و تهدیدات زیادى. جمعیّت خود را، به اسم اردوى اسلامى، از فیروزآباد حرکت داده، وارد خاک سیماخ، در وارنجان‌نو، مى‌شود. ضمنا عدّه‌اى تفنگ‌چى کازرونى، به ریاست مشهدى میرزا ابراهیم، فرّاش‌باشى ناصردیوان، به طرف خانه و تصرّف کاروان‌سراى آن‌جا حرکت مى‌نماید.

در این‌اثنا عدّه‌اى از قواى هندى از نیریز وارد شده، در اواخر اردى‌بهشت١٢٩٩عدّه‌اى هندى، به ریاست کلنل ارستن، رییس اتاماژور، از شهر حرکت کرده، به طرف خانه‌زنیان مى‌روند که عدّۀ آن‌جا را به شهر عودت دهند. در بین راه، در آق‌چشمه، تصادف به عدّۀ قشقایى مى‌نمایند. جنگ شروع مى‌شود و بعد از چند ساعت زدوخورد، قشقایى‌ها فرارى مى‌شوند. قشون هندى هم به تعاقب آن‌ها الى محلّ وارنجان مى‌روند و دهات عرض راه را هم بمبارده مى‌کنند. صولت هم فرارى، عقب مى‌رود. حضرات نظامى‌ها هم به شهر عودت مى‌نمایند. ولى دور خانه‌زنیان را، که کازرونى‌ها گرفته بودند، با ژاندارم‌هاى ایرانى، راهى پیدا کرده، به آن‌ها اطمینان مى‌دهند و به قرآن قسم مى‌خورند، که اگر تسلیم شوند و صاحب‌منصبان انگلیسى را دست بدهند، با آن‌ها هم‌راهى مى‌شود. حضرات هم شورش کرده، سرجان ConnelY کونلی و کاپیتنWells  ولز را مقتول مى‌سازند. کاروان‌سرا را هم تسلیم مى‌کنند. قریب هفتاد هزار فشنگ و یک صد قبضه تفنگ به دست کازرونى‌ها مى‌افتد. برخلاف قسم،ایرانى‌ها را هم به کلّى برهنه کرده، روانه شهر مى‌دارند.

این مسأله قتل صاحب‌منصب، به دست عدّه‌اى ایرانى، کینه و عداوت شدیدى در قلوب انگلیسى‌ها تولید مى‌کند که در آتیه-در هرمورد، در بقیّه امورات-از بروز این کینه خوددارى نمى‌توانند بنمایند و روابط بین آن‌ها و مأمورین ایرانى را غلیظتر مى‌نماید. بعد از قضیّه خانه‌زنیان، نظامى‌ها به فکر عملیّات شدیدترى افتادند و به مرور عدّه‌اى هم از طرف سیرجان و نیریز وارد کردند، به طورى که عدّۀ هندى حضرات، قریب به سه هزار نفر رسید، با شش عرّاده توپ وابر. ولى دیگر به‌هیچ‌وجه در عدّۀ ژاندارم ایرانى اعتماد نمى‌کردند و به مرور آن‌ها را خارج کردند. چندنفر از صاحب‌منصبان ایرانى را هم گرفتند. از قبیل یاور فتح الملک، که برادرش مرتضى قلى خان جزو صاحب‌منصبان در خانه‌زنیان بود، عبد اللّه خان و چندنفر دیگر را هم گرفته حبس نمودند. از عدّۀ فرارى خانه‌زنیان شصت نفر دست‌گیر و بعد از استنطاق، بیست نفرى صاحب‌منصب و تابین را مقصّر دانسته، در حبس نگاه داشته و بالأخره در اواخر شهر رمضان/خرداد، هیجده نفر از آن‌ها را تیرباران کرده، من‌جمله برادر فتح الملک را هم. خود فتح الملک را هم تبعید آزادانه، با مواجب، به هند روانه کردند. بعد از شکست اوّلیه و مراجعت به شهر حضرات، صولت، عدّۀ خود را مجدّدا حرکت داده، در خاک سیاخ، شش فرسخى، توقّف مى‌دارد.

ناصردیوان و عدّۀ تفنگ‌چى هم مى‌آیند در خانه‌زنیان و چنار راه‌دار و تا یک فرسخى شهر. در کوشن و باغ‌جنّت هم تفنگ‌چیان مى‌آمده و مزاحمت به رعایا و خرمن‌هاى اطراف شهر مى‌رسانده است. انگلیسى‌ها هم کلّیه عدّۀ خود را در حدود شهر، در نصریّه و اطرافش، جمع کرده بودند و شیراز، در ابتدا در خردادماه، به کلّى صورت محاصره را پیدا کرده بود. آب‌هاى شهرى، که کلّیه از طرف مسجد بردى مى‌آیند، تفنگ‌چى‌هاى ناصردیوان بسته و قریب به پانزده روز بل‌که بیش‌تر ابدا آب به شهر نمى‌آمده. مگرآب سعیدى و اکبرآباد. طبعا آسیاب‌ها که در بیرون شهر واقع بوده، تعطیل شده و به‌واسطه مزاحمت تفنگ‌چى‌ها، به‌هیچ‌وجه گندم براى آرد بیرون نمى‌رفته و از حیث نان، اهالى دچار سختى و عسرت شده بودند.

http://www.shahbazi.org/photo/025.jpg

محمد علی خان کشکولی(تفنگ به دست)

براى رفع این عسرت، در حدود میسر، به جدّیت و اصرار حضرات، هرکسى براى خانه خود چندین آسیاى کوچک دستى که هیچ مرسوم نبوده، راه انداخته و کلّیه حناساوى‌هاى شهر را ایالت مجبور به آرد کردن نموده، روزى یک خروار از آن محلّ دست تفنگ‌چیان قوام بود. آن‌ها هم شش خروار مى‌دادند. درواقع از خوراک معموله شهر، متجاوز از دو ثلث، کسر بود و جمعى از فقرا، از گرسنگى در تلف بودند. یکى از تدابیر مؤثّر ایالت، راه انداختن آشپزى‌هاى متعدّد بود که هریک از اعیان و تجّار را وادار کرده بودند که همه‌روزه مقدارى کته و آش پخته، در محلّ‌هاى شهرى، به فروش برسانند. البتّه این تدابیر، رفع عسرت فقط تا درجه‌اى مى‌کرد. از دکاکین نانوایى شهرى، که متجاوز از چهل باب است، بیش‌تر از یکى دو باب باز نبود، آن‌ها هم، به هرنرخى مى‌خواستند، نان پخت خود را به فروش مى‌رساندند و از هرحیث به عموم مردم سخت و بد مى‌گذشت. کارکنان صولت در شهر مشغول اقداماتى بودند که بلوایى شروع شود. کمیته و هیأت دموکرات‌ها و جمعى از علما متمایل به این اقدام بود.

همین‌که کازرونى‌ها به محاصره اطراف پرداخته، به عنوان این‌که امنیّت نیست و غیره، روز هفتم ماه، عموم کسبه، بازارها را بسته، به پیشوایى شیخ مرتضى، به شاه‌چراغ رفتند و از آن‌جا به مسجد نو. صولت به حضرات نوید داده بود که همین‌که در شهر بلوا شد، عدّۀ او از بیرون حمله بیآورد.شهرى‌ها هم از طرفى شروع به اقدام نمایند. قوام الملک در ابتداى امر، با تمام علاقه‌اى که به انگلیسى‌ها داشت، کار ادارات خود را مختل مى‌دید. زیرا عدّه‌اى از بهارلو به صولت ملحق شده بودند. عرب‌ها با خانباز، پسر عسکر خان، براى پیش‌رفت غارت‌گرى خود، عدّه‌اى جمع کرده، در مرودشتاردویى تشکیل داده بودند. قوام متردّد بود. باطنا با حضرات و شهرى‌ها مراوده داشته، آن‌ها را مأیوس نمى‌کرد، بل‌که صولت هم او را جدّا با خیالات خود از رعب هم‌راه مى‌دانست.

عدّه‌اى تفنگ‌چى، قوام در شهر حاضر کرده و نقاط مرتفع اطراف محله خود را در دست گرفته بودند. اکثر اوقات، روز و شب را در ارگ به سر مى‌برد و حتّى قرار بود به کلّى خانه خود را تخلیه، به ارگ بیآید. هرشب انتظار حمله حضرات را به شهر داشتند و تا صبح صداى گلوله در اطراف بلند بود. اتراک، خرمن‌هاى صحرا را مرتّبا از سر شب تا صبح بار مى‌کردند و صداى تفنگ هم براى ترساندن مدّعى و مستحفظین بود. در شب هشتم، در کوشک قوامى، جنب باغ گلشن، که عدّۀ هندى مستحفظ داشت، از طرف کازرونى‌ها حمله شد. مقاومت شدید کرده و با استعمال بمب و نارنجک، کازرونى‌ها را از دور خود متفرّق ساختند. تمام اطراف مقیم شهر را حضرات اشغال کرده بودند و به‌هیچ‌وجه تا نیم فرسخى شهر هم میسّر نبود خارج شدن. در دهم ماه، حضرات با عدّۀ خود حرکتى به طرف باغ جنّت و کوشن نموده و تا دو فرسخى قشقایى و غیره خیلى مقاومت، بل‌که تهاجمات رشیدانه شد و در واقع از شدّت انداختن توپ، حضرات به حملات خود خاتمه دادند. در آن جنگ، کلنل وایز زخمى و عدّه‌اى هندى تلف شدند. شب را مجدّدا نظامى‌ها عودت نموده و قشقایى‌ها به مقامات اوّلیه عودت نمودند.

على خان سالار حشمت برادر کوچک(صولت الدوله) هم مأمور شده بود با عدّه بیآید شهر را از طرف زیر قرآن محاصره نماید و راه ورود جنس را بالمرّه از طرف مرودشت قطع نماید. به‌مجرّد ورود، پست اس. پى. آرى که در کاروان‌سراى باج‌گاه بود، با اسلحه به آن‌ها تسلیم مى‌شوند. اسلحه‌هاى پست‌هاى دیگر را از قبیل زرقان و غیره را هم مى‌گیرد. محمّد على خان کلانتر کشکولى، ضرغام عشایر، که به واسطه منازعه و ضدّیت صولت، فرارى و در بختیارى پناهنده بود، در بدو امر، به دعوت انگلیسى‌ها، از سمت بهبهان طرف شهرمى‌آمده و در اوقات محاصرۀ شهر وارد قلات، ملکى قوام، پنج شش فرسخى شهر شده بود. قوام الملک هم با او از ابتدا مکاتبه و طرف حمایت واقع شده، به‌مجرّد ورود و اظهار خدمت‌گزارى، دو هزار تومان وجه نقد و مقدارى تفنگ و فشنگ براى او فرستاده شد. محمّد على خان هم شروع به مکاتبه با سالار حشمت نموده، نظر به این‌که سالار حشمت قبلا از صولت دل‌تنگ و مأیوس بود، از در مسالمت و تمکین آمده و بالأخره قرار بر این شد که براى تحصیل اطمینان، با قوام ملاقاتى بشود. محلّ ملاقات را هم در چاه مرتضى على، که چاهى است بالاى کوه، بشود و در روز٢١خرداد١٢٩٩، در آن محلّ ملاقات، از طرف ایالت نیز اطمینان لازم به حضرات داده شد.

قنسول و نظامى‌ها فشار به ایالت آورده که رسما صولت را خلع و سردار احتشام برادرش را، که در شهر بود، به ایل‌خانى‌گرى منصوب دارند. از طرفى در این مدّت آن‌چه از تهران کسب تکلیف شده بود، بلاجواب مانده و از اوایل رمضان/خرداد سیم را به کلّى از آن طرف قطع نموده بودند و به هیچ‌وجه از مرکز تعلیم و دستورى نمى‌رسد. بالأخره در مقابل فشارهاى وارده، ایالت تصمیم به عزل صولت کرده، در٢۶خرداد١٢٩٩احمد خان سردار احتشام را ایل‌خانى، و على خان سالار حشمت برادر کوچک آن‌ها را ایل بیگی قرار داده، براى محمّد على خان کشکولى هم خلعت فرستاده شد [27]

سر دنیس رایت در همین رابطه می نویسد انگلیسى ها براى برانگیختن روساى ناراضى طوایف قشقایى برضد صولت بالغ بر ۱۲۰ هزار لیره در اختیار فرمانفرما والى فارس گذاشتند که این پول علاوه بر ۸۴۰۰ تومان مقررى ماهیانه اى بود که براى تامین حقوق محافظان مستقر در جاده میان شیراز و اصفهان به فرمانفرما پرداخت مى شد[28]

عین السلطان نیز در همین مورد نوشته است فارس- «اتحاد ایلات»  در فارس اتحاد ایلاتى تشکیل یافته. در خان زنیان جنگى با قواى پلیس جنوب کرده شکست به آنها داده‌اند. اخیرا در مسجد بردى هم که دو فرسنگى شهر است شکست دیگرى داده‌اند. قواى انگلیس داخل شیراز و مشغول سنگربندى شده‌اند. قشقائى و سایرین اطراف را گرفته‌اند. قوام الملک هم که تاحال داخل این اتحاد نشده بود داخل شده اقدامات حکومت هم مفید واقع نگردیده است. «اتحاد ایلات» مى‌گوید تا یک نفر از قشون اجانب در خاک ایران است ساکت نخواهد گردید».[29]

روایت جنگ قشقایی ها با پلیس جنوب انگلیس  از زبان فرمانده انگلیسی

سِر پرسی سایکس فرمانده تفنگداران جنوب(اس پی آر) در مورد درگیری های خود با صولت الدوله در کتاب تاریخ ایران چنین نوشته است:

«قشقائى‌ها- از جمله مسائل بسیار مهمى که ما با آن مواجه شدیم یکى مناسبات با قشقائى‌ها، ایلات خمسه و دیگر قبائل بدوى و چادرنشین بود. البته مهمترین آنها قشقائى‌ها بودند که از نژاد ترکمان مى‌باشند و زبان ترکى را هنوز در بین خود نگاه داشته‌اند. عدۀ این ایل در این ایام در حدود یکصد و سى هزار نفر است.

قشلاق و ییلاق قشقائى‌ها خیلى از هم دور است و آنها بیش از هرایل و قبیله دیگرى در ایران راه پیمائى میکنند. مهاجرت زمستانى آنها تا گله‌دار نزدیک خلیج فارس ادامه مى‌یابد و نقل و انتقال آنها در تابستان در حوالى قومیشه (شهرضا) ٢٠٠ میل شمالى‌تر است و آنها در این قسمت با بختیاریها اتصال مى‌یابند. چندین نواحى و بلوکاتى که فارس در آن، قسمت شده کاملا در دست قشقائى‌ها بوده و آنها بدین ترتیب یک جمعیت یکصد هزار نفرى از ده‌نشین‌ها را در کنترل داشته‌اند. مطابق رسوم، هرخانوارى در این ایل یک مرد جنگى تهیه میکند، اما در بیشتر بواسطه سختى از لحاظ خواربار هیچوقت بیش از پنج هزار قشقائى براى جنگ حاضر نبوده‌اند. قشقائى‌ها ۲۵ هزار تفنگ موزر در تصرف داشتند، بعلاوه در موقعى که با ما وارد نبرد میشدند مقدار زیادى مهمات در اختیار داشتند. مهمترین طوائف و ایلات مهم آنها عبارت بودند از دره شورى، کشکولى، فارسى‌مدان، شش بلوکى، صفى خانى و گله‌زن اوغرى. نیروى بدنى آن‌ها خوب و در شجاعت آنها حرفى نبود.

مناسبات ما با صولت عموما کش‌دار بود. مراجعه بکتابهاى آبى ده سال قبل از جنگ نشان میداد که او نمونه کامل یک بادیه‌نشین یعنى غیرقابل اطمینان. کینه‌جو، بدگمان، طماع، حریص و در بعضى مواقع داراى اخلاق بچه‌گانه بود. وى با بودن ما در فارس مخالف بود. زیرا میدانست که اگر ما موفق باعادۀ نفوذ حکومت ایران در فارس بشویم مقام «پادشاهى بى‌تاج» او از بین خواهد رفت. هم‌چنین منبع بزرگ ثروت او که از راههاى نکوهیده و گرفتن باج سبیل از ملاکین بدست میآمد قطع خواهد شد.

وى یک اکراه مغلوب نشدنى در پرداخت هرمالیاتى از خود نشان مى‌داد در صورتى که آنرا بتمام کمال جمع میکرد و در نتیجه او بسیار ثروتمند شده بود. رویه و مشى ما با او این بود که بقدر مقدور با وى دوست باشیم و بتمام وسائل ممکنه او را از غارت وراهزنى بازداریم. مخصوصا از بهم خوردن مناسبات با او پرهیز نمائیم.

ورود قواى امدادى و نیز تصرف بغداد در بهبود موقعیت محلى ما تأثیرى بسزا بخشید و بدین جهت صولت از خود ابراز تمایلى براى موافقت حاصل کردن با ما نشان داد.ما هم که آرزوئى غیر از این نداشتیم ترتیب ملاقاتى با او در نزدیکى خانه زنیان دادیم.

اما او مایل به آمدن شیراز نبود، چه در آن صورت مجبور ملاقات با فرمانفرما که باو کاملا بى‌اعتنا بود میگردید. وقتى من او را ملاقات کردم بنظرم یک شخص خوش قیافه چهل ساله آمد که چانه‌اى کوچک و رفتارى کاملا متفرعن و خودپسندانه داشت. براى یک نفر رئیس بدوى اطلاعاتى از حوادث و وقایع که او خود اظهار داشت نسبتا مهم و قابل ملاحظه بود و او ظاهرا از مراودۀ با صاحبمنصبان نظامى و کشورى انگلیسى در سال‌هاى گذشته استفاده کرده بود. ما راجع بمسائل مختلف بطرز و آئین بدوى‌ها بحث کردیم و او ابا داشت از اینکه در اولین ملاقات جوابى بآنها دهد. روزها را او در یک چادر دو پوشه میگذرانید، ولى شبها از ترس قتل هیچوقت دو شب متوالى در یک قسمت معین اردوى خود نمى‌خوابید. بلکه هرشب در یک جا بیتوته میکرد. عاقبت الامر پس از مذاکرات زیاد با ما یک قراردادى بست که نسبت بدولت ایران مطیع و وفادار بوده مالیات مقرره را پرداخته و افراد قبایل را از راهزنى ممانعت نماید. ما هم در مقابل از طرف فرمانفرما موافقت نمودیم که اگر او به عهد خود وفا کرد ما هم در مقابل او را بسمت ایلخانى بشناسیم.

نتیجه این ملاقات رضایت‌بخش بود، چه در اثر آن صولت از دشمنى علنى با ما در مدت تابستان١٩١٧م ( ۱۲۹۶ش -۱۳۳۵ ق) در موقعیکه ما ضعیف بوده و نه‌فقط مشغول تجهیز پلیس جنوب بلکه ساختن راههاى ارتباطى و نیز پستهاى نگهبانى بعلاوه ساختن جاده‌هاى اتومبیل‌رو بودیم دست کشید. صولت یقینا افراد قبایل خود را از راهزنى در گردنه‌ها به نسبت زیادى ممانعت نمود و دست ما را براى مقابلى با دیگر قبائل مزاحم آزاد گذاشت. ما میدانستیم که این موافقت همیشگى نیست و صولت کاملا غیرقابل اعتماد است. همچنین ما از این قضیه آگاه بودیم که عدم ابراز خصومت با ایل قشقائى که شاید قوى‌ترین ایلات در ایرانباشد بصرفه ما خواهد بود.»[30]

تغییر در سیاست ایران ژوئن١٩١٧ کابینه وثوق الدوله[31] که سیاست بیطرفى خیراندیشى را نسبت به بریتانیاى بزرگ ادامه داده بود در ماه ژوئن سقوط کرد. کابینهجدید در تحت نخست‌وزیرى علاء السلطنه جانشین او شد. نخست‌وزیر شخصا با انگلیسها دوست بوده و رفتار دوستانه‌اى داشت، ولى اعضاء کابینه همگى با ما دشمن بودند. براى شاهد مثال کافى است همین‌قدر ذکر شود که پلیس جنوب چنانکه در بالا دیده شد بوسیله دولت ایران به رسمیت شناخته شده بود، ولى کابینه جدید از شناسائى آن امتناع ورزید. این حرکت ناروا و غیرقابل تصدیق بود و بر مشکلات نگارنده مادتا افزود.

بدین‌ترتیب صولت الدوله و همراهانش در خطوط ارتباطى بین شیراز و آباده و فیروزآباد از نیروهاى بریتانیا و همراهانش یعنى سردار احتشام و قوام و امثال آن‌که با پشتیبانى نیروهاى انگلیس در تعاقب صولت بودند، پى‌درپى شکست خوردند و نهضت جنوب پایان یافت.

سایکس در ادامه می نویسد:«در موقع تعلیم پلیس جنوب وظیفه حمله به عشائر راهزن کلیتا به عهدۀ دستجات هندى قرار گرفت و آنها بویژه بریگاد کرمان و پادگان ایرانى آباده خدمات خوبى انجام دادند. سیاست عمومى ما این بود که در مراکز مهم پادگان‌هاى قوى و کافى براى تنبیه قبائلى که راهزنى کرده و مقصر بودند قرار دهیم و در برداشتن صورت جامع و دقیقى از تمام دزدى‌ها و دستجات مقصرین منتهاى جدیت و کوشش را بکار بریم و این بزودى ثابت نمود که قبائل ویژۀ معینى بودند که از راه راهزنى امرار معاش مینمودند و قبائل دیگر اتفاقا و گاهگاه دستجات راهزن به جاده‌ها میفرستادند. ما تصمیم گرفتیم که تمام کوشش‌هاى خود را روى قبائل راهزن متوجه کنیم که آن بمنزله یک اخطارى به قبائل تازه‌کار خواهد بود. چه بدون دادن نمونه محال بود که به این قبائل بتوان فهماند که باید براهزنى و غارت خاتمه دهند. ژاندارمرى اگر بطور کلى صحبت شود یک نیروى غیرمتحرک بود و نمى‌توانست در مناطق دور از جاده‌ها به حمله به‌پردازد. بعلاوه دزدى یک عادت دیرینه این سرزمین بوده و چادرنشینان که با سنن قدیم مأنوس بودند از این نظامات جدید تنفر داشتند.

