قشقایی ایران

معرفی قوم تاریخی ایران - قشقایی که بیش از چهار هزار سال قدمت تاریخی دارد.

قشقایی ایران

معرفی قوم تاریخی ایران - قشقایی که بیش از چهار هزار سال قدمت تاریخی دارد.

مدارس سرخ پوستان آمریکا و سیاست های سازمان اصل چهار و مدارس عشایری قشقایی در ایران

در بخش های پیشین این گفتار اهداف و روش های به کار برده شده توسط دولت امریکا برای از بین بردن فرهنگ سرخ پوستان را شرح دادیم. در بخش نهایی به دنبال این پرسش هستیم که ایا مدارس عشایری در ایران نیز چنین سیاستی را دنبال می کرد؟

به این ترتیب ما با سوابق مدارس سرخ پوستان و سیاست دولت مردان آمریکایی برای نابودی فرهنگ و باورهای مردم سرخ پوست آمریکا، و تبدیل آن ها به شهروند «اروپایی-آمریکایی» آشنا شدیم. همچنینسرخ پوستان  متوجه شدیم که اصل چهار در ایران بیشتر از کارشناسان دانشگاه یوتا در ایالت آریزونا استفاده می کرد. ایالت مزبور در نواحی سرخ پوستان واقع است، و مدرسه هوپی ها نیز در همین دیار قرار دارد.و بسیاری از کارشناسان اعزامی به ایران نیز دارای دانش و تجربیاتی در زمینه مدارس سرخ پوستان در آمریکا بودند. بنا بر این ما در برابر این پرسش ها قرار داریم:

.1 آیا سیاست های دولت مردان آمریکا و استفاده از گروهی که تجربه و دانش زیادی در مورد دگرگون سازی فرهنگ سرخ پوستی داشته اند، و اعزام آن ها به ایران، برای دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده ای برای عشایر قشقایی ایران بوده است؟

 .2 آیا برنامه فرهنگی به ویژه برنامه آموزش، اصل چهار ترومن در ایران، بر پایه همان سیاست آموزش سرخ پوستان آمریکا طراحی و برنامه ریزی شده بود؟  

 .3 آیا اعزام کارشناس آموزشی آن (گلن گیگان) از دانشگاه یوتا به شیراز برای مسئولیت و هدایت مدارس عشایری برای پیاده کردن نظام مشابه ای با برنامه آمریکایی کردن سرخ پوستان، برای از بین بردن فرهنگ قوم قشقایی و ایرانیزه کردن آنان بود؟

 .4 آیا اعزام بهمن بیگی به ایالت یوتا برای مشورت با کارشناسان «آموزشی» دانشگاه آن شهر، که مسلط به نظام آموزشی سرخ پوستان،بودند برای استفاده از آن تجارب برای پیاده کردن همان شیوه مدارس سرخ پوستان در بین ایل بزرگ قشقایی بوده است؟

 .5 آیا قانون اصلاحات ارضی و ملی کردن مراتع و جنگل ها در ایران که گفته شده است، به توصیه آمریکا در ایران اجرا شد، نیز ناشی از همان شیوه مدیریت آمریکا برای نابودی سرخ پوستان، برای از بین بردن فرهنگ و نظام عشایر ایران طراحی و اجرا شده بود؟

 .6 آیا در طراحی ، اداره و مدیریت مدارس عشایری ایران از این مطالعات استفاده شده است؟

 .7 و آیا نظام آموزشی عشایر ایران هم رونوشتی از آن شیوه آموزش سرخ پوستان در آمریکا بوده است ؟

برای دستیابی به پاسخ این پرسش ها، ضروری است که با نیات و مقاصد اصل چهار در ایران و فعالیت های آن در میان عشایر قشقایی ،آشنا شده و با اهداف، سیاست ها، روش های اداره مدارس عشایری در میان ایل بزرگ قشقایی نیز آگاهی به دست آورده و دستاوردها و ارزیابی های گوناگونی که از این نظام به عمل آمده است را مطالعه و بررسی نموده وبا مقایسه این دو نظام «مدارس سرخ پوستان آمریکا و نظام آموزش عشایری ایران» قضاوت کنیم که آیا مشابهت هایی بین دو نظام آموزشی  عشایر ایران و سرخ پوستان آمریکا وجود داشته است یا خیر؟؟؟  این موارد در فصل های بعدی کتاب مورد بررسی قرار خواهند گرفت.

