اقدامات برادران قشقایی بعد از کودتای ۲۸ مرداد
ناصر خان ایلخان عشایر قشقایی که سناتور و رهبر ایل قشقایی در فارس بود و بعد از شهریور ۱۳۲۰ به صورتی سلطان بی تخت تاج این دیار به شمار می رفت از طرفداران دکتر مصدق و از اعضای جبهه ملی بود. او پس از کودتا باید تصمیم می گرفت که با دولت زاهدی که از دوستان قدیمی او بود، همکاری کند و یا از نخست وزیر برکنار شده یعنی دکتر مصدق حمایت کند. او راه دوم را انتخاب کرد. ناصر خان قشقایی تنها سیاست مدار ایرانی بود که به حمایت از دکتر مصدق برخاست و همه داشته هایش را به این دلیل از دست داد.
ناصر خان که در این ایام در میان ایل بود به محض دریافت خبر کودتا، به افراد ایل قشقایی آماده باش کامل داد و دستور خلع سلاح پاسگاه های محلی را صادر کرد.[1] بنا براین، کلیه پاسگاه های بین فیروزآباد – شیراز از سوی قشقایی ها به سرکردگی سهراب خان قشقایی (کلانتر ایل عمله و پسر عمه و داماد ناصرخان) خلع سلاح شدند.[2]
در روز نوشت های ناصرخان در همان روز ۲۸ مرداد نوشته شده است:«منهم به تمام ایلات دستور آمادگی دادم و آقای ابراهیم خان دره شوری را برای حفظ آرامش و مراقبت وضع دوایر دولتی به سمیرم فرستادم، به آقای کاکاجان خان چگینی هم دستور دادم تفنگهای ژاندارمری سمیرم و حنا را گرفت. ناگزیر برای پیروزی ملت ایران فعالیت کنیم. خدا عاقبت این ملت بدبخت را بخیر کند.»[3]
این امر نشان می دهد که ایلخان قشقایی قبلا اطلاعاتی در این زمنیه داشته و مقدماتی را فراهم کرده بود که در یک فاصله زمانی یک روزه توانسته پاسگاه های منطقه را خلع سلاح کند.
ناصر خان در همان روزی که مشغول خلع سلاح پاسگاه های ژاندارمری بود، تلگرافی به زاهدی نخستوزیرکودتا، مخابره نمود: "حضور تیمسار سرلشکر زاهدی، تهران، قبل از آنکه بخواهم به تعارف معموله بپردازم گمان میکنم در ارادت قلبی ودوستی بیغلوغش سیویک سالهام هیچ تردیدی نداشته باشید و مسلماً مطالبی که میخواهم عرض کنم از قلب صمیمی یک دوست حقیقی است که به نوک قلم آمده وبرروی صفحه کاغذ جاری میشود(برای صدمین دفعه گول خوردید). .....تصور مینمودم اگر وقتی حضرتعالی قیام کنید اولین کس بنده وبرادرانم وایلم خواهد بود اما بدبختانه قسمی شده است که باید از هم فاصله بگیریم. موضوع مالی ومادی نیست که شخص بتواند غمضعین کند، موضوع عقیده است وآن هم چیزی نیست که بتوان تغییر داد. حال هم در عالم ارادت عرض میکنم (برگ عیشی به گور خویش فرست). حالا هم مجال دارید تا قوه در دستتان است میتوانید قیامی کرده به ملت ایران ثابت کنید که تیمسار زاهدی همان است که مردم تشخیص دادهاند ویقین دارم تشخیص مردم هم غلط نیست. از همه چیز گذشته، میدانید همکاری با مؤمن و مؤمنین بدیمن است و عاقبت نداشته ونخواهد داشت. بیش ازاین مصدع اوقات نمیشوم، مراد ما نصیحت بود وگفتیم حوالت به خدا کردیم ورفتیم. دوست قدیم شما،محمّدناصرقشقایی". [4]
ناصرخان روز ۳۰ مرداد- اعلامیهای خطاب به « ملت ایران» صادر کرد و مردم را به قیام فراخواند. این اعلامیه اگر چه تنها در حوزه تحت نفوذ قشقاییها پخش گردید، اما مطابق نسخهای ازآن که در آرشیو مرکز اسناد ملی موجود است، توسط نیروهای حامی مصدق در تهران نیز تکثیر و منتشر گردید :
- "هممیهنان عزیز؛ در این موقع که جیره خوران و مزدوران اجنبیپرست دست به اعمال ضد ملی برعلیه استقلال ایران عزیز و بیست میلیون افراد محروم ملت ایران زدهاند، ...... هموطنان، دراثر کوچکترین غفلت، ملک وملت ایران برای همیشه در زیر استعمار جابر انگلیس باقی خواهد ماند و تا ابد اجنبیپرستان جابرانه به ملت رنجیدة ایران آقایی خواهند کرد. بکوشیم تا لکة این بدنامی را با خون خود و فرزندان و برادران خود از دامان ملیت وسربلندی خود پاک کنیم. افراد وطنپرست ایلات قشقایی وجوانان غیور فارسی، تا پای جان، تا سرحد آمال خویش جانبازی کرده با هواداران شرکت غاصب و دشمنان ایران عزیز مبارزه میکنند. محمّدناصرقشقایی[5]
این نامه توسط حزب توده چاپ و در تهران و شهرستان ها به صورت گسترده ای توزیع کرده بود. در همین رابطه؛ ناصرخان در خاطرات خود نوشته است:« شرحی بهمن بیگی از شیراز نوشته بود که از طهران آمدم. اخیرا اعلامیه ای به امضاء شما؛ توده ای ها منتشر کرده اند که خیلی شدید است و آمریکایی ها را زیاد نگران کرده است. من آن ها را قانع کردم ولی مایلند شما تکذیب نمایید. بعد آمریکایی ها مایلند دولت زاهدی را جدا تقویت کنند و با کمونیزم مبارزه نمایند و یکی از این عاملّین هم قشقایی باشند.[6]
تیمسار زاهدی جوابی به اعلامیه وتلگراف ناصرقشقایی نداد اما دستور داد تا سرتیپ دولو،کفیل استانداری و فرمانده لشکر اصفهان، پاسخ وی را در اعلامیهای با هواپیما بر روی نواحی اقامت ایل قشقایی پخش کند. اعلامیه نظامی شامل مراتب زیر بود:
" برابر اطلاع رسیده مطالبی به امضاء آقای محمّدناصر قشقایی در منطقه سمیرم منتشر شده که خلاصه مضمون آن تحریک اهالی وایلات وطنپرست وشاهدوست به مخالفت[با] دولت قانونی و ملی میباشد....... و این انتشارات اگر حقیقتاً به امضاء آقای محمّدناصرقشقایی باشد، اخطار میگردد که ایشان وآقایان محمّدحسین وخسرو بدون فوت وقت با اعتراف به گناه خود وتقاضای بخشش به اصفهان بیایند، مطمئناً در امان خواهند بود ودر غیر این صورت با افرادی که به هواداری آنان فریب بخورند و برخلاف وظیفه دیانتی وملی اقدام وبرای مردم یا افراد پاسگاه ژاندارمری و غیره به عناوین مختلف زحمت واشکالاتی ایجاد نمایند،آگاه باشند [که] بدون هیچگونه رحم با سرعت وشدت از زمین وهوا سرکوب و مجازات ملی درباره این قبیل عناصر خائن که برای زیاد کردن ثروت وآسایش شخصی خود، جان افراد ایل را به خطر میاندازند و با دزدی و برادرکشی، سرپرستی و افتخار ایلی را برای خود انتخاب کردهاند، در مقابل قدرت نظامی که مأمور و مسئول حفظ جان ومال ملت است،آنها را معدوم تا سایرین نتیجه مخالفت و خیانت با ملت را بدانند. و همواره آگاه باشند که تمام سازمانهای کشوری ولشگری از میان ملت انتخاب شده ودر حال حاضر جز خدمت وآسایش جامعه ایرانی هدفی ندارد. کفیل استانداری استان دهم وفرمانده لشگر نه اصفهان، سرتیپ دولو."[7]
ناصرخان پاسخ این اعلامیه تهدیدآمیز را با تلگرافی که در آن سرتیپ را بهخاطر تغییر سریع عقیده سرزنش مینماید، بدینگونه داد: " تیمسار سرتیپ دولو فرمانده لشکر دولت ملی جناب آقای دکتر مصدق و فرمانده فعلی وکفیل استانداری دولت مقتدر تیمسار سرلشکر زاهدی، اصفهان؛ اعلامیه آن تیمسار که مبنی برتهدید والدرم بلدرم یک مشت مردم این مملکت بود زیارت ]شد[، اینجانبان پدر در پدر خدمتگذار این آب وخاک بوده وخون خود را به شهادت تاریخ در راه این مملکت ریخته وهیچوقت ترس و هراس از حملههای هوائی وزمینی ودریائی نداشتهایم. جای بسی تأسف استکه بعضی از افسران ومأمورین دوره بیست ساله، همیشه قدرتی راکه ملت بیچاره تقدیم آنها داشته فقط و فقط برعلیه ملت و برادرکشی و برای جمعآوری و ازدیاد ثروت ورسیدن به مقام ونفع اجنبی به کاربرده ...روزی نیروئی [را] که با خون وپول این مردم محروم تهیه شده عدهای را برای خرد و خمیر کردن مجسمه شاه تقویت و روز دیگر همین قوه وهمان مردم را برای نصب همان مجسمه پشتیبانی و با پخش اعلامیههای اهانتآمیز به اشخاص غیر مسئول بدون مقدمه وسبب حمله وتوهین مینمایند....در خاتمه از خداوند متعال خواهانم که همة مردم این مملکت ومخصوصاً برادران ارتشی را راهنمایی کند که آلت دست اجنبی نشده و همه بطور برادری به نفع مملکت وخدمت به میهن و ملت دوشبه دوش قدم بردارند. محمّدناصرقشقایی ". [8]
و در فاصله کمتر از دوهفته از کودتا، بر اساس گزارش ژاندارمری کل کشور،قشقایی ها به اقدامات خود علیه دولت زاهدی ادامه و توسعه دادند. آنان به جمع آوری نیرو از طایفه های مختلف پرداختند. آنان همچنین ضمن برقراری ارتباط با سران ایل بویر احمد از جمله خسرو خان و ضرغام خان، ولی پناهی و دیگران ، آنان را با خود همراه ساختند. سران بویر احمد نیز به جمع آوری نیرو و تفنگچی مشغول شدند.[9] و در تاریخ هفدهم شهریور فرمانده ژاندارمری از اشغال تنگه ی کله ای در مسیر فیروزآباد – شیراز و قطع مسیر ارتباطی گروهان ژاندارمری فیروزآباد با هنگ شیراز را گزارش داده است.