....در فارس ایالت قدرت مقاومت با قشقائى‌ها را که در تحت فرمان صولت بودند نداشت. سال‌به‌سال نیز قدرت شیطانى این رئیس ایل افزایش مى‌یافت، درحالى‌که راهزنان مقلد و فرمانبردار او از حیث عده دوبرابر میشدند. آنان از ملاکین تقاضاى پرداخت پول و آذوقه میکردند. اگر آن بیچارگان به این تقاضاهاى باج سبیل تسلیم نمى‌شدند قصبه‌شان غارت میشد. عدۀ کمى از بزرگزادگان ایرانى از این حقایق آگاه بودند، اما دولت ایران در طى سال‌هاى زیادى که من اطلاع داشتم کوششى براى دفع این قضیه مشکل و اساسى نکرده بود.

فائدۀ بزرگ و بى‌پایان براى نفرات (وابسته) پلیس جنوب از این قضایا آن بود که از سربازان کار آزموده و کهنه‌کار استفاده‌هاى زیادى برده و آموختند که چه قسم حرکت نموده، چگونه خیمه برافراشته و بالاخره چه نوع جنگ کنند. اما براى حکومت ایران و آن برقرارى نظم و امنیت در جنوب ایران بود که بسرعت انجام گرفت، ولى مادام که هرحاکمى در ایران خود عملا یک دزد و راهزنى بیش نبوده و هیچگونه کوششى براى بهبود اوضاع اتباع خود نمى‌کند افزودن امنیت مخصوصا براى طبقۀ حاکمه که خون ملت را مى‌مکند سود بیشترى دارد. بارى در آخر سال١٩١٧(۱۲۹۶ش)در جادۀ اصلى و عمومى جنوب ایران دزدى و راهزنى عملا موقوف شده بود و امنیت آنجا از آنقدر که من در ده سال پیش دیده بودم بمراتب بیشتر و رضایت‌بخش‌تر گردیده بود. اما افسوس! این وضعیت رضایت‌بخش قضایا فقط نشانه‌اى از سکوت و آرامشى قبل از طوفان بوده است.»[32]

اوضاع رو در رویی قشقایی ها و انگلیسی ها در ماه مه١٩١٨)اردیبهشت   ۱۲۹۸ش)

براى جلوگیرى از وقوع هرگونه نزاع و تصادم با رئیس مقتدر ایل قشقائى که کازرونى‌ها به سرپرستى ناصر دیوان و ابواب جمع قبائل دشتستان و دشتى و عشائر ناراضى عرب با او همراه بودند هرگونه کوششى بعمل آمد. عقب‌نشینى قواى متفقین(در برابر نیروی آلمان-م) در فرانسه شاید دشمنان ما را جرئت بخشید تا به فعالیت و کوشش خود بیفزایند. شکى نیست که صولت اگر توسط همه هیئت دولت پشتیبانى و استظهار نمیشد اقلا چند نفر از اعضاى کابینه پشتیبان او بودند. تصمیم وى به مبارزه‌جوئى برعلیه ما، اعلامیه‌اى[33]   که صادر کرد، لحن نامناسب تلگرافهائی که توسط صمصام السلطنه بختیارى نخست‌وزیر مخابره میکرد و کاغذهاى محرمانه‌اى که صولت به معاضدین خود نوشته و بسیارى از آنها را من خواندم همه دلالت میکرد بر اینکه او تصور مینمود در حمله به انگلیسها و پلیس جنوب اطاعت از اوامر دولت میکند. همچنین نبایستى در اینجا نفوذ قادرۀ واسموس را فراموش کرد.

قواى شگرفى که در اختیار صولت بود در شروع کارزار۴۵٠٠نفر از نخبه مردان جنگى قبیله قشقائى و١۵٠٠کازرونى و بهمین تعداد از ابوا بجمعى دشتى، دشتستانى و سایر نقاط بودند و رویهمرفته عده‌شان به٧تا٨هزار نفر میرسید و آن تا وقتیکه معلومش شد قدرت شکست دادن ما را ندارد بهمین مقدار باقى ماند. افراد قبائل با (موزر) مسلح بودند و تجهیزات بسیارى داشته و دلیرانه مى‌جنگیدند. بعلاوه تحرک و استتارشان در تپه‌ها قابل ملاحظه بود. وضع انگلیس‌ها از هروقت دیگر محکمتر بود، چه افراد حاضر در شیراز جمعا از حیث تعداد به٢٢٠٠نفر میرسید. دو ثلث این عده افراد تازه واردى   بودند که کمتر از شش ماه تعلیمات داشتند. آتشبار کوهستانى هم تماما از سربازان جوان مرکب شده بود و جنگ دیدگانشان به هندوستان مراجعت کرده بودند. دویست نفر هندى (بانضمام پادگان ده‌بید) در آباده متوقف بودند. تعداد افراد ایرانى پلیس جنوب در شیراز اندکى بیشتر از قشون هندى بود، ولى چون دولت ایران به انگلیس‌ها اعلام مخاصمه نموده بود و همچنین بواسطه تبلیغات سوء زیاد وجود آنان باعث خطر براى امنیت انگلیس‌ها گردیده بود. افسران و افراد در پست‌هاى دوردست یا سرپیچى کرده و یا تسلیم شدند، ولى ویلیامز و دسته دلیر افسران صفى و خارج صف انگلیسى در شیراز با بى‌باکى و مراقبت دائم مانع سرکشى گشتند. بهر صورت مجبورا دسته‌هاى قشون هندىدر بین مواضع حساس صفوف ایرانیان قرار داده شدند و این خود عمل خطرناکى از جهت پخش کردن قشون محسوب میشد و با وجود این پشتیبانى مثل آن بود که افسران روى دهانه آتش‌فشان خفته باشند.

قوام در حدود دو هزار نفر عرب در اطراف شیراز جمع کرده بود. اینان قشقائى‌ها را دشمن داشته و از انگلیس‌ها بیزار بودند و اگر پیش از آنکه فاتح معلوم شود دست اندرکار نمیشدند به حمله طرف فرسوده مبادرت مینمودند و جدا به اشکالات مالى افزودند.بعلاوه باعث کمبود همه گونه مهمات و خواربار و مایحتاج نیز مى‌شدند.

حال خوبست توجهى به شیراز و فرمانفرما بنمائیم. وضع حضرت والا خیلى مشکل بود، چه بین کابینه تهران و تقاضاهاى ما در محل گیر افتاده بود و شاید تنها او بود که میتوانست این موقع باریک را حفظ کند. در بسیارى مسائل او محققا نمى‌توانست با ما موافقت کند، ولى تا اندازۀ تحت‌تأثیر پسرانش واقع شده و در آخر راه مناسب را اختیار میکرد. ساکنین شیراز توسط ملایان برعلیه انگلیس‌ها تحریک شده و به جهاد دعوت و موعظه میشدند. تهدید به مرگ آزادانه ابراز میشد و اعلاناتى در بازار منتشر مى‌گشت که مردم را بقیام دعوت مى‌نمود. در زیر بطور نمونه یکى از این اعلانات را ذکر مینمائیم:«اى مردم شیراز! اى مردم غفلت‌کار خفته! اى مردم نادان! اى مردم لامذهب، بى‌ناموس و تنبل! از زنان پست‌تر مباشید! خائنین را بقتل برسانید! دشمنان را در خانه‌شان بکشید! تمام دشمنان خارجى را بقتل برسانید»

....قونسولگرى و ادارۀ تلگراف در اردوگاه بود، ولى منزل اعضاء بانک را که در خارج قرار گرفته بود مى‌بایستى تخلیه کنیم. صفوف پلیس جنوب قریب نیم میل در جنوب اردو و نزدیک شهر واقع بود.

شروع تعرض توسط صولت الدوله به نظامیان انگلیسی

در تاریخ دهم ماه مه ( ۱۹۱۸)دسته‌اى از قشقائى‌هاى دره شورى قسمتى از وسائل نقلیه[34] پلیس جنوب را در خانه زینیان بیست و شش میلى غربى شیراز غارت کردند. مهاجمین فورا تعقیب و دستگیر شدند.در اینوقت کلانترشان تهدید حمله به پست‌خانه زینیان کرد مگر اینکه گرفتار شدگان رها شوند. چون با این تقاضاى تحریک‌آمیز موافقت نشد قشقائى‌ها کاروانسرا را محاصره و شروع به تیراندازى کردند، ولى سروان ا. و. ویل دلیرانه بخارج هجوم آورده و موقتا متفرقشان ساخت و دسته‌اى از قواى پلیس جنوب با پشتیبانى قواى هند بدان صوب مأموریت یافتند و ایشان هم حول‌وحوش خانه زینیان را از وجود دشمن پاک کرده تلفات چندى وارد آوردند[35] و تعدادى از عشائر و گوسفندان را دستگیر ساختند.

آنان بعد بشیراز مراجعت کرده و پست‌خانه زینیان را با ساختمان محکمش رها کرده و به پادگان پلیس جنوب سپردند. صولت راجع باین واقعه با فرمانفرما شروع به مکاتبات تندى نمود و او هم در تلاش جلب همراهى کابینه افتاد. مضمون این تلگرافهاى رسمى‌شان رضایت‌بخش بود، ولى پیغامهاى صمصام السلطنه به صولت بطور وضوح براى تشجیع او بود. منظور ما این بود که گفتگوها را آنقدر طول بدهیم تا ستون تحت فرماندهى گرانت وارد شده و این عمل با موفقیت انجامید یعنى اعلام تعرض صولت در٢٣مه، همانروزیکه گرانت به شیراز رسید دریافت گشت.

قواى تحت فرماندهى ماژور ژنرال ج. آ. دوگلاس که در بوشهر متوقف بودند در مدت تابستان زیاد شده بودند، ولى بواسطه آب و هواى سخت و اشکال منطقه بما اطلاع دادند که اقلا تا اکتبر از جانب آنها کمکى وصول نخواهد شد. یک دسته کوچکى مرکب از دو قسمت سوار، قسمتى از آتشبار کوهستانى و چهارصد پیاده در اوایل ماه ژوئیه به سیرجان فرستاده شد تا کرمان را آرام نگاهدارد. وقتى ما مبارزه‌طلبى صولت را قبول کردیم بخوبى میدانستیم که یا بایستى او را درهم بشکنیم و یا توسط قشقائیها نابود شویم.

عملیات نبرد در ده شیخ٢۵ماه مه ۱۲۹۷م (سوم خرداد ۱۲۹۷ش)

قسمت علیاى درۀ شیراز تا شش میل کاملا مسطح است، ولى رشته کوههاى اطراف در کاروانسراى چنار راهدار متصل شده و از اینجا جاده وارد ناحیۀ کوهستانى پر از تپه و گردنه شده تا ده شیخ که دهکده‌اى در١۶میلى شیراز است ادامه مى‌یابد. جادۀ اصلى بطرف مغرب تا خانه زینیان و کازرون امتداد مى‌یابد، ولى راه فرعى بطرف جنوب به ناحیه کوچکى معروف به خانه خبیص میرود. صولت در این محل کنار رودخانه قره‌قاچ خیمه زده بود. در اطرافش۴۵٠٠نفر از افراد ایل بودند در حالیکه١۵٠٠نفر از کازرونیها خانه زینیان را در محاصره داشتند. نقشه صولت محققا این بود که انگلیس‌ها را مستقیما متوجه خانه زینیان بکند و در این صورت برایش ممکن میشد خط عقب‌نشینى ما را از خانه خبیص یا خبیس قطع کرده و ستون را به همراهى کازرونیها محاصره کند.

بر ما جنگ قاطعى تحمیل شده بود و هرچه زودتر ما مى‌توانستیم جواب این مبارز طلبى را بدهیم بهتر بود. از این جهت هیچ استراحتى به افراد ستون داده نشد و در٢٣ماه مه آنان خارج شدند و فرداى آنروز هم در حالیکه عده‌شان به١۶٠٠نفر ازدیاد یافته بود در تحت فرماندهى اورتون براى حمله به قشقائیها عازم شدند. اینها شب را در چنار راهدار توقف کرده و صبح زود با سرعت بجلو تاختند، ولى نزدیک ده شیخ به مقاومت شدیدى  برخوردند. اورتون نقشه صولت را فهمید که میخواهد ویرا به خانه زینیان طرف مغرب بکشاند. بنابراین او براى خنثى کردن آن نقشه کم‌کم بجنوب طرف اردوى قشقائیها متوجه شد. در مرکز صحنه عملیات تپه مرتفع کوه‌پهان قرار داشت که بطرف جنوب تا هشت هزار پا ارتفاع میگرفت و دسته کوچکى از دشمن آنرا محافظت میکرد.

تپه‌اى که قلعه آن٢۵٠٠پا از ده شیخ بالاتر بود بوسیله جنگجویان دلاور « ١٢۴ » بلوچى تسخیر شد. ستون آهسته بطرف گردنه سقاوى که مجاور ارتفاعات اطراف درۀ قره‌آقاچ بود پیش رفت. بروس که بعدا در گیرودار کشته شد با فوجش بطرف مغرب کوه‌پهان و عمدۀ قوا طرف مشرق آن حرکت کردند.

ما بعدها شنیدیم قشقائیها انتظار داشتند بر «هندى» منفور بآسانى تفوق حاصل کنند و پیشاپیش غنائم را تقسیم کرده بودند و حتى راجع به تصرف قاطرهاى خوب آتشبار بینشان نزاع شده بود. اینها از حیث عده سه برابر انگلیس‌ها بودند و یک مسلسل هم داشتند که باعث تلفاتى چند شد و مهمات زیادى مصرف کردند. اینان چندبار یورش موحشى مخصوصا در جناح چپ بردند، ولى عملیات درخشان آتشبار و پشتیبانى توپهاى لویس از این جناح اوضاع وخیم را نجات بخشید، در نتیجه از یورش‌ها جلوگیرى بعمل آمده و دشمن را دور نگاهداشته و از دقت در هدف‌گیرى تیرهاشان کاست و ستون که بسیار گسترده شده بود به آهستگى طرف ارتفاعات حرکت کرد. دایر با دو فوج قسمتى را متصرف شد و آنوقت توقف کرد تا عمدۀ قوا بالا آمده و ضمنا مهماتش هم که تمام شده بود برسد. قشقائیها که متوجه توقف و قطع آتش شدند بخیال آنکه انگلیسها عقب‌نشینى کرده‌اند با قوۀ زیادى به کوه حمله کردند، ولى دایر شجاع پس از اتمام مهماتش افراد خود را از خط آتش کنار کشیده و دستور داد بروى زمین دراز کشیده و خود را مهیاى حمله با سرنیزه کنند. وقتى دشمن از روبرو بالاى تپه رسید از اسبها پیاده شده و چهارپایان را در قله رها کردند. در اینوقت افراد دایر از جا جسته و با سرنیزه حمله کردند و در نتیجه٣۶نفر را کشتند.

در گرماى سخت روزهاى بلند تابستان افراد خسته و تشنه آنقدر پیشروى کردندتا در دشمن آثار فتور پدیدار شده و از سماجت دفاعشان کاسته شد. دشمن بکرات و دفعات منتهاى سعى و کوشش را نمود تا مگر در ستون رخنه کند ولى شکست خورده و دلیران خود را ده ده از دست داد. هدف ما در اینموقع اردوگاه صولت و چادرهاى سفید و بزرگش بود که اول از دور به توپ بسته شده و پس از آنکه قشقائیها در غروب آفتاب در گردوغبار فرار ناپدید شدند تصرف گشت. عملیات ده شیخ باین قسم خاتمه پذیرفت.

قشقائیها که٢۵٠کشته و۴۵٠زخمى در مقابل تلفات ما که١٨کشته و٣٣زخمى بود دادند دچار ضربت سختى گشتند و این شکست نه‌تنها از جهت تلفات سنگینى بود که بر آنها وارد آمد بلکه بیشتر بعلت از دست دادن اعتقاد مقبول و مشهور شکست‌ناپذیرى ایشان بود. اعتبار سربازان هندى که بر آنها فائق آمده بودند بهمان میزان افزایش یافت.تمام مردان جنگى از اورتن گرفته تا سربازان خسته و کوفته شایان تمجید بودند و وقتى تبریکات صمیمانه رئیس کل قوا در هندوستان رسید مورد قدردانى قرار گرفت.»[36]

شورش نطامیان ایرانی در تفنگداران جنوب  در خانه زینیان

سایکس در مورد شورش نیروهای ایرانی در میان تفنگچیان جنوب چنین نوشته است:«در حینى که ستون با قشقائیها مشغول جنگ بود در فاصله چند میلى در خانه زینیان یک خیانت در شرف وقوع بود. ویل در٢٣ماه مه گزارش داده بود که تا هروقت لازم باشد میتواند مقاومت کرده پست خود را نگاه دارد. ما هم امیدوار بودیم روز پس از پیروزى او را از آنجا منتقل سازیم، ولى تقدیر برخلاف این بود. صولت کاغذى براى افسران ایرانى پادگان فرستاد باین مضمون که او از طرف  دولت ایران مأموریت یافته است انگلیسى‌ها را بیرون کند و اینکار اکنون در شیراز با موفقیت انجام یافته و در آن شهر آنان یا کشته و یا گرفتار شده‌اند. این نامه یک توطئه قبلى را آشکار ساخته و باعث شورش پادگان شد. ویلو سارجنت کومبر[37]خائنانه کشته شدند. دروازه‌ها روى کازرونى‌ها باز شده تفنگ و مهمات و انبارها غارت شدند، آخرسر هم شورش‌کنندگان را لخت کرده و بیرون راندند.اورتون پس از رسیدن به ده شیخ جزئیات این شورش را از افسران و افراد پادگان که اغلب آنها به شیراز برگشته بودند شنید. تمام ایشان محاکمه نظامى شده و سه افسر صف باضافه یازده نفر افسران و افراد خارج صف اعدام شدند»[38].

عملیات احمد آباد١۶ژوئن: چند روز پس از مراجعت ستون به شیراز معلوم شد که شیرازیهاى مخالف، تصرف خانه زینیان را جبران شکست قشقائى‌ها محسوب میداشتند. براى دشمن از هرسو از دشتى و دشتستانى و سایر نقاط کمک وافر میرسید و طولى نکشید که صولت توانست به خانه خبیص مراجعت کند. کازرونى‌ها و تفنگ‌چیان دیگر بتدریج باغهاى بزرگ و حصاردار شمال غربى اردوگاه را متصرف شده و راههاى آب را بریدند و باین ترتیب نه‌تنها شیراز را از آب محروم کردند بلکه آسیاها را نیز از کار انداختند. پول بسیار کم شد، ولى ما از داشتن شخص قابلى مانند فرگوسن رئیس بانک شاهنشاهى خوشوقت بودیم، چه سالها تجربه او در شیراز از بسیارى جهات بما کمک کرد.در تمامى مدت، کمبود آذوقه نگرانى شدیدى در ما ایجاد کرد. ما از حیث تلفاتى هم که در نتیجه و با از چند نفر افراد پرقدر و قیمت خود دادیم در رنج و ملال بودیم، گرچه در مورد ما تلقیح واکسن از شدت بلاى وبا کاست. پلیس جنوب ایران شاید بزرگترین مایه اضطراب ما بود و ما بتدریج افسران و بعضى افراد را مرخص مینمودیم، ولى تصمیم به نگاهدارى این نیرو داشتیم.از دست دادن خانه زینیان و متعاقب آن اجتماع ما در حوالى باغهاى حصاردار دشمن را به شهر نزدیکتر ساخت. بقسمى که گفته شد کازرونى‌ها باغات و قشقائیها تپه‌هاى کم‌ارتفاع دورۀ جنوبى درۀ شیراز را اشغال کردند. دسیسه و توطئه و نیرنگ و آنتریک در شیراز خطرناکتر شد و ما کشف کردیم که قشقائیها با کمک شیرازیها خیال داشتند در روز١٧ژوئن به ما حمله کنند. ما تصمیم گرفتیم که این نقشه را با حمله و یورش با تمام قوا بدشمنان خطرناک خود در خارج شهر برهم زنیم. در جنوب غربى شیراز یک رده دهکده هاى محصور (حصاردار) بفاصله ربع میل از هم قرار گرفته که آخرین آنها احمدآباد است.

ما تصمیم گرفتیم که تا احمدآباد رانده و از آنجا آهسته عقب‌نشینى کنیم تا قشقائیها از تپه‌ها به تعداد زیاد سرازیر شده و فرصت ضربه سختى بما بدهند. قشون صبح زود حرکت کرده و کازرونیها را تنبیه سختى نموده و آنها را وادار به عقب‌نشینى به ارتفاعات پرنشیب کوه برفى کرد. دورتر از احمدآباد هم هندیها دشمن را با تلفات چندى از تپه‌ها رانده و کاروانسراى چنار راهدار که پر از افراد مسلح بود با نتیجه خوب به توپ بسته شد.