بخش اول سیاست های عشایری دولت ایران

روش های  اولیه راه اندازی مدارس عشایری

قبل از راه اندازی مدارس در میان ایل، کارشناسان اصل چهار به همراه بهمن بیگی سفرهای متعددی به میان ایل  داشتند و اطلاعات جامعی تهیه کرده بودند. در این سفر ها با خان ها و کدخداهای طوایف مختلف قشقایی و باصری صحبت و مذکراتی صورت گرفته بود. بنا بر تمایل و اظهار علاقه و اعلام همکاری این خان ها و کدخدا ها فهرستی از طوایف گوناگون ایل تهیه شده بود. این فهرست بر اساس گزارش کارشناسان دانشگاه بریگهام یونگ صد - طایفه و تیره در ایل قشقایی و باصری را شامل می شد.  صورتی از این طوایف و اولویت بندی زمانی آن ها تهیه شده بود که مدارس باید بر اساس این اولویت بندی ها راه اندازی می شدند. مراتب با خان ها و کدخداهای هر طایفه اعلام و به توافق رسیده بودند.محل مدرسه ها چادرهای سفید رنگی بودند که می بایست در میان چادرهای سیاره عشایر بر پا شوند.مقرر بود که مدارس همراه ایل در ییلاق و قشلاق ها بر پا و هنگام کوچ بزرگ بهاره و پاییزه تعطیل باشند. به دلیل کوچ عشایر استفاده از میز و نیمکت برای این مدرسه ممکن نبود. برای نشستن شاگردان، استفاده از قالی و گبه توصیه شده بود. تخته سیاه کوچکی که قابل حمل در کوچ باشد نیز برای این چادر مدرسه ها پیش بینی شده بود.یک جعبه کوچک نیز برای نگهداشت کتاب و دفتر کودکان در نظر گرفته شده بود که شاگردان می توانستند از آن به جای میز استفاده کنند. شاگردان مسئول نگهداری و حمل این جعبه بودند. معلمینی که از میان عشایر انتخاب شده بودند، محل زندگیشان در چادرهای شخصی بود و کسانی که خارج از ایل بودند، مسئولیت تامین جا و مکان با سرپرستان طوایف و معمولا کدخدا و یا ریش سفید گروه بود. انتخاب محل نصب چادر مدرسه معمولا در کنار یا نزدیک چادر کدخدا یا خان بود.شاگردانی که چادرهای آن ها دورتر از مدرسه بود باید پیاده یا سواره خود را به این مدرسه ها می رساندند.

بهمن بیگی در مورد راه اندازی این مدارس می نویسد: «برای من و همکارانم تاسیس مدرسه عشایری آسان بود. با یک آموزگار، یک چادر، دو زیلو و مقداری خرت و پرت آموزشی مدرسه ای به راه می افتاد. مراسمی برای افتتاح به عمل نمی آمد. جشنی گرفته نمی شد. پرچمی بالا نمی رفت. تابلویی نصب نمی گشت و زنگی طنین نمی انداخت. ریش سفید قبیله خوش آمدی می گفت و معلم کار خود را آغاز می کرد. اگر هوا معتدل بود در چادر و گرنه در سنگ چین یا اطاقک کاهگلی درس می داد. بسیاری از مردم شناسنامه نداشتند. معلم از بچه ها شناسنامه نمی خواست. به تاریخ تولدشان کاری نداشت. هر بچه، هر نوجوانی را که زیر آسمان و روی زمین عشایری زندگی می کرد به مدرسه می پذیرفت. دانش آموزان با قد و قواره های کوتاه و بلند دور هم جمع می شدند و کار تدریس شروع می گشت. بعضی از نوجوانان که استعداد و شتاب داشتند دو سه کلاس را در یک سال به پایان می رساندند. عده ای از آن ها هم که گرفتار کارهای خانه و خانواده بودند، اجازه غیبت می گرفتند و در سر فرصت عقب افتادگی ها را جبران می کردند. پای مقررات به کوه و بیابان نمی رسید. به هر حال دبستان کوچک و کوهستانی ما با همین سهولت و سادگی بی هیچ گونه تشریفات و دنگ و فنگ پا به عرصه وجود نهاد.»[1]