در ۱۶شهریور ۱۳۳۲ سه نفر از اعضای حزب توده با ناصر خان ملاقات کردند و اظهار داشتند: شما و ما با شاه مخالفیم و در این قسمت همکاری می کنیم و کمک هایی را هم می توانیم بکنیم. اگر به شیراز حمله کنیم ما می توانیم در وسایل موتوری و بعضی نقاط خرابکاری هایی بنماییم. و دو سه دستگاه بی سیم بدهیم یک هییت بفرستیم وقتی شهر را تصرف کردید، تحت نظر همان هییت شهر اداره شود. اگر تانک یا ذره پوش به دست آوردید ما اشخاصی داریم که عراده ها را به کار بیندازند. و می توانیم افسرانی به شما بدهیم که در کارهای جنگی کمک کند. من هم جواب دادم مذاکرات باید بعد از چند روز ادامه پیدا کند ما هم باید با مردم خودمان مشورت کینم. (وضع ما طور غریبی شده است . از یک طرف بلوک غرب و دولت ایران از طرف دیگر کمونیست ها تهدید می نمایند.)[10]
در این میان سخنگوی ایل قشقایی -«حبیب الله رضازاده »-به خبرنگاری «یونایتدپرس» گفت :«قشقایی ها خواستار آزادی دکتر مصدق و شروع انتخابات پارلمانی هستند». وی افزود:« اگر دولت تقاضای آنان را قبول نکند، قشقایی ها با هفتاد هزار نفر شیراز را تهدید خواهند کرد».در واکنش به این مصاحبه، رئیس ستاد هشدار داد که «در برابر قشقایی ها با تانک و هواپیما مقاومت خواهند کرد».
در پی این حوادث وآمادگی قشقاییها و متحدانشان برای اقدام به نفع نهضت ملّی، دولت کودتا نیز درآن ابتدا در وضعیتی نبود که بتواند با اعمال قدرت بر اوضاع مسلط شود. حمایت مردمی از مصدق درگوشه وکنار کشور، تشکیل کمیتة مقاومت ملّی توسط افراد جبهه ملّی و تشکیل ستادی با عنوان « ستاد خنثی سازی کودتا» توسط حزب توده[11]، عواملی بودند که باعث میشدند تا حکومت و دولت کودتا نتوانند به راحتی دست به هراقدامی علیه مخالفان بزنند. از همین رو، زاهدی علاوه بر دوستی دیرینهای که با برادران قشقایی داشت، اما بیش از آن به خاطر عوامل یاد شده تلاش نمود تا با آنها از در صلح درآید. به همین منظور، روز ۳۱ مرداد، از طریق سرتیپ جهانگیری، فرمانده لشکر فارس، تلگراف ذیل را برای ناصرخان فرستاد: " بر حسب امر جناب نخستوزیر به جناب ناصرقشقایی اطلاع دهید هیچگونه نگرانی نداشته باشند، خانواده قشقایی مثل خانواده من است". [12]و در همین هنگام به فکر چاره کار و فرستادن نمایندگانی از طرف دولت برای مزاکره با برادران و ایل بزرگ قشقایی افتاد. حسین مکی در این مورد، در خاطراتش چنین میگوید:
"در دومین دیداری که در اواخر هفته اول حکومت زاهدی با وی بهعمل آمد، چون از روابط دوستی من با قشقاییها با خبر بود، ضمن گفتگوهایی گوناگون، صحبت از مخالفت قشقاییها به میان آورده گفت: پس از ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ ناصرخان و خسرو از تهران به میان ایل قشقایی رفتهاند وقصد طغیان دارند. دولت ناچار است با تمام قوا آن را سرکوب سازد.آمریکاییها حاضرند تعدادی هواپیمای بمب افکن مدرن در اختیار دولت بگذارند تا بتوانیم ایل قشقایی را بمباران ونابود کنیم... "
حسین مکی سپس اضافه میکند که زاهدی البته بیمیل نیز نبود تا مشکل با مسالمت وگفتگو حل شود واز وی خواست تا به نمایندگی از طرف دولت با قشقاییها صحبت کند اما او علی هیئت را برای این منظور پیشنهاد کرد.[13]
به این ترتیب، علی هیئت به عنوان استاندار جدید فارس تعیین شد تا گفتگو با قشقاییها را نیز به انجام برساند. همزمان با حرکت نامبرده، تلگراف ذیل از طرف زاهدی برای ناصر قشقایی مخابره شد:
" جناب آقای محمّدناصرقشقایی، ممکن است در این کشمکش اخیر اتفاقاتی رخ داده باشد، ولی جناب آقای هیئت که طرف اعتماد عموم است به استانداری فارس تعیین وحرکت کردند. یقین جلوگیری از هرگونه سوءتفاهمات خواهد شد. اطمینان داشته باشید که در حکومت اینجانب جز رفاه حال عموم وبالا بردن سطح زندگی مردم منظور دیگری نداشته ویقین دارم با سوابقی که به اخلاق اینجانب دارید با کمال اطمینان در پیشرفت کار دولت و رفاه عموم، مجاهدت خواهید فرمود . نخستوزیر فضلالله زاهدی."[14]
به دنبال چرخش سیاست حکومت به سمت مسالمت با قشقاییها ، فرمانده لشکر اصفهان نیز به تبعیت از دولت، همان رفتار را در پیش گرفت. روز اول شهریور نمایندگان لشکر اصفهان با ناصرخان ملاقات کردند اما وی با این پیام که «بعد از اعلامیة اهانتآمیز حاضر به مذاکره هم نیستم» [15]آنها را پس فرستاد و حاضر به ملاقات با نمایندگان اعزامی نشد.