موقع ظهر عقب‌نشینى شروع شد و بقسمى که انتظار میرفت هجوم سواران قشقائى هم آغاز گشت. آتش بسیار شدیدى که بروى آنها گشوده شد باعث گردید که عدۀ زیادى از آنها با حال تاخت بسوى منطقه شمالى میدان مخصوصا باغ جنت فرارى شوند. اورتون با پیش‌بینى صحیح و همیشگى خود قسمتهاى نیرومندى از افراد خود را در بین توقف‌گاه نظامیان و این باغ مستقر کرده بود که جلوتر از همه تحت فرماندهى وانرنن در نزدیک استخر آبى واقع و ارزش خود را ثابت نمود.

تفنگ‌چیان سوار برمه‌اى در حین عقب‌نشینى خطى را انتخاب کردند که از تیررس این باغها میگذشت. بدین‌جهت در حین دفاع از حمله خوبى که توسط سیصد نفر قشقائى شده بود از جناح دچار آتش تیر شدند. دایر و یکى از افسرانش بسختى مجروح شدند و در بین افراد و افسران هم تلفاتى واقع شد. ولى هولبروک فورى تعدادى از بلوچى‌هاى خود را بدان طرف حرکت داده و بدین ترتیب سواران برمه‌اى به عقب‌نشینى ادامه دادند.

گرچه آنها یعنى سواران برمه‌اى١٩نفر تلفات دادند، ولى یورش جسورانه قشقائیها هم فرصت مناسبى براى استعمال مسلسل‌ها داد و حداکثر استفاده از آنها بعمل آمد. دایر و افسر هم قطارش خوشبختانه معالجه شدند. بطوریکه ما حساب نمودیم تلفات دشمن   ٢٠٠کشته و٣٠٠زخمى بود ولى بعدها شنیدیم که از این عده بیشتر بوده است. همچنین عشائر تعداد زیادى اسبهاى خوبشان را که از حیث ارزش با افراد قبیله برابر است از دست دادند. نظامیان به توقفگاه خود برگشتند، در حالیکه از عملیات خود نتایج نیکوئى که گرفته بودند خوش و راضى بودند. صولت بدوستان خود در شهر نوشت که تلفاتش فقط یک مهتر بوده در صورتیکه صدها هندى کشته شده‌اند و ایرانى آنقدر خوش‌باور- است که ابتدا اینموضوع را کاملا راست مى‌پنداشت.»

تصرف مراکز مهم در شیراز١٧ژوئن – توسط انگلیسی ها

سایکس فرمانده نیروهای اس پی آر در نوشته های خود در مورد نبرد در شیراز چنین نگاشته است:«استحضار و اطلاع ما بسیار صحیح بود و بلواى منتظره اتفاق افتاد، ولى صولت نتوانست از آن پشتیبانى کند، چه اینکه مشغول تسلیت و دلدارى افراد مأیوس ایل خود بود. به هندیها و اعضاء پلیس جنوب حمله شد. بازارها را بستند و ملاهاى خشک و متعصب فتوا صادر کردند که کشتن هرکسى که با انگلیسها مربوط است جائز میباشد. دسته‌هاى مردها و بچه‌ها با نوحه در خیابانها راه افتادند. نزد ما موضوع تصرف سه عمارت از نقاط مهم شیراز مطرح شد و ما متوجه شدیم که اگر بزودى این کار را نکنیم بهترین کمینگاه را براى تیراندازى شبانه بدست دشمنان داده‌ایم. ما راجع باین موضوع با دلنگرانى گفتگو کردیم و چون من میدانستم شیرازیها همیشه تصور میکردند این سه نقطه مشرف بر شهر است مصمم شدم باز خطر متفرق ساختن قوا را تحمل کنم و دستور دادم بلادرنگ آن نقاط تصرف شوند.نصف‌شب به این تصمیم مبادرت شد و تا ساعت دو بعد از نیمه شب پاس‌هاى هندى و پلیس جنوب که از موقع فهمیدن موفقیت ستون و دشمنى اهالى نسبت بخودشان رفتارشان تغییر کرده بود در آن نقاط مستقر شده بودند. صبح شیرازیها برخاسته و دیدند نقاط مهم توسط دسته‌هاى ما اشغال شده است. بنابراین آشوبها تمام شده و بازارها باز شد و احساس اینکه انگلیسها واقعا مشغول شکست دادن قشقائیها هستند منتشر گشت.»

انتصاب ایلخانى جدید (سردار احتشام) و متفرق شدن دشمن(صولت الدوله)

وقتى من به شیراز آمدم و متوجه شدم که بایستى با قشقائیها جنگ کنم دقت نمودم که با برادر بزرگتر و رقیب صولت الدوله سردار احتشام طرح دوستى بریزم. او قبلا دوبار به ایلخانى منصوب شدهبود، ولى برادر کوچکترش لیاقت بیشترى نشان داد و او از مقام خود کنار رفت. از ابتداى تصادفات من به فرمانفرما اصرار میکردم صولت را معزول و برادرش را منصوب کند، ولى شاهزادۀ پیر مکار مایل نبود رنجش تهران را فراهم سازد. خوش‌بختانه دشمن در١٩ژوئن سیم تلگراف را قطع کرد و من توانستم موافقت فرمانفرما را در این تغییر و تبدیل بدست بیاورم، چه متوجهش ساختم که با قطع سیم، او در اجراى منافع حقیقى دولت مطلق و آزاد است.

-          (حکم ایلخانی گری بنام سردار احتشام  (برادر ناتنی صولت) در ۲۳ رمضان ۱۳۳۶ ه.ق.(۱۲۹۷ شمسی)توسط فرمانفرما صادر و امضاء شد.-م)

وقتى این قضیه اساسى حل شد قوام محققا تحت تأثیر دو ضربت سختى که بدشمن منفورش وارد شده بود راضى باتفاق با ما شد. فرمانفرما بالاترین هنر سیاسى خود را بکار زد. محمد خان کشکولى دشمن خونین صولت با ششصد نفر از همراهان خود وارد شد و پس از آن چیزى نگذشت برادر ناتنى صولت بنام على خان او را ترک نموده به برادرش سردار احتشام پیوست.در٢٩ماه ژوئن به تپه‌اى که در یک میلى محیط شهر واقع بود و بر محوطه باغات تسلط داشت حمله شد و ما هم آنرا بتوپ بستیم. در حدود سى نفر به کازرونى‌ها تلفات وارد شد. در حالیکه بما هیچ آسیبى وارد نشد و بعلاوه ملاحظه شد که روحیه آنها هم خراب شده است.

بزودى این تفنگ‌چیان که بایشان سهم بزرگى از نفائس و ذخائر انگلیسى و ثروت شیراز وعده داده شده بود، ولى تاکنون جز صدها نفر تلفات چیز دیگرى ندیده بودند شروع به تفرقه نمودند. قشقائیها هم حصه غارت بیشترى را انتظار داشتند شکایت کردند که جز تلفات سنگین اسب و نفرات در جنگ با انگلیس‌ها طرفى نه‌بسته‌اند. بعلاوه اینها بواسطه نگاهداشتن احشام و گوسفندان خود در سرزمین‌هاى پست که علف‌هاى آن‌رو با تمام گذارده بود هزاران راس از احشام خود را در اثر بروز امراض مسریه از دست دادند.بین قشقائیها و کازرونى‌ها هم بر سرخرمن‌هاى غارت شده نزاع دائم در جریان بود که باعث ریخته شدن خون‌هائى هم میشد. کازرونى‌ها هم با سایر متحدین و قسمت عمده‌اى از خود قشقائى‌ها عهدشکنى کرده و متفرق شدند. بدینطریق فساد و انحلال در بین آنها بروز نمود. 

عملیات چنار راهدار٧و٨ ژوئیه ۱۹۱۸(۱۵تیر ماه ۱۲۹۷ش)

حال لازم بود که ضربه‌اى به بقیه قواى صولت وارد ساخته و با ایلخانى جدید براى تعقیب صولت نقشه‌اى طرح شود. رسم کهن چنین بود که اطرافیان شخص معزول از او روى بگردانند و شاغل مقام جدید دارائى او را غارت کند. در تعقیب اجراى این رسم موافقت شد که اورتن به صولت حمله کرده و او را از اردوى خود چند میل در جنوب ده شیخ بیرون براند. ازاین‌رو قرار شد قشقائیها که به ایلخانى جدید پیوسته بودند از کوه سیاخ بطرف جنوب عبور کرده و خط عقب‌نشینى صولت را قطع نمایند، در حالیکه قوام هم قسمتى از اعراب خود را میفرستاد تا به اردوى دشمن بتازند. همراهان صولت دلاورانه جنگیدند و به اطراف اردوى انگلیس‌ها در چنار راهدار شبانه حمله کرده و صبح بآهستگى عقب نشستند. متفقین عرب ما خیلى دیر در صف خود در جناح چپ انگلیسها حاضر شدند و بدین جهت به تیراندازى از فاصله دور خود را قانع ساختند. سردار احتشام در سیاخ دیر رسید ولى همراهانش دو سه نفر از جنگجویانرا کشتند. وقتى اورتون به گردنه سقاوى رسید و دره را دید اثر و صدائى از دشمن پدیدار نبود. قشقائیها با سر بطرف فیروزآباد فرار کرده بودند.

تعاقب صولت الدوله به وسیله ارتش انگلیسی

پس از فرار صولت، سردار احتشام و قوام موافقت کردند که او را تعقیب نموده و در مرکزش فیروزآباد مورد حمله قرار دهند. ما قسمتى از آتشبار کوهستانى و دو مسلسل از پلیس جنوب با مقدارى اسلحه و مهمات همراهشان فرستادیم. ستون مأمور مرکب میشد از هشتصد عرب، ششصد و پنجاه قشقائى و چهارصد و پنجاه کشکولى بریاست محمد على خان. قوام با معاونت على دوست رئیس کل این قوا بود. او قشون را جمع نگاهداشته و پیشقراولان صولت را از پیش رانده و وارد درۀ فیروزآباد شد. در اینجا قشقائیها مقاومت مختصرى نشان دادند، ولى روحیه‌شان خراب شده بود و هنگام شب فرار کردند. صولت، فقط با تنى چند از مردمى که با وى وفادار مانده بودند بحال بدى فرار کرد.»[39]

انگلیسها به تقویت فرمانفرما و کمک قوام الملک ضدیت بین قشقائیها انداخته محمّد على خان کشکولى و تیرۀ دره شولى (دره شوری) را جدا نموده ایلات عرب را هم با قوام الملک معیت دادند. صولت الدوله تنها ماند. لهذا فورا او را عزل و سردار احتشام برادر او را ایل خانى نمودند و از قرار تلگراف جنرال ساکس به کلى اغتشاش فارس اختتام پذیرفت.[40] در همین اوان(سال ۱۳۳۹ق) زدوخورد قشقائیها با انگلیسها شدت یافته و بالنتیجه صولت الدوله مغلوب و به امر دولت منفصل و به تنگستان فرار نمود.»[41]

پیشنهاد قوام الملک و سایکس برای صلح به صولت الدوله

در کتاب تاریخ ایران نوشته سایکس در مورد اقدام مشترک وی و قوام الملک برای صلح با صولت الدوله مطلب مشخصی نگاشته نشده است. اما در کتاب خاطرات عین السلطان در این رابطه چنین گزارش شده است:« امامنتصر الملک- داماد قوام الملک - اظهار داشت که از طرف حضرت والا فرمانفرما آمده‌ام‌ تا با شما در خصوص اصلاح و ترک مخاصمه با انگلیسها مذاکره کنیم آیا حاضرید یا خیر؟

صولت الدوله پاسخ داد:اولا من بنا بامر دولت متبوعه خود برای جنگ با اجنبی‌های متعدی‌ آمده‌ام،علت هم این بوده که آنها قدم بسرزمین ایران گذاشته و فارس را تحت نفوذ رسمی خود درآورده قشون تشکیل داده و بوطن من تجاوز کرده و بهموطنانم توهین‌ کرده‌اند.منتصر الملک رو را بسردار عشایر کرده اظهار داشت«انگلیسها عجالتا مبلغ‌ یکصد هزار تومان بشما میپردازند امنیت راه را از حدود اصفهان تا بوشهر بعهده‌ شما میگذارند بعلاوه دو هزار قبضه تفنگ و چهار عراده توپ بزرگ هم برای‌ انتظامات بشما میدهند اگر این پیشنهاد را قبول دارید بفرمائید بحضرت اقدس‌ خبر دهیم»

در دنباله این پیغام باز با تهدید و تطمیع میافزاید(امروز دول عظیمه‌ در مقابل ایندولت بعجز آمده‌اند و آخر خواهید دید که در این جنگ دولت فخیمه‌ انگلیس بر آلمان و سایر دول متخاصم فایق خواهد آمد.اگر از من میشنوید دویست هزار لیره نقد و ماهیانه ده هزار تومان و تفنگ‌ و فشنگ بحد کفایت بتو می‌دهند که فقط جنگ را متارکه و بیطرفی اختیار کرده‌ راه شیراز ببوشهر را امنیت بدهید.بعلاوه ژنرال سایکس قول میدهد که پلیس جنوب‌ از شیراز خارج شود...!) همین‌که تیرشان از آیناراه بسنگ خورد فرمانفرما،سردار احتشام‌ برادر صولت الدوله را میفریبد بنوشته کریستوفر سایکس،فرمانفرما، با حضور ژنرال سایکس و کلنل کاف ،قوام الملک برادران صولت الدوله‌ سردار احتشام ایلخانی و علیخان سالار حشمت را ایل بیگی ایل قشقائی‌ ، میکند،صولت الدوله را برکنار میسازد» [42]

سایکس در کتاب خود، در باره دستاوردش در این برنامه و خاطره اش چنین یاد می کند:« یکى از شیرین‌ترین خاطرات من از ایران یاد کشاورزانى است که در دهکده‌اى که زیاده از یک نسل بر اثر فشار و حملات و تعدیات ایلات بایر افتاده بود زمین را شخم میزدند در این میان از یک پیر محاسن‌سفید صاف‌دلى شنیدم که گفت «این از برکت شماست» خدا کند ایران تخمى را که ما کاشته‌ایم از آن نتیجه گرفته و حاصل بردارد.»[43]

شرایط صلح فرماندهان انگلیس با صولت الدوله در سال ۱۹۱۹م(۱۲۹۸ش)

پس از جنگ قشقایی ها و انگلیسی ها Anglo-Qashqa'i، صولت الدوله در موقعیت دشواری قرار داشت. او با فرمانفرما، والی فارس تماس گرفت تا  بلکه بتواند دوباره ایلخانی گری  قبیله را به دست آورد و در فارس اقامت کند. فرمانفرما می دانست که آرامش در فارس و ایمنی جاده تجاری بوشهر شیراز وابسته به صولت الدوله بود و او تنها کسی است که قدرت و مهارت  آرام سازی قبیله قشقایی را داشت. از طرف دیگر ، بازگشت صولت الدوله  به قدرت منافع و مزایای مالی برای فرمانفرما در بر نداشت. اکثر مقامات سیاسی و نظامی بریتانیا در فارس  ترجیح می  دادند که صولت الدوله را از فارس دور کرده و او را بتهران نشیمن دهند حتی اگر شده از راه زور وی را از فارس به تهران تبعید کنند.  فرمانفرما در مورد این موضوع با مقامات بریتانیا در شیراز صحبت کرد.در ۵ ژانویه ۱۹۱۹ فرمانفرما، نامه ای از صولت الدوله دریافت کرد. او از قبول سمت ایلخانی قشقایی   سر باز زد.  صولت اشاره کرده بود  که قصد دارد در مزارع خود ساکن و دوره از عشایرزندگی کند.

فرمانفرما در گفتگو با کاپیتان جان هاتسون، کاپیتان بریتانیا در شیراز و جان هوگو بیل، مامور سیاسی معاون سیاسی و ژنرال سر داگلاس، فرمانده نیروهای انگلیسی در فارس، که به شیراز آمده بودند امیدوار بودند که  بدون درد سر جدیدی از طرف صولت الدوله مذاکرات برای حل و فصل دوجانبه  به خوبی پیش برده شود. سر انجام توافق شد که مذاکرات مستقیم بین مقامات بریتانیایی و فارس و صولت الدوله  برگزار شود.[44]

والی  فارس و کنسول بریتانیا در شیراز دلایل خاص خود را داشتند. از نقطه نظر هوتسون، صولت الدوله تنها ایلخانی بود که مورد قبول و متابعت مردم ایل قشقایی بود. نیروهای بریتانیایی برای شکست صولت الدوله عملیات سخت و دشواری را انجام دادند.سردار احتشام(برادر صولت الدوله) که به سمت ایلخانی جدید برگزیده شده بود، نشان داده بود که منشاء اثر مثبتی نیست و نمی تواند این وظیفه را انجام دهد و آماده بود که در صورت تامین امنیت و ایمنی شخصی از کار کناره گیری کند. فرمانفرما برای درهم شکستن قدرت قشقایی ها در نظر داشت که برخی از ایلات قشقایی را تحت نظر شخص خود قرار داده و اختیارات سرپرستان(خان های) خود این ایلات را افزایش دهد.

 کاپیتان جان هاتسون پیشنهاد کرد که در مذاکرات روزنه امیدی در مورد امکان ایلخانی شدن صولت الدوله نشان داده شود.فرمانده  جدید  تفنگداران انگلیس در جنوب سرهنگ اورتون و همچنین ژنرال داگلاس و بیل، شرایط پیشنهاد های داده شده را هماهنگ کردند. جالب است که اشاره شود که در ۷ ژانویه، سر پرسی کاکس، وزیر مختار بریتانیا در تهران، به اداره هند پیشنهاد کرد که بریتانیا باید در مذاکره با اسماعیل خان صولت الدوله سخت گیری نکند.  دولت هند از این دیدگاه کاکس حمایت کرد و دستورات لازم را به فرمانده سپاه انگلیس در بوشهر صادر کرد.

در ۱۹ ژانویه ۱۹۱۹، سر پرسی کاکس،  تغییر دیدگاه داد و در تلگراف خود اشاره کرد که در شرایط حاضر باید به جای مذاکره با صولت الدوله،  خواسته ها را باید به وی دیکته کرد و نباید  استنباط شود که دولت بریتانیا و ایران از جایگاه ضعف مذاکره می کنند. کاکس متقاعد شد که برخی از اعضای کابینه ایران دارای دیدگاه های ذکر شده(ضعف) بودند. کاکس توصیه کرد که بریتانیایی ها بدون تردید نباید عجله ای برای مذاکرات با صولت الدوله داشته باشند و نیروهای انگلیسی باید تا اوایل بهار در جاده بوشهر شیراز باقی بمانند. هنگامی که وضعیت کلی تقویت شد و بریتانیا در موقعیت بهتر قرار گرفت آنگاه  تصمیم بگیرد که بهترین راه حل برای رفع اختلاف با صولت الدوله چیست.[45]

در  ۲۳ ژانویه ، ژنرال داگلاس به دولت هند توضیح داد که در صورت شکست مذاکرات فی مابین بزرگترین مانع برای  پیروزی بر صولت الدولهُ از طریق نظامیُ فقدان نیروی لازم ایرانی "برای حفظ نظم  خواهد بود.ما باید اماده باشیم که در این صورت، یک بی نظمی را  در ناحیه تحمل کنیم که تفنگداران جنوب قادر به مقابله با آن نخواهند بود یا این که ناگزیریم که نیروهای نظامی خود را برای یک مدت نامعلوم در این منطقه نگهداریم.[46]

انگلیس و تفنگداران جنوب ایران

عملکرد و بهره وری تفنگداران جنوب ایران. در طول مقابله(با قشقایی ها) و پس از آن مورد  انتقاد  بسیاری از منتقدان در بین مقامات بریتانیا در هند و ایران قرار گرفت. آنها شک داشتند که این نیرو می تواند منافع بریتانیا را  در این منطقه حفظ کند (برخلاف نظر سایکس که سازمانده این نیرو بود)   با این حال، دولت بریتانیا،طرح مسئله تفنگداران جنوب ایران را به تاخیر انداخت. چهار روز پس از انتصاب سر پرسی کاکس به عنوان وزیر مختار بریتانیا در تهران و در ۲۲ آگوست ۱۹۱۸ آن را به مارلینگ اطلاع داد.