 «شکل و شمایل این دبستان ها شور انگیز بود: چادر سپید در میان چادرهای سیاه با پرچمی سه رنگ به فراز دیرک های بلند آموزشگاه. پیشرفت بچه ها چشم گیر بود، بچه های ورزیده ای که با لباس محلی، چنته های کتابشان را به گردن می آویختند و گاه از فاصله های دور سوار بر اسب های بی زین و برگ به سوی مدرسه می تاختند.»[2]

دبستان های سیار چادری را در میان عشایر ایران بر پا شدند. شکل ظاهری این مدارس که در نوع خود در دنیا بی‏نظیر بود،توجه همگان را به خود جلب می‏کرد:چادری سفید در میان چادرهای سیاه به وسیلهء معلم و دانش‏آموزان برافراشته می‏شد  و دانش‏آموزان در زیر چادرها گرد آمده و به تحصیل دانش می‏پرداختند. در مورد تامین نیازهای مدرسه ها بهمن بیگی چنین گفته است:« سازمان ما نیاز به چادر مدرسه داشت. بادها و باران های بی رحم از طرفی و کوچ های پایان ناپذیر ایل از طرف دیگر چادرهای مدارس را می فرسود و پاره می کرد. کار عده ای از معلمان به وصله و پینه و دوخت و دوز چادرها کشیده بود. من برای رفع نیازهای شخصی و خصوصی به لکنت می افتم ولی در امور عمومی قلم و زبانم روان است. به سراغ منابع پولی کشور می رفتم. شرکت نفت بزرگترین آن ها بود. یکی از زمامداران این  شرکت عظیم توقف کوتاهی در شیراز داشت. دست به دامنش شدم و نامه ای گویا و مقاله مانند دستش دادم. پس از چند ماه، جواب نامه ام رسید با چهار چادر مستعمل. به زودی تنی چند از اعضای سازمان جهانی یونیسف به شیراز آمدند و چند دبستان عشایری را دیدند چیزی نگذشت که یک دستگاه اتوبوس با یک ماشین کتابخانه سیار در اختیارم گذاشتند. قدرتی و مجوزی برای استخدام راننده نداشتم و هر دو ماشین مدتی نزدیک به یک سال عاطل و بی ثمر ماندند. هنوز اعضای یونیسف نرفته بودند که هییأتی از مربیان آلمانی از راه رسیدند و چند مدرسه چادری عشایری را دیدند. ابتکار و فعالیت ما را ستایش کردند ولی از مشاهده تخته سیاه های نیمه شکسته و رنگ و رو رفته دبستان ها متاثر شدند. مدت کوتاهی گذشت و یک صد و بیست تخته بزرگ، با دوام و خوش رنگ به دستمان رسید. قابل حمل در ایل نبود. نجاری شیرازی هر یک را به چهار تخته سیاه کوچک تبدیل کرد.»[3]


ادامه خواهد داشت.



[1] به اجاقت قسم ص 92

[2] به اجاقت قسم ص 124

[3] بر گرفته به اختصار از صفحات 174 -176 به اجاقت قسم