روز بعد ناصرخان در دیداری با خسروخان بویراحمدی(ضرغامپور) ودیگر نمایندگان خانهای بویراحمدی طرفدار مصدق که به دیدار وی آمده بودند، اتحاد ویکپارچگی نیروها را ستود وپیروزی را از آن خودشان دانست ودر همان روز در پاسخ به نمایندگان لشکر و استانداری فارس که حامل پیامهایی بودند، ضمن تمجید از کارهای مصدق از جمله شکست انگلیسیها در دنیا وپرآوازه کردن نام ایران، مخالفت با وی را به عنوان یکی از دوستان وهمفکران دیروز دور از انصاف ومردانگی خواند. [16]
محمّد ناصر خان در روزنوشت هشتم و نهم مهرماه سال ۱۳۳۲از قول الیاس خان کشکولی می نویسد:« آقای هییت(استاندار فارس) اظهار می داشتند ما حاضریم همه نوع کار به محمّد حسین خان و ملک منصورخان بدهیم، ناصر قشقایی هم سناتور شود. ولی مثل این که گفت خسروخان هم برود آمریکا و خارجه گردش. این حرف همه عصبانی شدند، گفتند هنوز که هیچ قدرتی ندارند از این حرف ها می زنند، وای به وقتی که کاری از پیش ببرند، آن وقت می خواهند سر همه را ببرند. خلاصه تصمیم گرفته شد که فعلا شروع به صحبت کنیم و اردوی نظامی ما هم برود نزدیک که اگر از این حرف ها زدند حمله کنیم.
بعد قرار شد و فورا هم اجرا شد، بدین ترتیب که ابراهیم خان دره شوری فورا برود شیراز و فردا صبح برای طهران حرکت کند و سپهبد زاهدی را ملاقات کرده و به او بگوید: همه نوع حاضریم با تو همکاری کنیم، هر مقامی که بخواهی اطاعت کنیم به شرطی که تو هم از طهران شروع کرده و کار نسل پهلوی را یک سره کنیم. تا کی و تا چند باید نوکری بکنی. مثل مرد قیام کن و ما هم همه نوع حاضریم.»[17]
پافشاری اتحاد ایلات جنوب بر حمایت از مصدق و یا برکناری محمّد رضا شاه،آمریکاییها را واداشت تا به صورت مستقیم دخالت کنند. آمریکاییها که خودشان مجری کودتا وبازیگر اصلی سیاست ایران از آن پس بودند، در نظر نداشتند تا ایران را به حال خود واگذار کنند وهر پیشآمدی را در کشور بپذیرند. به همین منظور، از همان ابتدا میبینیم که آنها از طریق نمایندگان سیاسی خود با قشقاییها ارتباط برقرار کردند تا به هر نحو آنها را مجبور به ترک مقاومت نمایند. دراین میان، برینت رئیس اداره اصل چهار ترومن در شیراز، نقش اساسی ایفا میکرد. وی از طریق کارمندان اداره و افراد ایرانی آن ازجمله محمّد بهمنبیگی که خان ها نیز از وی خوشبین نبوده و وی را همکار و در خدمت آمریکاییها میدانستند [18]برای سازش قشقاییها تلاش زیادی میکرد.
روز چهام شهریور، برینت رییس اصل چهار شیراز، به منظور گفتگو با سفیر آمریکا به تهران رفت و در گفتگویی که با شاه انجام گرفت، شاه قول داد تا هر جور که آمریکاییها بگویند با قشقاییها همراهی کند. آمریکاییها این پیام را به خانها رساندند اما جواب خانها بر ما معلوم نیست. [19]
تیمسار زاهدی نیز تلگرامی به شرح زیر فرستاده است:«جناب آقای هییت؛ البته از آقای ناصرخان همین انتظار را داشتم و امیدوارم که مورد تفقد و توجه اعلیحضرت شاهنشاهی قرار گیرند و امور بر وفق مراد و مصالح کشور پیش رود. آقای ناصرخان و خانواده شان باید کمال اطمینان را داشته باشند و پس از آن که رییس مجلس سنا دعوت کردند به طهران بیایند. از قول من به ایشان سلام برسانید اگر منزل ایشان در تهران آماده نیست، ممکن است منزل این جانب وارد شوند. مراتب به شرف عرض خاک پای همایونی خواهد رسید و به جنابعالی نیز تلگراف خواهد شد. سپهبد زاهدی»[20]
رییس مجلس سنا نیز ار ناصرخان برای حضور در مجلس سنا به شرح تلگرام زیر دعوت به عمل می آورد:«توسط جناب آقای هییت استاندار محترم فارس/ جناب آقای محمّد ناصر صولت قشقایی سناتور محترم در این موقع که سنا افتتاح شده خواهشمند است برای شرکت در مجلس هرچه زود تر به مرکز حرکت فرمایند. سید حسن تقی زاده.[21]
بر طبق نوشته های محمّد ناصرخان؛ تیمسار زاهدی در هییت دولت اظهار داشته است که من مایلم با قشقائی ها سازش کنم. هییت دولت تصویب کرده است. بعد به شاه گفته اند، او هم جواب داده همین آرزوی من است.[22]
ناصرخان در مورد مبارزه با دولت، شورایی[23] تشکیل می دهد که اعضای آن عبارت بودند از:«زیادخان و جهانگیرخان دره شوری، احمد خان و الیاس خان کشکولی، حسین خان فارسیمدان؛ امیر تیمورخان شش بلوکی، ملک منصورخان، محمّدحسین خان، خسروخان و ناصرخان. این شورا به جنگ با دولت موافق نبود و رای اکثریت بر صلح با دولت بود. به علاوه اعضای نهصت ملّی نیز پیغام داده بودند که نهضت آمادگی لازم را ندارد و قشقایی ها باید از حمله به شیراز خود داری کنند. در نتیجه ناصرخان نوشته است که:« ما هم ناچار به حرف رفقایمان گوش دهیم، تا اندازه ای (همه) قانع شدند که از حمله خود داری نمایند. ولی همه فکر می کردند که زیادخان و الیاس خان به واسطه داشتن ثروت و حب جاه مانع از حمله و لشکر کشی به شیراز شده اند و عامل این کار را نیز بهمن بیگی می دانسته اند چون وی در اصل چهار شیراز با آمریکاییان همکاری داشت.[24]
سر انجام دو ماه بعد از کودتا در بیست و نهم مهرماه سال۱۳۳۲ ؛ قراردادی برای اتحاد و همبستگی بین خوانین ایل قشقایی به شرح زیر منعقد شد:«به منظور تشیید و تحکیم اتحاد کلیه افراد و آحاد و کدخدایان و خوانین قشقایی و نگهداری این اتحاد و تعیین روش صحیح و آبرومند در قبال هر نوع حادثه سیاسی؛ قرار داد زیر بین امضاء کنندگان منعقد می گردد که نکات متن آن را پیوسته نصب العین خود قرار داده و تحت هیچ عنوان و بهانه کوچکترین فعالیت خلاف آن را ننمایند و بدانند که هرگونه عدم رعایت نسبت به متن قرار داد، به منزله جشم پوشی از وجدان و ناموس می باشد:
1. طرفداری از ادامه نهضت ملّی
2. عدم تماس با افراد دولت و ارتش
3. اعمال مجازات ممکنه نسبت به کسانی که به اصول این اتحاد احترام نمی گذارند
4. ادامه همکاری و مراقبت از اوضاع سیاسی کشور و اطاعت از تدابیری که اکثریت اتخاذ می شود.
5. اگر تعرضی از طرف مامورین دولت و ارتش بشود، همگی متفقا اقدام و جلوگیری بنماییم.
زیاد ترک دره شوری، الیاس کشکولی، احمد کشکولی،مظفر کشکولی،زریر فارسیمدان، حسین زکی پور فارسیمدان، امیرتیمور شش بلوکی،حسین شش بلوکی، جهانگیر دره شوری، ابراهیم نمدی،عبدالله کشکولی، ابراهیم دره شوری،محمّد علی کاظمی، حبیب قراچه، کاکاجان جگینی،سردار جهانگیری، حیدر کشکولی،الیاس گرگین پور، محمّد ناصر قشقایی، ملک منصور قشقایی،محمّد حسین قشقایی،خسرو قشقایی.[25]
[1] نامه فرمانده ژاندارمری کل کشور به نخست وزیر اسناد ریاست جمهوری ۱۳۳۲/۵/۲۹ به شماره ۱۴۰۷۹
[2] نصیری طیبی ص ۲۲۲
[3] سالهای بحران همان ص ۴۰۱
[4] سالهای بحران همان، ص ۴۰۲
[5] آرشیو سازمان اسناد ملّی ایران، شماره ۲۹۳۰۰۵۶۳۵
[6] سال های بحران – یادداشت روز هشتم آذرماه ۱۳۳۲- ص ۴۰۵
[7] خاطرات اردشیر زاهدی، به قلم منصوره پیرنیا کتاب سرا- ۱۳۸۵ ص ۳۶۵-۳۶۶
[8] محمدناصر قشقایی، همان، ص ۴۰۵
[9] فرمانده ژاندارمی – همان ۳۲/۶/۱۱
[10] محمد ناصرخان همان ص ۴۱۲
[11] کتاب «گفتگو با تاریخ» متن کامل مصاحبه با «نورالدین کیانوری» دبیراول حزب توده انتشارات نکره، ۱۳۷۱ص ۲۹۵
[12] زاهدی، همان ص ۳۶۶
[13] مکی،حسین؛ کودتای ۲۸ مرداد و رویدادهای متعاقب آن، انتشارات علمی، تهران ۱۳۷۸ص ۵۲۹
[14] زاهدی،اردشیر؛ خاطرات اردشیر زاهدی، ویراستار احمد احرار، نشر کتاب¬سرا، تهران ۱۳۸۵.