پیروزی متحدان در جنگ باعث شد که وزارت امور خارجه(انگلستان)ازطرح مسئله تفنگداران جنوب ایران به پیشنهاد دولت هند  خود داری نماید.  اما، ژنرال سر پرسی سایکس فرمانده پلیس تفنگداران جنوب ایران. به انگلستان فرا خوانده شد و بلافاصله ، سرهنگ  اورتون(Orton ) به جایگزینی وی منصوب شد.[47]

کاکس همچنین تمام مباحث قبلی راجع به این موضوع را نادیده گرفت و نطریات جدیدی را  در رابطه با صولت الدوله که با سیاست وزارت امورخارجه هماهنگ بود مطرح کرد.تا جایی که اسناد موجود نشان می دهد رئیس  بخش ایران در وزارت امورخارجه در سال ۱۹۱۶ و وزیر امور خارجه بریتانیا در سال ۱۹۱۹، لرد جرج کورزور  اقدام و برنامه مدونی برای خروج فوری نیروهای بریتانیایی  از ایران پیش از ساخت یک جایگاه ثابت و دائمی برای بریتانیا آماده نکرده نداشت.  وی  به منظور تنظیم رابطه بین دو کشور، به تهران اعزام شده بود. پیشنهادات کرزون به طرح قرارداد سال ۱۹۱۹ بین ایران و انگلیس منجر شد.  با توجه به این پیشینه، کاکس از مقامات بریتانیایی در جنوب ایران خواسته بود که در رابطه با مسئله صولت الدوله شتاب و عجله زیادی نداشته باشند.[48]

در مارس ۱۹۱۹، معاون سیاسی (انگلیس) ساکن بوشهر، جان بیل، نماینده دولت انگلیس و دریابیگی، فرماندار سواحل خلیج فارس به عنوان نماینده دولت ایران، به بندرعسلویه که  بندر کوچکی در خلیج فارس بود قرار ملاقاتی را  با اسماعیل خان صولت الدوله سردار عشایر ، ایلخانی سابق ایل بزرگ قشقایی گذاشتند . در این نشست ایلخان  به شورش علیه حکومت مرکزی متهم شد و از او  در این باره توضیح خواسته شد.  صولت الدوله این اتهام را  رد کرد و پاسخ داد که او صرفا به دستور وزیران و فرمان  رهبران ارشد مذهبی به مبارزه بر علیه تفنگداران جنوب  و نیروهای انگلیس به عنوان یک وظیفه مذهبی عمل کرده است.  صولت الدوله پیشنهاد کرد که  به تهران می رود تا خود را به دولت ایران تسلیم کند به شرطی که تامین جانی باو داده شود و بتواند املاک خود را به پسرش واگذار نماید

از نظر انگلیسی ها رفتن صولت الدوله از طریق زمینی(به تهران) مصلحت نبود آن ها می گفتند که  او باید از طریق دریایی از را "محمره" (خرمشهر) و "بغداد" به تهران سفر کند. صولت الدوله به اندازه کافی عاقل بود و می دانست که رهبران  مخالف انگلستان قبلا توسط نیروهای بریتانیایی دستگیر شده بود به چه سرنوشتی دچار شدند. آن ها همه به زندان های بین النهرین و هند اعزام شدند. بنا بر این او  پیشنهاد رفتن از طریق بغداد را نپذیرفت .فرماندار هند بر این باور بود که  در مذاکرات نباید به صولت الدوله سخت گرفت واین نظر را به نماینده خود در بوشهر نیز ابلاغ کرده بود. [49]

بعدها شیخ خزعل پیشنهاد کرد که میان فارمانفرما و صولت الدوله میانجیگری کند. این ایده توسط  فرمانفرما والی فارس رد شد.  در نهایت فرمانفرما و مقامات بریتانیایی در فارس و تهران توافق کردند که صولت الدوله  مبلغ ۱۰.۰۰۰ پوند به بانک  شاهنشاهی ایران سپرده  بگذارد و کتبا متعهد شده و سوگند یادکند که در امور ایل مداخله نداشته باشد و پسرش ناصرخان (به عنوان گروگان) در شیراز  و در منزل فرمانفرما اقامت کند و خود صولت الدوله در املاک خود بدون سرو صدا زندگی نماید.[50] فرمانده جدید  تفنگداران جنوب ایران ، سرهنگ  ارتون Orton و همچنین ژنرال سرال آربیالد داگلاس، فرمانده نیروهای انگلیسی در بوشهر و جان بیل، معاون سیاسی ساکن بوشهر، موافق شرایط پیشنهاد شده بودند .[51] تا آنجا که مکاتبات بین  فرمانفرما و صولت الدوله  و بین کنسول بریتانیا در شیراز و والی فارس نشان می دهد فرمانفرما از اقامت صولت الدوله در فارس حمایت می کرد و توانست توافق مقامات بریتانیایی را در این باره جلب کند.

انگلیسی ها به منظور بازگشایی جاده تجارتی شیراز- بوشهر تلاش کردند تا از راه مذاکره، امنیت را به این راه ها بازگردانند. صولت الدوله که توانسته بود آرامش نسبی در اوضاع خود به دست آورد، از فرمانفرما خواست تا به صورت مسالمت آمیز مسله را حل کند. فرمانفرما نیز رایزنی هایی برای نیل به این منظور انجام داد .کنسول انگلیس در همین زمینه نامه ای به شرح زیر به فرمانفرما نوشته است:

«مراسله قونسولگری دولت فخیمه انگیس: مورخه ۱۷ رمضان ۱۳۳۷ نمره ندارد

حضرت مستطاب اقدس والا پرنس فرمانفرما ، ایالت جلیله فارس و بنادر

در باب کار سردار عشایر که حضرت اقدس والا باستحضار دوستدار اقدام در اصلاح فرمودید ، دوستدار این مراسله را مینویسم که بتوانید به مستند همین کاغذ قرادادهای خودتان را با سردار عشایر کتبا به امضاء رسانیده و اطمینان بدهید که دولت انگلیس بر حسب خواهش حضرت والا از اعمال گذشته او صزفنظر، در این باب من بعد با او حرفی نخواهد داشت، بشرط اینکه شرایط ذیل را مرعی دارد:

۱ـ تا مدتی یکی از پسرهای او در شهر در خدمت حضرت اقدس والا باشد.

۲ـ ده هزار پوندی که در بانک دارد با قبض معا" به اسم حضرت والا و قونسولخانه باشد و تا دو سال این وجه را نباید سردار عشایر بخواهد و حضرت والا هم از بانک نگیرید. در وقت گرفتن این وجه از بانک باید امضای قونسولخانه و حضرت والا معا" باشد.

۳ـ فقط سردار عشایر باید علی الحساب قناعت کند به اینکه در فیروز آباد بماند به املاک شخصی خود رسیدگی کرده و مداخله در امورات قشقائی ننماید.

احترامات فائقه را دراین موقع تجدید می نماید. - امضاء

سواد مطابق اصل است (مهر) کابینه ایالت فارس»

ملک منصور خان در این مورد می نویسد:« در این مذاکرات قرار بر این شد که خانه سردار احتشام و علی خان سالار در فصل پاییز که از ییلاق بر می گردند،  بروند منطقه بهبهان و ایلاتی که نزد پدرم بود در اختیار پدرم باشد ولی سردار احتشام ایلخانی بماند، اما تمام املاک پدرم چه در ییلاق و چه در قشلاق در اختیار پدرم باشد .علاوه بر این یکی از پسرهای صولت الدوله نیز می بایست در شیراز اقامت کند. پدرم نیز پنجاه هزار تومان در بانک شاهی انگلیس بگذارد که به صورت معمول در بانک عمل شود. البته این پول به عنوان گروه محسوب می شد»[52]" در اجرای این موافقت نامه ملک منصورخان در شیراز به صورت گروگان در خانه فرمانفرما اقامت گزید. ملک منصورخان در این باره نوشته است:« من در شیراز  به تحصیلات خود ادامه داده و با مردم معاشرت داشتم.... در آن زمان من بچه ای بیش نبودم اما جزو سیاست مداران ایران شده بودم، چون از لندن گرفته تا تهران و فارس و غیره می دانستند که پسر دوم صولت الدوله، ملک منصورخان از طرف او در شیراز است. البته در آغاز انگلیسی ها هم به نایب السلطنه هند و هم به دولت انگلیس در لندن اطلاع داده بودند، اول لندن و بعد هم دهلی تصویب کرده بودند.»[53]

چندی بعد انگلیسی ها محمد ناصر خان فرزند صولت را وسیله فرمانفرما از طرف قشقائی ها به شیراز فرا میخوانند تا مذاکرات صلح آغاز شود و پس از مذاکرات قراردادی در ۷ ماده به شرح زیر بین طرفین منعقد میشود:

۱ـ سردار احتشام موقتا" ایلخانی باشد ولی عشایری که در خدمت سردار عشایر هستند به همان حال باقی بمانند.

۲ـ املاک شخصی سردار عشایر که در تصرف انگلیسی ها و سردار احتشام است مسترد شود و متصرفین فعلی حق دخالت در انها نباشد.

۳ـ سردار عشایر در فیروزآباد مقیم گردد و بییلاق نرود.

۴ـ محمد ناصر خان به عنوان رابط بین والی فارس و پدرش در شیراز مقیم باشد

۵ـ در مقابل انگلیسی ها متعهد میشوند قوای هندی و انگلیسی را منتهی تا شش ماه پس از پیمان از ایران بیرون برند و فقط مستحفظین قونسولخانه که در حدود دویست نفر هستند باقی بمانند.

۶ـ پلیس جنوب حق ورود به خاک قشقائی را ندارد و اگر افراد آن بر خلاف پیمان به آن حدود آمدند و کشته شدند ، سردار عشایر مسئول نخواهد بود.

۷ـ چون دولت ایران موافقت کرده است که چند نفر از صاحبمنصبان انگلیسی برای تربیت افراد ایرانی در فارس بمانند لذا سردار عشایر مخالف توقف انها نخواهد بود

پس از امضاء این قرار داد جنگ بین نیروهای قشقائی و پلیس جنوب خاتمه یافت. اما باید توجه کرد که با وجود اینکه صولت خانه نشین و برادر ناتنیش  ایلخان ایل قشقائی شده بود.، هم انگلیس ها و هم فرمانفرما میدانستند که او هنوز ایلخان واقعی قشقایی است !

 صولت در این قرار داد انگلیسی ها را متعهد میکند که در ظرف شش ماه قوای نظامی خود را از ایران خارج کنند ؟ امری که از اختیارات حکومت مرکزی است؟ آیا این از زیرکی فرمانفرما است ؟ یا صولت ؟

پلیس جنوب حق ورود به منطقه قشقائی را ندارد ؟یک ایل خان معزول هنوز حوزه قدرت خود را در اختیار  دارد ؟

محمد ناصرخان قشقایی در رابطه با این درگیری ها در مصاحبه خود چنین گفته استدر این ضمن صمصام السلطنه (بختیاری) را از کار (نخست وزیری )برداشتند. خدا رحمت کند تا این آخری ها می گفت من چون خودم استعفا ندادم من رییس الوزرا هستم. وثوق الدوله را کردند رییس الوزرا. مرحوم وثوق الدوله برداشت عموی مرا ایلخانی قشقایی کرد.

-کدام عمویتان را؟

- همان سردار احتشام. بله آن یک شخصی بود خیلی مقرراتی بود. اینجا قوام هم فورا رفت و با آن ها ساخت و شیراز با پدرم جنگ شد. دیگه این جنگ طول کشید قریب یک سال. در این جنگ قشقایی خیلی تلفات داد.در این ضمن ناخوشی وبا آمد آنفلولانزا آمد و حصبه هم از پشت سرش آمد و بقدری از ما کشت.چهار تا از خواهرهای من از تشنگی مردند چون در گرمسیر جنگ بود [54]

فرمانفرماو ایلخان جدید قشقایی سردار احتشام

 به رغم حضور نیروهای بریتانیایی و(تفنگداران جنوب ایران)  SPR،و کمک آنان به علاوه حمایت از فرمانفرما و قوام الملک، معاون والی فارس و رئیس کنفدراسیون  ایلات خمسه، ایلخانی جدید قشقایی، سردار احتشام، قادر به اداره و کنترل ایل نبود و برخی از سران عشایر مخالفت خود را با ایلخان جدید نشان دادند اما مخالفت مستقیم دیده نمی شد.  فرمانفرما والی فارس در یک اقدام خود ایازکیخا کلانتر ایل دره شوری را برکنار و نصرالله خان را به جای وی به کلانتری انتخاب و منصوب کرد. طوایف مختلف دره شوری با این انتصاب مخالف کرده و سر به شورش برداشتند. اکثریت طوایف دره شوری همچنان در کنار ایازکیخا باقی ماندند و به مخالفت خود با سردار احتشام ادامه دادند.

هیچ یک از این دو، یعنی نه سردار احتشام ایلخان جدید قشقایی و نه والی فارس، (فرمانفرما ) قادر به درگیری با این مخالفین نبودند و توانایی آرام کردن آن ها را نیز نداشتند. خود نصرالله خان کلانتر جدید دره شوری نیز رغبتی برای تثبیت جایگاه خود نداشت و تلاشی در این مورد به عمل نیاورد.

ایازکیخا در ماه مارس ۱۹۱۹ م (اسفند ۱۲۹۷ش) نامه ای به نماینده سیاسی انگلستان در بوشهر نوشت اما هیچگاه اقدامی برای ملاقات  حضوری با وی نرفت. ولی بعدا ملاقاتی بین وی و سرهنگ دوم کرگسون در منطقه لیراوی صورت گرفت. بعد از این ملاقات ایاز کیخا یکی از پسران خود را برای اقامت نزد فرمانفرما به شیراز فرستاد.

سردار احتشام از ایازکیخا خواسته بود که برای حصول اطمینان ازهمکاری وی، پسر بزرگش را به عنوان گروگان به شیراز اعزام کند ولی ایاز کیخا به این خواسته کاملا عمل نکرد و جوانترین پسرش را به شیراز فرستاد. هیچ توافق خاصی نیز بین طرفین حاصل نشد. ولی علیرعم همه این رویدادها، سردار احتشام و فرمانفرما ناگزیر شدند  پس از کوچ تابستانی ایل در سال ۱۹۱۹م( ۱۲۹۸ش)، ایازکیخا را مجددا به عنوان کلانتر ایل دره شوری منصوب کنند.

ایل فارسیمدان(یکی از ایلات شش گانه قشقایی) در درگیری های ایل قشقایی با تفنگداران جنوب ایران که نیروی نظامی انگلیس بودند مشارکتی نداشت، اما در شورش ناصر الدیوان کازرونی بر علیه انگلیسی ها با او همدردی نشان داده بودند که این امر موجب ناخشنودی و عصبانیت مقامات انگلیسی شده بود و از سردار احتشام خواستند که علیه ناصر الدیوان اقدام کند. سردار احتشام به این دلیل که وی درگیر مشکلات ایل دره شوری است و نمی خواهد که ایل فارسیمدان را آزرده و تحریک کرده و به مخالفان خود اضافه کند با درخواست انگلیسی ها روی موافق نشان نداد.[55]                  

سر انجام در اوت ۱۹۱۹م (مرداد ۱۲۹۸ ش) ناصرالدیوان بدیدار قوام الملک به خانه وی در شیراز رفت با وساتط قوام، ناصر الدیوان ۵۰۰۰ تومان به فرمانفرما پرداخت کرد و برای یک تبعید دو ساله به شهر داراب فرستاده شد و قوام الملک ضمانت کرد که وی در این مدت از شهر خارج نخواهد شد. [56]                      

 آخرین ناآرامی های کنفدراسیون قشقائی در تابستان ۱۹۲۰(۱۲۹۹ش) اتفاق افتاد. شمار قابل توجهی از ایل دره شوری در نتیجه جنگ با علی خان، ایل بیگی[57] به منطقه بختیاری مهاجرت کردند.  سردار احتشام با تعهد مناسب  با خان های بختیاری وارد گفتگو و مذاکره شد.[58]                

ظاهرا برخی از خاندان بختیاری علاقمند بودند و مهاجرت کنندگان را تشویق می کردند که در همان دیار در سرزمین های تحت نظارت بختیاری ها سکونت اختیار کنند. اگرچه سردار احتشام به انگلیسی ها وفادار بود، اما  انگلیسی ها بر این باور بودند که او آدم مدبری نیست و به نظر نمیرسید توانایی لازم را برای اداره قبایل داشته باشد"  [59]             

 قبایل قشقایی در پاییز ۱۹۲۰ به سمت جنوب به سوی قشلاق خود کوچ کردند. اما ایلخانی، سردار احتشام، برای درمان و مداوای خود به اصفهان رفته بود. با مشکلاتی که والی فارس در میان ایلات داشت و غیبت ایلخان در چنین زمانی انگیزه و فرصت لازم برای بروز اختلافات بیشتر را فراهم کرد. [60] هر چند صولت الدوله در شهر فیروز آباد( یک شهر کوچک و یکی از نشیمن های سه ماه زمستانی قشقایی ها) مقیم بود ولی در تلاش بود که مجددا بتواند سمت ایلخانی را در ایل به دست آورد.[61] در این ایام سرقت های زیادی در جاده شیراز به اصفهان رخ می داد و در یکی از سرقت ها اموال نماینده ایران در سازمان ملل به تاراج رفته بود.

ایلخان قشقایی، سردار احتشام و ایل بیگی علی خان سالار حشمت اختلافات خاص خود را داشتند. آن ها در ماه اوت ۱۹۲۰ (مرداد ۱۲۹۹ش) نشست هایی برای رفع مشکلات فی مابین داشتند ولی  نتوانستند که این مسایل را حل کرده و   نظم را در میان ایل قشقایی برقرار کنند. فرمانفرما در صدد مسافرت بود و قصد داشت که در ماه های اردیبهشت و خرداد به بوشهر و خوزستان سفر کند اما از برقراری نظم در ایلات اطمینان نداشت به همین دلیل هر دو نفر ایلخان و ایل بیگی را به شیراز فرا خواند و از آنان خواست که اقدام تازه ای برای استقرار نظم در میان ایلات صورت دهند. در این نشست ها کنسول انگلیس در شیراز  نیز حضور داشت و اعلام کرده بود که برای ایجاد نظم از آن ها حمایت خواهد کرد.  ایلخان و ایل بیگی مواردی را مطرح کردند که ممکن است به حمایت انگلستان نیاز داشته باشد و از کنسول خواستند که به این موارد توجه نماید.[62]

اوضاع فارس و حوادث سال ۱۹۲۰(۱۲۹۹ش) در شمال ایران

در طول سال ۱۹۲۰، (۱۲۹۹ش) حوادثی در سطح ملی در ایران رخ داد که  بر وضعیت فارس و به ویژه در رهبری ایل(قشقایی) تأثیر  خاصی به جای گذاشت. احمد شاه در ماه مه ۱۹۲۰(اردیبهشت ۱۲۹۹ش) از سفر اروپا به ایران بازگشت.  فرمانفرما، والی فارس ، به بوشهر رفت تا به  شاه خوشامد بگوید. وی احمد شاه را در سفرش از  طریق بصره و محمره (خرمشهر)  همراهی کرد و در همین سفر بود که فرمانفرما برای اولین بار شیخ خزعل را ملاقات کرد در حالی که آن ها از مدت ها قبل با یکدیگر در تماس بودند.

 فرمانفرما متوجه شد که سفیر جدید بریتانیا در ایران، هرمان نورمن، در مسیر سفر خود به تهران، از شیخ خزعل در عرشه یک قایق بادبانی در حوالی شط العرب در نزدیکی بصره ملاقات خواهد کرد.  فرمانفرما بازگشت خود به شیراز را  به عقب انداخت تا از این فرصت برای آشنایی  بهتر از سفیر جدید بریتانیا استفاده کند.  فرمانفرما با توجه به شرایط سیاسی جدید در تهران،  از موقعیت خود زیاد مطمئن نبود، بنابراین او خود را  به سفیر جدید (انگلیس) نزدیک کرد که بتواند مراتب دوستی و خدمتش به بریتانیا را برای سفیر جدید جا انداخته و  تلاش های احتمالی مخالفان خود را در تهران را خنثی کند.

نورمن پس از مذاکراتی خصوصی که با فرمانفرما داشت نوشت:  همانطور که من انتظار داشتم،  فرمانفرما تنها انتظاری که داشت این بود  که مراتب صمیمیت و وابستگی خود و همچنین فرزندانش را به  دولت بزرگ بریتانیا منعکس نماید .فرمانفرما اظهار داشت که همه خانواده وی بدون انتظار و توقع خاصی این مراتب را رعایت می کنند. فرمانفرما به من گفت که ممکن است که هنگام ورود تان به تهران کسانی مطالبی در بدخواهی برای لطمه زدن به اعتبار او گفته شود . لازم است که  شما بیاد داشته باشید که من این اطمینان از(ادامه خدمت) و وفاداری خود را شخصا اعلام کرده ام و سعی کنید که آن گفته های بدخواهان را از ذهن تان دور کنید.

سپس خزعل با نورمن صحبت کرد  و تکرار کرد که فرمانفرما در تلاش برای خدمت به انگلستان صادق و پایدار است و از طرفداران صمیمی  و در عین حال یکی از قدرتمند ترین رجال کشور در جنوب می باشد جایگاه وی مانند قدرت نخست وزیر (دولت تازه تاسیس) در شمال کشور می باشد . نورمن(سفیر انگلیس) از این گفت و شنودها چنین برداشت کرد که این دو در تدارک یک برنامه و دارای یک هدف مشترک هستند که ممکن است روزنه امیدی برای آینده در بر داشته باشد.[63]

پس از ورود احمد شاه به تهران و قبل از بازگشت فرمانفرما به شیراز، وثوق الدوله نخست وزیر به دلیل شکست برنامه ها و مخالفت های داخلی و بین المللی(در رابطه با قرار داد ۱۹۱۹ ایران با انگلیس- م) مجبور به استعفا شد. [64]. شکست و تسلیم نیروهای انگلیسی به بلشویکهای روسی در گیلان در ماه مه ۱۹۲۰، موقعیت انگلیس را در ایران تضعیف کرد. وضعیت بحرانی در استان های شمالی باعث تشکیل  یک دولت دمکرات طبق قانون اساسی در تهران شد.این  تغییرات بر وضعیت سیاسی استان های جنوبی و همچنین رهبری ایل (قشقایی) در فارس تاثیر گذاشت.  فرمانفرما پس از بازگشت از بوشهر متوجه شد که احساسات عمومی  دگرگون شده و موقعیت و جایگاه وی نه تنها مناسب نیست بلکه شرایط نیز بر علیه او تغییر کرده  است  [65] . مردی که چند ماه پیش توسط شیخ خزعل به عنوان قدرتمندترین مرد در جنوب [66]  معرفی و نامبرده  بود  اینک در این فاصله کوتاه همه حامیانش را از دست داده بود. او ابراز تاسف کرد که مقامات انگلیس در ایران (شیراز) سیاست خود را تغییر داده و از  وی در برابر مخالفانش   حمایتی نکردند.  فرمانفرما معتقد بود که نخبگان و بزرگان  فارس تمهیدات لازم برای برکناری وی توسط دولت مرکزی را فراهم کردند.  او ترجیح می دهد که در فارس بماند و موقعیت خانواده را تا آنجا که ممکن است حفظ کند. او تلاش کرد تا با بزرگان  فارس، کنار بیاید ولی موفق نشد. سه هفته پس از آن، او به پسرش چنین نوشت: هرچند موقعیتش هنوز پایدار است و دولت مرکزی همچنین ابراز حمایت از او می کند، اما او از آینده مطمئن نیست .[67]

فرمانفرما احساس کرده بود که جایگاه و موقعیش به طور فزاینده ای نا امن و دچار تزلل  است. او  به بهانه  مبارزه با خسارت ناشی از هجوم ملخ از شخصیت های محلی  دعوتی به عمل آورد، به این امید که بتواند از این نشست برای تحکیم موقعیت خود استفاده نموده و حمایت آن ها را جلب کند. اما بر خلاف انتظار وی، این گروه  در مورد درآمد های مالی ایالتی که هیچ بخشی از آن وارد خزانه مرکزی نمی شد ابراز  شکایت و نارضایتی کردند.  [68]. رابطه فرمانفرما با S.P.R. در آن زمان نیز بسیار  ضعیف و دچار نارضایتی شدید بود.[69]

در همین حال، لژیون بریتانیا پیشنهاد  برکناری دریا بیگی فرمانده استان ساحلی  و جایگزینی وی توسط موقر الدوله  را ارائه داد و خواستار تایید و تصویب این تغییر توسط فرمانفرما شد. انتصاب فرماندار استان ساحلی در اختیار فرمانفرما بود اما  دولت مشیرالدوله فرماندار جدیدی را منصوب کرد.