[15] محمدناصر قشقایی، همان، ۴۰۶
[16] زاهدی همان، ۴۰۶
[17] سالهای بحران – همان ص ۴۲۲-۴۲۳
[18] زاهدی همان، ۴۷۲
[19] زاهدی همان،۴۰۸
[20] سالهای بحران همان ص ۴۲۵
[21] سالهای بحران همان ص ۴۲۵
[22] سال های بحران همان – ص ۴۲۷
[23] این شورا احتمالا همان حمعی است که خانم لویز بک با حضور بهمن بیگی به آن اشاره کرده است. اما ناصرخان از حضور بهمن بیگی یادی نکرده است.(م)
[24] نقل به اختصار از سال های بجران ص ۴۲۷
[25] سال های بحران همان-۴۲۹
محمد ناصر خان و برادرانش در مکاتبات دولت آمریکا در رابطه با دکتر مصدق
236. یادداشت رئیس بخش خاور نزدیک و آفریقا، اداره برنامه ها، آژانس اطلاعات مرکزی (روزولت) به میچل1
واشنگتن، 8 ژوئیه 1953. (18 دی ماه ۱۳۳۱)
1. در پاسخ به پرس و جو [نام رمز از طبقه بندی خارج نشده] در مورد توانایی ما برای خنثی کردن حمایت قشقایی از مصدق، ارزیابی زیر را در این تاریخ از تهران دریافت کرده ایم. این ارزیابی پس از گفتگو با سران قشقایی تهیه شده است. اگرچه موقعیت قشقایی همانطور که در زیر توضیح داده می شود ممکن است در آینده دستخوش تغییر شود، اما اعتقاد بر این است که در این زمان مشخص است.
الف. پای بندی های سیاسی اصلی قشقایی در این زمان توسط: اطمینانی که حمایت گذشته آنها در مصدق ایجاد کرده است. (2) نفوذ آنها بر سپهبد محمود امینی. (3) "کنترل" آنها بر شخصیت های کلیدی نظامی در فارس و خوزستان. (4) نفوذ آنها در فراکسیون نهضت ملی.
ب- مقاصد فعلی قشقایی: (1) خان های اصلی قشقایی از جمله ناصرخان قصد دارند به حمایت از مصدق در برابر همه مخالفان ادامه دهند. در این زمان، حتی فشار شدید ایالات متحده بر خان های قشقایی نیز باعث نمی شود که قشقایی ها این موضع را تغییر دهند. (2) خانهای قشقایی که از نزدیک با ژنرال محمود امینی همکاری میکنند، قصد دارند از نزدیکی خود به مصدق برای ایجاد حمایت ها سیاسی خود برای توسعه قدرت سیاسی خود در آینده و نه قریبالوقوع استفاده کنند. (3) خانهای قشقایی مخالفت زاهدی را جدی نمیگیرند و احساس میکنند که زاهدی شانس کمی یا هیچ شانسی برای پیروزی در آزمون قدرت با مصدق ندارد.
ارزیابی قشقایی ها از قدرت مصدق: (1) مصدق تنها شخصیت سیاسی قوی در ایران است. (2) مصدق از اعتماد همه مردم به جز چند تن از اشراف ناراضی برخوردار است. (3) مصدق را نمی توان در حال حاضر برکنار کرد.
2. نتیجه گیری: به نظر ما قشقاییخانیها حمایت از مصدق را به مصلحت میدانند و نمیتوان انتظار داشت که این حمایت را تا زمانی که موقعیت مصدق از نظر عمومی تضعیف نشود و برخی از شخصیتهای سیاسی قدرتمند دیگری ظاهر شود تا موقعیت مصدق را بهشدت تهدید کند، پس بگیرند.
یا تا زمانی که قشقایی ها خود را آنقدر قوی احساس نکنند که برای کسب قدرت تلاش کنند ادامه خواهد داشت.
منبع: آژانس اطلاعات مرکزی، فایلهای DDO، Job 80–01701R, Box 3, Folder 12, Misc. مکاتبات — TPAJAX. راز. گیرنده به عنوان "آقای" نامیده می شود. میچل» در اصل است و بیشتر شناسایی نشده است.↩
در مورد حضور ترکان در فارس می توان به حضور مردم و یک حکومت ترک به نام حکومت سُبکری (rieSübk) از جمله نخستین دولت ترک در ایران پس از اسلام در قرن سوم هجری و قبل از سلجوقیان و غزنویان در این منطقه اشاره کرد. سُبکری از ترکانی است که در حمله یعقوب لیث صفاری درسال ۲۵۶ هجری قمری به رُخد (شهری نزدیک سیستان) به همراه برادر خود به اسارت در می آید. تاریخ سیستان می نویسد: «به سیستان باز آمد و به راه اندر خلج و ترکان بسیار بکشت و مواشیشان بیاورد و برده ی بسیار آورد و سُبکری یکی از آن بندگان بود» [1]
زمانی که منشور خلیفه عباسی برای امارت شیراز به یعقوب می رسد برای تعیین والی شیراز با دولتمردان خود به شور و مشورت می پردازد و دولتمردان همه بالاتفاق بر صلاحیت سُبکری در این مورد تایید می کنند. «گفتند سُبکری که مرد باخرد است»
یعقوب نیز حرف دولتمردان خود را پذیرفته و ولایت شیراز را به همراه خلعت های فاخری به سُبکری می دهد. جالب اینکه خود سُبکری در این جلسه مشورتی حضور نداشته است.
می دانیم که یعقوب در سال ۲۶۵ هجری از دنیا رفته است. بنابراین سُبکری مراحل پیشرفت را در دستگاه صفاری بسیار سریع طی کرده است. چرا که در کمتر از ۶ سال از اسارت به ولایت رسیده است. به همین جهت این احتمال وجود دارد که او قبل از اسارت به دست یعقوب لیث در دستگاه رتبیل شاهان یعنی شاهان ترک شرق سیستان با مسائل دیوانی و کشورداری آشنا بوده باشد. توضیحی در مورد کلمه رتبیل در اینجا ضروری به نظر می رسد. ملک الشعرای بهار مصحح تاریخ سیستان آن را به زنبیل تصحیح کرده است چرا که به عقیده وی «رتبیل با تحقیقاتی که نگارنده به عمل آورده نه به فارسی و نه هندی و نه به هیچ کدام < !؟> معنی ندارد» (تاریخ سیستان، ص ۱۲۱، پاورقی ش ۱)
نام این دولت، دولت سُبکری (rieSübkw) و پایتخت آن شهر شیراز بوده است که بر مناطقی چون کرمان,اصفهان و دیگر بخشهای عراق عجم تسلط داشته است. این دولت اگر چه دولتی مستعجل و کم عمر بوده است اما با توجه به اینکه منشور امارت از خلیفه بغداد گرفته است و همچنین نقش مهمی در زوال صفاریان داشته است و نیز نخستین دولت ترکان در دوران بعد از اسلام در ایران است بسیار شایان توجه است. ملک الشعرای بهار به نقش دولت ترک سبکری در زوال صفاریان توجه داشته و مینویسد: « و این سُبکری شبیه طغرل کافر نعمت، غلام آل سبکتکین است که خاندان خداوندان خویش را به خیر خیر برداشتند» [2]
این حکومت در سال ۲۹۹ با حمله مقتدر عباسی و شکست سُبکری به پایان میرسد. سُبکری با سپاه خلیفه در شیراز میجنگد و شکست میخورد و با سپاه خود به بم میرود در آنجا نیز جنگ سختی در میگیرد و دوباره سُبکری شکست میخورد و به ناچار با سامانیان وارد مذاکرده میشود. سامانیان از کمک به او طفره میروند لیکن در ظاهر وی را پناه میدهند اما در باطن با حکومت بغداد معامله کرده و سُبکری را که به مرو رفته بود دستگیر و دست بسته سوی بغداد میفرستند و نخستین حکومت ترکان در ایران بدینگونه به پایان میرسد.
ابن خلدون تاریخ نگار مصری در کتاب خود بنام «تاریخ ابن خلدون» در باره وجود ترکان در فارس در دوره دیلمیان می نویسد:«بهاء الدوله در سال ٣٨۴ ه ق(374شمسی)، به سردارى طغان ترک، سپاه خود را به خوزستان گسیل نمود. این سپاه به شوش رسید. یاران صمصام الدوله از آنجا بیرون رفتند، و طغان شهر را بگرفت. بیشتر سپاهیان بهاء الدوله ترکان بودند، و سپاه صمصام الدوله دیلمیان. علاوه بر آن افراد قبایل تمیم و اسد نیز با او بودند. صمصام الدوله با این سپاه روانه شوش شد، تا دمار از ترکان برآورد. چون شب فرا رسید، راه گم کرد، و چون صبح دمید، طلایهداران ترک آنان را بدیدند، و آمادۀ نبرد شدند و بر سر راهشان کمین گرفتند.
در این نبرد سپاه صمصام الدوله در هم شکست و بسیارى از سپاهیانش، یا در میدان نبرد، یا در اسارت کشته شدند .بهاء الدوله در واسط بود، که از ماجرا آگاه شد، و به اهواز آمد. طغان را در آنجا امارت داد، و خود بازگشت. صمصام الدوله به فارس رفت و از ترکان هر که در آنجا یافت بکشت-بقایاى آنان به کرمان گریختند، و از پادشاه سند اجازت خواستند، که در سرزمین او فرود آیند. او نیز اجازت داد و چون درآمدند به دیدارشان شتافت، و یاران خود را فرمود تا تیغ در آنان نهند و تا آخرین نفرشان را کشتار کنند»[3].
فارسنامه ناصری نیز در ذیل وقایع مربوط به سال ۳۸۵ ه-ق(374 شمسی) چنین می نویسد:»" صمصام الدوله حکم کرد تا آنچه ترک در فارس است همه را کشتند و باقی ماندگان از طرف کرمان به جانب سند گریختند"[4]
کسروی می نویسد:« ابن اثیر در سال ۳۹۶ لشکر فرستادن ایلک خان را بر خراسان و در سال ۳۹۷ لشکر کشی خود او و جنگهای محمود را با ایشان می نگارد. در هر دو جا نام ایل خلج و ترکان غز را میبرد که در خراسان در نزدیکیهای مرو نشیمن داشته و هوا خواهان محمود بوده اند. و چنانکه ما میدانیم طایفه دیگری از غزان (جزاین طایفه غزان عراقی) در زمان محمود در خراسان نبوده اند پس از اینجا ست که آوردن محمود این طایفه را به خراسان پیش از سال ۳۹۶ بوده و نوشته های گردیزی و دیگران از روی اشتباه نبوده است. نیز از عبارتهای ابن اثیر پیداست که محمود ایشان را برای نشیمن دادن در سرحدهای خراسان آورده بود و تا دیر هنگام فرمان بردار و هوا خواه محمود بوده اند. ولی چندی نمی گذرد که ایشان سر به شورش و نا فرمانی می آورند و با لشکرهای محمود میجنگند و دسته هائی از ایشان در عراق(اراک) و آذربایگان و ارمنستان و دیاربکر پراکنده میشوند. و داستان این ها در این سر زمین بسیار شگفت انگیز است. زیرا با آنکه مشتی مردم بیگانه بودند و پیشوای توانا و کاردانی برای خود نداشتند و شماره ایشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک شاید بیش از پنجاه هزار تن نبوده۰سالها این سرزمین ها را بلرزه در آورده هر کجا می رسیدند همچون سیل و آتش فرا گرفته از تاراج و کشتار باز نمی ایستادند و کسی را از فرمانروایان بومی یارای دفع ایشان نبود. این خود شگفت انگیزترین داستان است که خاندان آرجرونی که پاد شاهان واسپورگان[5] بودند از ترس این ترکان دست از کشور و مرزبوم خود برداشته به سیواس کوچیدند. تا طغرل بک و برادرانش(سلجوقی) به ایران آمد و بنیاد پادشاهی نگذارد مردم از گزند و آزار این طایفه نیاسودند».[6]
این گروه از ترکان که شامل طایفه خلج و ترکان غز بودند که در نواحی خراسان و نزدیکیهای مرو نشیمن داشتند. که توسط سلطان محمود به خراسان آورده شده بودند ولی به علت ظلم و ستمی که بر آنها وارد میشد ناگزیر از مهاجرت شدند و روانه کرمان واز انجا به سپاهان (اصفهان ) روی آورده بودند.[7] این گروه از ترکان در برخی از تاریخ ها به نام«قاچقایی» یعنی فراری نام برده شده اند .
بخشی از ترکان خلج به فارس کوچ کرده بودند. در ایل قشقایی نیز ترکان خلج که عضوی از آن بودند از ترکان مهاجر همراه ترکان غز بودند. و تعدادی از ترکان که به نام قاچ قایی معروف بودند در میانشان بود. در ایل قشقایی طایفه ای نیز به نام طایفه قاچ قایی ثبت شده است. این گروه عضوی از ایل قشقایی بودند و نه تمام ایل قشقایی . بخشی از این طایفه قاچقایی در میان ترکان مقیم کرمان نیز بودند.
با توجه به این اطلاعات می توان گفت که گروهی از ترکان قبل از سال 384 ه ق(374 شمسی) در منطقه فارس حضور داشته اند.
تاریخ مستند قشقایی ها
بررسی های تاریخی قوم قشقایی به دلیل در دست نبودن اسناد و مدارک مستند و معتبر تاریخی، توام با افسانه ها، قصه ها و نوشته های گونانی است. این نوشته ها سوال های بسیار ایجاد کرده که بسیاری از آنان بدون پاسخ باقی مانده اند. به دلیل زندگی کوچروی و نبود مدرسه و سواد در میان ایل نشینان قشقایی آن چه در مورد این قوم نگاشته شده اکثرا توسط مورخان غیر قشقایی بوده است. تنها در دهه های هزار و سیصد و سی و چهل شمسی است که سران قوم قشقایی تلاش کرده اند که در گفتگوهای خود با برخی از جستجو گران تاریخی، اطلاعاتی در زمینه گذشته این ایل منتشر کنند. این پژوهشگران که بیشتر جویندگان خارجی بوده اند در کتاب های منتشره خود شمه ای از گذشته ایل را به قلم کشیده اند و این امر به شناخت برخی از زوایای نامستند تاریخی قشقایی کمک کرده است.
ایل قشقایی از گذشته های بسیار دور دارای یک تشکیلات اتحادیه ای(کنفدراسیون) بوده و ایل ها و طایفه های زیادی را در بر می گرفته ، در گذر زمان نیز دچار دگرگونی هایی زیادی شده است. تشکیلات ایلی چه توسط رهبران این قوم و چه به وسیله حکومت ها، کم و زیاد شده و ایل ها و طایفه های دیگری را نیز وارد تشکیلات و ساختار آن شده و یا از آن خارج شده است.