 فرمانفرما که هیات دولت مشیرالدوله را یک کابینه موقت و بی دوام تصور می کرد با این انتصاب مخالفت  و اعتراض کرد. دریا بیگی نیز  همانند فرمانفرما در مورد این انتصاب  مخالفت  می کرد.[70] جالب است.فرمانفرما عقیده داشت که ناصر الملک، یکی از برجستگان شیراز با او مخالف است. ناصر الملک همچنین قوام الملک را  که از متحدین قدیمی  و دارای رابطه نزدیک با فرمانفرما بود تحریک کرد. وی باعث و موفق شد که بین قوام الملک و صولت الدویه همکاری دو جانیه ایجاد کند. فرمانفرما همچنین متوجه شد که حزب دمکرات دو باره فعال شده و جزواتی مختلفی را منتشر کرده است.[71] در شیراز مخالفت ها بر علیه فرمانفرما و حمایت وی از وثوق الدوله شدت پیدا کرد. فرمانفرما به دلیل شرایط موجود درخواست دو ماه مرخصی کرد اما دولت با این درخواست مخالفت کرد.

یکی از برجستگان فارس نامه ای به دولت نوشت. به نظر می رسد که این نامه را قوام الملک نوشته و آن را  توسط کنسولگری انگلیس در شیراز برای دولت فرستاده و تقاضای برکناری فرمانفرما را کرده  است. اطلاعات و چگونگی تخصیص بودجه ودرآمدها در این نامه جالب توجه بود و بر کناری فرمانفرما مورد توجه دولت در تهران قرار گرفت اما   به سبب مشکلاتی که در کار بود و احتمال داشت که این فراخوان با مخالفت هایی رو به رو شود نیز در مد نظر بود.[72]در ۲۲ سپتامبر ۱۹۲۰، فرمانفرما استعفای خود را به دلایل زیر به دولت تسلیم کرد.

-          برخی از مقامات و شخصیت ها و صاحبان قدرت فارس مایل به کسب  سمت ها و مقامات سیاسی و همچنین  راغب به مشارکت در انتخابات می باشند. و آن ها با وجود فرمانفرما دسترسی به اهداف خود را نا ممکن می دانند.[73]

کنسول جدید بریتانیا در شیراز،  سرگرد ویورMajor Weaver از ژوئیه ۱۹۲۰.وارد این سمت شده بود اعتمادی به  فرمانفرما نداشت . قوام الملک، که یک دستیار عالی برای فرمانفرما بود  خودش نیزدر موقعیت دشوار و نامناسبی قرار داشت .[74] و در نهایت  با مخالفت دموکراتها در شیراز رو به رو بود. یک روز بعد، او  با دیدگاه  و شرایط جدیدی در فارس رو به رو شد و سرانجام مجبور به استعفا شد.  حدود دو ماه پیش، اخبار بلشویکها و وقایع شمال به فارس رسیده بود . نصیر الملک که زندانی شده بود و تنها پس از ورود  فرمانفرما در سال ۱۹۱۶ (۱۲۹۴ ش) به شیراز آزاد شد.اما وی به مدت چهار سال از سال( ۱۹۱۶-۱۹۲۰) همچنان بدون شغل و مقام مانده و بیکار بود. او شخصیت هایی از سران شیراز را گرد هم آورد و در مورد حقوق مردم  و مسئولیت اداره امور محلی و این که  چرا باید افرادی از سایر نقاط کشور به فارس آمده و مقامات محلی را اشغال کنند مورد بحث و گفتگو قرار داد. در این زمان فرمانفرما از وی برای همکاری دعوت کرد ولی نصیر المک آن را رد کرد.  علاوه بر این، فرمانفرما با گروهی از دمکرات ها  نیز  اختلاف و درگیری داشت. او معتقد بود که آنها توسط برخی از عناصر فرصت طلب که در پی  قدرت در امور سیاسی  و نمایندگی مردم فارس هستند تحریک شده اند.[75] فرمانفرما ساختمان خود را در ۱۶ سپتامبر ۱۹۲۰(۲۵ شهریور ۱۲۹۹ ش) در شهر ترک کرد و به خارج از شهر به ملک قوام الملک رفت و شش روز بعد از کار کناره گیری نمود.[76] وزیر امورخارجه بریتانیا در این باره نوشته است: فرمانفرما به دلیل نارضایتی و فشار ناشی از عملکردمستبدانه و یغماگرانه اش توسط مقامات محلی مجبور به برکناری شد.[77]

به نظر می رسد که ستمگری و رزالت فرمانفرما از هنگام انتصاب  سردار معتضد به سمت معاونتش  بر مردم فارس روشن شده بود و شرایط جدید فرصتی به افراد محلی داد که اعتراض خود را به  شیوه عملکرد وی به عنوان اجحاف و دخالت در صندوق های رای و

..... ابراز دارند .انگلیسی ها  نیز به این نتیجه رسیدند که برای آرام سازی مردم زمان آن فرا رسیده است که والی جدیدی برای فارس تعیین شود. نامه ی  قوام الملک احتمالا  به اشاره انگلیسی ها برای برکناری فرمانفرما نوشته شده بود.  چیک، کنسول انگلیس در  شیراز در سال بعد چنن نوشته است: دوره چهار ساله صدارت فرمانفرما یک برکت و مائده غیر منتظره ای نبود. وی برای جمع آوری مال و ثروت  از طریق زور و اعمال فشار به پشتیبانی نیروهای نظامی و تفنگداران جنوب بریتانیا  در فارس یکه تازی می کرد. حرص و آز او زیاد و سعی داشت که  همواره  اقدامات خود را ناشی از فشار انگلیسی ها جلوه دهد.  او از این وسیله برای دستیابی به منافع شخصی خود بهره می گرفت.[78] در سال بعد سر پرسی لورین  که در سالهای ۱۹۲۱-۱۹۲۶ سفیر انگلستان در ایران بود چنین نوشته است: عامل دیگری که بر خلاف منافع بریتانیا عمل می کرد، سابقه عملکرد تاریخی چهار ساله  والی گری فرمانفرما ست که توام با زور و فشار بود و  احتمالا تنها از طریق همکاری بریتانیا  اجرا می شد. در ژوئن سال ۱۹۲۱ چیک در لندن بود و از وزارت امورخارجه می پرسد که چرا کسانی  مانند فرمانفرما که وابسته به انگلیس هستند حمایت نمی شوند؟ اولیفند می نویسد: من توضیح دادم و برخی از مشکلات را که در رابطه با تاخیر  در تعویض حکومت های ایرانی در نظر می گرفتم  را شرح دادم از جمله این که این تصمیمات می بایست با مقامات شرکت نفت ایران و انگلیس و همچنین منافع مادیمان در سایر نقاط  هماهنگ می شد. [79]

پس از جنگ قشقایی - انگلیسAnglo-Qashqa'i، صولت الدوله در موقعیت دشواری قرار داشت. او با فرمانفرما، والی فارس تماس گرفت تا  شاید امکانی فراهم شود و وی دوباره ایلخانی گری  قبیله را به دست آورد و در فارس اقامت کند. فرمانفرما می دانست که آرامش در فارس و ایمنی جاده تجاری بوشهر شیراز وابسته به صولت الدوله است و او تنها کسی است که قدرت و مهارت  آرام سازی قبیله قشقایی را  در این دیار داشت. از طرف دیگر ، بازگشت صولت الدوله  به قدرت  هیچ منافع و مزایای مالی برای  شخص فرمانفرما در بر نداشت. اکثر مقامات سیاسی و نظامی بریتانیا در فارس  ترجیح می  دادند که صولت الدوله را از فارس دور کرده و او را بتهران فرستاده و نشیمن دهند حتی اگر شده به شکل تبعید وی از فارس به تهران.  فرمانفرما در مورد این موضوع با مقامات بریتانیا در شیراز  نیز گفتگو و صحبت کرد.

در ۵ ژانویه ۱۹۱۹ فرمانفرما، نامه ای از صولت الدوله دریافت کرد.  که صولت الدوله از قبول سمت ایلخانی قشقایی   سر باز زده بود.  صولت اشاره کرده بود  که قصد دارد  از کار کناره گیری کرده و در مزارع خود زندگی کند.

فرمانفرما  پس از مشورت با کاپیتان جان هاتسون، کاپیتان بریتانیا یی در شیراز و جان هوگو بیل، مامور و معاون سیاسی و ژنرال سر داگلاس، فرمانده نیروهای انگلیسی در فارس، که به شیراز آمده بودند و به  نامه صولت الدوله پاسخ داد .  که امیدوار است بدون درد سر جدیدی از طرف وی مذاکرات برای حل و فصل دوجانبه پیش برده شود. سر انجام توافق شد که نشستی برای  مذاکرات مستقیم بین مقامات بریتانیایی و فارس و صولت الدوله  برگزار شود.[80]

والی  فارس و کنسول بریتانیا در شیراز دلایل و مقاصد خاص خود را داشتند. از نقطه نظر هوتسون، صولت الدوله تنها ایلخانی بود که مورد قبول و متابعت مردم ایل قشقایی بود. نیروهای بریتانیایی برای شکست صولت الدوله عملیات سخت و دشواری را انجام دادند.سردار احتشام(برادر صولت الدوله) که  پس از درگیری به سمت ایلخانی جدید ایل قشقایی برگزیده شده بود، نشان داد که  از وی کار مثبتی ساخته نیست و نمی تواند منشاء اثری بوده و قادر به اداره ایل قشقایی نیست و شخصا آماده بود که در صورت تامین امنیت و ایمنی شخصی از کار کناره گیری کند.

فرمانفرما برای درهم شکستن قدرت ایل  قشقایی ها در نظر داشت که برخی از ایلات قشقایی را  از تشکیلات ایل جدا کرده و تحت نظر شخص خود قرار داده و اختیارات سرپرستان(خان های) این ایلات را افزایش دهد.

 کاپیتان جان هاتسون پیشنهاد کرد که در مذاکرات فی مابین روزنه امیدی در مورد امکان ایلخانی شدن صولت الدوله نشان داده شود.فرمانده  جدید  تفنگداران انگلیس در جنوب سرهنگ اورتون و همچنین ژنرال داگلاس و بیل، شرایط پ و جزییات یشنهاد های قابل طرح در مذاکرات را  هماهنگ کردند. جالب است که اشاره شود که در ۷ ژانویه، سر پرسی کاکس، وزیر مختار بریتانیا در تهران، به وزارت هند پیشنهاد کرد که بریتانیا باید در مذاکره با اسماعیل خان صولت الدوله سخت گیری نکند.  دولت هند از دیدگاه کاکس حمایت کرد و دستورات لازم را به فرمانده انگلیس در بوشهر صادر کرد.

در ۱۹ ژانویه ۱۹۱۹، سر پرسی کاکس،   نظرش عوض شد و تغییر دیدگاه داد و در تلگراف خود اشاره کرد که این شرایط باید به جای مذاکره با صولت الدوله، به وی دیکته شود و نباید  سبب استنباط تضعیف موقعیت بریتانیا و دولت ایران شود. کاکس متقاعد شد که برخی از اعضای کابینه ایران دارای  همین برداشت و طرفدار دیدگاه های ذکر شده توسط وی بودند. کاکس توصیه کرد که بریتانیایی ها بدون تردید نباید عجله ای برای مذاکرات با صولت الدوله داشته باشند و نیروهای انگلیسی باید تا اوایل بهار در خط بوشهر شیراز باقی بمانند. هنگامی که وضعیت کلی تقویت شده و بریتانیا در موقعیت بهتری قرار گیرد تا تصمیم بگیرد که بهترین راه حل برای رفع اختلاف با صولت الدوله چیست.[81]

در ژانویه ۲۳، ژنرال داگلاس به دولت هند توضیح داد که در صورت شکست مذاکرات فی مابین بزرگترین مانع برای  پیروزی بر صولت الدولهُ از طریق نظامیُ فقدان نیروی لازم ایرانی "برای حفظ نظم  خواهد بود.ما باید اماده باشیم که در این صورت، یک بی نظمی را در این منطقه تحمل کنیم که تفنگداران جنوب قادر به مقابله با آن نخواهند بود یا نیروهای نظامی خود را برای یک مدت نامعلوم در این منطقه نگهداریم.[82]

 دولت انگلیس و تفنگداران جنوب ایران

 عملکرد و بهره وری تفنگداران جنوب ایران. در طول مقابله(با قشقایی ها) و پس از آن تحت  انتقاد  بسیاری از منتقدان در میان مقامات بریتانیا در هند و ایران قرار گرفت. آنها شک داشتند که این نیرو می تواند منافع بریتانیا را  در این منطقه حفظ کند (برخلاف نظر سایکس که سازمانده این نیرو بود)    با این حال، دولت بریتانیا،طرح مسئله تفنگداران جنوب ایران به تاخیر انداخت. چهار روز پس از انتصاب سر پرسی کاکس به عنوان وزیر مختار بریتانیا در تهران و در ۲۲ آگوست ۱۹۱۸ آن را به مارلینگ اطلاع داد.

پیروزی متحدان در جنگ جهانی باعث شد که وزارت امور خارجه(انگلستان)ازطرح مسئله تفنگداران جنوب ایران که توسط دولت هند پیشنهاد شده بود  خود داری نماید.  اما، ژنرال سر پرسی سایکس فرمانده پلیس تفنگداران جنوب ایران. به انگلستان فرا خوانده شد و بلافاصله ، سرهنگ  اورتون(Orton ) به جایگزینی وی منصوب شد. کاکس در موقع حضورش در انگلستان، تمام  نظریات و مباحث قبلی  خود را راجع به این موضوع (تفنگداران جنوب) را نادیده گرفت و نطریات جدیدی را  در رابطه با صولت الدوله مطرح کرد که کلا با سیاست وزارت امورخارجه هماهنگ بود .[83]

تا جایی که اسناد موجود نشان می دهد رئیس  بخش ایران در وزارت امورخارجه در سال ۱۹۱۶ و وزیر امور خارجه بریتانیا در سال ۱۹۱۹، لرد جرج کورزور  اقدام و برنامه مدونی برای خروج فوری نیروهای بریتانیایی  از ایران پیش از ساخت یک جایگاه ثابت و دائمی برای بریتانیا آماده کرده نداشت.  سر پرسی کاکس به منظور تنظیم رابطه بین دو کشور، به تهران اعزام شده بود. پیشنهادات کرزون )وزبر امورخارجه) به ارایه قرارداد سال ۱۹۱۹(نظارت انگلیس بر امور مالی و نظامی ایران -م) بین ایران و انگلیس منجر شد.  با توجه به این پیشینه، کاکس از مقامات بریتانیایی در جنوب ایران خواسته بود که در رابطه با مسئله صولت الدوله شتاب و عجله زیادی نداشته باشند.[84]

در مارس ۱۹۱۹، معاون سیاسی (انگلیس) ساکن بوشهر، جان بیل، نماینده دولت انگلیس و دریابیگی، فرماندار سواحل خلیج فارس به عنوان نماینده دولت ایران، به بندرعسلویه که  بندر کوچکی در خلیج فارس بود قرار ملاقاتی  با اسماعیل خان صولت الدوله سردار عشایر ، ایلخانی سابق ایل بزرگ قشقایی گذاشته شد. ایلخان  به شورش علیه حکومت مرکزی متهم شد و از او  در این باره توضیح خواسته شد. صولت الدوله این اتهام را  رد کرد و پاسخ داد که او صرفا به دستور وزیران و فرمان  رهبران ارشد مذهبی به مبارزه بر علیه تفنگداران جنوب  و نیروهای انگلیس به عنوان یک وظیفه مذهبی عمل کرده است.  صولت الدوله پیشنهاد کرد که  به تهران می رود تا خود را به دولت ایران تسلیم کند به شرطی که تامین جانی باو داده شود و بتواند املاک خود را به پسرش واگذار نمایداز دیدگاه بریتانیا، توصیه نمی شد که او از طریق زمینی(به تهران) برود  بلکه او باید از طریق دریایی از را "محمره" (خرمشهر) و "بغداد"  به تهران سفر کند.

 صولت الدوله به اندازه کافی عاقل بود و می دانست که سرنوشت رهبران  مخالف دیگر که توسط نیروهای بریتانیایی دستگیر شده بودند و آن ها را برای تبعید به بین النهرین و هند فرستاده شد ند. بنا بر این او رفتن از طریق بغداد به تهران را نپذیرفت .فرماندار هند بر این باور بود که  در مذاکرات نباید به صولت الدوله سخت گرفت واین نظر را به نماینده خود در بوشهر نیز ابلاغ کرده بود[85].

بعدها شیخ خزعل پیشنهاد کرد که میان فرمانفرما و صولت الدوله میانجیگری کند. این ایده توسط  فرمانفرما والی فارس رد شد.  در نهایت فرمانفرما و مقامات بریتانیایی در فارس و تهران توافق کردند که صولت الدوله  مبلغ ۱۰.۰۰۰ پوند به بانک  شاهنشاهی ایران سپرده  بگذارد و کتبا متعهد شده و سوگند یادکند که در امور ایل مداخله نداشته باشد و پسرش ناصرخان (به عنوان گروگان) در شیراز  و در منزل فرمانفرما مقیم کند و خود صولت الدوله در املاک خودش بدون سرو صدا زندگی نماید.[86]

 

فرمانده جدید  تفنگداران جنوب ایران ، سرهنگ  ارتون Orton و همچنین ژنرال سرال آربیالد داگلاس، فرمانده نیروهای انگلیسی در بوشهر و جان بیل، معاون سیاسی ساکن بوشهر، موافق شرایط پیشنهاد شده بودند .[87] تا آنجا که مکاتبات بین  فرمانفرما و صولت الدوله  با  کنسول بریتانیا در شیراز و والی فارس نشان می دهد فرمانفرما از اقامت صولت الدوله در فارس حمایت می کرد و توانست توافق مقامات بریتانیایی را  برای حضور صولت الدوله در فارس کسب کند.

فرمانفرما و ایلخان جدید قشقایی سردار احتشام

به رغم حضور نیروهای بریتانیایی و(تفنگداران جنوب ایران- SPR)، حمایت فرمانفرما و قوام الملک، (معاون والی فارس و رئیس کنفدراسیون  ایلات خمسه) از ایلخان جدید قشقایی سردار احتشام، وی عملا قادر به اداره و کنترل ایل قشقایی نبود و برخی از سران عشایر  قشقایی مخالفت خود را با ایلخان جدید نشان دادند اما مخالفت مستقیم دیده نمی شد.

فرمانفرما والی فارس در یک اقدام ، ایاز کیخا کلانتر ایل دره شوری را  نیز از مقامش برکنار و نصرالله خان را به جای وی به کلانتری ایل دره شوری انتخاب و منصوب کرد. طوایف مختلف دره شوری با این انتصاب مخالفت کرده و سر به شورش برداشتند. اکثریت طوایف دره شوری همچنان در کنار ایاز کیخا باقی ماندند و به مخالفت خود با سردار احتشام  نیز ادامه دادند.

هیچ یک از این سه، یعنی نه سردار احتشام ایلخان جدید قشقایی و نه والی فارس، فرمانفرما  توانایی لازم را  برای آرام کردن این گروه نداشتند و قادر به درگیری با این مخالفین نبودند .خود نصرالله خان کلانتر جدید نیز رغبتی برای تثبیت جایگاه خود نداشت و تلاشی در این مورد به عمل نیاورد.

ایازکیخا در ماه مارس ۱۹۱۹ م (اسفند ۱۲۹۷ش) نامه ای به نماینده سیاسی انگلستان در بوشهر نوشت اما هیچگاه تلاش و اقدامی برای ملاقات  وی به عمل نیاورد. ولی ملاقاتی بین وی و سرهنگ دوم کرگسون در منطقه لیراوی صورت گرفت. بعد از این ملاقات ایاز کیخا یکی از پسران خود را برای اقامت نزد فرمانفرما به شیراز فرستاد.به گروگان فرستاد.