چنانچه اشاره شد، ترکان قبل از سده چهارم هجری قمری در فارس حضور داشته اند. اما زمان دقیق و روشن و مستندی از ورودقشقائیان به فارس در دست نیست. اما از حضور آنان در تاریخ متعددی نوشته های وجود دارد از جمله:
§ نویسنده تاریخ ذوالقرنین که جلد اول آن در سال ١٢۴٩ و جلد دوم آن در سال ١٢۵۵ ه ق، نگاشته شده در مورد ترکان قشقایی در ص 888 کتاب چنین نوشته است:
طایفه ترک قشقائى، که در مملکت فارس ساکن مىباشند، اصل ایشان از طایفه اخلاج است که در خلجستان قم و ساوه سکنى دارند و نژاد ایشان از مغول ترکستان است که در زمان سلطان سنجر سلجوقى به مملکت روم رفته و در ایّام شاه عباس بزرگ صفوى مراجعت نمودند. در اوقاتى که جماعت خلج از مملکت روم به دار الملک ایران مىآمدند، طایفه قشقائى به سببى از اسباب از جماعت مزبوره جدایى جسته فرارا به سمت مملکت فارس رفتند و به این سبب آنها را «قاچقائى» گفتند که در لغت ترک به معنى گریخته است و از کثرت استعمال قشقائى شده. رؤساى این طایفه هموارۀ اوقات به طریق کدخدایى و فروتنى مدار مىگذرانیدند و به سبب این فروتنى و کدخدایى بر سایر ریشسفیدان ایلات فارس از عرب و ترک و غیره، ریشسفید و ایلبیگى مىگردیدند. در سالى که حاجى میرزا رضا قلى نوائى از وزارت خراسان معزول و بعد از زیارت بیت الله الحرام از راه عمّان به دار العلم شیراز رفته به خدمت وزارت فارس مشغول شد، جانىخان قشقائى معروف به ایل بیگى که مردى نیکوروش و کدخدامنش بود، با او خصوصیّت کرد تا به توسط مشارالیه به قاعدۀ ملک خراسان از لقب ایلخانى نام برآورد.[8]
§ حاج میرزا محمد جعفر خورموجی در تاریخ حقایق الاخبار ناصری در ذیل وقایع سال ۱۲۶۷ هجری قمری در مورد قشقائیان نوشته است: "وجه تسمیه ایشان به قشقایی- آنچه از آثار و سیر ظاهر و آشکار میشود این است که این طایفه از ترکمانان " دشت قُبچاق " بوده و با " اتابکان سُلغُری (۵۴۳-۶۸۶ق/۱۱۴۸-۱۲۸۷م در فارس حکومت داشتند) به این مرز و بوم به اتفاق آمده اند ، چون از تیره " طایفه یَموت " که مسمی به " قشقه " میباشند لهذا به قشقایی مسمی شدند ".[9]
§ ظل السلطان که خود سالها والی و حاکم فارس و اصفهان بوده است. در زندگینامه و خاطرات خود که به " تاریخ مسعودی" معروف است در مورد قشقائی ها چنین نوشته است: « اتابک فارس سعد زنگی با هزار سوار به دیدن خلیفه بغداد میرفت در عرض راه به قشون سلطان محمد(،در سال ۶۱۴ هجری در حدود ری با محمد خوارزمشاه- م ) بر خورد. جنگ عظیم نمود سلطان از شجاعت او خوش آمد. امر کرد چاکران و عسکر سلطانی دست به خون اتابک نیالایند و او را زنده به حضور آرند لهذا صفوف لشکر خوارزم زیاد بود و از چون و چند بر آن بهادر بی مثل و مانند احاطه را تنگ کرده او را دستگیر نمودند و زنده بنظر سلطان محمد خوارزمشاه رسانیدند. سلطان به او فرمود این همه خونریزی و دست پا زدن برای چه بود؟ در جواب فورا" عرض کرد برای اینکه جمال سلطان را زیارت کنم و تقبیل خاک پای مبارک کنم. سلطان را از این تملق فوری خوش آمد. او را بخشید. تاج وکمر و فرمان سلطنت بالاستقلال فارس را به او داد و فوجی از کاشغریان که عده آنها به بیست هزار می رسید همراه اتابک کرده برای تقویت حکومت و غیره با او به فارس فرستاد. این قشقائیان همان کاشغریان اند. قرا تاتارها که به حکم سلطان محمد خوارزمشاه برای تقویت اتابک به فارس آمدند. چون در نوشتجات ترکی اغلب به جای قاف،کاف رااستمعال می کنند و معمول است در نوشتجات آنها، و می نویسند.این کاشغریها بعد از اینکه متوطن فارس شدند. فارسیان به معمول زبان خود کاف را انداخته قاف را استعمال کردند. قشقری گفتند از کثرت استعمال قشقائی شدند."[10]
§ در تذکره نصرآبادی است که در دوره شاه عباس دوم هفتمین پادشاه دودمان صفوی ایران بود. (او از ۱۰۲۱ تا ۱۰۴۵ خ پادشاهی کرد )تالیف شده است نوشته ای به این شرح وجود دارد:
هر که دید آن به سرم۰ گفت مبارک باشد ----- پاره خیک پنیر خلج و قشقائی
این تذکره در نیمه اول سده یازدهم تالیف شده است و استنباط میشود که پنیر قشقائی باید از مدتها قبل در این دیار سابقه داشته و معروف بوده که در شعر بکار رفته است. [11]
§ میرزا محمد حسین مستوفی در سندی تفضیلی از عسکر فیروزی در زمان شاه سلطان حسین صفوی مربوط به آمار مالی و نظامی ایران در سال ۱۱۲۸ هجری قمری که در سال ۱۲۱۵ نگاشته شده است چنین آمده است::
« یکی ابوشهر.دوم گناوه سیوم دورق که عرب چعب اند و بنا بر این شغل سپاهی گری چنانچه باید و شاید در خشکی از آنها در ازمنه سلف مفهوم نگردیده لهذا به قدر سه لک خانه وار از ایلات آورده و در کوهستانهای قریب به ساحل فارس ساکن نموده اند . چنانچه نام ایلات مذکور زنگنه گرایلی-و قشقه ای-و ممسنی است»[12]
§ میرزا حسن فسائی صاحب فارسنامه ناصری است که معتقد است:کلمه ریشه ای این نامّ - واژه ترکی "قاچ قائی" به معنی "گریخته" بوده است. فسائی این کتاب را در سال ۱۳۱۲ هجری قمری در زمان ناصرالدین شاه تقریر کرده و در صفه ۳۱۲ کتاب چنین نوشته اند: « چون ایل خلج از اراضی ممالک به خاک عراق عجم آمدند گروهی از آنها فرار کرده در مملکت فارس توقف نمودند و مردمان خلج این گروه را قاچ قائی گفتند یعنی گریخته و بعد از تغییرات لفظی قشقائی شد»[13]
لازم به یادآوری است، که در دوره این مورخ و پیش از آن در میان طوایف ایل قشقایی، طایفه ای به نام (قاچقایی) وجود داشته است. و قاچقایی یکی از طایفه های زیر مجموعه ایل قشقایی بود. همچنین در تاریخ کرمان نامی از طایفه قچقایی دیده می شود که دهه های پیش در میان ترکان کرمان زندگی می کرده اند.[14]
§ ایرج افشار در مقاله ای در مجله ایلات و عشایر چنین نوشته است :«تا آنجا که من دست یافته ام قدیمی ترین متن فارسی که نام قشقائی را به عنوان عشیره در بر دارد کتاب جامع التواریخ حسنی، تالیف تاج الدین حسن ابن شهاب یزدی، از سال ۸۵۵-۸۵۷ هجری(831 تا 833 شمسی) است. در قسمتی که به احوال باز ماندگان و شاهزادگان تیموری اختصاص دارد ذیل اطلاع در باره حکومت سلطان ابراهیم در شیراز اینطور نوشته است: «بای قره چون به حوا لی شیراز رسید سلطان ابراهیم(۸۱۷ ه.ق 1414 م) لشگر بیرون آورده مصاف دادند. لشکریان ابراهیم غیبت نمودند و سلطان ابراهیم هزیمت یافته به ابر قوه آمد و بای قره پادشاه شد. بر حسب قرار چون به گندمان رسید احشام قشقائی معلوم کردند و اورا گرفته پیش امیر زاده رستم بردند. او اعلام سریر اعلی کرد.»"[15]
براساس این نوشته، ایل قشقایی قبل از سال 817ه ق(793 شمسی) در فارس حضور داشته است ولی آغاز ورودشان به فارس نامشخص می باشد.
[1] تاریخ سیستان. به تصحیح محمدتقی بهار (ملکالشعرا). تهران: معین، ۱۳۸۱. ، ص ۲۱۹
[2] تاریخ سیستان: ص۲۵۳-۲۸۵ و ابنخلدون: ج۴، ص۳۲۹-۲۳۰
[3] ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد - تاریخ ابن خلدون/ترجمه جلد:٢ مترجم:آیتی، عبد المحمد - ناشر:موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی –تهران – ١٣۶٣ ص677
[4] فارسنامه ناصری- میرزا حسن فسائی ص ۲۳۰
[5] - واسپوراکان موقعیت جغرافیائی آن در ارمنستان غربی در اطراف دریاچه وان و شهر وان ترکیه امروزی میباشد. واسپوراکان هشتمین ایالت ارمنستان بزرگ که بعدها به پادشاهی مستقلی به نام پادشاهی واسپوراکان در قرون وسطی تبدیل شد.
[6] کسروی – احمد- شهریاران گمنام نتشارات دنیای کتاب سال 1307 - صفحات ۵۹ تا ۶۱-
[7] شهریاران گمنام - نوشته کسروی صفحات ۵۹ تا ۶۱-
[8] - تاریخ ذوالقرنین جلد:٢نویسنده:خاوری شیرازی، فضل الله بن عبد النبی محقق:افشارفر، ناصرناشر:سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیمحل نشر:تهرانسال نشر:١٣٨٠
[9] خورموجی، محمد جعفر بن محمد علی - به کوشش:خدیو جم، حسین ناشر:کتابفروشی زوار:تهران -سال نشر:١٣۴۴ا وقایع سال ۱۲۶۷ ه-ق.
[10] مسعود میرزابن ناصر ظل السلطان، تاریخ سرگذشت مسعودی، خاطرات ظل السلطان، چاپ حسین خدیوجم، تهران ۱۳۶۸ش. ص ۱۰۵
[11] نصرآبادی، محمدطاهر- محقق:ناجی نصرآبادی، محسن -تذکره نصرآبادی- ناشر:اساطیر- نشر:تهران -١٣٧٨ ...
[12] - آمار مالی و نظامی ایران در سال ۱۱۲۸ به نقل از ایلات و عشایر - انتشارات آگاه سال ۱۳۶۲
[13] فارسنامه ناصری - میرزا حسن فسائی - چاپ انتشارات سنائی ص ۳۱۲
[14] برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به کتاب: نصیری، محمد ابراهیم بن زین العابدین -دستور شهریاران (سالهای ١١٠۵ تا١١١٠ هـ.ق پادشاهی شاه سلطان حسین صفوی) جلد:١- به کوشش:نصیری مقدم، محمد نادر- ناشر:بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار-محل نشر:تهران -سال:١٣٧٣
[15] جامع التواریخ حسنى» تألیف «حسن بن شهاب بن حسین بن تاج الدین یزدى» نسخه های خطی تاریخی کتابخانه های استانبول – و کتابخانه ملی ایران به نقل از: دکتر ایرج افشار – کتاب آگاه ایلات وعشایر – 1362ص ۲۴۱6
در دوره کورش بزرگ و پس از آن در زمان شاهنشاهی داریوش آسیای صغیر تا دریای سیاه برای چندین قرن بخشی از ایران زمین بود. می دانیم که این دیار سرزمین ترکان بود و بعدا شرح خواهیم داد که چند قرن پیش از آن نیز قشقایی ها در آن دیار زندگی می کردند. ولی ورود ترکان به فلات ایران مدت ها بعد از این دوران است.
در نتیجهٔ منازعات داخلی در میان این ترکان در ابتدای قرن هفتم میلادی، خاقانات ترک به دو قسمت خاقانات شرقی ترک و خاقانات غربی ترک تقسیم گردید.[1] یک گروه عظیم از این ترکان، قومی است به نام غز یا تغز اوغز(اوغز نه گانه) از ترکان شرقی بودند که بخشی از آنان به سوی ایران کوچ کردند.
بنا بنوشته پرفسور آرتور کریستین سن، در لشکرکشی های داریوش و خشابار شاه «سکاها« از بهترین افواج بشمار می رفتندو ساسانیان نیز در میان افواج کمکی بیش از همه به سکتانیان اطمینان داشتند یعنی سکاها که در ایالات زرنگ(سیستان) مسکن گرفته بودند. هون ها نیز در دوران ساسانیان به صورت اقوام مستقل در مرزهای ایران مستقر بودند و در سپاه شاهان ساسانیان در سپاه ایران خدمت می کردند.»[2] همین نویسنده می نویسد در دوران قباد شاه ساسانی «خود را بدربار خاقان هفتالیان(ترکان) رساند، که او را چون دوستی قدیم پذیرفت و دختری را، که از صبیه فیروز ساسانی داشت و خواهر زاده کواذ بود، بعقد او در آورد و لشکری به او داد و پیمان گرفت که اگر صاحب تاج و تخت شود، خراجی بدهد. در 498 یا 499 (میلادی) کواذ(قباد) تقریبا بی جنگ دو باره بسلطنت رسید.»[3]
هر چند که مهمترین دوره مهاجرت ترکان به سرزمین ایران با آمدن سلجوقیان آغاز میشود. ولی قبل از مهاجرت سلجوقیان ، گروه هایی از ترکان غز در نقاط مختلف ایران پراکنده بودند۰ تعدادی از این ترکان در ری و نواحی آن اطراق داشتند که به آنها ترکان "غز عراقی" گفته میشد. این تاریخ مصادف با سالهای قبل از ۳۹۶ هجری قمری(385 شمسی) است.
در دوره حکومت سامانیان ترکان غز فرمانبردار و باجگذار پادشاهان آن سلسله ایرانی بودند چون ایللک خان ترک که از امرای ترکان افراسیابی ماوراء النـهر بـود با منتصر آخرین پادشاه سامانی درافتاد. رئیس ترکان غز که حارث علم بردار نام داشت با سه هزار تن از لشکریان خود بیاری منتصر آمد.منتصر با کمک غزان و حـکام مـحلی در شعبان سال 394 هجری در نزدیکی بورنمذ توانست قوای ایللک خان را شکست دهد. بنا بر این از این دوران گروه زیادی از ترکان در ایران به صورت مشخص حضور داشته اند.[4]
در مورد حضور ترکان در فارس می توان به حضور مردم و یک حکومت ترک به نام حکومت سُبکری (Sübkəri) از جمله نخستین دولت ترک در ایران پس از اسلام در قرن سوم هجری و قبل از سلجوقیان و غزنویان در این منطقه اشاره کرد. سُبکری از ترکانی است که در حمله یعقوب لیث صفاری درسال ۲۵۶ هجری قمری به رُخد (شهری نزدیک سیستان) به همراه برادر خود به اسارت در می آید. تاریخ سیستان می نویسد: «به سیستان باز آمد و به راه اندر خلج و ترکان بسیار بکشت و مواشیشان بیاورد و برده ی بسیار آورد و سُبکری یکی از آن بندگان بود» [5]
زمانی که منشور خلیفه عباسی برای امارت شیراز به یعقوب می رسد برای تعیین والی شیراز با دولتمردان خود به شور و مشورت می پردازد و دولتمردان همه بالاتفاق بر صلاحیت سُبکری در این مورد تایید می کنند. «گفتند سُبکری که مرد باخرد است». یعقوب نیز حرف دولتمردان خود را پذیرفته و ولایت شیراز را به همراه خلعت های فاخری به سُبکری می دهد. جالب اینکه خود سُبکری در این جلسه مشورتی حضور نداشته است.
می دانیم که یعقوب لیث در سال ۲۶۵ هجری از دنیا رفته است. بنابراین سُبکری مراحل پیشرفت را در دستگاه صفاری بسیار سریع طی کرده است. چرا که در کمتر از ۶ سال از اسارت به ولایت رسیده است. به همین جهت این احتمال وجود دارد که او قبل از اسارت به دست یعقوب لیث در دستگاه رتبیل شاهان یعنی شاهان ترک شرق سیستان با مسائل دیوانی و کشورداری آشنا بوده باشد. توضیحی در مورد کلمه رتبیل در اینجا ضروری به نظر می رسد. ملک الشعرای بهار مصحح تاریخ سیستان آن را به زنبیل تصحیح کرده است چرا که به عقیده وی «رتبیل با تحقیقاتی که نگارنده به عمل آورده نه به فارسی و نه هندی و نه به هیچ کدام معنی ندارد» [6]
نام این دولت، دولت سُبکری (Sübkəri) و پایتخت آن شهر شیراز بوده است که بر مناطقی چون کرمان,اصفهان و دیگر بخشهای عراق عجم تسلط داشته است. این دولت اگر چه دولتی مستعجل و کم عمر بوده است اما با توجه به اینکه منشور امارت از خلیفه بغداد گرفته است و همچنین نقش مهمی در زوال صفاریان داشته است و نیز نخستین دولت ترکان در دوران بعد از اسلام در ایران است بسیار شایان توجه است. ملک الشعرای بهار به نقش دولت ترک سبکری در زوال صفاریان توجه داشته و مینویسد: « و این سُبکری شبیه طغرل کافر نعمت، غلام آل سبکتکین است که خاندان خداوندان خویش را به خیر خیر برداشتند» [7]
این حکومت در سال ۲۹۹ با حمله مقتدر عباسی و شکست سُبکری به پایان میرسد. سُبکری با سپاه خلیفه در شیراز میجنگد و شکست میخورد و با سپاه خود به بم میرود در آنجا نیز جنگ سختی در میگیرد و دوباره سُبکری شکست میخورد و به ناچار با سامانیان وارد مذاکرده میشود. سامانیان از کمک به او طفره میروند لیکن در ظاهر وی را پناه میدهند اما در باطن با حکومت بغداد معامله کرده و سُبکری را که به مرو رفته بود دستگیر و دست بسته سوی بغداد میفرستند و نخستین حکومت ترکان در ایران بدینگونه به پایان میرسد.