سردار احتشام ایلخان تازه قشقایی، از ایازکیخا خواسته بود که برای حصول اطمینان ازهمکاری وی، پسر بزرگش را به عنوان گروگان اعزام کند ولی ایاز کیخا به این خواسته کاملا عمل نکرد و جوانترین پسرش را به شیراز فرستاد. هیچ توافق خاصی نیز بین طرفین حاصل نشد. ولی علیرعم همه این رویدادها، سردار احتشام و فرمانفرما ناگزیر شدند  پس از کوچ تابستانی ایل در سال ۱۹۱۹م( ۱۲۹۸ش)، ایازکیخا را مجددا به عنوان کلانتر ایل دره شوری منصوب کنند.

سران ایل فارسیمدان(یکی از ایلات شش گانه قشقایی) در درگیری های ایل قشقایی و تفنگداران جنوب ایران که نیروی نظامی انگلیس بودند وارد در گیری نشده و مشارکتی  در جنگ قشقایی ها و انگلیسی ها نداشتند. اما در شورش ناصر الدیوان کازرونی بر علیه انگلیسی ها با او همدردی نشان داده بودند که این امر موجب ناخشنودی و عصبانیت مقامات انگلیسی شده بود و از سردار احتشام خواستند که علیه ناصر الدیوان اقدام کند. سردار احتشام به این دلیل که وی درگیر مشکلات ایل دره شوری است و نمی خواهد که ایل فارسیمدان را تحریک کرده و به مخالفان خود اضافه کند با درخواست انگلیسی ها روی موافق نشان نداد.[88]

سر انجام در اوت ۱۹۱۹م (مرداد ۱۲۹۸ ش) ناصرالدیوان بدیدار قوام الملک به خانه وی در شیراز رفت با وساتط قوام، ناصر الدیوان ۵۰۰۰ تومان به فرمانفرما پرداخت و برای یک تبعید دو ساله به شهر داراب فرستاده شد و قوام الملک ضمانت کرد که وی در این مدت از شهر خارج نخواهد شد..[89]

 

 احمد شاه در ماه مه ۱۹۲۰ از سفر اروپا به ایران بازگشت.  فرمانفرما، والی فارس ، به بوشهر به استقبال رفت تا به  شاه خوشامد بگوید. او  احمد شاه را در سفرش از  طریق بصره و محمره (خرمشهر) همراهی کرد  در این سفر  فرمانفرما برای نخستین بار شیخ خزعلی را ملاقات کرد. با این حال، آنها به مدت طولانی به یکدیگر آشنا بودند.

 فرمانفرما متوجه شد که سفیر جدید بریتانیا در ایران، هرمان نورمن، در مسیر سفر خود به تهران، از شیخ خزعل در عرشه یک قایق بادبانی در حوالی شط العرب در نزدیکی بصره لنگر انداخته بود، ملاقات خواهد کرد.  فرمانفرما بازگشت خود به شیراز را برای آشنایی  بهتر از سفیر جدید بریتانیا. به عقب انداخت.

 

 به نظر می رسد  که وی با توجه به شرایط سیاسی جدید در تهران،  از موقعیت  و جایگاه خود زیاد مطمئن نیست، بنابراین او خود را  به سفیر جدید انگلستان نزدیک کرد که بتواند مراتب دوستی و خدمتش به بریتانیا را برای سفیر جدید جا انداخته و  تلاش های احتمالی مخالفان خود را در تهران را خنثی کند.

نورمن پس از مذاکراتی خصوصی که با فرمانفرما داشت نوشت:  همانطور که من انتظار داشتم،  فرمانفرما تنها انتظاری که داشت این بود  که مراتب صمیمیت و وابستگی خود و همچنین فرزندانش را به  دولت بزرگ بریتانیا منعکس نماید بود.فرمانفرما اظهار داشت که همه خانواده وی بدون هیچ چشمداشتی این مراتب دوستی را رعایت می کنند. فرمانفرما به من گفت که ممکن است که هنگام ورود تان به تهران کسانی برای لطمه زدن به اعتبار من چیزهای بگویند  . لازم است که  شما بیاد داشته باشید که من این اطمینان از(ادامه خدمت) و وفاداری خود را شخصا اعلام کرده ام و سعی کنید که آن گفته های بدخواهان را از ذهن تان دور کنید.

 

خیلی زود، پس از ورود احمد شاه به تهران و قبل از بازگشت  فرمانفرما به شیراز، وثوق الدوله (نخست وزیر) به علت شکست های داخلی و بین المللی، مجبور به استعفا شد.[90]. شکست و تسلیم نیروهای انگلیسی به بلشویکهای روسی در گیلان در ماه مه ۱۹۲۰، موقعیت انگلیس را در ایران  بسیار تضعیف کرد. وضعیت بحرانی در استان های شمالی سبب شد که  یک دولت دموکرات طبق قانون اساسی در تهران شکل بگیرد . این  تغییرات بر وضعیت سیاسی استان های جنوبی و همچنین رهبری ایل (قشقایی) در فارس تاثیر گذاشت.  فرمانفرما پس از بازگشت از بوشهر در سال ۱۹۲۰ متوجه شد که احساسات و افکار عمومی  دگرگون شده و بر علیه او تغییر کرده است[91].

مردی که چند ماه پیش توسط شیخ خزعل به عنوان قدرتمندترین مرد در جنوب [92] در نظر گرفته و نامبرده شده بود در این فاصله همه حامیانش را از دست داده بود. او ابراز تاسف کرد که مقامات انگلیس در ایران (شیراز) سیاست خود را تغییر دادند و از  وی در برابر مخالفانش برای حفظ آرامش حمایت نکردند

فرمانفرما معتقد بود که نخبگان و بزرگان  فارس تمهیدات لازم برای برکناری وی توسط دولت مرکزی را فراهم کردند.  او ترجیح می دهد که در فارس بماند و موقعیت خانواده را تا آنجا که ممکن است حفظ کند. او تلاش کرد تا با بزرگان  فارس، کنار بیاید ولی موفق نشد.[93]. سه هفته پس از آن، او به پسرش چنین نوشت: هرچند موقعیت او هنوز پایدار است و دولت مرکزی همچنین ابراز حمایت از او می کند، اما او از آینده  زیاد مطمئن نیست [94].

فرمانفرما احساس کرده بود که جایگاه و موقعیش به طور فزاینده نا امن و دچار نزول  است. او از شخصیت های محلی به بهانه  مبارزه با ویرانگرهای هجوم ملخ مورد  دعوت به عمل آورد اما در حقیقت هدفش این بود که از این گردهمایی برای جلب حمایت آن ها برای  تحکیم موقعیت شخصی استفاده کند. ولی بر خلاف انتظارش ، این گروه  در مورد درآمد های مالی ایالتی که هیچ بخشی از آن وارد خزانه مرکزی نمی شد ابراز نارضایتی کردند. [95]. رابطه فرمانفرما با S.P.R. در آن زمان نیز بسیار  ضعیف و دچار نارضایتی شدید  شده بود .[96]

در همین حال، لژیون بریتانیا پیشنهادی برای  برکناری دریا بیگی فرمانده استان ساحلی  و جایگزینی وی توسط موقر الدوله ارایه داد از فرمانفرما خواست که این درخواست تایید و تصویب کند. هر چند که انتصاب فرمانده استان ساحلی در اختیار فرمانفرما بود اما  دولت مشیرالدوله فرماندار جدیدی را منصوب کرد[97]. فرمانفرما که هیات دولت مشیرالدوله را یک کابینه موقت و بی دوام تصور می کرد با این انتصاب مخالفت  و اعتراض کرد. دریا بیگی نیز  همانند فرمانفرما در مورد این انتصاب  مخالفت  می کر.[98]

در شیراز مخالفت ها بر علیه فرمانفرما  به دلیل حمایت وی از وثوق الدوله شدت پیدا کرد. فرمانفرما به دلیل شرایط موجود درخواست دو ماه مرخصی کرد اما دولت با این درخواست مخالفت  نکرد.

یکی از برجستگان فارس نامه ای به دولت نوشت. به نظر می رسد که این نامه را قوام الملک نوشته و آن را  توسط کنسولگری انگلیس در شیراز برای دولت فرستاده و تقاضای برکناری فرمانفرما را کرده  بود. اطلاعات و چگونگی تخصیص بودجه ودرآمدها در این نامه مورد توجه دولت قرار گرفت.و بر کناری وی در برنامه دولت در تهران قرار داده شد. اما  احتمال این که فرا خوانی وی از فارس ممکن است با دشواری و مخالفت  هایی رو به رو شود نیز  در مد نظر بود.[99]در ۲۲ سپتامبر ۱۹۲۰، فرمانفرما استعفای خود را به دولت تسلیم کرد.

به این ترتیب نقشه انگلستان برای جدایی حکومت فارسی برای اداره تحت نظر فرمانفرمایان و پسرانش به دلیل مقاومت صولت الدوله در برابر نیروهای تفنگ داران جنوب که سبب مشکلات فراوان در فارسی شده بود، و در همان روز ۲۹ اردیبهشت که کنسول به سفارت انگلیس تلگرام می کند و اجازه می خواهد که استقلال فارس را اعلام کرده و به «وعده خود وفا کنیم» را ارسای کرده بود. شهر شیراز تحت محاصره نیروی قشقایی بود و خط تلگرام هم پس از آن قطع شده بود. و پس کشف تلگرام و انتشار آن در روزنامه ایران، و در گیری سفارت خانه های المان و روسیه و انعکاس آن ها در جراید نقشه انگلیسی ها نقش بر اب شد. چهار عامل انگلیسی که در این موقع مصدر کار و احتمالا هم نظر با سفارت انگلیس بودند در برابر عمل انجام شده ای قرار گرفتند که مقاومت در شیراز در برابر این نقشه و کشف آن در تهران سبب شد که انگلیسی ها قادر نشدند که برنامه خود را عملی کنند و مدت کوتاهی پس از آن نیروهای انگلیسی ایران را ترک کردند و تفنگداران جنوب هم  به دولت ایران واگذار شد.

 

نوشته : نوروز دَرداری (فولادی)

 



[1] میروشنیکف. ایران در جنگ جهانی اول. ترجمه ع. دخانیاتی. چاپ دوم. تهران:انتشارات فرزانه، ۱۳۵۷

[2] میروشنیکف. ایران در جنگ جهانی اول. ترجمه ع. دخانیاتی. چاپ دوم. تهران:انتشارات فرزانه، ۱۳۵۷

[3] انقلاب فراموش شده، فؤاد آرین‌پور - ص ۴۶۸

[4]  خاطرات محمود وصال. تهران: باشگاه ادبیات. زمستان ۱۳۹۶. صص. ۳۴ - ۳۵.

[5] عاقلی، باقر؛ پیشین، ص ی237.

[6] بهار، ملک‌الشعرا؛ تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، انقراض قاجاریه، تهران،‌ امیرکبیر، 1357، چاپ سوم، جلد اول، ص 31.

[7] ایرجی ناصر- یل قشقایی در جنگ جهانی اول- همان

[8] «مذاکرات جلسه ۱۲۱ دوره دوم مجلس شورای ملی هجدهم رجب ۱۳۲۸

[9] «مذاکرات جلسه ۱۴۴ دوره دوم مجلس شورای ملی سیزدهم رمضان ۱۳۲۸»

[10]  دّرداری نوروز-  تاریخ اجتماعی سیاسی ایل بزرگ قشقایی ص ۳۳۳

[11] احرار احمد- توفان در ایران تهران-ناشر:نوین- تاریخ نشر۱۳۶۸ - ص ۸۶۹

[12] میرسعیدى نادر-  نقل از فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره نهم

[13] میرسعیدى نادر- نقل از فصلنامه تاریخ معاصر ایران، شماره نهم

[14]  بیات ،کاوه «جنگ جهانى اول در جنوب ایران (گزارشهاى کنسولگرى بریتانیا در بوشهر): کنگره بزرگداشت هشتادمین سالگرد شهادت رئیسعلى دلوارى ،

[15]  مابرلی جیمز - عملیات در ایران  -  ترجمه کاوه بیات -انتشار : ‏تهران، ۱۳۶۹ - ص۲۶۵

[16] عین السلطان همان ص-۵۴۵٩۶

[17] کارگزاری فارس به وزارت امور خارجه، اسناد وزارت، ۱۳۳۵ ، ک ۴۸ ، پ ۱۶

[18]سایکس، سر پرسی مولزورث - تاریخ ایران جلد:٢ مترجم:فخرداعی گیلانی، محمدتقی -ناشر:افسون - محل نشر:تهران سال نشر:١٣٨٠ ص ۶۵۴

[19]فخرگیلانى سیدمحمدتقى- تاریخ ایران تالیف سرپرسى سایکس، ص ۷۲۳

[20] سایکس همان ص ۶۵۶

[21] سایکس یازده هزار میل در کشور شاهنشاهی یا ۸ سال در ایران- ترجمه حسین سعادت نوری(نشر بی تا۱۳۱۶)

[22] در صفحه ۳۴۶ فارس و جنگ بین الملل(رکن زاده آدمیت) آمده است که پس از تنظیم قرارداد بیست و پنج  هزار لیره به سردار عشایر پرداخت شد که نامبرده این پول را نپذیرفت و گفت من اگر مى خواهم قسمتى از فارس را امنیت دهم وظیفه ام است و مقصودم از این کار خدمت به شما نیست و بحمدالله از لطف خداوند و مراحم دولت مطبوعه ام به حد کافى متمول هستم و به پول شما نیاز ندارم.

[23] رجایى ضیاءالدین -مرورى بر مبارزه عشایر فارس با قواى انگلیس-موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

[24] سایکس همان ص ۶۵۶

[25] شمیم، علی اصغر- ایران در دوره سلطنت قاجار قرن سیزدهم و نیمه اول قرن چهاردهم - جلد:١ - ناشر:بهزاد محل نشر:تهران  -سال نشر:١٣٨٧

[26]: سایکس، سر پرسی مولزورث تاریخ ایران - جلد:٢-مترجم: فخرداعی گیلانی، محمدتقی -ناشر:افسون محل نشر:تهرانسال نشر:١٣٨٠ ص ۷۱۲

[27] فرمانفرما  محمد ولی - از روزگار رفته  حکایت - ناشر: کتاب سیامک - محل و سال نشر: تهران ؛ ۱۳۸۲ -– ص ۴۰-۴۷

[28] یادداشت هاى سر دنیس رایت فصلنامه تاریخ معاصر ایران شماره نهم

[29]۵٢٨١ عین السلطان همان

 [30] سایکس، سر پرسی مولزورث همان ص ۶۷۱-۳

[31] وثوق الدوله از امضاء کنندگان قرار داد ۱۹۰۷در مورد تقسیم ایران و از طرفداران دو آتشه انگلستان  بود که پلیس جنوب را هم به رسمیت شناخته بود.  به همین دلیل نویسنده او را بی طرف (!!)معرفی  می کند.

[32] سایکس همان ص۶۷۸

[33]  قسمتى از این اعلامیه که بتاریخ ٢٢ ماه مه بود چنین است «من بهمه اعلام میدارم که قشون پلیس جنوب که در نزد حکومت ایران رسمیتى ندارد باعث آن شده که قشقائیها و ساکنین کازرون، دشتى، دشتستانى و سایر نقاط بموجب دستور دولت ایران براى دفاع اسلام اقدام نمایند» . (مؤلف)

 

[34] منظور سایکس از وسیله نقلیه چند الاغ می باشد. در این بخش نویسنده از نوشتن حقیقت که در بالا توسط پسر فرمانفرما نقل شد خودداری نموده است.

[35] کشتار مردم عشایر که بی خبر از این رویداد بودند

[36] سایکس همان ص۷۰۱-۷۰۶          

 

[38] وی که قشقایی ها را بدوی معرفی می کند از خود نمی پرسد آیا اعدام ایرانیان د ر کشور ایران توسط یک گروه بیگانه متجاوز را چه می توان نامید؟؟ آیا ناشی از تمدن است؟؟؟

[39] سایکس همان ص ۷۰۰-۷۱۳

[40]عین السلطان همان ص ۵۳۱۴

[41]عین السلطان همان ص ۵٨١٠

[42]  به نقل از خاطرات وحید , تیر و مرداد ۱۳۵۱ - شماره ۱۰-۹   فارس و جنگ بین الملل صفحه ۹۲-۳

[43] سایکس همان ص ۷۱۹

[44] M.H.Ganji, in Cambridge History of Iran, vol.I, Cambridge: ۱968, p 238.

[45] Eckhard Ehlers, Iran, Grundzüge einer geographischen Landeskunde, Darmstadt, Wissenschaftliche Buchgesellschaft:۱980, pp 68-73.

[46] Gholam Reza Kuros, op,cit, p 45

[47] Bernard Hourcade, Demography, in Encyclopaedia Iranica, vol. VII, USA, ۱998, pp 258-268

[48] Sir Denis Wright, The English among the Persians, London, 1987, pp 84-85.

[49] Allen Zagarell, the role of highland pastoralism op.cit, 1978, P12.

[50] Nader Afshar Naderi, The settlement of nomads and it‘s social and economic implications, Tehran, 1971, pp 2-3.

[51] Dieter Ehmann, Bahtiyaren-persische Nomaden im Wandel der Zeit, Wiesbaden 1975 translated into Persian by S.M. Mohssenian, Mashad: 1988, p78 ; Ibn Khaldun, Moqaddameh, trans into Persian M.P, Gonabadi. Tehran: 1995, vol. I. 514 12 Firuz Towfiq, “Ashayer“ in Encyclopedia Iranica, vol. II, USA, 1987, p 7

[52] ملک منصورخان همان ص ۱۳۷

[53] ملک منصورخان همان ص ۱۳۷

[54]  مصاحبه شفاهی محد ناصر خان همان

[55] FO 371/ 10134, Anglo-Persian Oil Company in Mohammerah to Directors of the Company in London, 11 August 1924; FO 371/ 10134, minute by George Churchill, 12 August 1924.

[56] FO371/ 10843 repeated the letter of Sir P.Cox to Sheikh Khaz’al, November 1914) (Ansari, 1974).

[57] FO371/10134, Minute by G. Churchill, 12 August 1924

[58] FO371/ 10843, assurance letter of Sir P.Cox to Sheikh Khaz’al, November 1914,

[59] FO 371/ 10134 Jacks to Britannic House in London, 13 August 1924.

[60] FO 371/10134, F.O. to Ovey, 12 August 1924.

[61] FO 371/10134, Ovey to FO, 11 August 1924 enclosure Ahvaz consulate to Ovey.

[62] FO 371/10134, Ovey to Peel, 14 August 1924

[63] FO 371/10134, F.O to Ovey, 15 August 1924.

[64]  FO 371/10134, F.O to Ovey, 16 August 1924.

[65] FO 371/ 10134, Keelings to Undersecretary of Foreign Office, 18 August 1924. 559

[66]  Ibid. FO 371/ 10134. 25 FO 371/ 10134, Cable from Anglo-Persian Oil Company in Mohammerah to London, 119 August 1924

[67]  FO 371/10848, 22 May 1325

 

[68] کسروی احمد- تاریخ پانصد ساله خوزستان ص ۲۳۴-۵

[69] FO 371/ 10134, A. P. O.C. in Mohammerah to London, 29 August 1924.

[70] 30 FO 371/ 10135, Nichols to Undersecretary of Foreign Office, 3 September 1924

[71] FO371/10146, Ovey to MacDonald, 23 October, 1924.

[72] FO371/10146, Ovey to MacDonald, 10 September1924

[73] دولت آبادی یحیی – حیات یحیی – تهران ج ۴ ص ۲۸-۲۹

[74]  F.O. 371/ 10135, Peel to Ovey Ahvaz 11September 1924 in William Struck, op.cit, p 405.

[75]  سفرنامه رضاخان پهلوی صص ۶-۸

[76]  F.O. 371/ 10132, Intelligence Summary, 20 September 1924

[77]  مکی حسین تاریخ بیست ساله جلد سوم ص ۱۷۸

 

[78]  F.O. 371/10135, minute by Victor Mallet, 16 September 1924

[79]  F.O. 371/10135, minute by Victor Mallet, 19 September 1924

[80] Mehrmah Farman Farmaian, Zendeginameh Abd al-Hossein Mirza Farman Farma, Tehran:1998, vol II. p 263.

[81] F.J. Moberly, Operations in Persia, 1914-1919, London: 1987 op.cit, p 567.

[82] F.J. Moberly, ibid. p 568.

[83] Annual Reports 1914-1921of the Persian Gulf Residency, translated into Persian by Kaveh Bayat, Bushehr: 1994.

[84] BBFP, vol. IV, No 710 memorandums by Curzon, 9 August 1919.

[85] F O 371/ 6426, Annual Report of the Persian Gulf Political Residency to the Government of India, by Lieutenant .Colonel E. P. Trevor, for the year 1919, 30 May 1920.

[86] F O 371/ 6426, Annual Report of P.G.P.R., ibid.

[87] Mohammad Hossein Roknzadeh-Adamiyat, Fars wa Jang-e-Beyn al-Melal, Tehran 1978, pp. 366-367.

[88] F O 371/ 6426, Annual Report of P.G.P.R., op.cit.

[89] 13 F O 371/ 4910, No C 130, Summary of Monthly Report by Walter Smart, Oriental Secretary, September 1920.

[90] D B F P vol IIIX, No 486, Norman to Curzon, 25 June 1920.

[91] The Collected Documents, Correspondence and Memoires of Firuz Mirza Firuz ed: Mansoureh Ettehadieh, Sirous Sa’ dvandian, Tehran 1990, vol I, No 25, 13-September 1920

[92] F O 371/ 4919, Norman-Curzon, 9 July 1920, op.cit.

[93] F. M. Firuz, the Collected Documents, No 11, Farman Farma to Firuz Mirza Firuz, 23 July 1920.

[94] F. M. Firuz, the Collected Documents, No 19, Farman Farma to Firuz Mirza Firuz,15 August 1920.

[95] F O 371/ 4930, Norman to Curzon 11 September 1920, op.cit.

[96] F O 371/ 4930, Norman to Curzon 11 September 1920, ibid.

[97] F. M. Firuz, the Collected Documents, No 21, Fetan al-Dowleh to Farman Farma,22 August 1920

[98] F O 371/4930, Norman to Curzon 11September 1920, op.cit.

[99] F O 371/ 4930, Norman to Curzon 11 September 1920, op.cit.

توطئه انگلیس برای استقلال داخلی فارس – در سندی که لو رفت

معمولا از سیاست مداری و سیاست پیشه گی انگلیسی ها سخن فراوان گفته شده است ولی من در بررسی تاریخ ایل قشقایی با وجود این که بارها و بارها در مورد جنگ انگلیسی ها و قشقایی در سال  ۱۲۹۶-۱۲۹۷ خ اوراق مختلف و اسناد موجود را بررسی کرده بودم، ولی هنوز این سوال برای من باقی بود که چرا انگلیسی ها به یک بهانه کوچک دزدی چند راس الاغ درگیر یک زد و خورد و کشته شدن تعدادی انسان بی گناه شد.  سیاست و هدف نهفته و نگفته در این مورد چه بوده است. با دسترسی به این سند که در سال ۱۳۵۳ یعنی شصت سال بعد از این واقعه یعنی جنگ انگلیسی ها و قشقایی منتشر شده است ولی من اکنون بر حسب تصادف به آن دسترسی پیدا کردم، می تواند شاهدی برای دلیل اصلی جنگ بین نیروهای پلیس جنوب تحت فرماندهی انگلیسی ها و تفنگداران قشقایی به رهبری صولت الدوله باشد. برای این که نوشته طولانی نشود  این مقاله را در دو قسمت به قلم می کشم. بخش اول سند – حمایت انگلیسی ها از حکومت خود مختار فارس تحت فرمانروایی فرمانفرما و بخش دوم جنگ قشقایی ها و انگلیسی ها و ارتباط آن با نیات انگلیس.

در خرداد 1296 شمسی کنسول انگلیس در شیراز در نامه‌ای محرمانه به «سر چالرز مارلینگ» وزیرمختار بریتانیا در تهران، ضمن تشریح وضعیت «پلیس جنوب» و وفاداری «عبدالحسین میرزا فرمانفرما»  والی فارس به انگلیسی‌ها می‌نویسد:

-          «وقت آن رسیده است به وعده خود وفا کنیم و به فارس استقلال داخلی داده شود و امارت آن به فرمانفرما و پسران واگذارگردد.»

این نامه بعداً توسط سفارت آلمان در تهران کشف و منتشر شد و موج تازه‌ای از بدبینی و نفرت مردم ایران را نسبت به سیاستهای انگلستان دامن زد.

میرزا ابوالقاسم خان کحال‌زاده منشی سفارت آلمان در تهران که در کشف این نامه و انتشار آن نقش بسزایی داشت، در خاطرات خود چنین می‌نویسد:

« از اواسط ماه شعبان 1336 قمری، مطابق خردادماه 1297 شمسی و ماه مه 1918 میلادی، هر چند شب یک بار که من از سفارت آلمان به مقصد منزل خارج می‌شدم، در کوچه برلن به یکی از مستخدمان سفارت انگلیس برمی‌خوردم که با من در کمال ادب و نزاکت سلام و تعارف و گفتگو می‌کرد و یکی دو بار از اخبار جنگ سئوالاتی کرد و از شارژدافر(3) آلمان احوال پرسید.

شبی به من گفت: آقای منشی باشی، من یک ایرانی وطن‌پرستم و بیست سال است در سفارت انگلیس خدمت می‌کنم و در جریان مشروطه و تحصن مشروطه‌طلبان در آنجا خدمتگزار ایرانیان بودم و انگلیس را حامی مشروطه‌طلبان می‌دانستم، اکنون که انگلیسیها با روسها متفق شده و این مظالم را نسبت به ایرانیان روا داشته‌اند، آرزو دارم به سهم خود از این بدرفتاری آنان انتقام بگیرم و تصمیم دارم قسمتی از اسرار سفارت انگلیس را به شما ‌(آلمانها) بدهم و قطع و یقین دارم که شما هم سرّ مرا فاش نخواهید کرد. من به حرفهای او به دقت گوش می‌دادم ولی می‌ترسیدم با او سخنی بگویم. مبادا دامی برای گرفتاری و آلودگی من گسترده باشند. سپس آن شخص گفت: فردا شب در همین ساعت (8 بعد از ظهر) شما در کوچه بایستید تا من بیایم و نحوه کار خود را به شما نشان بدهم.

روز بعد من تمام جریان را به آقای زمر(4) شارژدافر آلمان گفتم. چون ایشان خیلی محتاط بودند به من سپردند به اطراف و جوانب خود متوجه باشم، مبادا چشم بسته در تاریکی شب به چاه یا دامی بیفتم. ضمناً وقتی نشانیهای آن مستخدم را شرح دادم گفت: چندی قبل من هم چنین شخصی را نزدیک سفارت انگلیس دیدم که به من مؤدبانه سلام و تعارف کرده است.

در شب معهود ساعت هشت با کمال احتیاط از سفارت آلمان خارج و به کوچه وارد شدم. اواسط کوچه آن شخص رسید و دستمال بسته‌ای به من داد و گفت: خیلی مراقب باشید و رفت. من فوراً به سفارت برگشتم و در داخل اطاق «زمر»،‌ دور از چشم پیشخدمت، بسته را باز کردم. مقداری زیاد خرده کاغذ بود. به زحمت چند تا از آنها را پهلوی هم چسبانده و به «زمر» ارائه دادم. گفت کاغذها از اطاق اسکات مستشار سفارت انگلیس است. یک قسمت کاغذها اخبار دست اول رویتر بود، قبل از اینکه از طرف اولیای سفارت سانسور شود. در آن موقع رسم چنین بود که سفارت انگلیس اخبار رویتر را با ماشین تحریر تهیه می‌ کرد و برای سفارتخانه‌های طرفدار خود و وزارتخانه‌ها می‌فرستاد. آلمانها چون در حال جنگ بودند، اخبار رویتر برای آنان فرستاده نمی‌شد و ما مجبور بودیم همه روزه یا به داروخانه شورین و یا به مغازه هلندی مراجعه کنیم و از آقایان پوناتی(5) و پرینس(6) اخبار رویتر را به دست بیاوریم و مطالعه نمائیم. اوراقی که از اطاق «اسکات» به وسیله آن شخص برای ما می‌رسید روی کاغذ بسیار نازک و به خط بسیار درشت و با مداد بود و نشان می‌داد همان اوراقی است که تلگرافچی هند و اروپا، پای دستگاه تلگراف، به زبان انگلیسی، می‌گرفته و فوراً برای سفارت انگلیس می‌فرستاده است و در واقع مسوده(7) شده و پاکنویس نشده بود که بعداً در سفارت سانسور و پاکنویس می‌شد. گاهی که متضمن خبر جالبی به نفع آلمانها بود من چند نسخه با خط خود نوشته و برای رجال طرفدار آلمانها مثل حکیم‌الملک – ممتاز‌الدوله – مستشارالدوله و حاجی محتشم‌السلطنه و غیره می‌بردم و شخصاً به دستشان می‌‌دادم.

این مستخدم سفارت انگلیس یکی دو هفته مرتباً هر شب دستمال بسته‌ای از این کاغذها به ما می‌داد تا اینکه یک شب به من گفت امروز در اطاقهای سفارت از فارس و شیراز خیلی گفتگو بود. هر چند من از مطالب چیزی نمی‌فهمیدم ولی قطع دارم که خبر مهمی از شیراز رسیده است.

من مثل همیشه کاغذ بسته را به سفارت آلمان آوردم و آنچه گفته بود به آقای «زمر» گفتم و تأکید کردم که باید در بین کاغذپاره‌های امشب چیز مهمی باشد.

آن شب، شب چهارشنبه 9 رمضان 1336 قمری مطابق 29 جوزا (خرداد) 1297 شمسی و مطابق 19 ژوئن 1918 میلادی بود.

من با دقت کامل خرده کاغذها را پهلوی هم می‌چسباندم و آقای ‌«زمر» هم فوراً می‌خواند، در قسمت عمده چیزی به نظر نرسید تا اینکه یک قطعه کاغذ به رنگ آبی آسمانی، پیدا کردیم که روی آن اسمی از فرمانفرما نوشته بود و چون رنگش از سایر کاغذها متمایز بود کلید کاغذ بزرگتری به اندازه 15 سانتیمتر در 20 سانتیمتر شد که آقای ‌«اسکات» به خط خود تلگراف رمزی را کشف و مسودة آن را پاره کرده در سبد ریخته بود. آقای ‌«زمر» با خواندن این کاغذ به من گفت: انگلیسیها بزرگترین خیانت را نسبت به استقلال و تمامیت ارضی ایران مرتکب می‌شوند. این رمز تلگراف ژنرال قنسول انگلیس در شیراز به وزیرمختار انگلیس و به این شرح بود:

-          « وقت آن رسیده است به وعده خود وفا کنیم و به فارس استقلال داخلی داده شود و امارت آن به فرمانفرما و پسران واگذار گردد.»

به محض اطلاع از این امر، من و «زمر» بسیار تعجب کردیم و او به من گفت: من این ورقه را پاکنویس می‌کنم و شما باید آن را همین امشب به نظر اقای معین‌الوزاره(7) برسانید و کسب تکلیف کنید. من بی‌درنگ به منزل آقای علاءالسلطنه پدر آقای «معین‌الوزاره» عزیمت نمودم و ایشان مرا در اطاق دفترشان پذیرفتند. بعد از تعارفات و احوال‌پرسی، سئوال کردند خبر تازه چیست؟ بدون مقدمه کاغذ را به ایشان دادم. ایشان دو سه بار کاغذ را با حیرت فراوان خواندند و در حالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: انگلیسیها می‌خواهند فارس را هم مثل بحرین کنند. بعد از من پرسید این کاغذ چگونه به دست شما افتاد؟ من هم چون به ایشان کمال اطمینان را داشتم گفتم از میان کاغذپاره‌های اطاق آقای «اسکات» مستشار سفارت انگلیس به دست ما افتاده است. دیگر سئوالی نکرد و گفت: خدا خواست که این کاغذ قبل از اقدام و شروع کار به دست ما افتاد و ما را بیدار کرد که بدانیم چه نقشه شوم و خائنانه‌ای کشیده شده است. حالا من به شما مطلبی را دیکته می‌‌کنم. باید آنسفی را به نام ابلاغیة سفارت آلمان فردا منتشر نمائید، آقای «معین‌الوزاره» به من سفارش کرد که باید این ابلاغیه بر کاغذ مارک‌دار سفارت امپراتوری آلمان نوشته و مهر و امضاء شود و همین امشب به آقای سیدحسین اردبیلی مدیر روزنامه ایران برسد. از قول من به ایشان سلام برسانید و بگوئید: بی‌هیچ تأمل در روزنامه فردا چاپ و منتشر کند. ضمناً چند صد نسخه از روزنامه‌ایران را هم خودتان بگیرید و نگاه‌دارید تا بعد از توقیف احتمالی روزنامه، به دربار و سایر مقامات صلاحیت‌دار و دوستان و آشنایان داده شود.

در آن موقع، ساعت نزدیک به نصف شب بود و من با درشکة شماره 14 که سورچی آن غلامحسین خان نام داشت و در تمام رفت و آمدهای محرمانة ما در شبها وسیله‌ای مطمئن به شمار می‌رفت به سفارت آلمان آمدم. آقای «زمر» تا آن وقت شب منتظر من بود. جریان را برای ایشان حکایت کردم و بی‌درنگ شرح زیر به نام ابلاغیة سفارت آلمان تهیه شد:

ابلاغیه سفارت امپراتوری آلمان

«در این موقع که دولت امپراتوری آلمان طبق مواد قرارداد (برست ‌لی توفسک)(9) استقلال و تمامیت ایران را تضمین نموده، ژنرال قنسول انگلیس از شیراز پیشنهاد کرده است که موقع آن رسیده تحت ریاست یا نیابت سلطنت «فرمانفرما و پسران» استقلال داخلی به فارس داده شود، به تاریخ بیستم ژوئن 1917- کفیل سفارت امپراتوری آلمان زمر»  .

من در کمال احتیاط، پاکت محتوی ابلاغیه و پاکت دیگری حاوی مقداری پول برداشته به طرف خیابان سعدی جنوبی رفتم. محل ادارة روزنامه ایران نزدیک به انتهای خیابان، سرکوچه غفاری در بالاخانه‌ای بود وقتی به اطاق آقای «سیدحسین اردبیلی» وارد شدم تعجب کرد که در آن ساعت شب برای چه منظوری نزد ایشان رفته‌ام؟ من تا آن موقع آقای «سیدحسین اردبیلی» را ندیده بودم. بعد از معرفی خود و ابلاغ سلام و تعارفات آقای «معین‌الوزاره» و آقای «زمر» شارژدافر آلمان، ابلاغیه را به ایشان دادم. به حدی متأثر شد که به گریه افتاد و گفت همین الآن اقدام می‌کنم. بعد به اتفاق ایشان به چاپخانه‌ای که در کوچه بین خیابان علاءالدوله(10) و لاله‌زار واقع بود رفتیم و قرار شد در سر ستون صفحة اول جای مناسبی باز کنند و ابلاغیه را با خط درشت چاپ کنند من و آقای «سیدحسین اردبیلی» تا صبح در چاپخانه ماندیم و نگذاشتیم احدی از اعضای چاپخانه از آنجا خارج شود و وقتی روزنامه چاپ شد نزدیک طلوع آفتاب یک هزار نسخه روزنامه را شخصاً روی شانه گذاردم و به خانة خود که نزدیک آنجا بود (خیابان پست‌خانه) بردم و از روی پشت بام به آقای «میرزا احمدخان دیوسالار» که یکی از آزادی‌خواهان و در آن موقع معاون کل نظمیه بود (برادر آقای سالار فاتح مشروطه‌‌خواه) دادم که در منزل خود یا محل دیگری پنهان کند پس از انجام این کار در همان ساعات اول روز به سفارت آلمان آمدم و جریان را به آقای «زمر» اطلاع دادم. ساعت 7 یک باره فریاد روزنامه‌فروشان در شهر بلند شد که فریاد می‌زدند:

«ابلاغیه سفارت آلمان استقلال... ایالت فارس» مردم در خرید روزنامه از یکدیگر سبقت می‌جستند. یک ساعت بعد پلیس سوار و پیاده و مأموران تأمینات (آگاهی) روزنامه‌‌های ایران را از گوشه و کنار جمع و توقیف کردند. بی‌درنگ تلفنها به کار افتاد و پیوسته به سفارت آلمان تلفن می‌کردند و از آقای «زمر» و من چگونگی امر را جویا می‌شدند. من آن روز تا آخر شب در سفارت بودم. بعد از ظهر عده‌ای از دوستان و طرفداران ما نیز به سفارت آمدند و به ما تبریک گفتند که چنین رازی را فاش و چنین خیانت بزرگی را برملا کردیم. وقتی آخر شب به منزل آمدم، گماشته‌ام گفت آقای حکیم‌الملک(11) چند بار فرستاده و شما را خواسته است. خانه من با منزل آقای «حکیم‌الملک» چند قدم بیشتر فاصله نداشت. فوراً نزد ایشان رفتم. گفتند: فلانی این ابلاغیه چه بود؟ زیرا انگلیسیها بی‌اندازه خشمگین شده‌اند و جداً درصدد تکذیب آن هستند. گفتم آنچه مسلم است اینکه سندی به دست آقای «زمر» رسید که به من داد و طبق آن ابلاغیه‌ای تنظیم شد و شما به خوبی می‌دانید که آقای «زمر» دیپلمات بسیار محتاطی است و اگر صحت سند برایشان محرز نشده بود هرگز آن ابلاغیه را صادر نمی‌کرد. آقای «حکیم‌الملک» گفتند این ابلاغیه تمام اعضای هیأت دولت را به خیانت بزرگی متوجه کرده است و همگی بر این عقیده‌اند که اگر این خبر منتشر نمی‌شد مسلماً نقشه اجرا می‌گشت و برای مملکت ایران مشکلات بزرگ به وجود می‌آمد.

 

(ابلاغیه نماینده جمهوری فدرالی شوروی انقلابی روسیه)

روز بعد یعنی پنجشنبه دهم رمضان 1336 مطابق 30 جوزا (خرداد) 1297 شمسی و 20 ژوئن 1918 میلادی مسیو براوین(12) به نام اگنت دیپلماتیک جمهوری روسیه در ایران، اعلامیه‌ای به مضمون زیر انتشار داد:

«راجع به ابلاغیة سفارت امپراتوری آلمان در خصوص اینکه مطابق نقشه‌جات انگلستان جنوب ایران در تحت ریاست و نیابت سلطنت «فرمانفرما و پسران» صورت استقلال داخلی به خود بگیرد، دوستدار به نام جمهوری فدرالی شورای انقلابی روسیه لامحاله توجه عامة ایرانیان را در این موقع جلب و خاطر اهالی مملکت را به این مسئله احاطه می‌دهد. ملت انقلابی روسیه منتظر است که برادر عزیز او ملت هم‌جوارش ایران حاضر شود که استقلال و تمامیت وطن خود را از فشار و تعدیات کاپیتالیزم و امپریالیزم خارجه دفاع نماید»

این اطلاعیه در روزنامة ایران چاپ شد ولی البته این بار روزنامة مزبور دیگر توقیف نشد. ما آن شماره‌های روزنامة ایران را که ابلاغیة سفارت آلمان در آن منتشر شده بود و قبلاً برای خود نگاهداشته بودیم برای تمام دوستان و آشنایان خود فرستادیم و شماره‌هایی هم که در ادارة روزنامه ایران باقی مانده و پنهان کرده بودند به مبلغ گزافی فروش رفت. بعد که آقای «سیدحسین اردبیلی» را ملاقات کردم گفت همان روز صبح، بعد از رفتن شما از ادارة روزنامه چند صد شماره به خارج برده، پنهان کردیم و هر شماره به چهار تا پنج تومان فروش رفت.

ابلاغیه سفارت انگلیس

در تاریخ جمعه یازدهم رمضان 1336 قمری، مطابق 31 جوزا (خرداد) 1297 شمسی و 21 ژوئن 1918 میلادی ابلاغیه سفارت انگلیس به شرح زیر منتشر شد:

-          « در خصوص خبر مندرج در جریدة ایران در طی ابلاغیه سفارت آلمان، مبنی بر اینکه در خصوص استقلال داخلی فارس و جنوب ایران پیشنهادی به عمل آمده است، سفارت انگلیس خبر مزبور را تکذیب می‌کند و اظهار می‌دارد که از طرف قنسول انگلیس در شیراز ابداً چنین پیشنهادی نشده است – سفارت انگلیس 20 ژوئن 1918».

اتفاقاً شبی که ابلاغیه سفارت انگلیس منتشر شده بود، به رسم معمول از سفارت آلمان بیرون آمده به کوچه برلن وارد شدم و به انتظار شخص معهود بودم. چون سه روز بود که دیگر به ما سر نزده شاید ترسیده بود کسی دنبال او باشد. آن شب مهتاب بود، از دور دیدم می‌آید ولی پیوسته به عقب خود می‌‌‌نگرد. وقتی به من رسید گفت: آقای منشی باشی ما خیلی در زحمت و سختی تحت کنترل قرار گرفته‌ایم. امروز باز توانستم یک دستمال از کاغذها را برای شما بیاورم ولی بهتر است چند روز تعطیل کنیم مبادا مچ مرا بگیرند. من تشکر کردم و دستمال بسته را گرفتم و سخت دو طرفش را گره زدم و از دیوار سفارت به درون باغ انداختم و خود به سفارت برگشتم و بسته را از روی شاخه‌های درخت برداشتم و به دفتر رئیس خود آقای «زمر» وارد و به چسباندن ریزه‌های کاغذ مشغول شدم. پس از آنکه چند ورق تهیه کردم و به ایشان دادم با خوشحالی فراوان گفت سند دیگری مکمل ابلاغیه پیدا کردم و راستی باید به حمایت اولیای سفارت انگلیس بسیار خندید. «زمر» گفت: فلانی، به خاطر داری وقتی کلنل نیدرمایر در تهران و در منزل تو پنهان بود، چرچیل مترجم سفارت انگلیس گفته بود اگر سیب از درخت سفارت آلمان بیفتد ما در سفارت انگلیس مطلع می‌شویم، ما چقدر مراقبت کردیم که در تمام این مدت سه سال از عملیات من و شما و ملاقاتهای محرمانة ما از اعزام قاصدها به جبهه عثمانی و آلمان و حتی از کوچکترین کارهای ما سرسوزنی مطلع نشدند و نتوانستند مزاحم بشوند. اکنون کار خودشان به جایی رسیده که مهم‌ترین و محرمانه‌ترین اسنادشان، بعد از ده تا دوازده ساعت روی میز تحریر ماست. در نوشته جدید آقای «اسکات» مستشار سفارت انگلیس که آن شب به دست ما رسید، ابلاغیه جدیدی در رد تکذیب سفارت انگلیس تهیه شد و فوراً شبانه با آقای «معین‌الوزاره» ملاقات کردم و به نظر ایشان رساندم. به عکس شب اول، از شدت خوشحالی قاه قاه خندید و گفت مرحبا بر شما و آقای «زمر» زیرا نقشه چیده شده از ناحیه انگلیسیها را پاره پاره کرده به آب رودخانه کارون ریختید و داغ امارت را بدل «فرمانفرما» و دولت انگلستان گذاردید. وی سپس از وطن‌پرستی و بی‌باکی آقای «سیدحسین اردبیلی» مدیر روزنامة ایران خیلی تعریف و تحسین کرد.