ابن خلدون تاریخ نگار مصری در کتاب خود بنام «تاریخ ابن خلدون» در باره وجود ترکان در فارس در دوره دیلمیان می نویسد:«بهاء الدوله در سال ٣٨۴ ه ق(374شمسی)، به سردارى طغان ترک، سپاه خود را به خوزستان گسیل نمود. این سپاه به شوش رسید. یاران صمصام الدوله از آنجا بیرون رفتند، و طغان شهر را بگرفت. بیشتر سپاهیان بهاء الدوله ترکان بودند، و سپاه صمصام الدوله دیلمیان. علاوه بر آن افراد قبایل تمیم و اسد نیز با او بودند. صمصام الدوله با این سپاه روانه شوش شد، تا دمار از ترکان برآورد. چون شب فرا رسید، راه گم کرد، و چون صبح دمید، طلایهداران ترک آنان را بدیدند، و آمادۀ نبرد شدند و بر سر راهشان کمین گرفتند.
در این نبرد سپاه صمصام الدوله در هم شکست و بسیارى از سپاهیانش، یا در میدان نبرد، یا در اسارت کشته شدند .بهاء الدوله در واسط بود، که از ماجرا آگاه شد، و به اهواز آمد. طغان را در آنجا امارت داد، و خود بازگشت. صمصام الدوله به فارس رفت و از ترکان هر که در آنجا یافت بکشت-بقایاى آنان به کرمان گریختند، و از پادشاه سند اجازت خواستند، که در سرزمین او فرود آیند. او نیز اجازت داد و چون درآمدند به دیدارشان شتافت، و یاران خود را فرمود تا تیغ در آنان نهند و تا آخرین نفرشان را کشتار کنند»[8].
فارسنامه ناصری نیز در ذیل وقایع مربوط به سال ۳۸۵ ه-ق(374 شمسی) چنین می نویسد:»" صمصام الدوله حکم کرد تا آنچه ترک در فارس است همه را کشتند و باقی ماندگان از طرف کرمان به جانب سند گریختند"[9]
کسروی می نویسد:« ابن اثیر در سال ۳۹۶ لشکر فرستادن ایلک خان را بر خراسان و در سال ۳۹۷ لشکر کشی خود او و جنگهای محمود را با ایشان می نگارد. در هر دو جا نام ایل خلج و ترکان غز را میبرد که در خراسان در نزدیکیهای مرو نشیمن داشته و هوا خواهان محمود بوده اند. و چنانکه ما میدانیم طایفه دیگری از غزان (جزاین طایفه غزان عراقی) در زمان محمود در خراسان نبوده اند پس از اینجا ست که آوردن محمود این طایفه را به خراسان پیش از سال ۳۹۶ بوده و نوشته های گردیزی و دیگران از روی اشتباه نبوده است. نیز از عبارتهای ابن اثیر پیداست که محمود ایشان را برای نشیمن دادن در سرحدهای خراسان آورده بود و تا دیر هنگام فرمان بردار و هوا خواه محمود بوده اند. ولی چندی نمی گذرد که ایشان سر به شورش و نا فرمانی می آورند و با لشکرهای محمود میجنگند و دسته هائی از ایشان در عراق(اراک) و آذربایگان و ارمنستان و دیاربکر پراکنده میشوند. و داستان این ها در این سر زمین بسیار شگفت انگیز است. زیرا با آنکه مشتی مردم بیگانه بودند و پیشوای توانا و کاردانی برای خود نداشتند و شماره ایشان از زن و مرد و بزرگ و کوچک شاید بیش از پنجاه هزار تن نبوده۰سالها این سرزمین ها را بلرزه در آورده هر کجا می رسیدند همچون سیل و آتش فرا گرفته از تاراج و کشتار باز نمی ایستادند و کسی را از فرمانروایان بومی یارای دفع ایشان نبود. این خود شگفت انگیزترین داستان است که خاندان آرجرونی که پاد شاهان واسپورگان[10] بودند از ترس این ترکان دست از کشور و مرزبوم خود برداشته به سیواس کوچیدند. تا طغرل بک و برادرانش(سلجوقی) به ایران آمد و بنیاد پادشاهی نگذارد مردم از گزند و آزار این طایفه نیاسودند».[11]
این گروه از ترکان که شامل طایفه خلج و ترکان غز بودند که در نواحی خراسان و نزدیکیهای مرو نشیمن داشتند. که توسط سلطان محمود به خراسان آورده شده بودند ولی به علت ظلم و ستمی که بر آنها وارد میشد ناگزیر از مهاجرت شدند و روانه کرمان واز انجا به سپاهان (اصفهان ) روی آورده بودند.[12] این گروه از ترکان در برخی از تاریخ ها به نام«قاچقایی» یعنی فراری نام برده شده اند .
بخشی از ترکان خلج به فارس کوچ کرده بودند. در ایل قشقایی نیز ترکان خلج که عضوی از آن بودند از ترکان مهاجر همراه ترکان غز بودند. و تعدادی از ترکان که به نام قاچ قایی معروف بودند نیز در میانشان بود. در ایل قشقایی طایفه ای نیز به نام طایفه قاچ قایی ثبت شده است. این گروه عضوی از ایل قشقایی بودند و نه تمام ایل قشقایی . بخشی از این طایفه قاچقایی در میان ترکان مقیم کرمان نیز حضور داشته اند.
با توجه به این اطلاعات می توان گفت که گروهی از ترکان قبل از سال 256 ه ق(249 شمسی) در منطقه فارس حضور داشته اند.
در بخش بعدی به حضور قشقاییی ها در کتب تاریخی ایران خواهیم پرداخت
[1] غفوروف، باباجان. تاجیکان. تاریخ قدیم، قرون وسطی، و دورهٔ نوین. دوشنبه: مؤسسهٔ انتشاراتی عرفان، لیتوگرافی چاپ و صحافی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۷
[2] کریستین سن آرتور- ایران در زمان ساسانیان – ترجمه رشید یاسمی
[3] کریستین سن آرتور- ایران در زمان ساسانیان – ترجمه رشید یاسمی – دنیای کتاب 1368
[4] مشکور،محمد جواد؛ -مجله: بررسی های تاریخی » مهر و آبان 1349 - شماره 2
[5] تاریخ سیستان. به تصحیح محمدتقی بهار (ملکالشعرا). تهران: معین، ۱۳۸۱. ، ص ۲۱۹
[6] - تاریخ سیستان همان ص ۱۲۱،
[7] تاریخ سیستان: ص۲۵۳-۲۸۵ و ابنخلدون: ج۴، ص۳۲۹-۲۳۰
[8] ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد - تاریخ ابن خلدون/ترجمه جلد:٢ مترجم:آیتی، عبد المحمد - ناشر:موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی –تهران – ١٣۶٣ ص677
[9] فارسنامه ناصری- میرزا حسن فسائی ص ۲۳۰
[10] - واسپوراکان موقعیت جغرافیائی آن در ارمنستان غربی در اطراف دریاچه وان و شهر وان ترکیه امروزی میباشد. واسپوراکان هشتمین ایالت ارمنستان بزرگ که بعدها به پادشاهی مستقلی به نام پادشاهی واسپوراکان در قرون وسطی تبدیل شد.
[11] کسروی – احمد- شهریاران گمنام نتشارات دنیای کتاب سال 1307 - صفحات ۵۹ تا ۶۱-
[12] شهریاران گمنام - نوشته کسروی صفحات ۵۹ تا ۶۱-
زندگی فرو دستان قشقایی نویسنده : نوروز دّرداری(فولادی) - ساعت ۱۱:٢٩ ق.ظ روز ۱۳٩٤/٥/٢٧
" بدون شک یکی از سیه روز ترین و بی نواترین جماعات انسانی که روی کره خاک زندگی کرده است و می کند، جماعات عشیره ای ایران است. مردمی که این جماعات را تشکیل داده اند و می دهند پیوسته مردمی بوده اند؛ گرسنه، برهنه، بی رفاه و بی آسایش و هنوز هم به همین منوال است. عمر این مردم از زن و مرد همیشه عمری بوده است از نظر سنوات و تعداد سال ها کم و از حیث کیفیت و نوع زندگی پر از رنج و بیماری و ستیزه و فقر و فلاکت.