از آنجا فوراً به ادارة روزنامة ایران رفتم و به آقای «سیدحسین اردبیلی» از طرف شارژدافر آلمان تبریک گفتم و از محبتهای ایشان تشکر کردم و ابلاغیة جدید را به ایشان دادم. سید از فرط خوشحالی در پوست نمی‌گنجید و گفت الحمدلله روی ما سفید شد زیرا من نمی‌دانستم با تکذیب به این قرصی و محکمی که سفارت انگلیس کرده است ما چه خواهیم کرد. ابلاغیه سفارت آلمان را که به شرح زیر بود گرفت و روز یکشنبه 13 رمضان 1336 قمری مطابق 2 سرطان (تیر) 1297 و 23 ژوئن 1918 انتشار داد.

ابلاغیه دوم سفارت امپراتوری آلمان

سفارت انگلیس تکذیب موضوعی را که سفارت امپراطوری آلمان این چند روزه راجع به نیت و تصمیم دولت اعلیحضرت بریتانیا در اعلان استقلال داخلی جنوب ایران نشر و اشاعت داد حتم و واجب پنداشت. علیهذا سفارت امپراتوری آلمان با نهایت اجبار خود را ملزم دید ذخیره‌ای را که در این قضیه تاکنون در نهانی محفوظ داشته بود بالمآل ابراز نموده برای ثبوت مطلب، ترجمة یادداشتی که از آقای «اسکات» مستشار سفارت انگلیس به عنوان «سر والتر بارتلو» آتاشة(13) همین سفارتخانه رسیده برای استحضار خاطر عامه منتشر سازد:

« وزیرمختار از شما متمنی است که در دفترخانة خودتان به آقایان اهمیت عدم اظهار و اختفای پیشنهاد تلگراف صبح (کاف) را، اگر دیده‌اند، در خصوص «فرمانفرما» و اعلام استقلال جنوب ایران، بفهمانید. اگر دشمنان ما از این مسئله چیزی بشنوند اهمیت وجهه را بدان استناد داده اظهار خواهند نمود که زمینه تقسیم و تجزیة ایران را تهیه می‌کنند.»

یادداشت مزبور که خود ناطق قضیه است هرگونه شبهه را از اطراف حقیقت مندرجات ابلاغیة اخیر سفارت امپراتورری آلمان برطرف می‌سازد و شک و تردیدی نیز در نیات و تصمیمات دولت اعلیحضرت بریتانیا نسبت به ایران باقی نمی‌گذارد.

تهران 21 ژوئن 1918 کفیل سفارت امپراتوری آلمان – زمر

این ابلاغیة دوم سفارت امپراتوری مثل بمب در تهران ترکید و تمام دستگاه سفارت انگلیس به جنب و جوش افتادند و به وزارت امور خارجه شکایت کردند که جاسوسان سفارت امپراتوری آلمان اطاقهای دفتر سفارت انگلیس را در اختیار خود گرفته‌‌اند و چندین نفر از پیشخدمت‌های خود را چه در سفارت و چه در دستگاه‌های نظامی به استنطاق کشیدند و به زحمت انداختند.

همان روزی که ابلاغیه اول صادر شد مستر کوپر رئیس تلگراف هند و اروپا را که ژنرال قنسول افتخاری سوئد و مرد بسیار متدین و خوش‌ اخلاقی بود دستگیر کردند و به بغداد فرستادند و تصور می‌کردند که ایشان تلگراف رمز قنسول انگلیس مقیم شیراز را به ما داده و ما به مدد کلید و مفتاح رمز قنسول انگلیس که (واسموس)(14) در شیراز محرمانه به دست آورده و قبلاً برای ما فرستاده بود توانسته‌ایم رمز را به این آسانی کشف کنیم. ولی ابلاغیه دوم را که منتشر کردیم به اعضای سفارت خودشان مظنون شدند و چند نفر را دستگیر و تحت تعقیب قرار دادند.

روز دوشنبه 14 رمضان ساعت 9 بعد از ظهر، درب منزل مرا خیلی آهسته کوبیدند. نوکرم رفت و آمد و گفت مرد محترمی شما را می‌خواهد ولی از طرز حرف زدنش مثل این است که ایرانی نیست من فوراً رفتم دیدم که مستر هاوارد قنسول انگلیس است که کراراً در راهروهای وزارت خارجه او را دیده بودم و می‌شناختم. بدون معطلی تقاضای ورود به خانه کرد. از ترس اینکه مبادا دامی گسترده باشند رد کرد و عذر خواستم. گفت پس همین جا چند کلمه با شما سخن دارم. من از طرف دولت انگلیس، نه از جانب خودم یا وزیرمختارانگلیس، از شما خواهش می‌کنم ما را راهنمایی کنید بدانیم مسیو «زمر» این اطلاعات را از کجا به دست آورده است؟ دولت انگلیس هر چه شما بخواهید در ازاء این محبت به شما خواهد داد حتی همین الساعه ممکن است هدیه کوچکی از طرف ما قبول کنید و کیسه‌ای چرمی ارائه داد. گفتم اولاً من فقط در ترجمة ابلاغیه دخیل بوده‌ام و هیچ اطلاعی ندارم شارژ دافر آلمان این خبر را چگونه به دست آورده. ثانیاً قبول چیزی از ناحیه شما و یا قول و وعدة دولت انگلیس برای من که یک ایرانی طرفدار استقلال و تمامیت وطن عزیز خود می‌باشم بزرگ‌ترین خیانت است و روسیاهی بزرگی برای من و خانواده‌ام خواهد بود. سپس آقای «هاوارد» دست مرا در دست خود گرفت و گفت: پس قول شرف شرف بدهید که این مراجعة من به خانه شما نزد خودتان محفوظ خواهد ماند و به کسی بازگو نخواهید کرد و سپس با گرمی دست مرا فشرد و رفت. من هم از این مطلب به آقای «زمر» اطلاعی ندادم و تا این تاریخ که این یادداشت را می‌نویسم جز من و آقای «هاوارد» احدی از این ماجرا خبر نداشت.

سه شب بعد از این واقعه، باز ساعت 9 بعد از ظهر درب منزل را به شدت کوبیدند. نوکرم به من اطلاع داد آقای محترمی است می‌گوید از دربار آمده است. وقتی به درب خانه رفتم دیدم آقای حشمت‌الدوله پیش‌‌خدمت احمدشاه است. پس از ورود به خانه با محبت فوق‌العاده به من اظهار داشت فردا شب اول غروب با درشکه می‌آیم تا به اتفاق به دیدن وزیر دربار برویم. وزیر دربار شاهزاده موثق‌الدوله (مغرور میرزا) بود که من تا به حال با ایشان روبرو نشده بودم. فقط می‌دانستم که منزل ایشان در کوچه پشت مسجد سپهسالار شماره 12 است. دو سه دفعه به اتفاق آقای «زمر» شارژدافر آلمان به درب این خانه رفته و کارت گذارده بودیم ولی صورتاً ایشان را می‌شناختم که از یک چشم قدری علیل بود. آقای ‌«حشمت‌السلطنه» به من سفارش کرد که این مطلب باید کاملاً محرمانه باشد و شما نباید به کسی بازگوئید، حتی به آقای «زمر» هم خبر ندهید. ولی پس از ملاقات اگر سفارشی یا پیغامی برای ایشان داده شد البته حسب‌ الوظیفه باید بگوئید.

« حشمت‌السلطنه» بسیار خوش صورت و نیک سیرت بود و در این سه سال که من منشی سفارت امپراتوری آلمان بودم کراراً چه در دربار و چه در خارج ایشان را ملاقات می‌کردم. اغلب اوقات اطلاعاتی بسیار مفید به من می‌داد. به وسیله من با آقای «زمر» شارژدافر آلمان ارتباط داشت. زبان خارجه نمی‌دانست و در ملاقات اول که به اتفاق من با آقای ‌«زمر» به عمل آورد گفت با شارژدافر سابق آلمان نیز ارتباط داشت و یکی از دوستان بسیار نزدیک ایشان بوده است. بنابراین ارتباط و آشنائی من با آقای «حشمت‌السلطنه» سابقه قبلی داشت.

شب بعد یعنی شنبه 19 رمضان 1336 مطابق 8 سرطان (تیر) 1297 و 29 ژوئن 1918 قدری زودتر از هر شب از سفارت به خانه آمدم آقای «حشمت‌السلطنه» با گماشته و درشکة شخصی به منزل من آمد و به اتفاق او به قصر فرح‌آباد رفتیم. من لباس رسمی یعنی کت و شلوار مشکی و کفش برقی داشتم و به محض ورود به فرح‌آباد به خدمت «شاهزاده شهاب‌الدوله» رسیدم و پس از قدری تعارفات معموله به طرف درب بزرگی حرکت کردیم من تصور کردم به حضور وزیر دربار می‌رویم ولی «شاهزاده شهاب‌الدوله» به من گفت شما افتخار شرفیابی به حضور شاه را دارید و مراقب باشید هر چه بیشتر تعظیم و تکریم نمائید. طولی نکشید که مرا به حضور احمدشاه بردند اولین بار بود که قصر مخصوص سلطنتی را که بسیار مجلل و جالب و تماشائی و خیره‌کننده بود از نزدیک می‌دیدم. «شاهزاده شهاب‌الدوله» جلو و من پشت سر ایشان و آقای ‌«حشمت‌الدوله» پشت سر من بود هر چند بار که ‌«شاهزاده شهاب‌الدوله» تعظیم کرد من هم تعظیم کردم تا چند قدمی به جلو شاه رسیدم. عرض کردم ابوالقاسم خان منشی سفارت امپراتوری آلمان حاضر برای اصغای اوامر شاهانه است. من بار دیگر تعظیم کردم و بی‌حرکت ایستادم. شاه در صندلی راحتی بسیار بزرگ زیبایی از مخمل قرمز جلوس کرده بود. بسیار بسیار چاق بود. با چشمانی بزرگ و زیبا و چهره‌ای گشاده و متبسم و لباس سرداری از پارچه سفید. در اطراف قصر چندین صندلی راحتی و میزهای کوچک بود که روی هر میز یک چراغ گردسوز و چند لاله بلور قرار داشت. روی میز شاه چند روزنامة خارجی دیده می‌شد. آقایان پس از معرفی من به حضور شاه مراجعت کردند. شاه بدون تأمل پرسید چند وقت است در سفارت آلمان مترجم هستید؟ عرض کردم از همان ایام مهاجرت که «پرنس رویس» از تهران رفت من به سمت ترجمان آقای «زمر» شارژدافر آلمان منصوب شده و تمام این مدت در سفارت امپراتوری آلمان مشغول خدمت می‌باشم. بعد پرسیدند از چه خانواده‌ای هستید؟ عرض کردم پدر و جد من از چندین سال قبل افتخار خدمتگزاری به دولت را داشته‌‌اند. پدرم دکتر حسین خان کحال رئیس کل اوقاف و جدم میرپنج اسماعیل خان آجودان حضرت اقدس والا شاهزاده کامران میرزا نایب‌السلطنه و پدر ایشان آقای محمد کریم پیشخدمت محمدشاه غازی و پدر ایشان آقای اسماعیل جواهرخان جواهردار خاقان مغفور بوده است.

 بعد سئوال کردند موضوع ابلاغیة سفارت امپراتوری آلمان در موضوع تجزیه فارس چه بوده است؟ گفتم یکی از محارم سفارت امپراتوری انگلستان سندی به آقای «زمر» شارژدافر آلمان داد و او هم شبانه ابلاغیه را تهیه کرد و برای ترجمه به من داد من هم فوراً ترجمه کرده نیمه شب به روزنامه ایران بردم و به اتفاق «سیدحسین اردبیلی» شبانه به چاپخانه رفتیم و ابلاغیه را در روزنامه چاپ کردیم. چندین صد شماره را من به منزل بردم و مخفی کردم زیرا قطع و یقین داشتم سفارت انگلیس ساکت نمی‌نشیند و به توقیف روزنامه اقدام خواهد کرد. همانطور که پیش بینی کرده بودیم روز بعد، روزنامة ایران یک ساعت پس از انتشار در تمام پایتخت توقیف و جمع‌آوری شد و همان شماره‌هایی که من پنهان کرده بودم، به وسیله پست و پیشخدمت‌های سفارت آلمان برای دربار و تمام مراجع رسمی و خصوصی فرستاده شد. به عقیده آقای «زمر»، کشف این سند و انتشار آن در این موقع که آلمانها با روسها طبق معاهدة (برست لی توفسک) تمامیت ارضی و استقلال ایران را تضمین کرده‌اند، بزرگ‌ترین خدمت به سلطنت و استقلال و تمامیت ایران بوده و نقشه‌ای خائنانه را نقش بر آب کرده است. شاه پرسیدند این سند به فارسی بود؟ گفتم خیر عین سند انگلیسی بود و چون آقای «زمر» انگلیسی خوب می‌داند آن را خوانده به آلمانی ترجمه کرد و به من داد و طبق آن سند ابلاغیه صادر شد. سپس پرسیدند شما شخصاً آورندة سند را دیدید؟ گفتم نه آن شخص با خود آقای ‌«زمر» مربوط بود. بعد سئوال فرمودند کس دیگر هم از این امر مطلع شد؟ گفتم خیر تمام امور محرمانة سفارت را شخص آقای «زمر» و بنده انجام و اداره می‌نمائیم. گفتند شما فرانسه هم می‌دانید؟ عرض کردم به خوبی آلمانی نمی‌دانم زیرا تمام تحصیلات من به زبان آلمانی بوده است.

پس از این گفتگوها آقای «شهاب‌الدوله» را به صدای بلند احضار و به ایشان فرمودند برای این شخص فرمان نشانی صادر شود و سری به علامت خداحافظی تکان دادند. من تعظیم کرده از قصر خارج شدم. «شاهزاده شهاب‌الدوله» چند دقیقه حضور شاه ماند من و «حشمت‌السلطنه» به اتاق رئیس کل تشریفات رفتیم و «شهاب‌الدوله» هم به آنجا آمدند. آقایان دیگر از من ابداً پرسشی نکردند ولی از حرف آخر شاه فهمیدند که از سخنان من راضی بوده‌اند.

«شهاب‌الدوله» سئوال کردند شما چه نشانی دارید؟ گفتم نشان درجه 4 وزارت خارجه. گفتند اقدام می شود به شما نشان درجه 3 بدهند. سپس آقای «حشمت‌السلطنه» مرا با درشکة دربار به شهر آوردند و به خانه رساندند.

آقای ‌«حشمت‌السلطنه» در راه به من گفتند اظهارات شما مورد پسند خاطر شاه شده بود که امر فرمودند به شما نشان داده شود و گفت ما اطلاع داشتیم که علت احضار شما چه بوده است. از چند روز به این طرف که مشت «فرمانفرما» باز و ابلاغیة سفارت امپراتوری آلمان راجع به تجزیة فارس منتشر شده پیوسته شاه می‌گوید از این جانب نگران است و اظهار تنفر و انزجار می‌کنند و خیلی میل داشتند بدانند ابلاغیه شما روی اطلاعات محرمانه بوده است که به دست آورده‌ اید یا اینکه سندی هم در دست داشته‌اید. گفتم هر دو ابلاغیه مبتنی بر سند کتبی بود که در دست ما وجود داشت و به آنها اشاره شد به خصوص اگر سند دوم را ما فاش نکرده بودیم انگلیسیها می‌توانستند بگویند که این عمل سفارت یک نوع بازی سیاسی است و منبع موثقی ندارد ولی سند دوم به خوبی فاش کرد که سفارت امپراتوری آلمان اسناد مهمی در دست دارد. بعد آقای «حشمت‌‌السلطنه» گفت دو شب قبل شخص مطلعی را که تصور می‌رفت در این موضوع اطلاع دقیق داشته باشد به حضور شاه آوردیم ولی ایشان نتوانستند اطلاعاتی که شاه می‌خواست بدهد و به کلی اظهار بی‌اطلاعی کرد. بعد ما به حضور شاه عرض کردیم که مدتی است «ابوالقاسم خان» منشی آقای «زمر» می‌باشد و در تمام مجالس و محافل به اتفاق او رفت و آمد می‌‌کند. ایشان می‌توانند اطلاعاتی به عرض برسانند و به همین جهت دستور احضار دادند و خوشبختانه شما مطلب را روشن کردید.

دو هفته گذشت تا اینکه سفارت انگلیس در تاریخ یکشنبه 27 رمضان 36 مطابق 16 سرطان (مرداد) 1297 برابر 8 ژوئیه 1918 ابلاغیه زیر را که در واقع تأیید صحت ابلاغیة سفارت امپراتوری آلمان بود منتشر کرد و بر همه ثابت شد که موضوع تلگراف قنسول انگلیس از شیراز دائر به تجزیه جنوب ایران صحت داشته است. اینک مضمون ابلاغیه سفارت انگلیس:

«در شماره 260 جریده ایران مورخ 21 ژوئن 1918 ترجمه ابلاغیه سفارت انگلیس مندرج بود چون ترجمه مزبور که از طرف ادارة روزنامه شده کاملاً صحیح نبود لهذا در سفارت انگلیس ترجمه شده و از این قرار است: چون سفارت آلمان مأخذ اظهاراتی را که به سفارت اعلیحضرت پادشاه انگلستان نسبت داده شده بود که می‌خواهند در جنوب ایران حکومت مستقلی برپا نمایند مکشوف داشته‌اند لهذا سفارت اعلیحضرت پادشاه انگلستان لازم می‌داند که به وسیله اظهار مختصری از چگونگی واقعه رفع این جعلیات بیهوده را بنماید. چنین پیشنهادی در شیراز به قنسول اعلیحضرت پادشاه انگلستان شده بود و در پیشنهاد مزبور «فرمانفرما» را برای حکومت آتیة موهومی شخص مناسبی دیده بودند و قنسول مشارالیه معمولاً این مطلب را به سفارت اطلاع داده بود چون این مسئله مستقیماً با سیاست دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان که کراراً اظهار داشته‌اند استقلال و مصونیت مملکت ایران را محترم می‌شمارند مخالف بود بر حسب لزوم فوراً رد شد.»

با این اعلامیة سفارت انگلیس، موضوع تجزیة ایران نقش بر آب شد و دیگر ابداً از آن سخن به میان نیامد و موقعیتی بسیار بزرگ برای سفارت آلمان و شخص اینجانب فراهم شد و دو ماه بعد مستر مارلینگ سفیر انگلیس(15) رفت و سر پرسی کاکس(16) به جای ایشان آمد.

 

پی‌نویس‌ها:

1- نیروی مسلحی که انگلیسی‌ها با استفاده از اتباع هندی و انگلیسی برای حفاظت از منافع خود در جنوب ایران به وجود آوردند.

2- والی فارس که با انگلیسی‌ها در تشکیل «پلیس جنوب» همکاری نمود. او مدتی در دوران احمدشاه نخست‌وزیر بود و در اواخر حکومت رضاشاه در آبان 1318 در سن 82 سالگی درگذشت.

3- کسی که بیشترین نقش را در هر سفارتخانه در ارتباط با مردم برعهده دارد، کاردار

4- مسیو رودلف زمر از سال 1912 قبل از جنگ بین‌الملل اول دفتردار و در 1915 (موقع مهاجرت) کفیل سفارت و در سال 1918 شارژدافر سفارت امپراتوری آلمان بود و به مناسبت کارهایی فوق‌العاده مهم که در ایران کرد ترقی شایان کرد و تا ژنرال قنسول پطروگراد ارتقاء مقام یافت.

5- مسیو پوناتی رئیس داروخانه شوربن در خیابان ناصرخسرو جنب مدرسه دارالفنون بود.

6- مسیو برینس رئیس مغازة بسیار بزرگ هلندی که با مسیو دهوک قنسول هلند در ارتباط بود و این هر دو با زمر شارژدافر آلمان ارتباط سیاسی داشتند.

7- چرک‌نویس.

8- نام دیگر حسین علاء.

9- برست لی توفسک نام محلی در سرحد شوروی و لهستان است که به مناسبت قرارداد متارکه جنگ بین روسیه و عثمانی در تاریخ 1917 معروفیت بسیار پیدا کرد. طبق ماده 10 همین قرارداد بنا شد کلیة قوای خارجه از خاک ایران خارج شوند.

10- خیابان فردوسی.

11- آقای حکیم‌الملک در کابینه دوم صمصام‌ السلطنه پست وزارت مالیه را عهده‌دار بود.

12- مسیو براوین اولین نماینده دولت انقلابی روسیه بود که به ایران آمد و با آقای زمر شارژدافر آلمان ارتباط بسیار نزدیک داشت.

13- کاردار

14- واسموس قنسول آلمان در شیراز بود که در مدت جنگ بین‌الملل اول انگلیسیها را در جنوب به ستوه آورد و به حدی شیرازیها او را دوست داشتند و از او حمایت می‌کردند که تمام نقشه‌های انگلیسیها را در جنوب خنثی کرده بود.

15- «سر چارلز مارلینگ» از 18 اسفند 1294 به سمت وزیرمختار بریتانیا در ایران منصوب شد.

16- «سر پرسی کاکس» از 26 شهریور 1297 به سمت وزیرمختار بریتانیا در ایران منصوب شد.

 

به نقل از:

دیده‌ها و شنیده‌ها

خاطرات میرزا ابوالقاسم کحال زاده

منشی سفارت امپراتوری آلمان در ایران، نشر فرهنگ